من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل مریم جعفری آذرمانی» ثبت شده است

حدسم درست بود...


حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد

مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانه‌دار ندارد


دیوار پیچ‌پیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!

حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد


نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان این‌همه تنها

اصلاً بدم می‌آید از این‌جا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ


باور نمی‌کنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران

از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد


تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است

زیرا که روبه‌روی وضوحش، غیر از غم و غبار ندارد


زن صفحه‌صفحه خاطره‌اش را، پر کرده از توهّم و هذیان

حتماً مرور کن که بخندی؛ یک سطر گریه‌دار ندارد


مریم جعفری آذرمانی 

۱۶ دی ۹۵

کتاب نواحی چاپ ۹۶



خواننده‌ی من به نور حساس است


از کتاب "زخمه":
 
هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحی‌ست که از خودش فراتر نیست
باید فقط از غرور بنویسد از آینه‌ای که در برابر نیست

هرچند غزل به خون من آمیخت تیغی به رگم کشید و جوهر ریخت
هر چند که سر به گردنم آویخت در سطح به‌جز قلم، سَری، سَر نیست

خوب از همه می‌رسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ
تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صدای دیگر نیست

تاریک نوشته‌ام نمی‌داند روشن بنویسمش نمی‌خواند
خواننده‌ی من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من، تر نیست

تا شعر نخوانده رو به بالایم تا کف بزنند رو به پایین‌ام
تشویق مخاطبان چه تکراری‌ست هرچند سرودنم مکرر نیست

دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهانِ در را بست
حالا شبِ شعرِ من خصوصی شد دیوار چهارگوش من، کر نیست

مریم جعفری آذرمانی


نگاه مدرن و قالب سنتی؛ متناقض یا متجانس؟



نگاهی به مجموعه غزل «زخمه» مریم جعفری آذرمانی
(منتشر شده در خبرگزاری کتاب ایران ـ ایبنا ـ ۵ مرداد ۱۳۸۸)
حامد هاتف، دبیر گروه ادب و هنر


مریم جعفری آذرمانی سال گذشته با مجموعه «پیانو» برنده بخش شعر سنتی جایزه پروین شد. این مطلب نگاهی دارد به مجموعه غزل «زخمه» او؛ که سال گذشته منتشر شد و امسال برای نخستین بار از سوی نشر مجنون در بیست و دومین نمایشگاه کتاب تهران عرضه می‌شود. در این مطلب به شکل مختصر، با دقیق شدن در صنایع بدیعی به کار رفته در این غزل‌ها، کیفیت جفت شدن این صنایع کلاسیک با نگاهی مدرن بررسی شده است ـ ولی پیش از آن، چند نکته کوتاه درباره آفت‌های نقد شعر امروزمان. ـ نقد شعر در ایران دچار چند مشکل است. شاید مهم‌ترین آن‌ها این باشد که ما هنوز در نقد شعر جدید صاحب مکتب نیستیم – یعنی در روبرویی‌هایمان با یک شعر که از قوالب عروضی قدیم تبعیت نمی‌کند، ناچاریم از رهیافت‌هایی استفاده کنیم که از کتاب‌های ترجمه آموخته‌ایم. بحث این‌جاست که این شیوه‌های نقد از شعر فارسی استخراج نشده‌اند؛ بل‌که وابسته به متون شعری زبان‌های دیگر هستند. زبان متفاوت، نقد متفاوت می‌خواهد.
شکی نیست که این شیوه‌های نقد به زبان‌های مختلف ترجمه می‌شوند؛ و شکی نیست که اندیشمندان هر زبانی تلاش می‌کنند آن شیوه‌ها را در زبان خود نیز به کار گیرند تا همواره به صورت رویکردی بیگانه و در سطح ترجمه نمانند. ولی ما در ایران، هنوز در مرحله ترجمه هستیم چون به نوعی نهضت ترجمه در کشور ما هنوز به پایان نرسیده. پس زود است خود را صاحب مکتب و سبک در نقد ادبی بدانیم.
در چنین شرایطی آن‌چه می‌توان انجام داد، عمدتا محدود است به مزمزه کردن انواع شیوه‌های نقد شعر که ترجمه شده‌اند؛ و تلاش در راه تطبیق آن‌ها با دستگاه زبانی شعر فارسی؛ و اضافه کردن بند و تبصره‌های لازم به آن‌ها و زدن از نکات زایدشان در تطبیق با ساخت زبانی خودمان. کار سخت و نفس‌گیری هم هست.
نکته دوم این است که به گمان من، دو نمونه از مهم‌ترین آفت‌های نقد شعر ما امروز، «کلی گویی» و «استناد به غیر» یا به زبان ساده، «بیماری اسمْ‌خارجی» است. کلی‌گویی ناشی از نفهمیدن متن، و نفهمیدن متن نتیجه قهری دقیق نشدن در متن است. «استناد به غیر» هم ناشی از عدم اعتماد به نفس است. بیماری «اسم‌ْخارجی» دارد ادبیات ما را خفه می‌کند. دقیق شدن در متن، لازمه خواندن یک شعر هست؛ درست به همان اندازه که لازمه خواندن یک متن ترجمه در نظریه ادبی است. دقیق شدن در این‌ها، به فهم آن‌ها می‌انجامد و وقتی کسی چیزی را، مفهومی را، فهمید، آن را از آن خود خواهد کرد و دیگر نیازی به رونویسی و ارجاع مداوم دادن به این خط از این کتاب و آن کتاب نخواهد بود – مگر آن‌جا که اصول اخلاقی مقاله‌نویسی ضرورت چنین استناداتی را گوشزد کند.
در واقع آن‌طور که من می‌فهمم، بهتر است درباره دو خط از یک کتاب پانصد صفحه‌ای بگوییم، ولی حرف خودمان را بگوییم؛ تا این که کل روند شاعری یک فرد را به نقد بکشیم و بی‌دلیل و مداوم از این و آن نقل قول کنیم. بهتر است دقیق و واضح و روشن، ولو مختصر، ولی مبتنی بر متن پیش رو، حرف زد.
پس چند نکته درباره‌ مجموعه شعر کلاسیکی از مریم جعفری آذرمانی. این شعرها تنها به لحاظ قالب کلاسیک‌اند و من عموما «نگاه» کلاسیکی در آن‌ها نمی‌بینم. نگاه آذرمانی به زندگی نگاهی مدرن است؛ ولی او همواره قالبی کلاسیک را انتخاب می‌کند.
«زخمه» مجموعه‌ای از پنجاه و نه «غزل نو» است. باید دید چرا آذرمانی صفت «نو» را به «غزل» بار کرده؟ به لحاظ قالب، هیچ یک از شعرهای این مجموعه تخطی از اصول کلاسیک ندارند. «نو»، به اعتبار نگاهی است که در این شعرها جاری شده.
بنابراین با توجه به آن‌چه در اول مطلب ذکر شد، تلاش می‌کنم چند نکته درباره نگاه آذرمانی بگویم؛ و چند نکته درباره تکنیک‌های کلاسیک شعرش که به تبلور این نگاه مدرن یاری می‌رسانند. ولی از آن‌جا که خود این مسئله، مسئله مهمی است که تکنیک‌های شعر کلاسیک چطور ممکن است به تبلور نگاهی مدرن کمک کنند، بحثم را محدود می‌کنم به ارایه مثال‌هایی در این ارتباط – تا کلی‌گویی نکرده باشم و هر چند مختصر، ولی واضح‌تر و روشن‌تر، حرفی زده باشم.

لف و نشر
نمونه‌هایی از استفاده از این صنعت بدیعی در شعر آذرمانی هست. مثلا در آغاز نخستین مسمط در مجموعه «هفت»، آمده: «اشک و آه است آب و دانه‌ی من» که در آن، «اشک و آه» جای لف را گرفته و «آب و دانه» جای نشر را – و با هم نمونه‌ای از لف و نشر مرتب ساخته‌اند. در این مصراع نگاه مدرنی نیست؛ ولی بدعتی در برقراری توازی بین «آه» و «دانه» هست.

مراعات نظیر
یکی از بیت‌های مجموعه «زخمه» این بیت است: «پوست پوشانده ست اعصاب مرا/ با تنم در پیرهن افتاده است». از این بیت چه می‌گیریم؟ آیا تنهایی و تک و یکه افتادن یک آدم در گوشه‌ای از دنیا که با حجم پیراهنش مشخص می‌شود، از این بیت نمایان نیست؟
این ذهنیتی مدرن است با نمونه‌های مشابه بسیار در ادبیات و تئاتر و نقاشی و سینما و فلسفه قرن بیست اروپا و البته ارتباطی با عزلت‌نشینی و گوشه‌گیری آشنای سنت عرفانی ما شرقیان ندارد. چرا که قرار نیست به "جا"یی منتهی شود – چنان که آذرمانی در غزلی دیگر هم گفته است: «از روحمان چه می‌خواهند پیغمبران بی‌لبخند/ این خانه‌ها پر از سقفند، پس راه آسمان بسته‌‌ست». اما صنعت بدیعی به کار رفته، مراعات نظیر است.
مراعات نظیر نوعی موسیقی معنایی و مضمونی به کار می‌دهد – کلمه‌هایی از یک فضای معنایی انتخاب می‌شوند و پشت هم می‌آیند. در این بیت، «پوست»، «اعصاب» و «تن» هر سه از فضای معنایی جسم فرد انتخاب شده و از سوی دیگر، «تن» هم با «پیرهن» مراعات نظیر می‌سازد. نازکی پوستی که اعصاب را پوشانده، حساسیت فوق‌العاده و شاید خارج از تحمل فرد را به پیرامون خود بازنمایی می‌کند – که چه پوست نازکی روی آن همه اعصاب را پوشانده و در نتیجه، عصب‌ها چه آسان متاثر می‌شوند. این هم نگاهی مدرن است.
جالب است که بیت پیشین، از زاویه‌ای دیگر، تنهایی مدرن شاعر را نشان می‌دهد: «در خطوط کاغذم زندانی‌ام/ میله‌ها از دست من افتاده است».

اغراق
بیت نخست از غزلی از مجموعه‌ «زخمه» این‌گونه است: «پک می‌زند مردی که دیوارش سیاه است/ هفت آسمان از دود سیگارش سیاه است». این بیت مصداق خوبی برای صنعت اغراق است. (برخی از قدما این صنعت را به سه نوع اغراق و غلو و مبالغه تقسیم کرده‌اند. بحث ما در این‌جا نیازی به چنین دقت‌هایی ندارد).
سیاه شدن هفت آسمان از دود سیگار یک مرد، هم دور از عقل است هم دور از عادت. (بنابراین اگر می‌خواستیم به آن ریزه‌کاری‌های قدما دقت کنیم، باید می‌گفتیم این بیت نمونه‌ای از صنعت بدیعی «غلو» است و نه «اغراق»). آذرمانی این صنعت را برای ایجاد یک فضای عاطفی مدرن استفاده کرده. تاختن به آسمان، از ویژگی‌های اندیشه مدرن است. در مقابل، در اندیشه مدرن، زمین در اولویت قرار می‌گیرد به عنوان ارزش برتر. البته آذرمانی یک قدم از این هم جلوتر می‌رود: او در شعرهایش اصولا زمین و آسمان، هر دو را، تخطئه می‌کند.
 
تضمین
به لحاظ بدیعی، تضمین یا مُصَرّح(به ضم اول و فتح دوم و فتح و تشدید سوم) است یا مبهم. تضمین مصرّح وقتی است که شاعر بیت یا مصراعی از شاعر دیگری را با ذکر نام آن شاعر در خلال شعرش می‌آورد و تضمین مبهم، زمانی که آن بخش ذکر شده آن‌قدر مشهور باشد که نیازی به آوردن نام شاعر آن احساس نشود.
نمونه‌ای از تضمین مبهم در این بیت «زخمه» هست: ««خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است»/ زنجیرهای پنجره را وا نکرده‌اند». مصراع اول این بیت که آذرمانی آن را داخل گیومه گذاشته و از بافت کلی شعر جدا کرده، مصراعی است از حافظ که مصراع نخست مطلعی از یکی از غزل‌های اوست: «خلوت‌گزیده را به تماشا جه حاجت است/ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است».
مشخص است که آذرمانی در کارکرد این مصراع، تغییری بسیار مهم داده: به جای آن که خلوت‌گزینی را رویکردی مثبت و معطوف به ساکن کوی دوست بودن و در جوار محبوب بودن بگیرد، آن را مستقیم ربط داده به تنهایی مدرنی برآمده از باز نبودن پنجره‌ها و در زنجیر بودن آن‌ها. آذرمانی می‌گوید در شرایط فعلی حیات انسانی، نیازی به تلاش برای تماشا نیست؛ نه به آن دلیل که در جوار محبوبیم – بل که از آن‌جا که پنجره‌ها به زور بسته‌اند.

ذم شبیه به مدح
در بیت دیگری از غزلی که مطلعش به عنوان نمونه صنعت بدیعی اغراق ذکر شد، آمده است: «پایان دنیا نقطه کوری است بی نور/ می‌داند او، از بس که پندارش سیاه است».
تا پایان بخش نخست مصراع دوم، مخاطب تصور می‌کند شاعر دارد از «او» تعریف می‌کند و دانستن چیزی را به او نسبت می‌دهد. ولی در تکه‌ دوم مصراع دوم، می‌بیند در واقع شاعر دارد «او» را تخطئه می‌کند و دلیل آگاهی «او» را از آخر و عاقبت کار دنیا را، سیاه بودن پندار «او» می‌داند.
این نمونه خوبی است از صنعت بدیعی «ذم شبیه به مدح» یا به گفته قدما، «تاکید الذم بما یشبه المدح». نکته مهم: در تعریف ذم شبیه به مدح و مدح شبیه به ذم، آمده است که باید از حروف استثنا در القای معنی استفاده شده باشد؛ نظیر: الا، مگر، لیک، و از این قبیل. به کار بردن «زیرا» هم مجاز است. در این بیت، «از بس» دقیقا به جای «زیرا» نشسته – هم از نظر معنایی و هم از نظر وزنی. پس این بیت دقیقا ساختار «ذم شبیه به مدح» را دارد و ایرادی وارد نیست. اما نگاه مدرن کجاست؟ آن جا که پایان دنیا را نقطه‌ای سیاه می‌بیند – چیزی در میانه راه ابزوردیسم و برخی گرایش‌های اگزیستانسیال فرانسوی.

حسن تعلیل
نمونه بسیار خوبی از جفت شدن تکنیک‌های کلاسیک شعر و نگاه مدرن شاعر در این سه مصراع از مسمط نخست مجموعه «هفت»، هست: «خورده‌ام شعر و استخوان شده‌ام/ دنده بر دنده نردبان شده‌ام// بروید از مقام من بالا». صنعت بدیعی به کار رفته در این سه مصراع، حسن تعلیل است.
در حسن تعلیل لازم است که علتی که آمده، حقیقت نداشته باشد؛ ولی در آن نکته‌ای و ظرافتی باشد. (دکتر کزازی به جای اصطلاح حسن تعلیل از «بهانگی نیکو» استفاده می‌کنند که جایگزین مناسبی به نظر می‌رسد). چرا نگاه شاعر در این سه مصراع مدرن است؟
یک دلیل این که این شاعر مدرن است این که در نتیجه شعر گفتن پوست و استخوان می‌شود. شاعران گذشته آن‌طور که از تذکره‌ها برمی‌آید وضعشان چندان بد نبوده و گاه بسیار هم خوب بوده در نتیجه مدح امرا و سلاطین. شعر امروز بی‌قیمت شده. همه این حرف‌ها در این سه مصراع هست.
ثانیا، شاعر به عنوان موجودی زمینی و شعر به مثابه پدیده‌یی زمینی در این سه مصراع جایگزین چیزهای دیگری شده که در گذشته در مقام «بالابرنده» به آن‌ها توجه می‌شد.
نمونه دیگر در این بیت از ترجیع‌بند آغاز مجموعه «زخمه» به چشم می‌آید: «گند بالا زده‌ست در شعرم/ چه کنم واژه‌ی تمیزی نیست». شاعر دلیلی برای گندیده بودن شعرش می‌آورد: این که دیگر واژه‌ تمیزی وجود ندارد. واژه‌ها دست‌مالی شده‌اند و از بکری و بداعت روز اول خالی‌اند. این نگاهی مدرن به ساحت زبان است که در گذشته سابقه ندارد؛ اگرچه در سال‌های اخیر نمونه آن را در کتاب‌های ترجمه حوزه زبان‌شناسی و نقد و نظریه ادبی، بسیار دیده‌ایم.

آشنایی‌زدایی
آشنایی‌زدایی از صنایع بیانی و بدیعی نیست. اصطلاحی است که از حوزه نقد فرمالیستی به همراه اصطلاح دیگری (ادبیّت) وارد فرهنگ نقد ما ایرانی‌ها شده. آشنایی‌زدایی به نوعی، ناآشنا ساختن دنیای ادراک روزمره است. با این کار شیوه‌های معتاد و معمول ادراک زیبایی‌شناسی از سوی شاعر دگرگون می‌شوند تا شور تازه، مجالی بیابد برای نمایاندن خودش.
به گمان من هیچ‌گاه نخواهد رسید که تِرم «آشنایی‌زدایی» با همین تعریف فعلی‌اش در نقد شعر فارسی کلاسیک شود. چون در شکل‌های متنوعی که برای بروزش می‌گیرد، تا حد زیادی پهلو می‌زند به استعاره، نحوشکنی، مجاز، ابهام، و مولفه‌هایی از این دست که به میزان کافی در نقد کلاسیک فارسی هست. اما آشنایی‌زدایی می‌تواند در یک اطلاق کلی به نتیجه نهایی همه این‌ مولفه‌ها مفید باشد.
با این مقدمه کوتاه، به این بیت از «زخمه» می‌رسیم: «این دعا نیست اگر دست و سری می‌بینی/ رقص مرگ است سر و دست به بالا دارم». واضح است که شاعر از کنش آشنای «سر و دست به بالا داشتن» که برای هر ایرانی نمود دعا کردن است، آشنایی‌زدایی کرده و این کنش را ربط داده به «رقص مرگ». این هم نمایش دیگری از نگاه مدرن آذرمانی است. اما اگر بخواهیم بی توجه به اصطلاح آشنایی‌زدایی حرکت این بیت را تبیین کنیم، به نظر می آید «مراعات نظیر» در شکل‌گیری این اندیشه نقش مهمی داشته: بین سر و دست.

یک جمع‌بندی کوتاه
شاید شعر مریم جعفری آذرمانی در این مجموعه، در مجموعه «هفت» و در «پیانو» (که سال گذشته برنده شعر سنتی جایزه پروین شد) نمونه خوبی از این امر باشد که می‌توان نگاه مدرن را با تسلط بر تکنیک‌های شعر کلاسیک فارسی، در همان قالب‌های کلاسیک هم متبلور کرد.

شعرم تلفیق احساس و استدلال است

گفت‌‌و‌گو با مریم جعفری‌آذرمانی
گفتگو کننده: سیدمهدی موسوی‌تبار

(منتشر شده در روزنامه تهران امروز، 11 اردیبهشت 1389)

مریم جعفری‌آذرمانی ‌از شاعران جوان زن معاصر است، شاعری که تابه‌حال چهار کتاب «سمفونی روایت قفل شده»، «پیانو»، «هفت» و «زخمه» از او منتشر شده است. زبان شعر «آذرمانی»‌گاهی اوقات مردانه است و از فضای رمانتیک شعرهای زنانه فاصله می‌گیرد. ذات اعتراضی در اشعار او به‌خوبی دیده می‌شود و کنایه‌های شاعرانه و ظریف به عمیق بودن غزل‌های او کمک زیادی کرده است. پنجمین مجموعه غزل‌های او در آینده‌ای نزدیک به بازار خواهد آمد.


شعر گفتن را از چه زمانی شروع کردید، اولین شعری که گفتید یادتان است؟

خیلی سنم پایین بود و مدرسه می‌رفتم، البته اولین شعری که گفتم یادم نیست اما چیزی که می‌خواهم برایتان تعریف کنم یکی از آن رفتارهای شاعرانه است که مربوط به دوره راهنمایی و زنگ انشا می‌شود. یک موضوعی بود کلی، فکر کنم مربوط به زندگی می‌شد و من انشای خودم را به نظم نوشتم و فکر می‌کنم که غزل بود و معلم به من گفت می‌خواسته به من 20 بدهد اما فقط به خاطر اینکه نثر ننوشته بودم و انشایم غزل بود به من 18 داده است. این خاطره را تعریف کردم که بگویم یکجور ذاتی و درونی شعر با من بوده است.

می‌خواهم بدانم که خودتان چه وقت به این درک شاعرانه رسیدید و پشتوانه یا مشوقی هم داشته‌اید یا به تنهایی این مسیر را طی کرده‌اید؟

با توجه به اینکه شعر فقط نوشتن نیست و به ذهنیت شاعرانه برمی‌گردد، قدیمی‌ترین این رفتارهای شاعرانه برمی‌گردد به دوران کودکی‌ام. زمانی که من آمادگی می‌رفتم. اولین روز، یکی از بچه‌های کلاس کاری کرد که نباید می‌کرد و معلم او را از کلاس بیرون کرد و بچه‌ها هم به او می‌خندیدند و من آن زمان خودم را جای او گذاشتم و فکر می‌کردم که چرا به او می‌خندند. جرقه شعری فکر می‌کنم که همین‌ها باشد و اینکه یک اتفاق را یکجور دیگری ببینیم.

تحصیلات شما چقدر به این حس شاعریتان کمک کرده است. با توجه به اینکه یک‌بار تغییر رشته داده‌اید.

من معتقدم که شاعر باید ذهن استدلالی داشته باشد. حسابداری می‌خواندم و آن را رها کردم و زبان فرانسه را ادامه دادم. با توجه به اینکه زبان فرانسوی زبان استدلالی است و من هم دوست داشتم که زبان بخوانم و اعتقاد به ذهن استدلالی در شعر هم دارم گرچه شعر منطق و فلسفه نیست.

تکلیف احساس در شعر چه می‌شود آیا به این ذهن استدلالی کمک می‌کند یا لطمه می‌زند؟

خب، فکر می‌کنم که این تناقض شاعر را به‌وجود می‌آورد. یعنی کمک به شاعر می‌کند اما من این را فقط در حد یک فرمول کلی قبول دارم و باقی‌اش درک و شعور شاعر است از خودش و اجتماعش. مثلا به نظر من »حسین منزوی» نماینده کامل شعر معاصر است و حاضرم که برای این ادعا مدارک و استدلال بیاورم نه به‌خاطر اینکه او غزل گفته است.

طبق گفته شما »حسین منزوی»‌که یکی از قله‌های غزل معاصر است این تلفیق، احساس و ذهن استدلالی را داشته است؟

بله، حتما، مثلا در بیت «نهاده‌ایم قدم از عدم به سوی عدم/ حیات نام مده فصل انتقالی را» این یک استدلال است که هم زندگی را دارد و هم از عدم صحبت می‌کند. از یک عدم به مقصد عدم که نشانگر ذهن استدلالی است که تناقض هم دارد. حس و شعور هم دارد.

و این تناقض چقدر به شعر شما کمک کرده است؟

همین که در شرایط امروز کسی شعر می‌گوید با خودش و جامعه‌اش مشکل پیدا می‌کند. یعنی درون جامعه باشد، زندگی کند و شعر هم بگوید. مثلا هم باید علاقه‌مند باشد، دوست بدارد، پول در بیاورد، کار کند و شاعرانگی‌های خودش را هم حفظ کند و نمونه‌های مختلفی از این شاعران را داشته‌ایم.


چه زمانی تصمیم گرفتید که کتاب شعرتان را منتشر کنید؟

از زمانی که هر چه تلاش کردیم، انگار نه انگار که شعر می‌گوییم. این واکنش از هر طرفی بود. از سوی گردانندگان مجلات، جلسه‌های ادبی و... خیلی تشویق می‌شدم البته فقط به صورت شفاهی. شعرهایم مخاطب هم داشت، هر چند که یک عده دوست نداشتند این اتفاق بیفتد، از سوی مجلات تخصصی شعر هم هیچ‌گونه واکنش کتبی دیده نمی‌شد. گرچه مخاطبان من در شعرهایم مردم هستند. مردمی که گاهی با شعرهایی از من ارتباط برقرار می‌کنند که متعجبم می‌کند. من برای مردم شعر می‌گویم زیرا شاعر که نیازی به اینها ندارد و مخاطب شعرهایم می‌تواند هفت نفر یا 70 میلیون نفر باشد. نهایتا دوست دارم مردم مرا قبول کنند. این مردم هستند که به شعر نیاز دارند.

زبان شعرتان بعد از چهار کتاب به یک استقلال نسبی رسیده است، چه عواملی در استقلال زبانتان نقش داشته است؟

ما در حرف زدنمان هم به لحن‌ها و شیوه‌های شخصی مختلف صحبت می‌کنیم، با توجه به لحن‌های مختلف در گفت‌وگوی بین آدم‌ها و با فرض اینکه ممکن است این آدم‌ها شاعر هم بشوند، این امر ایجاد می‌شود یعنی کسی که به یک لحن خاص حرف می‌زند، اگر شعر بگوید،‌شعرش بدون آنکه بخواهد مانیفست بدهد، همان لحن را پیدا می‌کند و اگر شاعر خوبی شود، لحنش و زبانش هم قوی می‌شود و این لحن زبان شعر من است با تمام آموزه‌هایی که در این سال‌ها داشته‌ام.

اگر قبول کنیم که لحن شما، زبان شعرتان است پس لحن خشنی دارید که در شعر زنان دیگر دیده نمی‌شود، زنانگی در شعرتان خیلی کم دیده می‌شود. چرا؟

یک دلیل این است که من هم در معرض اتفاق‌هایی که برای زنان می‌افتد، هستم. اما نوع عکس‌العمل و نوع واکنش مهم است، هیچ‌وقت جنسیتی به مسائل نگاه نکردم، بیشتر نگاهم انسانی است. این انسان می‌تواند زن باشد یا مرد و مشکلات جامعه برای من دغدغه است.

در مورد اسامی کتاب‌هایتان حساسیت دارید؟ معمولا یک سیلابی هستند.

نه. فقط سعی می‌کنم که به موسیقی ارتباط داشته باشد. اصراری ندارم که یک سیلابی باشد، در «زخمه»، «هفت»، «پیانو»، «سمفونی روایت قفل‌شده» این اتفاق افتاده است و در کتاب جدیدم «شصت‌وهشت ثانیه به اجرای یک اپرا مانده است» هم این اتفاق می‌افتد. احساس کردم که «زخمه» بار منفی داشت و بعد از آن خواستم که امیدوارتر باشم و طراوت در من دیده شود. با توجه به اینکه 68 تا از شعرهایم را آنجا گذاشته‌ام، این اسم را انتخاب کردم.

در زمان چاپ کتاب‌هایتان مشکل هم داشتید؟

خیلی مشکل داشتم، در حدی که واقعا خسته شده بودم. از طرف ناشر و بخشی از جامعه ادبی خیلی مشکلات پیش آمد، بعضی‌ها خیلی راحت می‌توانستند ناشر به من معرفی کنند اما متاسفانه با ناشرانی برخورد کردم که شرایط خوبی برای نشر کتاب‌هایم فراهم نکردند در واقع شاید بخشی از جامعه ادبی چه شاعر چه ناشر با من به عنوان یک نماد مخالفت می‌کردند نه یک زن یا یک شاعر. خیلی اذیت شدم. این اتفاقی است که برای شاعران جوان دیگر هم ممکن است افتاده باشد.

آینده خودتان و شعرتان را چگونه می‌بینید؟

دوست دارم که تاثیرگذار باشم. در راهی که طی می‌کنیم، گاهی اوقات به درختان کنار جاده نگاه می‌کنیم و حواسمان پرت از مسیر می‌شود. شعرم اگر تاثیر‌گذار باشد به آن چیزی که دوست دارم رسیده‌ام. اگر چه مستقل کار کردن مخصوصا برای زن خیلی سخت است، اما سعی می‌کنم که در مسیرم مستقل حرکت کنم.

اگر این کارها محالِ شماست...


از کتاب "دایره":

یا زمین را مچاله‌اش بکنید، تا به اصلِ خودش رجوع کند،
نقطه‌ای کور و کر شود، و سپس از همان نقطه هم شروع کند،

یا که از استواش کش بدهید بلکه مثل عصای سوخته‌ای
دست بردارد از تکبّرِ خود تا به خورشید هم رکوع کند

اگر این کارها محالِ شماست دستِ کم بی‌جواب نگذارید
این که خورشید بینوا باید تا کی و تا کجا طلوع کند

نه مهندس نه میزبان نه رییس هیچ یک از سؤال راضی نیست
هرکسی عاجزانه می‌خواهد حرف را از خودش شروع کند

17/2/92

مریم جعفری آذرمانی

سلام بر شاعران باران


از کتاب "قانون":
 

سلام بر شاعران باران، کمک کنیدم کمی ببارم
منم همان ابرِ ناسروده... که تن به خورشید می‌فشارم

نه ابر، تاکیدِ آتشم من، سپس‌تر از خطِّ رعد و برقش
غُلُوْ نبینید اگر، مگر جز گمانِ رنگین‌کمان چه دارم؟

خدا نگهدار ای بیابان که با وجودِ هرآن‌چه گفتم
بعید هم نیست بعدِ باران که از زمین، آسمان در آرم

کجایی ای ماه بی‌توقّع که روی مرداب هم می‌افتی
فقط برای تو اَست... اگر شب، ستاره‌ها را نمی‌شمارم

چنان به مرگ اعتبار دادم که در عدم، زندگیم جاری‌ست
کنارِ هر گوشه و کنایه، به ناامیدی امیدوارم

مریم جعفری آذرمانی


انسان یا پر از درد است یا مرد است


از کتاب "پیانو":

مادرم می‌گوید: انسان یا پر از درد است یا مرد است
دردسرهای پدر سردرد شد مادر چه نامرد است

گاهی از این جمله‌ی مادر جنون می‌گیردم، امّا
باز می‌پرسم: پدر با اینهمه دردش چرا مرد است

تختشان سنگین شده از بس که تنهایند پس او کیست
حق شهوت را تصاحب می‌کند حقی که با مرد است

مادرم عاشق شده معشوق او هرجا بخواهد هست
کاری از دست پدر هم برنمی‌آید خدا مرد است

تا «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی»
پس «به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحالِ» ما مَرد است

24/3/85
مریم جعفری آذرمانی


یکی‌ست شخصِ حقیقت


از کتاب "قانون":

یکی‌ست شخصِ حقیقت، اگر غبار نباشد
که با کمالِ تأسف نشد هزار نباشد

دو ضرب در دوی معمول، طبق قاعده‌ی من
به احتمال قوی ممکن است چار نباشد

به روشناییِ چشمم قسم نمی‌خورم اما
ببین که من نگرانم که صحنه تار نباشد

چه خوب چیده شدند این ستاره‌های ضروری
ولی خدا کند این چیدمان قمار نباشد

بدم می‌آید از این داستانِ کهنه‌ی تاریخ
بشوی اسم مرا بلکه ماندگار نباشد

مریم جعفری آذرمانی


کارت به ناشرها نیفتاده‌ست



از کتاب "تریبون":
 

دارد می‌آید! پس کلاهت را، محکم‌ترش کن تا نیفتاده‌ست
حافظ! چه می‌دانی؟ مواظب باش! کارت به ناشرها نیفتاده‌ست

سعدی! بگردم! بعدِ چندین قرن، ساده‌نویسان دوره‌ات کردند
افسوس برعکسِ گلستانت، تصویرهاشان جا نیفتاده‌ست

در شعرها نظم و نظامی نیست؛ الیاس خان! گنجِ تو رنجت شد
یا در سرِ مجنون محبت نیست، یا در دلِ لیلا نیفتاده‌ست

هر انتقادی، شمس قیس! اینجا، معیارهای دیگری دارد
از اتفاقاتی که بعد از تو، چیزی به آن معنا نیفتاده‌ست

23/7/90
مریم جعفری آذرمانی

گوش‌ها بسته دهان‌ها بازند...


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است":

گوش‌ها بسته دهان‌ها بازند، کر شدم بس که شنیدم از هیچ
با دو تا چشم خودم سر کردم جز بدی هیچ ندیدم از هیچ

شادی‌ام ظاهر و پنهان شده غم، روحِ من بیشتر از تن شده کم
همه در همهمه، من در همه‌ام، به همین هیچ رسیدم از هیچ

آرزویی که ندارم در سر، از امیدی به امیدی دیگر
خطّ گمراهیِ من دایره شد تا سرِ هیچ دویدم از هیچ

ـ گرچه در دست کسی فال تو نیست حال من بهتر از احوال تو نیست
مریم! این شعر مگر مال تو نیست؟  ـ آی بس کن که بریدم از... هیچ


5/7/1386
مریم جعفری آذرمانی

دنیا پر از سگ است...


از کتاب "سمفونیِ روایتِ قفل شده":


دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی‌ست
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی‌ست
 
لبخند و نان به سفره‌ی امشب نمی‌رسد
پایان ماه آمد و خلق پدر سگی‌ست
 
از بوی دود و آهن و گِل مست می‌شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی‌ست
 
جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی
اخبار یک ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی‌ست
 
آهنگ سگ ترانه‌ی سگ گوش‌های سگ
این روزها سلیقه‌ی اهل هنر سگی‌ست
 
بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی‌ست
 
آدم بیا و از سر خط آفریده شو
دیگر لباس تو به تن هر پدرسگی‌ست


17/12/83
مریم جعفری آذرمانی


کتاب مذاکرات


مذاکرات

انتشارات شانی

زمستان 1392
شامل شصت و دو غزل نو)


این کتاب در سال 93 کاندیدای نهایی دوازدهمین دوره جایزه قلم زرین شد.


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.



کتاب تریبون


تریبون

انتشارات فصل پنجم

پاییز 1391
(شامل شصت و دو غزل نو)


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.



صدای ارّه می‌آید


صدای ارّه می‌آید 

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

بهار 1391
(شامل شصت و هفت غزل نو)


این کتاب در سال 92 کاندیدای نهایی سی و یکمین دوره کتاب سال شد.


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.

کتاب زخمه


زخمه

مریم جعفری آذرمانی

نشر مجنون

پاییز 1387

شامل پنجاه و نه غزل نو و یک ترجیع بند


این کتاب که همراه با کتاب هفت منتشر شده بود، در سال 1389 کاندیدای نهایی جایزه ادبی پروین اعتصامی شد.

نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.