من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترجمه شعر» ثبت شده است

بر بساطی که بساطی نیست...


چطور می‌شود شاعران حقیقی یک کشور را شناخت؟


مریم جعفری آذرمانی


(منتشر شده در روزنامه بامداد جنوب، 6/11/1393)

     چطور می‌شود شاعران حقیقی یک کشور را شناخت؟ منظور کسانی نیستند که به طور عمومی فعالیت ادبی دارند و شعر هم می‌گویند، بلکه منظور شاعرانی هستند که تمام زندگی‌شان را و یا دست‌کم مقطع مهمی از زندگی‌شان را مثلاً جوانی‌شان را وقف شعر کرده‌اند. به عبارت دیگر چه کسی صلاحیت این را دارد که ادبیات جدید یک سرزمین را اول به مردم آن سرزمین و در مرحلۀ بعدی به دیگر کشورها معرفی کند؟ شاید در نگاه اول، عقل حکم کند که در جواب بگوییم خب معلوم است متخصص و صاحب‌نظر ادبیات باید این کار را بکند، بعد که بپرسیم متخصص ادبیات کیست، احتمالاً باید گفت: استادان دانشگاه و در میان شاعران، حتماً پیش کسوتان یا به قول داستایوفسکی پیران قوم!
     اما واقعیت این است که هیچ کدام از این دو گروه عموماً تصویر درستی از فعالیت‌های جدید ادبی در کشور خودشان ندارند. متأسفانه استادان دانشگاه عموماً بدون آنکه مقصر باشند (چون اصلاً فرصتی ندارند)، دقیقاً سواد ادبیات معاصرشان در حد تبلیغاتی است که از تلویزیون و رادیو و تریبون‌های برخی نهادهای دولتی می‌شنوند، وگرنه استادانی که اصلاً کاری به ادبیات معاصر ندارند، خدمات بسیار مهم‌تری به ادبیات می‌کنند، زیرا خودِ بررسی ادبیات کلاسیک هنوز بسیار جای کار دارد. اما معمولاً وقتی استادی ادعای شناخت ادبیات معاصر دارد، ممکن است آنقدر آدرس اشتباه به دانشجویان بدهد که گاهی دیدن بعضی از پایان‌نامه‌های دانشگاهی بسیار تأسف برانگیز است، زیرا نه لزوماً شاعران و نویسندگانِ درجه اول را، بلکه صرفاً شاعرانِ تبلیغ شده از سوی تریبون‌های مشخص، مورد بررسی قرار می‌گیرند. در میان پیش‌کسوتانِ شعر و ادبیات هم معدود کسانی هستند که بخت و انرژی آن را داشته‌اند که در مجامع مختلف ادبی حضور داشته باشند یا با شاعران جوان مرتبط باشند و اکثراً از شعر جوان‌ترها خبر ندارند و البته این شاید امری طبیعی باشد.
     حالا تصور کنید در این وضعیت که اهالی فرهنگ یک سرزمین شناخت ناقصی از شاعران سرزمین خودشان دارند، یک فرد خارجی بخواهد شعر ایران معاصر را بشناسد! اولاً معدود پیش آمده که شعر شاعری مثل حسین منزوی، درست و حسابی (با توجه به جایگاه شاعری‌اش میان شاعران معاصر) معرفی شده باشد و اصلاً هنوز بسیاری از مخاطبان هم‌زبانش (سوای جامعه ادبی) هم ممکن است یک غزلسرای جوان را که اهمیت ادبی آثارش اصلاً با آثار حسین منزوی قابل مقایسه نیست، بشناسند و اسم منزوی را هم نشنیده باشند فقط به این دلیل که تریبون‌های رسمی معدود افرادی را می‌پذیرند، اما فاجعه برای فرد خارجی بدتر از این است، چون احتمالاً منزویِ غزل را با شعرهای سپیدش خواهد شناخت! آن هم شاید به این دلیل باشد که مترجمان عموماً با تصور غلطی که رایج شده، یا به این دلیل که خودشان شاعر نیستند، غزل را ترجمه پذیر نمی‌دانند، در حالی که لزومی ندارد قالب غزل را ترجمه کنند بلکه مفاهیم و اندیشه‌ها و معانی را می‌توان ترجمه کرد همان کاری که برای سپید انجام می‌شود. به هر حال فرد خارجی که علاقمند به شناخت ادبیات این سال‌هاست، از کجا باید بداند که بسیاری از تذکره‌ها و آنتولوژی‌های شعری که از فارسی به زبان‌های دیگر ترجمه شده، جدای از موارد استثنایی، با شعر برخی استادان دانشگاه یا فعالان سیاسی اجتماعی یا شاعرانی نه چندان تأثیرگذار پر شده‌اند و تعدادی دیگر با شعرهایی که از شاعران جوان این سالها به زبان‌های دیگر ترجمه شده و برخی از اینان حتا از داشتن مخاطب در میان هم‌زبانانشان هم محرومند و فقط کانال‌هایی برای ارتباط با مترجمان داشته‌اند، در حالی که برخی از شاعران مهم اصلاً تحصیلات دانشگاهی ندارند و برخی از اینان کانالهای ارتباط را ندارند و تأسف اینجاست که نه تنها شناخت شعر معاصر، بدون شناخت شعر این شاعران، ناقص و غلط خواهد بود، بلکه گاهی نبود آنها و جایگزین‌شدنشان با دیگرانی که شایستگی ادبی ندارند، باعث خدشه‌دار شدن حیثیت ادبیات فارسی در دیگر کشورهاست.
     از سوی دیگر، همان‌طور که یک خارجی نسبت به ادبیات چند دهه اخیر ایران تصویر کامل و درستی ندارد، عکس آن هم ممکن است، یعنی معلوم نیست که اگر شعری یا اثری ادبی از زبان دیگری ترجمه می‌شود، لزوماً از شاعران و نویسندگان مهم آن کشور باشد، زیرا مثلاً در توضیحاتی که از مؤلف مورد نظر می‌خوانیم می‌بینم که ممکن است تحصیلات دانشگاهی بالا داشته باشد و عضو حزب‌های سیاسی هم باشد و حتا گاهی می‌بینم آن شاعر یا نویسنده دیپلمات و سفیر است و حتا رده‌های بالای سیاسی دارد، اگرچه ساختار جامعه ادبی در غرب تا حدود بسیاری متفاوت با کشور ماست، اما این سؤال هم می‌تواند مطرح شود که واقعاً از کجا باید بفهمیم که آیا مثلاً نویسندگان مهمتری از ماریو بارگاس یوسا در میان معاصران او در پرو وجود دارند یا نه؟
     گذشته از این‌ها کسانی هم هستند که نویسنده یا راوی کتاب‌هایی بوده‌اند که بسیار هم از سوی اهالی فکر مورد مطالعه قرار گرفته‌اند، مثلاً آدولف هیتلر هم کتاب زندگی‌نامۀ خودنوشت دارد (گیریم که خودش فقط راوی باشد و نویسنده و پرداخت‌گر متن نباشد) اما کتابش، بسیار هم خوانده شده و می‌شود. از سوی دیگر وینستون چرچیل که به نماد سیاست تبدیل شده، جایزه نوبل ادبی گرفته است، درست است که هیچ ‌وقت نه چرچیل جای ویرجینیا وولف را گرفته و نه هیتلر در صندلی هاینریش بل نشسته، اما همین نشان می‌دهد که بعید نیست چندین و چند نویسنده هم وجود داشته باشد که اولویت حرفه‌ای‌شان اصلاً نویسندگی نبوده است و به جوایز بین‌المللی دست یافته‌اند، البته اهالی قلم می‌دانند که جایزه نوبل هم نمی‌تواند ما را راهنمایی کند به این امر که چه کسی در چه زبان و کشوری، از مهمترین نویسندگان و شاعران آن کشور است.
     گویا برای آشنایی با ادبیات حقیقی یک کشور فقط باید یکی از شاعران و نویسندگان همان کشور در همان دوره باشیم، زیرا نه تنها خواندن ترجمه‌های صورت گرفته از سوی دیگران، ما را به تصوری درست نخواهد رساند، بلکه حتا اگر به زبان آنان آنقدر تسلط داشته باشیم که در یکی از دانشگاه‌های آن کشور هم مشغول به تدریس باشیم، باز هم شاعران و نویسندگانی مهمتر از آنچه به گوش ما می‌رسد وجود دارند که جایشان را دیگران گرفته‌اند، دیگرانی که در ادبیات، نمی‌گوییم مثل هیتلر، اما شاید برای خودشان چرچیلی باشند.

پی نوشت:
عنوان مطلب برگرفته از شعر نیما یوشیج است.

آسیب‌شناسی ترجمۀ شعر

چند بحث انتقادی درباره ترجمه شعر

(با تأکید بر تفاوتهای وزنی و هجایی زبانها)


مریم جعفری آذرمانی


(منتشر شده در مجله تخصصی شعر، شماره 70، پاییز 1392)


     وزن شعر از زبانی به زبانی دیگر ممکن است متفاوت باشد، مثلاً در زبان فرانسه تساوی تعداد هجاهای هر مصراع، وزن را به وجود می‌آورند (یعنی وزن عددی)، اما همین وزنِ شعر در زبان انگلیسی و آلمانی بر اساس تکیه‌ای که بر هجاها می‌شود به وجود می‌آید (یعنی وزن تکیه‌ای) و در زبان فارسی و عربی بر اساس کوتاهی و بلندی هجاهاست (یعنی وزن کمّی). (شمیسا، 1389، ص24)
     به این مثال از شعر لافونتن توجه کنیم:

"Même il m'est arrivé quelquefois de manger
Le Berger.

اما گاه برایم اتفاق افتاده است که
چوپان را بخورم" (کهنموئی‌پور،1372، ص17)
    

     تصور کنیم که یک مترجم بخواهد وزن اصلی شعر را در زبان فرانسه به وزن فارسی برگرداند. این عمل تقریباً محال است، چون ایجاد وزن در این دو زبان از اساس با هم تفاوت دارند. اما اگر وزنِ فرانسوی را بخواهد به وزن فارسی تبدیل کند ممکن است به این عبارت برسد:

برایم اتفاق افتاده گاهی خوردنِ چوپان
(بر وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن)

     می‌بینیم که ترجمۀ اول که به صورت عبارات نثریِ ساده است، بیشتر منظور شاعر را می‌رساند تا دومی که در آن سعی شده مصرعی با امکانات وزنی فارسی ساخته شود. مخاطب فارسی‌زبان حتا اگر دلیلش را نداند، به طور ذاتی و از روی شمّ زبانی‌اش متوجه می‌شود که چیزی تصنعی در ترجمۀ دوم وجود دارد و همین باعث می‌شود از روح اصلی اثر کاسته شود. حالا اگر مترجم بخواهد مثلا کلمۀ "manger" و "berger" را هم با همان نسبت آوایی که در زبان فرانسه دارند به فارسی برگرداند، مشکل مضاعف می‌شود، چون شاید مجبور باشد مثلاً به جای «خوردن» از «چپاندن» استفاده کند تا با «چوپان» اندکی تناسب کلمه‌ای داشته باشد. در واقع فهمیدنِ این‌که ترجمۀ دوم بهتر است، نیازی به دانستنِ زبان فرانسه ندارد، بلکه بدون متن اصلی و فقط به وسیلۀ هوشِ ادبی کسی که زبان فارسی را می‌خواند و با آن تکلم می‌کند می‌توان فهمید که ترجمۀ دوم چیزی اضافه بر اثر اصلی دارد که به جای آن‌که ارزشی به آن اضافه کند، حتا از ارزش ادبی آن کم کرده است.

1. مقایسۀ ترجمۀ موزون و غیر موزون از شعر پوشکین

     به این ترجمه توجه کنیم:
در اعماق کان‌های سیبیر
با فخر تحمل کنید، یاران!
گم نمی‌شود رنج دلگیر
و بلند پرواز فکرهاتان.

     ترجمۀ بخشی از یک شعر پوشکین که همه او را یکی از شاعران بزرگ روسیه می‌شناسند همین است، مترجم (که نامش در کتاب نیامده است) خواسته ترجمۀ موزونی ارائه دهد و حتا قافیه را هم حتماً رعایت کند، اما علاوه بر آن که وزن را هم درست رعایت نکرده، تقریباً معلوم نیست که پوشکین چه می‌خواهد بگوید. این کتاب در یکی از انتشاراتی‌های روسیه بدون درج متن اصلی شعر، منتشر شده و اگر در کشوری غیر از روسیه منتشر می‌شد تصور می‌رفت که شاید برای غرضی غیر شعری، شعرهای شاعری مثل پوشکین را به این صورت ارائه داده‌اند تا به زبان فارسی گفته شود که پوشکین شاعر بزرگی نیست.

     اما همین بخش از شعر پوشکین را به ترجمه‌ای دیگر بخوانیم:

«در اعماقِ معدن‌های سیبری
پاس‌داری کنید
                صبرِ غرورآفرین‌تان را
پیکارِ محزونِ شما
چون اشتیاقِ بلندِ اندیشه‌تان
                               از میان نخواهد رفت.» (آتش‌برآب، 1388، ص40)

     این ترجمه تقریباً به صورت نثر است و بهره‌ای هم از موسیقی شعر گرفته و از لحاظ رسایی و شاعرانگی قابل مقایسه با ترجمۀ قبلی نیست. اگر چه ممکن است بسیاری از ظرایف کلام را منتقل نکند. اما چاره‌ چیست؟ تنها راهی که می‌توان یک ترجمۀ کامل ارائه داد ـ که تمام ابعاد شعر را نشان دهد ـ این است که پوشکین را زنده کنیم و بگوییم همان را به زبان فارسی بگوید که در این صورت هم؛ به دلیل تفاوت امکانات زبانی و شعریِ فارسی و روسی، محال است. می‌بینیم که ترجمۀ دوم به سلیقه و هوش ادبی قابل‌قبول‌تر است، چون منظور شاعر مشخص است و می‌دانیم که با یک کلام شاعرانۀ جدی روبه‌روییم نه مثل اولی، با مجموعۀ موزونی از کلمات که منظور جملات در آن مشخص نیست. از سوی دیگر برای موزون کردن آن باید نحو جمله را به هم ریخت، چون شاعر شعری گفته است به زبانی دیگر و ما می‌خواهیم در زبانی دیگر آن را موزون ترجمه کنیم، پس حتا ممکن است در زبان اصلی، شعر مورد نظر بسیار هم از قواعد نحوی به شکل دقیق استفاده کرده باشد و ما با ترجمۀ موزون آن و به هم‌ریختن غیر منطقیِ دستور زبان در واقع به اثر اصلی آسیب برسانیم. باید در نظر داشت که امری مثل دستور زبان در شعر، شاید مهم‌تر از وزن باشد.

2. مقایسۀ ترجمۀ موزون و غیر موزون از شعر الیوت

     مترجم دیگری در مورد ترجمۀ آثار تی. اس. الیوت به زبان فارسی تلاش داشته که آن را موزون ترجمه کند. اگرچه این ترجمه از ترجمۀ موزونی که از شعر پوشکین ارائه شده بسیار ادبی‌تر و قابل فهم‌تر است و در بسیاری از بخش‌های شعر، ترجمۀ خوبی هم ارائه داده، اما با وجود این که در مقدمۀ ترجمه‌اش قصد خیرخواهانه‌اش را از این موزون ترجمه کردن قید کرده، باز هم برای به دست دادن یک ترجمۀ موزون، بخش‌هایی از متن اصلی تقریباً عوض شده است:

What are the roots that clutch, what branches grow
Out of this stony rubbish? Son of man,
You cannot say, or guess, for you know only
A heap of broken images, where the sun beats,

«کدامین ریشه چنگ اندازد اندر سنگزار پست؟
کدامین شاخه می‌روید در این شنزار بی‌حاصل؟
ای فرزند انسان پاسخی هرگز نخواهی داشت
گمانی هم نخواهی برد
که درک تو به جز مشتی بت‌های شکسته نیست.
در آنجایی که خورشید آتش سوزان فرو ریزد...» (شهیدی، 1377، ص37)

     اگر همین ترجمه به صورت نثر انجام می‌گرفت، مترجم اجباری نداشت که مثلا در معنی"a heap" به جای «پشته» یا «توده»، «مشتی» بیاورد در حالی که منظور الیوت از "images"، مجسمه‌ها یا تمثال‌ها بوده و «پشته» یا «توده» بیشتر با آن متناسب است، در واقع نوعی ویرانی مورد نظر بوده اما «مشتی» فقط به یک ریزش درونی برمی‌گردد و ویرانی را به صورت کامل تداعی نمی‌کند.

     نکته دیگر این است که نمی‌توان به صرف این‌که در زبان انگلیسی ترتیب ارکان جمله، با ترتیب آن‌ها در دستور فارسی، متفاوت است، عبارتی را از انگلیسی به صورت به‌هم ریخته‌اش در فارسی ترجمه کرد، حتا اگر در زبان فارسی غلط دستوری هم نداشته باشد. مثلاً اگر در ترجمۀ سطر اول همین شعر الیوت:

April is the cruellest month

بگوییم: آوریل است ستمگرترین ماه.

     در واقع دستور این جمله در زبان فارسی غلط نیست اما آن را درست هم رعایت نکرده‌ایم چون در این جمله خودِ شاعر دستور زبان انگلیسی را به صورت کامل و سرجای خودش رعایت کرده، پس نمی‌توان ترجمه را کلمه به کلمه و با همان ترتیب انگلیسی‌اش انجام داد. پس برای رعایت کردن منطق نثریِ زبان در انگلیسی و فارسی بهتر است بگوییم:

آوریل ستمگرترین ماه‌ است.

     حالا ترجمۀ دیگری از همان بخش شعر الیوت بخوانیم:

«درین سنگستان پرزباله
چه ریشه‌هایی چنگ بند می‌کند
چه شاخه‌هایی می‌روید؟
آدمیزاد تو را حدس و پاسخی نیست
چون در این دشت که آفتابش گدازان و سوزان است
تو را تنها با توده‌ای ز پیکرهای شکسته
روزگاران دیرین سر و کار است» (لشکری)

این ترجمۀ نثری نسبت به ترجمۀ موزون، شاید حتا شاعرانگی کمتری داشته باشد یا از لحاظ دستوری مواردی را هم بتوان مورد انتقاد قرار داد، اما منظور شاعر را بهتر نشان داده، چون مترجم مجبور نبوده است که کلمات را به خاطر وزن و قافیه، تغییر دهد یا جابجا کند، و از لحاظ ارزشی که شعر در تأثیرگذاری خود دارد موفق‌تر است.

3. مترجم یا شاعر

     حالا تصور کنیم که یک مترجم با ترجمۀ موزونِ اثری مانند شاهنامه به انگلیسی، قصدش این باشد که هم محتوا و هم شکل اثر را به زبان انگلیسی منتقل کند، آیا واقعاً ممکن است؟ در واقع این گونه موزون ترجمه‌کردن، این ادعا را هم در زیر متن خود دارد که مترجم می‌خواهد بگوید خودش در جایگاه کسی مثل فردوسی در زبان انگلیسی‌ست، آن هم در عصر حاضر، در حالی که باید توجه داشت فردوسی فقط در زبان فارسی به طور کامل فردوسی‌ست و درست است که زمان و مکان زندگی او و منش و روش او و کار بزرگی که انجام داده است در تاریخ ادبیات جهان هم منحصر به فرد است، اما در زبانی دیگر غیر از فارسی، شاید دست آخر بتوان حکمت و صور خیال و برخی جزئیات دیگر را منتقل کرد، بر فرض هم اگر مترجمی باشد که مقام فکری و شعری فردوسی را دارا باشد حتا اگر بزرگترین شاعر انگلیسی‌زبان باشد و در عین حال به فارسی هم بتواند شعر روان بگوید باز هم به دلیل تفاوت دستور و امکانات دو زبان، دور از ذهن است که  بتواند به زبان انگلیسی شاهنامه را به صورت موزون با همین موقعیتش در زبان فارسی تبدیل کند، حتا بعید نیست چیزی بهتر از ترجمۀ موزون پوشکین که در این متن اشاره شد، از آب در نیاید.

     تا همین چند دهه پیش رسم بر این بود که برخی شاعران فارسی‌زبان شعرهای شاعران دیگر زبان‌ها را بازسرایی می‌کردند و خوب هم از کار در می‌آمد چون شاعری که این کار را انجام می‌داد اولاً از اثر اصلی به شکل یک الهام‌بخش استفاده می‌کرد، ثانیاً قصد ترجمه هم نداشت و در عین حال به نوعی بهترین شکل ترجمۀ موزون بود.

4. ترجمۀ غزل فارسی

     اگر شاعری مثل حسین منزوی در بیت‌های مختلف ارکان دستور زبان را به هم می‌ریزد، باید به این نکته توجه کرد که شاید شاعر منظوری از این جابجایی‌های نحوی داشته باشد. مثلاً بسیاری اوقات همین به هم ریختن دستور زبان، نه فقط برای موزون کردن شعر، بلکه در جهت تأکید به عبارتی خاص و همچنین تأثیرگذاری بیشتر شعر است، مثل تأکیدهای متفاوت بر عباراتِ «شتک‌ زده» و «خون بسیاران» در این سطر از منزوی:
شتک زده‌ست به خورشید خونِ بسیاران (منزوی، 1376، ص167)
     بیشتر ترجمه‌هایی که تا حالا از آثار حسین منزوی صورت گرفته، از شعرهای سپید یا آزاد او بوده است و شاید گمان می‌رود که غزلش باید موزون ترجمه شود، در صورتی که می‌توان با گرفتن وزن از آن‌ها ترجمه‌هایی موفق از شعرهای اصلی او که غزل هستند ارائه داد. مثلاً توجه کنیم به این بیت منزوی:

زبان به رقص درآورده چندش آور و سرخ
پر است چنبر کابوس‌هایم از ماران (همان، ص168)

     همین بیت را که در آن ارکان دستوری جابه‌جا شده‌اند می‌توان برای ترجمه به این جمله تبدیل کرد:

چنبرِ کابوس‌هایم پر است از مارهایی که زبان سرخ شان را به صورتی چندش‌آور به رقص در آورده‌اند.

     در این مورد می‌بینیم که جملۀ دوم عین شعر مورد نظر نیست، اما همین که پیام شاعر را می‌رساند بهتر از این است که به زبان دیگری که شکل وزنی‌اش با زبان فارسی فرق دارد موزون ترجمه شود. چون حتا اگر ترجمۀ موزون و در عین حال کامل و بی‌نقصی هم ارائه شود باز هم خود شعر اصلی نیست، و ثانیاً مخاطبی که به زبان دیگر این شعر را می‌خواند دنبال این نیست که بداند شاعر وزن را در یک زبان دیگر، رعایت کرده است یا نه، چون او می‌داند که با ترجمه روبه‌روست نه با یک شاعر هم‌زبان، و بیشتر دنبال شعریتی است که از تصاویر یا پیام متن یا دیگر صفات شعری ناشی می‌شود. فقط می‌توان در مقدمۀ ترجمه قید کرد که این شعر در زبان اصلی دارای چه قالبی‌ست و قالب را برای مخاطب توضیح داد.

یا در شعری دیگر از منزوی:

کسی نگفت نسیم از تبار طوفان است
وگرنه غنچه کجا مشت بسته وا می‌کرد (همان، ص222)

     این بیت را می‌توان به صورت جمله‌ای خبری ترجمه کرد و خواهیم دید که باز هم شعر خواهد بود چون منظور اصلی شاعر، مشخص است و وزن و قافیه فقط به تأثیرگذاری بیشتر آن کمک کرده است وگرنه همانطور که می‌بینیم بیت مذکور دقیقاً منطق دستور زبان عادی را با رعایت ترتیب تمام ارکان جمله داراست و می‌توان فارغ از وزن، آن را شعری قابل ترجمه و دارای حرفی و نگاهی نو دانست.

نتیجه

     1. از آغاز جریان ترجمۀ شعر، تا حالا، مترجمان بسیاری بوده‌اند که سعی کرده‌اند شعرهای موزون را به صورت موزون ترجمه کنند و به جز موارد معدود نتوانسته‌اند کار خوبی ارائه دهند و همین باعث شده است که شاعری که در زبان اصلی خود، شعرهای بسیار مورد توجهی دارد، در جریان ترجمه به شاعری تبدیل شود که بر اساس شنیده‌های مخاطبان نام بزرگی دارد اما وقتی ترجمۀ شعرش خوانده می‌شود این شگفتی به وجود می‌آید که این چه شاعری‌ست که مثلاً نه دستور زبان را بلد است نه تقدم و تأخر کلمات را درست به کار برده است.

     2. درست است که هر شاعری گاهی در شعرش از اختیارات دستوری استفاده می‌کند و به شکلی به‌قاعدۀ آن را به هم می‌ریزد، اما به هم ریختن دستور زبان، آن هم در حالی که شاعر این کار را در زبان خودش انجام نداده، نه تنها به شعریت ترجمه اضافه نمی‌کند بلکه آن را به اثری تصنعی تبدیل می‌کند.

     3. توجه کنیم که دربارۀ شاعری که شعر موزون می‌گوید، این‌گونه نیست که اول شعر را گفته باشد و بعد آن را موزون کند، بلکه وزن و اندیشه و زبان و تمام عناصر شعری، به صورت همزمان و موازی با هم شعر را به وجود می‌آورند.

     4. وقتی عنوان ترجمه روی یک اثر گذاشته می‌شود نمی‌توان هم بر موزون بودن ترجمه تأکید داشت و هم به منظورِ شاعر وفادار بود. همان‌طور که بسیاری از بازی‌های زبانی را از زبانی به زبان دیگر نمی‌توان ترجمه کرد، بنابراین لزومی ندارد وزن را که درجۀ اهمیتش بعد از باز‌ی‌های زبانی یا تناسبات کلمه‌ای در یک زبان است لحاظ کنیم. دست کم باید منظور نویسنده و شاعر را منعکس کرد، نه این‌که با پیچیدن آن‌ها در قالب وزن و قافیه که گاهی اوقات به شدت ایرادات وزنی هم دارد کاری کرد که اثر اصلی مخدوش شود.

     5. شاید یکی از دلایلی که مترجمان غزل فارسی را ترجمه نمی‌کنند همین باشد که تصور می‌کنند غزل باید به صورت موزون به زبان دیگر ترجمه شود، در حالی که فقط کافی‌ست جمله‌ها و تصاویر و منظور شاعر را به زبان دیگر ترجمه کنند؛ در واقع اگر بخشی از آرایش‌های فرمی و کلامی هم در ترجمه از میان برود بهتر از این است که ترجمۀ موزونی ارائه شود که بیشتر از آن که شعر باشد به مجموعه‌ای کلمات به هم ریخته تبدیل شود که مخاطب از فهم صورت عادی آن ناتوان باشد.

     6. اگر مترجمِ یک شعر، خودش در زبان مقصد شاعر باشد، ترجمۀ بهتری ارائه خواهد داد.

منابع:
1. شمیسا، سیروس، آشنایی با عروض و قافیه، نشر میترا، 1389
2. کهنموئی‌پور، ژاله ، دهشیری، سید ضیاء‌الدین ، انواع شعر و صناعات شعری در زبان فرانسه، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
3. کلاسیک‌های ادبیات روسی، الکساندر پوشکین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو (به زبان فارسی بدون متن اصلی، نام مترجم درج نشده و بدون تاریخ است)
4. آتش‌برآب، حمیدرضا، عصر طلایی و عصر نقره‌ای شعر روس، نشر نی، 1388
5. الیوت، تی. اس.، دشت سترون، نقد و ترجمه منظوم شهریار شهیدی، نشر هما، 1377
6. الیوت، ت‌. اس.، دشت سترون و اشعار دیگر، ترجمه پرویز لشکری، انتشارات نیل
7. منزوی، حسین ، از ترمه و تغزّل، انتشارات روزبهان، 1376