نگاهی به حیات ادبیِ شهریار


مریم جعفری آذرمانی


(منتشر شده در کتاب هفته خبر، شماره 121، هفته اول مهرماه 1395)

میر محمد حسین بهجت تبریزی، شهریار، از آخرین نسلِ شاعرانی است که دقیقاً به عنوان شاعر، به شکلی تمام عیار، رسمیتِ عرفی و اجتماعی داشته اند، چیزی که چندین دهه است به اقتضای تحوّلاتِ اجتماعی و سیاسی، نه تنها در ایران بلکه اصولاً در جهان امروز وجود ندارد و  فقط در گروه های محدودِ جامعه یا فقط از جنبه های محدودِ حضورِ اجتماعی یا ادبی می توان سراغی از آن گرفت.

شهریار، هم در آن چهرۀ محسوس و قابل دسترس که در عکس ها و فیلم های شعرخوانی و دیدارش با شاعران دیگر به یادگار مانده، و هم در تمامیتِ چهرۀ ادبی و شاعریِ مکتوبِ خود که به شکلی رازآمیز گستردگیِ شگفت انگیزی میان متخصصان و عموم مردم یافته، نوعی بی اعتنایی به ظواهر زندگی و بی قیدی نسبت به دنیا و اندوهی ذاتی و ازلی، قابل مشاهده است، به شکلی که حتا شادی های او در برخی مفاهیم شعرش، گویی نوعی کنایه و طعنه زدن به دنیای گذراست.

شعرهای او، از پیشینه و فرهنگ و آداب و رسوم دو زبان فارسی و ترکی بر آمده است، دو زبان و فرهنگی که هم از جهتِ امکاناتِ زبانی و روحیاتِ انسانی متفاوتند و هم در همان حال، مشترکات و درهم تنیدگی های فراوان دارند، و همین دو زبانه بودنِ شاعر باعثِ دو چندان شدنِ اهمّیتِ او در منظرِ مخاطبانی است که بسیاری شان، به هر دو زبان حرف می زنند، و هم غزل های فارسی و هم منظومۀ ترکیِ او ـ «حیدربابایه سلام» (سلام بر حیدربابا) ـ را مشتاقانه می خوانند؛ شعرهایی که در هر دو زبان، در کنار شور و هیجان های عاشقانه و تغزّلی، نمودهای درک شاعر از غم ها و رنج های انسان در ابعادِ اجتماعی و تاریخیِ آن را نیز به همراه دارند.   

در فارسی سراییِ شهریار، گاهی مصرعها و بیت هایی بسیار نو و نزدیک به زبان محاوره در میان غزل هایی که به شیوۀ کلاسیک سروده است، دیده می شود. این دوگانگی در بعضی از شعرهای او، نه لزوماٌ زاییدۀ کم دقتی و عدم ویرایش، بلکه شاید حاصلِ بی تکلّفیِ شاعر و اجتنابِ او از تصنّع باشد و از سوی دیگر نمودِ ادبیِ جامعه ای باشد که در دورۀ تاریخیِ پرتلاطمِ شاعر، آزادی و اسارت، عشق و بیزاری، صلح و جنگ، را به تناوب تجربه می کرده است، به عبارت دیگر، به نظر می رسد غزل برای او به مثابۀ جریانی طبیعی از روحیات و درونیات است که متناسب با روزگارش سروده شده است و از این روست که گاهی از جهتِ زبانی و فکری نیز، در مرز غزل کلاسیک و غزل نو قرار می گیرد.

با توجه به همان بازۀ تاریخیِ حضور شهریار در ادبیات معاصر، که هنوز نقد و تئوری ادبی در جامعه به شکل امروز همه گیر نبوده و جای مشخصی نداشته است، نظراتِ او درباره شعر نیز قابل تأمل است، چنان که در جایی می گوید:
«من از آثار خود یک قطعه هست که آن را بیش از همه دوست دارم. امّا این قطعه هنوز روی کاغذ نیامده و آن «شعر ایده آل» من است. شاید به مناسبت نزدیکی به شعر ایده آلم باشد که از ساخته هایم نیز آخرین اثرم را دوست دارم. زیرا گذشته از اینکه مدتی با اندیشه های آن انس گرفته و بالاخره در حال استغراق آن را نوشته ام، هنوز هم انعکاس آن در اعصابم باقی است.»

یا در جای دیگر می گوید:
«اشعاری که گفته ام خوب دارد بد هم دارد. همۀ اینها محتاج رسیدگی و مرور است. باید آنچه قابل و ناقابل است از یکدیگر تفکیک شود... همه چیز را که نمی شود چاپ کرد.»

و حتا علاوه بر این که در مقطعی از شاعری اش، میل به دیدار نیما داشته، در بعضی از صحبت هایش اقبالی قلبی به شعر نو نشان می دهد:
«انواع تازۀ شعر که شعر آزاد و شعر کوتاه و بلند یا جمع بین هر دو باشد، بسیار لازم و بجا و زاییدۀ احتیاج است»

اما با همۀ این اوصاف، غزل جایگاهی ویژه در ذهنِ شاعر داشته است و از این رو در جایی می گوید:
«مرغ اندیشۀ ما به همۀ صورتهای شعری سری می زند و عشقی می بازد، ولی بازگشتش همیشه به غزل است»

و می بینیم که پس از چندین دهه گسترشِ شعر نو و قالب های آزاد، باز هم غزل با دگریسی جدید، قالبی فراگیر در میان شاعران جوانِ دو دهه اخیر شده است، و انگار قالب حقیقیِ شعر فارسی، غزل است که با تمام افت و خیزها و به محاق رفتن ها و دوباره درخشیدن ها، حضورش در تاریخ ادبیات، گریز ناپذیر به نظر می رسد.

پی نوشت:
در این مطلب، نقل قول های شهریار، از کتاب «از نیما تا روزگار ما» نوشته یحیی آرین پور برگرفته شده است و منابع اصلیِ آن ها در کتاب مذکور موجود است.