از کتاب "راویه":


عجوزه اهل قلم شد که دلپسند شود
بساطِ هرچه از آن کِیف می کنند شود

گریم کرد لب و گونه و دماغش را
که مثل صورتِ دلقک بگو بخند شود

چنان که تا به قیامت محالِ ممکنِ اوست
که از صداقتِ آیینه بهره مند شود

عجوزه دیو و پری نیست، خوابِ یک جادوست
امید نیست که درگیرِ قید و بند شود

زنی که سوخته در آرزوی مرد شدن
چگونه از سرِ خاکسترش بلند شود؟

مریم جعفری آذرمانی