مقدمه کتاب بعدی
مریم جعفری آذرمانی


(این مطلب در دی‌ماه 1387 نوشته شد و قرار بود مقدمه کتاب پنجم نگارنده باشد اما در کتاب منتشر نشد.)


همیشه با خواندن مقدمه‌هایی که در بعضی کتاب‌های شعر می‌دیدم، می‌اندیشیدم که در کنار شعر، این با ارزش‌ترین مرام‌نامه‌ی انسانی، چه لزومی به آن‌همه توضیح است. امّا حالا بعد از انتشار چهار کتاب، تازه می‌فهمم که باید بعضی چیزها را توضیح داد. نکته‌هایی که در این مقدمه می‌نویسم، اشاره‌هایی است به بعضی دغدغه‌هایی که مال من نیستند، امّا باید از طرف من توضیح داده شوند. اگرچه بسیاری حرف‌ها را نمی‌شود گفت...
ـ چرا این کتاب‌ها با فاصله‌ی زمانی کم منتشر شده‌اند؟
از سال 1375 یعنی شروع فعالیت جدی‌ام در شعر، تا 1385 هیچ کتابی منتشر نکردم اگرچه همواره شعر گفته‌ام ولی غیر از دو سه مورد، شعری منتشر شده در مجله‌های تخصصی شعر و ادبیات نداشته‌ام. البته با تخفیف، زیرا یکی دو موردش را شنیدم ولی خودم یک مورد بیشتر ندیدم و آن هم شعر سپید بود در حالی که اگر هم کسی بر حسب اتفاق، من را بشناسد با غزل می‌شناسد. این به دلیل سهل‌انگاری من نبوده چرا که مثل بسیاری از شاعران، شعر را برای در و دیوار اتاقم نمی‌گویم (اگر چه بعضی وقت‌ها مجبور می‌شوم این کار را بکنم) و دوست دارم منتشر شود و دست کم یک نفر هم که شده، مکتوبِ رسمیِ آن را بخواند تا برای بعضی شعرهایم که به دست سارقان می‌افتد، مجبور نشوم ثابت کنم که من شاعر آن‌ها هستم نه سارق آن‌ها. امّا متاسفانه یا خوش‌بختانه این خواسته‌ی من امکان‌پذیر نبود و البته الان هم کم و بیش همین‌طور است. بعضی متصدیان مجله‌های ادبی به مصداقِ «چشم بزرگان تنگ می‌شود» غزل را جزء حاشیه‌ی شعر امروز می‌دانند و شاعر غزل‌سرا باید خود را برای آنان ثابت کند و اگر شعرش را در جمع شاعرانِ غیرغزل‌سرا بخواند و مورد استقبال هم قرار بگیرد، تعجب می‌کنند و او را موفق می‌پندارند. در حالی‌که عاقلانه این است که بدانیم شاعر غزل‌سرا برای اثبات خود نیاز به چیزی ندارد، زیرا بیش از هزار سال سابقه‌ی مکتوبِ غزل داریم. بگذریم از ادابازی‌هایی که بعضی در قالب غزل مرتکب شده‌اند و چون فقط ردیف و قافیه و وزن و امکان‌های ظاهری غزل را کمی بلد بوده‌اند، به همان دل خوش کرده‌اند. به همین دلیل‌ها و دلیل‌هایی دیگر، ناچار باید برای رسیدن شعرها به دست مخاطب، آن‌ها را در قالب کتاب منتشر کنم...
ـ چرا شعرها را به ترتیب تاریخ منتشر می‌کنم؟
در مورد شعرهای هر شاعری که مورد علاقه و سلیقه‌ام بوده است همیشه دوست داشته‌ام تاریخ دقیق شعرها را بدانم، امّا در بیشتر آن‌ها این نظر من تامین نشده بود. مخاطبی که خود هم، شاعر است، حق دارد که سیر شعری یک شاعر را بداند که از این روش، فراز و فرودهایش را مورد دقت قرار دهد تا برای سلوک شاعری خود به نکته‌هایی پی ببرد. هر چند که برای هر شاعری این سلوک فرق دارد...
ـ چرا این قدر شعر می‌نویسم؟
البته شاعر بیکار نیست زیرا کارش شعر گفتن است. ولی دست کم تا به حال، لزوما، هر شعری را که سروده‌ام منتشر نکرده‌ام و البته شاعرانی هستند که در فاصله‌ی زمانی کوتاهی، خیلی بیشتر از من شعر سروده‌اند . اگر مثلن چند شعر در یک تاریخ یا تاریخ‌های نزدیک به هم منتشر شده است، تنها به این دلیل بوده است که آن‌ها را قابل انتشار دانسته‌ام. غیر از کتاب «هفت» که حاصل تجربه‌ای خاص در مسیر شعرم بوده است، کتاب‌های دیگر یعنی «سمفونیِ روایتِ قفل‌شده»، «پیانو»، «زخمه» و همین کتاب، در واقع گزینه‌ای از شعر‌هایی بوده که در فاصله‌ی زمانی هر کتاب سروده‌ام. البته شعرهای منتشر نشده، در این فاصله‌های زمانی، تعدادشان کم نیست.

نکته‌ی دیگر این‌که از هر فرصتی برای سرودن شعر استفاده می‌کنم، اگر مثلا یک روز چند شعر سروده‌ام به همین دلیل بوده و اگر مدتی هم نسروده‌ام به خاطر این بوده که فرصت و خلوت و دقتش را نداشته‌ام و اگر هم داشته‌ام شعرها را قابل انتشار ندانسته‌ام.
این را هم همین‌جا باید بگویم که پیش‌گو نیستم و نمی‌توانم تضمین کنم که همواره بتوانم شعر بگویم، مثل هر شاعری که نمی‌تواند این را تضمین کند. پس چه بهتر که تا جایی که می‌شود، بنویسم. این اصرار به خاطر این است که فکر می‌کنم شعر گفتن بهتر از شعر نگفتن است و کمیت زیاد، حتمن به کیفیت پایین منتهی نمی‌شود.
ـ چرا به نظر بعضی دوستان، شعرهای هر کتاب تا کتاب بعدی تفاوت زیادی ندارند؟
نمی‌گویم این نظر درست است یا نه، امّا مگر در زندگی یک انسان چند بار تغییر رخ می‌دهد؟ آن هم از نوع روحی آن. زیرا تغییر شعر، نیازمند تغییر در بسیاری بعدهای روحی ، فکری و زیستی شاعر است. هیچ‌کدام از دوستان نپرسیده بودند که چرا در طول فعالیت جدی‌ام از 75 تا 85 هیچ کتابی منتشر نکردم. «سمفونیِ روایتِ قفل‌شده» می‌توانست بسیار قطورتر از آن باشد که منتشر شده. من ناچار به گزینش بودم و چه بسا، بسیاری شعرها که در آن کتاب نیستند حالا فکر می‌کنم که شعرهای بهتری بوده‌اند و احتمالن روزی منتشر خواهم کرد. لطفا دوستان که خودشان هم شاعر هستند، از شاعر توقع زیادی نداشته باشند. درباره‌ی کتاب‌های بعدی‌ام هم باید گفت که در عرض کمتر از چهار سال (پیانو، هفت، زخمه و همین کتاب) شاید اتفاق فکری، روحی و زیستی خارق‌العاده‌ای برای شاعر نیفتاده باشد. چرا باید از یکی آن‌قدر تعریف کنیم و او را بالا ببریم که وقتی افتاد (که اغلب خودمان هم او را هل می‌دهیم) تمام استخوان‌های جمجمه‌اش له شود؟ امّا در موردهای بسیاری به تجربه دریافته‌ام که وقتی از افول یک شاعر بحث شده، با مراجعه‌ی دقیق به شعرهایش فهمیده‌ام که اینطور نیست و فقط حاصل خیال‌های دوستان است.
ـ شاعر زن؟ شاعره؟
درست است که به دلیل وجود ویژگی‌های فیزیکی و حتّا متافیزیکی مرد نیستم، امّا با عبارت «شاعر زن» و «شاعره» همیشه مورد اصابت قرار گرفته‌ام. شاعری که به لطفِ طبیعت، زن متولد شده باشد، حتّا اگر از تمام هم‌نسلان و هم‌کاران تاریخیِ خود که بیشترِ نزدیک به همه‌ی آنان مرد هستند، شاعرتر باشد، باز هم با عنوان «شاعر زن» یا « شاعره» در جایگاهی جداگانه مورد بحث قرار می‌گیرد. شاعر زن در صورتی معنی دارد که شاعر مرد را هم در کنارش بیاوریم، شاعره هم که اصولن غلط است، در زبانِ عادلِ فارسی تای تانیث به کار نمی‌رود، چون مونث و مذکر برای فارسی فرقی ندارد.
جالب‌تر از همه این‌که چند تن از این شاعران را که در قید حیات نیستند، یا به سن پیری رسیده‌اند، بهانه کرده‌اند تا بگویند که بعد از اینان در زنان، شاعر شاخصی نداریم. جامعه‌ی شعر با عبارت «شاعر زن» و «شاعره» می‌خواهد سرپوشی بر استعدادهای به ثمر رسیده‌ی بعضی شاعران حرفه‌ای و قدرت‌مند بگذارد. یادآوری می‌کنم که ساده‌ترین کارِ چشم، دیدن است...
و نکته‌ی آخر این که تمام کتاب‌هایم با سرمایه‌گذاری خود من منتشر شده‌اند و به وسیله‌ی خود من هم پخش می‌شوند و ناشر فقط نقش مجوز گیرنده را داشته است. مناسب نمی‌بینم که در اینجا از دردسرهای پیش‌آمده بر سر راهم بگویم...