من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذهن و زبان در غزل امروز» ثبت شده است

شاعری با کفش‌های کتانی در غزل


«ذهن» و «زبان» در اشعار مریم جعفری آذرمانی

(روزنامه ایران پنج شنبه 4 خرداد 96)

کاظم هاشمی
شاعر، منتقد

مریم جعفری آذرمانی بیش از یک دهه است که در حوزه غزل فعالیت می‌کند و پرونده کاری حجیمی دارد و اخیراً هم مجموعه‌ «راویه» را روانه بازار کرده است. اگر ویتگنشتانی بیندیشیم و محدوده زبان را محدوده جهان در نظر بگیریم باید بگوییم که جعفری شاعری است که دیدی انتقادی نسبت به محیط پیرامون خود دارد. به عبارت دیگر در جهان جعفری نوعی میل به عصیان دیده می‌شود؛ عصیان علیه کاستی‌ها و نابرابری‌ها. البته او در این زمینه راه افراط نمی‌پیماید بلکه با زبانی متعارف و ادبی به بیان مسائل می‌پردازد. به نظر می‌رسد نکته مهم در شعر او همین مسأله است؛ یعنی جعفری خط قرمزها را رعایت می‌کند؛ حتی آنجا که عصیانش به اوج خود رسیده است. او هم از زبان دیروز استفاده می‌کند و هم از زبان امروز. زبان جعفری زبان هنجارشکن و پرتابی نیست. پرتابی به این معنا که هر چه را که به ذهن‌اش برسد، بیان کند. جعفری به هنجارها پای‌بند است و هنگام انتقاد سعی می‌کند آن را به زبانی متعارف و بهنجار بیان کند:
حق را سند زدند به نام برادران
حسرت به حسرتش شده میراث خواهران
کوچک گرفته‌اند قیاسات عقل را
چیزی عجیب نیست از این تنگ باوران
انگشترش نگین برنجین صلح داشت
دستی که زهر ریخت به حلق کبوتران
جنگ است و خط خاطره‌ها را شکسته است
درباره پدر چه بگویند مادران؟
در غیبت سکوت، هیاهو برنده شد
از حرصم اعتراض نکردم به داوران
بازار لاشه‌خوار که راکد نمی‌شود!
رود لجن همیشه پر است از شناوران


 مقید به ساختن زبان نه تخریب آن


جعفری به تخریب زبان دست نمی‌زند تا به تخریب هنجارها دست نزده باشد. تخریب زبان نوعی دهن‌کجی است؛ دهن‌کجی به عرف؛ درست مثل کاری که پست مدرن‌ها می‌کنند. به کارگیری زبانی نادستورمند همراه با مضامینی غیرمتعارف. زبان پست مدرن‌ها (غزل‌سرایان) فوق‌العاده «بی‌ادبانه» است؛ در استفاده از کلمات ترسی به خود راه نمی‌دهند. رکیک‌ترین الفاظ ممکن را به کار می‌گیرند؛ زبان‌شان کاملاً پرتابی است. آیا آنها در این مورد به مایاکوفسکی اقتدا می‌کنند که می‌گفت: «کار اصلی من ناسزا گفتن است و استهزای آنچه به نظر من نادرست است؟» پست‌مدرن‌ها هم زبان عرف را تخریب می‌کند و هم مضامینی نامتعارف، رکیک و مشمئزکننده را در شعر منعکس می‌کند. جالب اینکه شعرشان از اقبال عمومی نیز برخوردار است و گویا همین زبان نادستورمند و بی‌ادبانه برگ برنده اینان است. به نظر می‌رسد ذهن و سلیقه نسل امروز تغییر کرده است و این گونه شعرها بیشتر به مذاق‌شان خوش می‌آید و پست‌مدرن‌ها به فراست این را دریافته‌اند. اما شعر جعفری چنین نیست؛ یعنی هم به لحاظ زبانی و هم به لحاظ معنایی خط قرمزها را رعایت می‌کند؛ یعنی کار اصلی او ناسزاگویی و استهزا نیست. به عبارت دیگر عصیان جعفری عصیانی است مثبت. زبان جعفری زبانی است شسته و رفته و ادبی و تا حدودی فاخر. اگر عصیانی در شعر جعفری دیده می‌شود از بعد محتوا و اندیشه است نه زبان یا چیز دیگری:
...لبخند و نان به سفره امشب نمی‌رسد
پایان ماه آمد و خلق پدر سگی‌ست...
 جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی
اخبار یک، سه، چار، دو، تهران، خبر سگی‌ست
 آهنگ سگ ترانه سگ گوش‌های سگ
این روزها سلیقه اهل هنر سگی‌ست
 بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی‌ست...
 در این شعر، شاعر بشدت عصبی است و به زمین و زمان می‌تازد اما عنان زبان را در دست دارد و سعی نمی‌کند به هر زبانی این عصبانیت را نشان دهد. یعنی آنجا هم که می‌خواهد ناسزا بگوید ناسزایش چندان رکیک و مستهجن نیست. اینجاست که می‌گوییم جعفری به لحاظ زبانی خط قرمزها را رعایت می‌کند؛ حتی هنگامی که در اوج عصبانیت است. ترکیب‌های «زندگی سگی، جهان سگی و پدرسگ» ترکیب‌های آشنایی هستند و چندان هنجارشکن به شمار نمی‌آیند. جعفری کاستی‌ها را می‌بیند و با زبانی شسته و رفته و متعارف این کاستی‌ها را به باد انتقاد می‌گیرد:
برای ظلم چه تندیس‌ها بنا شده، امّا
شکستگان و ستمدیدگان نماد ندارند


غزل منتقد به جای غزل عاشقانه


به نظر می‌رسد «انتقاد» مهم‌ترین مضمون شعرهای جعفری است. زبان شاعر نشان می‌دهد که جهان‌بینی و تفکر شاعر تفکری است انتقادی. گویا همین تفکر انتقادی باعث شده تا دیگر مضامین را در شعر او کمتر ببینیم؛ به عنوان مثال عشق و عاشقی در شعر او چندان محلی از اعراب ندارد. هم از آن گونه که در شعر شاعران مشروطه مضامین عاشقانه را نمی‌بینیم؛ چرا که به تعبیر ساختارگرایان مارکسیستی، ایدئولوژی‌ای که در آن دوره بر طبقه روشنفکران و هنرمندان حاکم است و باعث آفرینش ادبی می‌شود انتقاد از استبداد و عقب‌ماندگی‌هاست و همین ایدئولوژی باعث می‌شود بعضی مضامین به ناخودآگاه متن رانده شده و سرکوب شوند. عشق ابعاد گسترده‌ای دارد که یکی از نمودهای آن عشق به جنس مخالف است که در شعر جعفری چندان به چشم نمی‌خورد. پیر ماشری در کتاب «نظریه‌ای در باب تولید ادبی» از سکوت متن و غیاب یک مضمون تحت عنوان «افق ایدئولوژیک» نام می‌برد. به این معنا که متن در مورد یک موضوع چرا سکوت کرده است؟ متن چه چیزی را می‌خواهد به ما بگوید اما نمی‌گوید. دلیل این غیاب و سرکوب چیست؟ از نظر ماشری متن تحت سیطره ایدئولوژی است. مریم جعفری چندان از عشق و عاشقی نمی‌گوید اما آیا این بدان معناست که او به کلی با مفهوم عشق غریبه است؟ پاسخی که می‌توان به این پرسش داد این است که شاید اصلاً در جهان‌بینی و ایدئولوژی او عشق به دیگری معنا ندارد و شاعر چندان اعتقادی به این مسائل ندارد. همچنین می‌توان گفت که شاید شاعر به این نتیجه رسیده است که در جهانی چنین آشفته و تیره و تار «سخن گفتن از درختان کم و بیش جنایتی است؛ چرا که چنین سخن گفتنی به منزله دم فروبستن در برابر جنایت‌های بی‌شمار است». اما این بدان معنا نیست که او با مفهوم عشق ناآشناست. نقد دیدن زشتی‌ها نیست بلکه نقد را می‌توان دیدن زیبایی‌ها و نوعی کمال‌طلبی در نظر گرفت؛ به این معنا که نقد یعنی اینکه اگر فلان چیز این گونه بود زیباتر بود. کسی که انتقاد می‌کند دنبال زشتی‌ها نیست بلکه دنبال زیبایی‌هاست. دنبال کمال است. اینجاست که می‌گوییم جعفری با مفهوم عشق غریبه نیست بلکه او به ابعاد دیگر عشق نظر دارد. او درواقع عاشق زیبایی‌ست؛ یعنی او انتقاد می‌کند تا عشق خود به زببایی را نشان دهد؛ عشق به زیبایی جهان را. یک مثال خوب در این زمینه نصرت رحمانی است. پربیراه نیست اگر بگوییم در شعر معاصر هیچ کس به اندازه او ناتورالیست نبوده است، تا جایی که سپانلو به او لقب «نقاش پلشتی‌های جامعه» می‌دهد. رحمانی فقط زشتی‌های جامعه را به تصویر کشید و جز لجن چیزی ندید و میعادش را در لجن گذاشت اما آیا این بدان معناست که رحمانی عاشق زیبایی نیست؟ نه تنها چنین نیست بلکه از فرط علاقه به زیبایی و کمال‌طلبی است که شاعر به بیان زشتی‌ها می‌پردازد و به آن‌ها می‌تازد. در واقع انتقاد نمایانگر حس کمال‌طلبی و زیباپرستی یک شاعر است. به این معنا که اوضاع می‌توانست زیباتر از اینی باشد که هست. پربیراه نیست اگر بگوییم دلیل پیدایش شعر همین آشفتگی و تیرگی جهان است. شعر مسکن است آن زمانی که جهان گم است، تلخ است، گیج است. اگر جهان سراسر زیبایی بود دیگر به شعر نیازی نبود چراکه در آن صورت دیگر جهان، خود شعر بود.

نگاه مدرن و قالب سنتی؛ متناقض یا متجانس؟



نگاهی به مجموعه غزل «زخمه» مریم جعفری آذرمانی
(منتشر شده در خبرگزاری کتاب ایران ـ ایبنا ـ ۵ مرداد ۱۳۸۸)
حامد هاتف، دبیر گروه ادب و هنر


مریم جعفری آذرمانی سال گذشته با مجموعه «پیانو» برنده بخش شعر سنتی جایزه پروین شد. این مطلب نگاهی دارد به مجموعه غزل «زخمه» او؛ که سال گذشته منتشر شد و امسال برای نخستین بار از سوی نشر مجنون در بیست و دومین نمایشگاه کتاب تهران عرضه می‌شود. در این مطلب به شکل مختصر، با دقیق شدن در صنایع بدیعی به کار رفته در این غزل‌ها، کیفیت جفت شدن این صنایع کلاسیک با نگاهی مدرن بررسی شده است ـ ولی پیش از آن، چند نکته کوتاه درباره آفت‌های نقد شعر امروزمان. ـ نقد شعر در ایران دچار چند مشکل است. شاید مهم‌ترین آن‌ها این باشد که ما هنوز در نقد شعر جدید صاحب مکتب نیستیم – یعنی در روبرویی‌هایمان با یک شعر که از قوالب عروضی قدیم تبعیت نمی‌کند، ناچاریم از رهیافت‌هایی استفاده کنیم که از کتاب‌های ترجمه آموخته‌ایم. بحث این‌جاست که این شیوه‌های نقد از شعر فارسی استخراج نشده‌اند؛ بل‌که وابسته به متون شعری زبان‌های دیگر هستند. زبان متفاوت، نقد متفاوت می‌خواهد.
شکی نیست که این شیوه‌های نقد به زبان‌های مختلف ترجمه می‌شوند؛ و شکی نیست که اندیشمندان هر زبانی تلاش می‌کنند آن شیوه‌ها را در زبان خود نیز به کار گیرند تا همواره به صورت رویکردی بیگانه و در سطح ترجمه نمانند. ولی ما در ایران، هنوز در مرحله ترجمه هستیم چون به نوعی نهضت ترجمه در کشور ما هنوز به پایان نرسیده. پس زود است خود را صاحب مکتب و سبک در نقد ادبی بدانیم.
در چنین شرایطی آن‌چه می‌توان انجام داد، عمدتا محدود است به مزمزه کردن انواع شیوه‌های نقد شعر که ترجمه شده‌اند؛ و تلاش در راه تطبیق آن‌ها با دستگاه زبانی شعر فارسی؛ و اضافه کردن بند و تبصره‌های لازم به آن‌ها و زدن از نکات زایدشان در تطبیق با ساخت زبانی خودمان. کار سخت و نفس‌گیری هم هست.
نکته دوم این است که به گمان من، دو نمونه از مهم‌ترین آفت‌های نقد شعر ما امروز، «کلی گویی» و «استناد به غیر» یا به زبان ساده، «بیماری اسمْ‌خارجی» است. کلی‌گویی ناشی از نفهمیدن متن، و نفهمیدن متن نتیجه قهری دقیق نشدن در متن است. «استناد به غیر» هم ناشی از عدم اعتماد به نفس است. بیماری «اسم‌ْخارجی» دارد ادبیات ما را خفه می‌کند. دقیق شدن در متن، لازمه خواندن یک شعر هست؛ درست به همان اندازه که لازمه خواندن یک متن ترجمه در نظریه ادبی است. دقیق شدن در این‌ها، به فهم آن‌ها می‌انجامد و وقتی کسی چیزی را، مفهومی را، فهمید، آن را از آن خود خواهد کرد و دیگر نیازی به رونویسی و ارجاع مداوم دادن به این خط از این کتاب و آن کتاب نخواهد بود – مگر آن‌جا که اصول اخلاقی مقاله‌نویسی ضرورت چنین استناداتی را گوشزد کند.
در واقع آن‌طور که من می‌فهمم، بهتر است درباره دو خط از یک کتاب پانصد صفحه‌ای بگوییم، ولی حرف خودمان را بگوییم؛ تا این که کل روند شاعری یک فرد را به نقد بکشیم و بی‌دلیل و مداوم از این و آن نقل قول کنیم. بهتر است دقیق و واضح و روشن، ولو مختصر، ولی مبتنی بر متن پیش رو، حرف زد.
پس چند نکته درباره‌ مجموعه شعر کلاسیکی از مریم جعفری آذرمانی. این شعرها تنها به لحاظ قالب کلاسیک‌اند و من عموما «نگاه» کلاسیکی در آن‌ها نمی‌بینم. نگاه آذرمانی به زندگی نگاهی مدرن است؛ ولی او همواره قالبی کلاسیک را انتخاب می‌کند.
«زخمه» مجموعه‌ای از پنجاه و نه «غزل نو» است. باید دید چرا آذرمانی صفت «نو» را به «غزل» بار کرده؟ به لحاظ قالب، هیچ یک از شعرهای این مجموعه تخطی از اصول کلاسیک ندارند. «نو»، به اعتبار نگاهی است که در این شعرها جاری شده.
بنابراین با توجه به آن‌چه در اول مطلب ذکر شد، تلاش می‌کنم چند نکته درباره نگاه آذرمانی بگویم؛ و چند نکته درباره تکنیک‌های کلاسیک شعرش که به تبلور این نگاه مدرن یاری می‌رسانند. ولی از آن‌جا که خود این مسئله، مسئله مهمی است که تکنیک‌های شعر کلاسیک چطور ممکن است به تبلور نگاهی مدرن کمک کنند، بحثم را محدود می‌کنم به ارایه مثال‌هایی در این ارتباط – تا کلی‌گویی نکرده باشم و هر چند مختصر، ولی واضح‌تر و روشن‌تر، حرفی زده باشم.

لف و نشر
نمونه‌هایی از استفاده از این صنعت بدیعی در شعر آذرمانی هست. مثلا در آغاز نخستین مسمط در مجموعه «هفت»، آمده: «اشک و آه است آب و دانه‌ی من» که در آن، «اشک و آه» جای لف را گرفته و «آب و دانه» جای نشر را – و با هم نمونه‌ای از لف و نشر مرتب ساخته‌اند. در این مصراع نگاه مدرنی نیست؛ ولی بدعتی در برقراری توازی بین «آه» و «دانه» هست.

مراعات نظیر
یکی از بیت‌های مجموعه «زخمه» این بیت است: «پوست پوشانده ست اعصاب مرا/ با تنم در پیرهن افتاده است». از این بیت چه می‌گیریم؟ آیا تنهایی و تک و یکه افتادن یک آدم در گوشه‌ای از دنیا که با حجم پیراهنش مشخص می‌شود، از این بیت نمایان نیست؟
این ذهنیتی مدرن است با نمونه‌های مشابه بسیار در ادبیات و تئاتر و نقاشی و سینما و فلسفه قرن بیست اروپا و البته ارتباطی با عزلت‌نشینی و گوشه‌گیری آشنای سنت عرفانی ما شرقیان ندارد. چرا که قرار نیست به "جا"یی منتهی شود – چنان که آذرمانی در غزلی دیگر هم گفته است: «از روحمان چه می‌خواهند پیغمبران بی‌لبخند/ این خانه‌ها پر از سقفند، پس راه آسمان بسته‌‌ست». اما صنعت بدیعی به کار رفته، مراعات نظیر است.
مراعات نظیر نوعی موسیقی معنایی و مضمونی به کار می‌دهد – کلمه‌هایی از یک فضای معنایی انتخاب می‌شوند و پشت هم می‌آیند. در این بیت، «پوست»، «اعصاب» و «تن» هر سه از فضای معنایی جسم فرد انتخاب شده و از سوی دیگر، «تن» هم با «پیرهن» مراعات نظیر می‌سازد. نازکی پوستی که اعصاب را پوشانده، حساسیت فوق‌العاده و شاید خارج از تحمل فرد را به پیرامون خود بازنمایی می‌کند – که چه پوست نازکی روی آن همه اعصاب را پوشانده و در نتیجه، عصب‌ها چه آسان متاثر می‌شوند. این هم نگاهی مدرن است.
جالب است که بیت پیشین، از زاویه‌ای دیگر، تنهایی مدرن شاعر را نشان می‌دهد: «در خطوط کاغذم زندانی‌ام/ میله‌ها از دست من افتاده است».

اغراق
بیت نخست از غزلی از مجموعه‌ «زخمه» این‌گونه است: «پک می‌زند مردی که دیوارش سیاه است/ هفت آسمان از دود سیگارش سیاه است». این بیت مصداق خوبی برای صنعت اغراق است. (برخی از قدما این صنعت را به سه نوع اغراق و غلو و مبالغه تقسیم کرده‌اند. بحث ما در این‌جا نیازی به چنین دقت‌هایی ندارد).
سیاه شدن هفت آسمان از دود سیگار یک مرد، هم دور از عقل است هم دور از عادت. (بنابراین اگر می‌خواستیم به آن ریزه‌کاری‌های قدما دقت کنیم، باید می‌گفتیم این بیت نمونه‌ای از صنعت بدیعی «غلو» است و نه «اغراق»). آذرمانی این صنعت را برای ایجاد یک فضای عاطفی مدرن استفاده کرده. تاختن به آسمان، از ویژگی‌های اندیشه مدرن است. در مقابل، در اندیشه مدرن، زمین در اولویت قرار می‌گیرد به عنوان ارزش برتر. البته آذرمانی یک قدم از این هم جلوتر می‌رود: او در شعرهایش اصولا زمین و آسمان، هر دو را، تخطئه می‌کند.
 
تضمین
به لحاظ بدیعی، تضمین یا مُصَرّح(به ضم اول و فتح دوم و فتح و تشدید سوم) است یا مبهم. تضمین مصرّح وقتی است که شاعر بیت یا مصراعی از شاعر دیگری را با ذکر نام آن شاعر در خلال شعرش می‌آورد و تضمین مبهم، زمانی که آن بخش ذکر شده آن‌قدر مشهور باشد که نیازی به آوردن نام شاعر آن احساس نشود.
نمونه‌ای از تضمین مبهم در این بیت «زخمه» هست: ««خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است»/ زنجیرهای پنجره را وا نکرده‌اند». مصراع اول این بیت که آذرمانی آن را داخل گیومه گذاشته و از بافت کلی شعر جدا کرده، مصراعی است از حافظ که مصراع نخست مطلعی از یکی از غزل‌های اوست: «خلوت‌گزیده را به تماشا جه حاجت است/ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است».
مشخص است که آذرمانی در کارکرد این مصراع، تغییری بسیار مهم داده: به جای آن که خلوت‌گزینی را رویکردی مثبت و معطوف به ساکن کوی دوست بودن و در جوار محبوب بودن بگیرد، آن را مستقیم ربط داده به تنهایی مدرنی برآمده از باز نبودن پنجره‌ها و در زنجیر بودن آن‌ها. آذرمانی می‌گوید در شرایط فعلی حیات انسانی، نیازی به تلاش برای تماشا نیست؛ نه به آن دلیل که در جوار محبوبیم – بل که از آن‌جا که پنجره‌ها به زور بسته‌اند.

ذم شبیه به مدح
در بیت دیگری از غزلی که مطلعش به عنوان نمونه صنعت بدیعی اغراق ذکر شد، آمده است: «پایان دنیا نقطه کوری است بی نور/ می‌داند او، از بس که پندارش سیاه است».
تا پایان بخش نخست مصراع دوم، مخاطب تصور می‌کند شاعر دارد از «او» تعریف می‌کند و دانستن چیزی را به او نسبت می‌دهد. ولی در تکه‌ دوم مصراع دوم، می‌بیند در واقع شاعر دارد «او» را تخطئه می‌کند و دلیل آگاهی «او» را از آخر و عاقبت کار دنیا را، سیاه بودن پندار «او» می‌داند.
این نمونه خوبی است از صنعت بدیعی «ذم شبیه به مدح» یا به گفته قدما، «تاکید الذم بما یشبه المدح». نکته مهم: در تعریف ذم شبیه به مدح و مدح شبیه به ذم، آمده است که باید از حروف استثنا در القای معنی استفاده شده باشد؛ نظیر: الا، مگر، لیک، و از این قبیل. به کار بردن «زیرا» هم مجاز است. در این بیت، «از بس» دقیقا به جای «زیرا» نشسته – هم از نظر معنایی و هم از نظر وزنی. پس این بیت دقیقا ساختار «ذم شبیه به مدح» را دارد و ایرادی وارد نیست. اما نگاه مدرن کجاست؟ آن جا که پایان دنیا را نقطه‌ای سیاه می‌بیند – چیزی در میانه راه ابزوردیسم و برخی گرایش‌های اگزیستانسیال فرانسوی.

حسن تعلیل
نمونه بسیار خوبی از جفت شدن تکنیک‌های کلاسیک شعر و نگاه مدرن شاعر در این سه مصراع از مسمط نخست مجموعه «هفت»، هست: «خورده‌ام شعر و استخوان شده‌ام/ دنده بر دنده نردبان شده‌ام// بروید از مقام من بالا». صنعت بدیعی به کار رفته در این سه مصراع، حسن تعلیل است.
در حسن تعلیل لازم است که علتی که آمده، حقیقت نداشته باشد؛ ولی در آن نکته‌ای و ظرافتی باشد. (دکتر کزازی به جای اصطلاح حسن تعلیل از «بهانگی نیکو» استفاده می‌کنند که جایگزین مناسبی به نظر می‌رسد). چرا نگاه شاعر در این سه مصراع مدرن است؟
یک دلیل این که این شاعر مدرن است این که در نتیجه شعر گفتن پوست و استخوان می‌شود. شاعران گذشته آن‌طور که از تذکره‌ها برمی‌آید وضعشان چندان بد نبوده و گاه بسیار هم خوب بوده در نتیجه مدح امرا و سلاطین. شعر امروز بی‌قیمت شده. همه این حرف‌ها در این سه مصراع هست.
ثانیا، شاعر به عنوان موجودی زمینی و شعر به مثابه پدیده‌یی زمینی در این سه مصراع جایگزین چیزهای دیگری شده که در گذشته در مقام «بالابرنده» به آن‌ها توجه می‌شد.
نمونه دیگر در این بیت از ترجیع‌بند آغاز مجموعه «زخمه» به چشم می‌آید: «گند بالا زده‌ست در شعرم/ چه کنم واژه‌ی تمیزی نیست». شاعر دلیلی برای گندیده بودن شعرش می‌آورد: این که دیگر واژه‌ تمیزی وجود ندارد. واژه‌ها دست‌مالی شده‌اند و از بکری و بداعت روز اول خالی‌اند. این نگاهی مدرن به ساحت زبان است که در گذشته سابقه ندارد؛ اگرچه در سال‌های اخیر نمونه آن را در کتاب‌های ترجمه حوزه زبان‌شناسی و نقد و نظریه ادبی، بسیار دیده‌ایم.

آشنایی‌زدایی
آشنایی‌زدایی از صنایع بیانی و بدیعی نیست. اصطلاحی است که از حوزه نقد فرمالیستی به همراه اصطلاح دیگری (ادبیّت) وارد فرهنگ نقد ما ایرانی‌ها شده. آشنایی‌زدایی به نوعی، ناآشنا ساختن دنیای ادراک روزمره است. با این کار شیوه‌های معتاد و معمول ادراک زیبایی‌شناسی از سوی شاعر دگرگون می‌شوند تا شور تازه، مجالی بیابد برای نمایاندن خودش.
به گمان من هیچ‌گاه نخواهد رسید که تِرم «آشنایی‌زدایی» با همین تعریف فعلی‌اش در نقد شعر فارسی کلاسیک شود. چون در شکل‌های متنوعی که برای بروزش می‌گیرد، تا حد زیادی پهلو می‌زند به استعاره، نحوشکنی، مجاز، ابهام، و مولفه‌هایی از این دست که به میزان کافی در نقد کلاسیک فارسی هست. اما آشنایی‌زدایی می‌تواند در یک اطلاق کلی به نتیجه نهایی همه این‌ مولفه‌ها مفید باشد.
با این مقدمه کوتاه، به این بیت از «زخمه» می‌رسیم: «این دعا نیست اگر دست و سری می‌بینی/ رقص مرگ است سر و دست به بالا دارم». واضح است که شاعر از کنش آشنای «سر و دست به بالا داشتن» که برای هر ایرانی نمود دعا کردن است، آشنایی‌زدایی کرده و این کنش را ربط داده به «رقص مرگ». این هم نمایش دیگری از نگاه مدرن آذرمانی است. اما اگر بخواهیم بی توجه به اصطلاح آشنایی‌زدایی حرکت این بیت را تبیین کنیم، به نظر می آید «مراعات نظیر» در شکل‌گیری این اندیشه نقش مهمی داشته: بین سر و دست.

یک جمع‌بندی کوتاه
شاید شعر مریم جعفری آذرمانی در این مجموعه، در مجموعه «هفت» و در «پیانو» (که سال گذشته برنده شعر سنتی جایزه پروین شد) نمونه خوبی از این امر باشد که می‌توان نگاه مدرن را با تسلط بر تکنیک‌های شعر کلاسیک فارسی، در همان قالب‌های کلاسیک هم متبلور کرد.