من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر امروز» ثبت شده است

مخاطب عام کیست؟ (1)


مخاطب عام یک نفر نیست؛ یک جمعیت است، نه تنها در مغازه ها و خیابان ها و خانه ها، بلکه در دانشکده های ادبیات و حتی در یک شب شعر تخصصی و نشست نقد ادبی هم هست، حتی گاهی در گوشه ای از ذهنیتِ مخاطب خاص هم رؤیت شده است.

چه بسیار شاعرانی که در سالهای اولِ شاعری شان استعدادهای شگفتی بودند، اما مخاطب عام دوست داشت از آنها برای سرگرمی خود استفاده کند، بنابرین شروع کرد به تشویق آنها. اصلاً این مخاطب عام  مهارتِ خاصی در استعدادیابی و سرکوبِ آن دارد.

حتی می شود گفت افرادی که از شعر و شاعری بیزارند، بیش از مخاطب عام به ادبیات خدمت کرده اند، نمونه اش بسیاری از والدین و نزدیکانِ بعضی شاعران، که با وجود تنفر از شعر و شاعری، چه مصائبی را متحمل شدند و باز هم در جمعیتِ مخاطب عام قرار نگرفتند؛ سوختند و ساختند.

اما همین مخاطب عام است که به راحتی شاعرِ موردعلاقه اش را در بدترین موقعیت تنها می گذارد و می رود پیِ سرگرمی های دیگرش.

واقعاً این مخاطب عام کیست که هر کاری دوست دارد با ادبیات می کند؟ یکی از عذابها و ریاضت های من در طول سالهای شاعری ام تشویقِ گاه به گاهِ مخاطب عام بوده است؛ که ناچار بودم برای رعایت ادب، از او سپاسگزاری هم بکنم، اما اگر زورم می رسید و دادگاهی بود که به احساسات شاعران رسیدگی می کرد، خوش نداشتم سر به تنش باشد، البته اگر سری داشته باشد...

مریم جعفری آذرمانی


(بخشی از یادداشتها)


ادامه دارد...

گفتگو


مصاحبه روزنامه ایران با من (1395/6/24) را بخوانید در: اینجا


تذکر:

در ابتدای مصاحبه توضیحی درباره شاعری من از سوی روزنامه داده شده به این شکل:

"مریم جعفری آذرمانی از آن دسته شاعرانی است که امید چندانی به اینکه شعر گفتن به شغل و حرفه‌اش تبدیل شود ندارد اما از انتخاب خود هم چندان پشیمان نیست."

این عبارات ممکن است سوء برداشت ایجاد کند، بنابرین باید به این شکل اصلاح شود:

از بیست سال مداوم شاعر بودن، مسأله من پشیمان بودن یا نبودن نیست؛ چون واضح است که پشیمان نیستم و حتا بسیار هم خشنودم، و دیگر اینکه شاعری دقیقاً کار مداوم و تمام وقت من است ولی در عرفِ اجتماع، شغلی نیست که درآمدی برای امرار معاش داشته باشد...


نامه دوم یداله رویایی


نامه


پاریس، بیستم آوریل 2008

31 فروردین 1387

آذرمانی عزیز،

سکوت مرا ببخشید، که سکوت فراموشی نیست. خیلی وقت است که تصمیم دارم نامۀ شما را از روی میزم بردارم با همین چند خط، که باری از من بر نمیدارند، ولی باری را به زمین می‌گذارند که از شما در ذهن من می‌چرخد، و می‌رسد، مثل بار درخت. و مثل آن بیت بیدل که برای من نوشته‌اید، و اینجا گاه و بیگاه به زبانم می‌آید، و شما را تا سر زبانم می‌آورد، و معذلک نمی‌دانم چرا دیر برایتان می‌نویسم با اینکه «بیگاه نوشتن» به عادت‌های من بیشتر نظم می‌دهد، تا وقتی برای نوشتن. «وقتی برای نوشتن» نوشتن را از من می گیرد. منظورم توجیه تأخیر نیست. فرصتی است برای اینکه بگویم همیشه آنچه مرا بیشتر به تأمل کشانده است شیوه های نوشتن بوده است، نه خودِ نوشتن. به راه خودم هم که رفته‌ام در سر چارراه‌ها تأمل بسیار کرده‌ام. به هر دو راهی که رسیدم به راهی رفتم. و به راهی که می‌رفتم مرا از راهی که نمی‌رفتم دور می‌کرد، احساس من این بود. نمی‌خواستم به جائی برسم. و آن جائی هم، همان راهی بود که می‌رفتم، همیشه در راه! حالا هم «پیانو» توقفم می‌دهد. مثل وقت‌هایی که راهم به دو راهی می‌رسید.

شما چی؟ گاهی از خود پرسیده‌اید که راهی که می‌روید شما را از راهی که نمی‌روید دور می‌کند؟ اوه، این سایه‌ای که گفتید اسیر شما نیست معذلک اسیر شما می‌مانَد. نیمرخی که از کنار جاده نیمرخِ راه را بهتر از ما می‌بیند، و نیمرخِ راه‌ها را. می‌خواهد با پشت سر بماند ولی ما برنمی‌گردیم که برنگردیده باشیم با اینکه می‌دانیم همین پیش رو لحظه‌ای دیگر پشت سر خواهد شد. چون می‌رویم. من این رفتن را در «پیانو» می‌بینم. زیبا است. قفای ما زیبا است، وقتی که بهتر است. و در بهترین شرایط بودن، شرطِ زیبایی است. بهترین‌های ما همیشه در راهند. و این همان چیزی است که برای شما در سال نو آرزو می‌کنم: بهترین‌هایتان!

با شما: (امضا یداله رویایی)

بعدالتحریر:
ـ به من از خودتان حرف‌های تازه و غزل‌های تازه بفرستید.





پی نوشت وبلاگ:
نامه اول ایشان را بخوانید در: اینجا

نامه یداله رویایی


به مریم جعفری آذرمانی

پاریس، 5 دسامبر 2007 (14 آذر 86)

شاعر عزیز،

یک تشکر بزرگ برای ارسال «پیانو» !

چند روز پیش رسید، و چند روز دیگر هم در دست‌های من می‌ماند. مرا به حرف می‌برد، و به دورتر از حرف. در شعر، امروز زیاد نیستند کسانی که می‌شود به آنها گفت که شعر هنوز حرف آخرش را نگفته است.

قدرت شما در پیانو غزل را از قلمرو غزل دور می‌کند، کار نویسش جهانش مرز نمی‌شناسد. همین نوع نزدیکی‌هایی که شما به زبان ( و به چیز) دارید ما را در خطی ناخوانا مشترکمان می‌کند، که انگار زیر نگاه حجم مانده‌اید. امروز شما تنها کسی هستید که می‌توانید غزل را « قطعه شعر» کنید. آنچه ما کم داریم « قطعه شعر» است نه شعر.

با آرزوهائی که برایم کرده‌اید می‌مانم، تنها با اطرافم، فعلا همین چند سطر را از من داشته باشید، که شما را هم من در همین چند سطر دارم.

با شما یداله رویایی

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد!

بحثی درباره شعر و شبکه های اجتماعی
مریم جعفری آذرمانی

در این مطلب، می‌خواهم از یکی از مشکلات عمده فضای شعر امروز بگویم:
بزرگ شدنِ ظاهریِ شاعرانِ متوسط و زیر متوسط و چه بسا ناشاعرانی که خود را آگاهانه یا ناآگاهانه شاعر جا زده‌اند.
این مشکل از جایی شروع شد که هر کسی توانست رسانه‌ای برای خود داشته باشد، البته نه اینکه خودِ رسانه داشتن و امکانِ وجودی آن مشکلی باشد، بلکه فی‌نفسه بسیار هم عالی بود، و نه اینکه قبلاً این مشکلات نبود، بود، ولی بسیار محدود بود، در دهه های قبل شاید کسانی بودند که بدون صلاحیت در جایگاه‌هایی قرار گرفته بودند و آن را از طریق حربه‌های غیر ادبی به دست آورده بودند، اما اگر رسانه‌ای وجود داشت یا دست دولت بود که معدود شاعرانی را تبلیغ می‌کرد و یا دست مجلاتی بود که به اصطلاح غیر دولتی محسوب می‌شدند و آن هم معدود شاعرانِ دیگری را برای مخاطبان مهم جلوه می‌دادند، ولی به هر حال تکلیف شاعر روشن‌تر از امروز بود. اما در سالهای اخیر، گسترش شبکه های مجازی امکانی فراهم کرد که مخاطبان عمومی هم به مخاطبان واقعی شعر، اضافه شوند و چون همیشه عمومیت است که اکثریت دارد، فضای تحسین و تشویق، برای عده ای به وجود آمد که نه تنها آثارشان ارزش ادبیِ ممتاز ندارد، بلکه بعضاً هیچ گونه خلاقیت و نوآوری منحصر به فردی نیز در آن ها دیده نمی شود. متاسفانه در این میان کسی توجه به این نکرد که اصلا برخی از ابزارهای دنیای مجازی، برای شاعر ساخته نشده است، مثلا اینستاگرام (و حتا همان فیسبوک و ...)، اصلا رسانه شعر نیست، زیرا شاعر با شعرش تعریف می شود نه با عکسهای رنگارنگ یا دوستی هایش با این و آن،  اما متاسفانه آن قدر این فضاها به وسیله شاعرانِ نه چندان جدی، پر شد که گویی فضای اصلی شعر مثلا اینستاگرام است! (علیرغم اینکه به عنوان مثال در اینستاگرام می بینیم که عکسهای یک صفحه با 50 هزار فالور و یک صفحه با 100 هزار فالور، تعداد لایکهای یکسان دارند و یا می بینیم که یک صفحه بعد از دو سال 50 هزار فالور دارد و در عرض دو سه روز این تعداد به صد هزار می رسد و از این قبیل تغییرات، اما با این حال فرض را بر این می گیریم که فالورهای تمام افراد در اینستاگرام یا تلگرام واقعی است و هیچ کس نه فالور خریده و نه لایک. برای مشاهده امکان خریدن صفحه یا فالور و لایک، می توانید عبارت "خرید اینستاگرام" را در گوگل جستجو کنید.) و در این میان شاعران جدی تر هم که به متن و شعر و نقد، اهمیت بیشتری می دادند و در وبلاگ یا سایت (که مناسب ترین فضاها برای شعر و متن است) مطالب و شعرهایشان را می گذاشتند، خود به خود به فضاهای جدیدتر که برای شعر ساخته نشده به طور جدی وارد نشدند. بنابرین حضورشان کم رنگ تر است یعنی یا اصلاً صفحه ای ندارند یا اگر دارند فقط برای این است که از این فضا به کلی حذف نشوند.

بعضی از افرادی که الان با عنوان های استاد و شاعر خوب و این عنوان های کاذب، در این فضاهای جدید شناخته می شوند، دقیقا از پنج شش سال پیش اهمیت ظاهری پیدا کردند. چون بعضی از اتفاقات سیاسی را بهانه کردند و در مورد آن‌ها عباراتی موزون نوشتند، چند درجه ضعیف‌تر از دورۀ بازگشت ادبی، و با کلماتی مهجور مثل «اندر» به جای در، «کز» به جای «که از» و...  عباراتی به ظاهر گُنده ولی در معنی سطحی و بدون تأویل، خود را در نظر مخاطبانِ تازه از راه رسیده، شاعر فاخر و دور از سطحی نویسی جلوه دادند. این افراد عموما موضع گیری هایشان در مسائل سیاسی اجتماعی دقیقا همان موضعی است که افکار عمومی دارند و ربطی به شاعر بودن ندارد. اینها معمولا ناآگاهی های سیاسی خود را با الفاظ به ظاهر کوبنده، با جمله های مستقیم و روزمره و بدون ارزش ادبی، در لباس آگاهی و دغدغه اجتماعی و سیاسی و بشری، جلوه می دهند. در حالی که باید توجه داشت که شاعران واقعی فراتر از اتفاقات روزمره می اندیشند و نظرات و انتقادات اجتماعی و سیاسی شان در شعرشان نمودِ هنرمندانه دارد، مثلا شاعرانی مثل حسین منزوی، فروغ فرخزاد یا اخوان ثالث را می بینیم که بدون اشاره به جریان یا اتفاق خاصی، چگونه موضع های اجتماعی و انسانی شان، به صورتِ امری فراتر از زمان، هم در قالب شعرهایی با ارزش ادبی بالا قابل مشاهده است و هم برای بسیاری از مصیبت ها و دشواری های انسان در تمام زمان ها و مکان ها مصداق پیدا می کند.
بعضی از اینها همواره از مهربانی و مدارا حرف می زنند و شعارشان این است که «همه با هم دوست باشیم!» در حالی که شعر، کار اولشان نیست، یعنی کار اصلی شان چیزی است که از آن پول در می آورند، و با وجود اینکه به ظاهر در فضای شعر و شاعری حضور دارند، شعر برایشان امری تفننی است. واقعا باید دید که اینها در کار اصلی شان هم همین شعارِ «همه با هم دوست باشیم!» را می دهند یا نه، مثلاً اگر در محیط کارشان، در کنار کسی قرار بگیرند که دو روز است وارد آن کار شده ولی خودش را برتر و مهمتر از اینها در همان محیط جا بزند، تاب تحمل آن را دارند؟ و باز هم با همه دوست هستند یا نه؟ مثلا تصور کنید که یک آشپزِ متخصص که در آشپزی آنقدر جدی است که مقالاتی هم درباره آن می نویسد، می تواند حضور کسی را تحمل کند که دو روز است یاد گرفته املت درست کند، و با همان تجربه دو روزه، همایش آشپزی تخصصی برگزار می کند؟! یا مثلا تصور کنید کسی که در یک اداره یا شرکت، دارای سابقه بسیار و پشتکار فراوان بوده و ناگهان ببیند که یک همکارِ تازه وارد و نه چندان آشنا به کار، با ترفندهای غیرشغلی، شامل ترفیع یا مزایای خاصی شده، آیا می تواند از کنار این مسئله به راحتی عبور کند و باز هم با همه مهربان بماند؟ همین جا به مخاطبان علاقمند به شعر با تأکید می گویم که افرادی که در صفحه هایشان از دوستی با افراد متعدد می گویند و آنها را تعریف و تمجید می کنند، دقیقا همان کسانی هستند که شعر برایشان کار اصلی و تمام وقت نیست، پس گول مهربان بودنِ این افراد را نخورند، چون این مهربانی شان در شعر، فقط با افراد هم سطحِ خودشان است و وقتی نوبت به شاعرانِ جدی و مهمتر برسد از گرگ هم نا مهربانترند.
بعضی از اینها ناسزاگفتن و تهمت زدن به دیگران را با ذکر نامشان، جرأت و جسارت و شرافت معنی می کنند. اینان بسیاری اوقات با بی‌ادبیِ تمام، بدون آنکه سواد انتقاد کردن و قدرت تحلیل مسائل را داشته باشند، فقط به شاعران نسلهای قبلی توهین می‌کنند، آن هم فقط در جایی که سفره‌ای پهن بوده و به این‌ها نواله‌ای نرسیده و به قول عطاملک جوینی دریدگی و بی‌حرمتی را جرأت و شهامت می‌دانند (نقل به مضمون) جالب است که اگر کسی دوستِ اینگونه افراد باشد، به نظرشان با شرف است و شاعر خوبی است و اگر رقیب این گروه باشد به گمانشان بی‌شرف است و در شعر هم اهمیتی ندارد. و مسئله این که مخاطب جدیدِ شعر که با شاعران جوانِ دو سه دهه‌ی اخیر آشنا نیست، اینان را شاعران نسل جدید تصور می کند در حالیکه اعتبار واقعی را در شعر امروز ندارند.
بعضی از اینها سن و سالشان را با تجربه شاعری شان یکی می دانند، مثلا اگر چهل سالشان باشد و پنج سال باشد که وارد حیطه شعر شده باشند، خودشان را با شاعران چهل ساله ای که بیست سال است به طور مداوم شاعر بوده اند، یکی می دانند!
بعضی از اینها، به کمک تعریف و تمجیدهای محفلی و به به و چه چه های بی موقع و بی جا، توهم های عجیبی پیدا کرده اند، در این مورد باید گفت که آدمهایی که سن و سالی از آنها گذشته است باید حواسشان باشد که هر تازه واردی را آنقدر بزرگ نکنند که توهم برش دارد که استاد است و می تواند درباره وضعیت غزل دو سه دهه اخیر نظر بدهد، در حالی که دو روز است وارد غزل شده، و اصلا نمی داند که غزل تا همان اواخر دهه هشتاد، چه مصیبتهایی را پشت سر گذاشته است. قصه این افراد این است که مثلا اگر مطرح شدن در شعر و شاعری، ده پله داشته باشد، اینها دو پله را به ضرب و زور بالا رفته اند و هشت پله دیگر را همان سن و سال دارهای موقعیت نشناس، بغلشان کرده اند و بالا برده اند، برای همین است که اینها تا ابد از طی کردن آن هشت پله با پای خودشان محروم هستند و برای همین شأن و پشتکار آدمهای دیگر را سهل و بی اهمیت تلقی می کنند. اینها را نمی شود کاری کرد، نه می شود نقدشان کرد نه می شود تشویقشان کرد، فقط باید تحملشان کرد!
بعضی از اینها چون در فضای جدی و تخصصی ادبیات، جایگاهی نداشتند، تمام توان خود را در جهت جذب مخاطبان عام صرف کردند، اینان معمولاً آثارِ سهل و ساده و بعضاً سخیف دارند و اگر غزلسرا باشند به نوعی مقلّدِ غزلسرایان نسلِ دهه هفتاد و هشتاد هستند و اگر سپیدسرا باشند، دقیقاً شبیه شعر ترجمه یا ملغمه‌ای از شاعران سپیدسرای همان دو دهه هستند و هیچ یک از این‌ها، در جریان تخصصیِ شعر امروز، واجد خصوصیات منحصر به فرد نیستند چون آثارشان نسخۀ اصلی نیست، بلکه به نوعی کپی و رونویسی است چه در غزل چه در سپید. اما مسئله اصلی این گروه این است که خود را متخصص و منتقد و دردکشیدۀ ادبیات می‌دانند و همین اقبال عموم را که معمولاً به دلیل ناآگاهی از شعر ناب است، دلیل بر مهم بودن خود تلقی می‌کنند...
بعضی از اینها هر ادایی در می‌آورند تا مبادا از رقیبان‌شان عقب بمانند، حتا اگر برای یکی حکم زندان هم بدهند به آن هم حسادت می‌کنند، چون حکم زندان ممکن است باعث محبوب‌تر و مشهورتر شدنِ آدمها شود.
بعضی از اینها از جمع شدن کتابشان از بازار کتاب حرف می زنند بعد که گذرتان به کتابفروشی ها می افتد می بینید که در بهترین جای پیشخوان کتابفروشی کتابشان هست، یا اگر مثلا پنج تا بیت از آنها مجوز نگرفته باشد، شیپور می زنند که آی جماعت افکار و عقاید مرا سانسور می کنند، در حالی که اکثر شاعران وقتی می خواهند کتاب منتشر کنند قطعا تعدادی از شعرها یا سطرهایشان مجوز نشر نمی گیرد و این برای کسانی که کتابهای فراوان دارند امری طبیعی است و هرگز آن را حربه ای برای مهم جلوه دادن خود نکرده اند.
تنها چیزی که در این میان اهمیت ندارد خودِ شعر است و چه مصیبتی بیشتر از این برای شعر، که حربه‌ی عده‌ای شده، تا با همان به خودِ شعر ضربه بزنند و چه ضربه‌ای بدتر از این که وقاحت و بی‌سوادی را در کالبد یک شاعر به مخاطبان نشان دهند.
البته بعضی از افراد هم هستند که چند یا تمام صفت های ذکر شده در بالا را یک جا دارند!
در این میان، جالب است که بعضی مسئولان و متصدیان فرهنگی نیز، فریب این فضا را خورده اند و برای برگزاری جلسات شعر و نقد، از همین نوع شاعران و ناشاعران، دعوت می کنند. در واقع تأسف این است که فضای اصلی فرهنگی که باید در پی متخصصان باشد، گویا در اینستاگرام و کانالهای تلگرام به دنبال منتقد و شاعر در برنامه های ادبی، می گردد!

عنوان مطلب برگرفته از این بیت حافظ است:
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد