نقش شعر در بحران‌های سیاسی اجتماعی
مریم جعفری آذرمانی
 
(منتشر شده در روزنامه اعتماد ملی، 21/4/1388)

شعر در هویت و حتا در ماهیت خود معمولا هم آرامش را به وجود می‌آورد هم از آرامش به وجود می‌آید. تصور کنیم شاعر در بحثی در مورد مثلا عدالت ممکن است واکنش‌هایی هیجانی ابراز کند اما اگر بخواهد در مورد همین مساله یا درباره‌ی احساس‌هایی که در حاشیه‌های آن داشته، شعری بگوید نیاز به آرامش دارد و مخاطب را هم به آرامش دعوت خواهد کرد. حتا اگر هیجان ایجاد کند هیجانِ ذاتی آن موضوع را تلطیف می‌کند. تاکید بر آرامش به این دلیل است که تنها در آرامش است که می‌توانیم فکر کنیم پس شعر، در بحران، ضرورت وجودی بیشتری پیدا میکند.

البته باید ببینیم بحران چه تعریفی برای شاعر دارد. آیا بحرانی برای شاعر غیر از بحران اجتماعی و سیاسی وجود دارد؟ حتا مساله‌ای شخصی و عرفانی مثل تنهایی از نظر شاعر مساله‌ای سیاسی و اجتماعی است. زیرا شاعر سخن‌گوی انسان‌هایی است که شاعر نیستند و شعر در این مقام، یک وظیفه است. آیا صفتی مثل تزویر واقعا شخصی است؟ یا در صورت بروز، اجتماعی- سیاسی هم هست؟ ایرادهای یک سیاستمدار آیا همان ایرادهای شخصی یک فرد نیست؟ تکبر، نفرت، حسادت و بسیاری صفت‌های دیگر. پس گفتن شاعر از هر صفت انسانی می‌تواند اجتماعی و سیاسی باشد. حتا در مورد شعرهای عاشقانه هم همین‌طور است. مثلن شرح توقع عاشق از معشوق و بالعکس آیا نمی‌تواند متناظر با شرح حق و وظیفه‌ای که شاه و رعیت در قبال هم دارند باشد؟

مشکل عمده‌ای که در یک بحران به وجود می‌آید این است که از شاعر انتظار واکنش مستقیم دارند. یکی از این انتظارها این است که  بر خلاف جریان جامعه حرکت کند، دیگری اینکه با مردم یا بخشی از آن‌ها هم‌سو باشد یا رفتار روشنگرانه‌ی مستقیم داشته باشد و انتظارهای دیگری که نتیجه‌ی بعضی از آن ها این است که شاعر، آگاهانه یا ناآگاهانه بحران را تشدید می‌کند بدون آن‌که راه حلی بیندیشد. ولی کمتر کسی این سوال را مطرح می‌کند که آیا شاعر نمی‌تواند بر خلاف بحران عمل کند؟ مثلن سکوت کند؟ آیا تنظیم کردن یک بیانیه از طرف گروهی از شاعران و تشویق کردن دیگران برای امضای آن نمی‌تواند از نظر بعضی شاعران، مصداقی کوچک از پیش‌روی به سمت استبداد باشد؟ شاعر در خلوت خود می‌اندیشد که اگر امضا کنم یا امضا نکنم چه اتفاقهایی خواهد افتاد. یعنی در واقع آزادی شاعر سلب شده است. پس شعر کجاست؟ در این میان شاعرانی هم که می‌خواهند شعرشان را که بازخورد همان اجتماع است در معرض عموم مخاطبان قرار دهند، از انتشار به موقع آن خودداری میکنند. چون همه در انتظار خواندن شعر درباره‌‌ی موضوع‌هایی هستند که مستقیما به این بحران مربوط باشد.  مشکل البته عمیق تر از این است. شاعرانی هستند که خودشان در برخوردهای حرفه‌ای، رفتارهای محافظه‌کارانه و حتا غیر منطقی نشان می‌دهند و اگر موقعیتی در تریبون یا مطبوعات داشته باشند کسی را که خوشایندشان نیست حذف می‌کنند، اما تا اتفاقی سیاسی می‌افتد دم از دموکراسی می‌زنند. در حالیکه خودشان به شدت مستبد هستند. نکته‌ی دیگر اینکه فعالیت سیاسی و اجتماعی بسیاری از شاعران به عنوان یک انسان باشعور به چیزی غیر از شعر ختم می‌شود. و اگر هم تعداد زیادی شعر بخوانیم اکثرا یک موضوع واحد دارند. انگار که همه‌ی شاعران شبیه هم شده‌اند. اما نباید فراموش کرد که شعر، منعکس‌کننده‌ی تمام اتفاق‌هایی است که در محیط زیست شاعر می‌افتد و شاعر باید از موقعیت‌های مختلف به یک بحران نگاه کند. در واقع شاعر نمی‌تواند نسبت به هیچ جریانی بی‌اعتنا باشد و اگر کسی اینطور جلوه داده می‌شود یا شاعر نیست یا ممکن است شاعر تر از آن باشد که شعرش را وسیله‌ای برای تشدید بحران کند.

ناگفته نماند که تاسف‌انگیز است که بعضی شاعران فقط وقتی جریانی به نقطه‌ی بحران خود می‌رسد دست به کار میشوند و برخی از این‌ها مخاطب را در تردید می‌گذارند که آیا با شاعر و شعرش روبروست یا با یک شهرت‌طلب که سیاسی بودنش را چه بسا به شاعر بودنش ترجیح می دهد.

عنوان برگرفته است از شعر حسین منزوی:
تا تو چه نظر داری من خود که هنوز آری
آن زخم قدیمی را در حنجره می‌بینم