من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گفتگو با شاعر» ثبت شده است

تحمل سکوت دیگران دشوار است


گفتگو با مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده در روزنامه خورشید، 8 تیرماه 1392)

مهرداد نصرتی

شناخت من از مریم جعفری آذرمانی و شعرهایش دارد بیست ساله می شود.از جلسات شعرخوانی دهه هفتاد تا امروزِ شعر شما.در این بیست سال خودتان فکر می کنید از کجا به کجا رسیدید؟

- شاید به همان جای اول رسیده باشم یا حتا به همان جا هم نه! چون فکر می‌کنم آن شور و حالی که در سرودن شعرهایم قبل از چاپ اولین کتابم داشتم حالا دیگر برایم به لحظه‌هایی دست نیافتنی تبدیل شده‌اند چون آن وقت‌ها مخاطبانم را خودم انتخاب می‌کردم و وقت سرودن شعر به عکس‌العمل‌هایشان فکر نمی‌کردم و برای خودم مسئولیتی یا تعهدی نداشتم که حتما شعری بگویم که خیلی متعالی باشد و هیچ ایرادی نداشته باشد. اما حالا که چند کتاب از من منتشر شده و نظرات مختلف و گاه متضادی شنیده‌ام، به طور ناخودآگاه هنگام سرودن شعر، تمام آن برخوردها و واکنش‌های مخاطبان، بدون آنکه مستقیما به آنها فکر کنم در سرم هست و همین باعث می‌شود که در لحظه‌های سرودن که به ظاهر در تنهایی مطلق است، احساس کنم که گویا دارم برای جمع کثیری از مخاطبان که دور و برم نشسته‌اند می‌نویسم، این حس را شاید نتوانم توصیف کنم. بارها سعی کرده‌ام که تصور کنم اولین باری است که شعر می‌گویم و کاری کنم که آن احساسات بی‌قید و بندی که چندین سال قبل داشتم برگردد اما نتیجه‌اش شعری تصنعی شده است که به نظرم قابل انتشار نبوده است! چون واقعیتِ حالای من چیزی متفاوت از قبل است و باید با همین ذهنم که حجم عظیمی از مخاطبان را در خود دارد شعر بگویم. اما از سوی دیگر تجربه و مطالعاتی که در طی این سال‌ها داشته‌ام نگاهم را نسبت به شعر کاملا عوض کرده است و این تجربه‌ها و مطالعات را آن زمان‌ها نداشتم.
 
ـ ویژگی شعرهای جعفری آذرمانی شور حاکم بر فضای سرودن است؛ به گونه ای که انگار مهم ترین رکن سرودن برای شاعر، جوشش است و زبان و ملاحظات ساختمند زبانی در مرتبه بعدی قرار دارند.موافقید؟

- چند سالی هست که فکر می‌کنم لحظه‌های جوشش و کوشش من یکی شده‌اند. در واقع تشخیص این دو از یکدیگر برای خودم هم دشوار است. چون کلمات همین طور در ذهنم رفت و آمد دارند و لحظه‌ای نیست که به چیزی فکر نکنم بعضی وقتها آرزو می‌کنم کاش امکانی بود که مغزم را از سرم در بیاورم و زیر شیر آب بشویم و بعد بگذارم سرجایش تا شاید لحظه‌ای آرامش پیدا کنم. به همه چیز فکر می‌کنم و گاهی شدت همین فکر کردن، توانایی شعر گفتن را از من می‌گیرد ولی لحظاتی که فکر کمتری دارم تازه می‌توانم شعر بنویسم. عجیب است که گویا افراط در هر چیزی به ضرر شعر تمام می‌شود حتا اگر این افراط در فکر کردن باشد.

 ـ شعر زنان چه در حوزه شعر کلاسیک و چه آزاد در این یکی دو دهه اخیر چهره های شناخته شده و مطرحی پیدا کرده است.من معتقدم بیش از این که این شناخته شده بودن از توان شعری آنها(دست کم بسیاری از آنها) نشأت بگیرد، به همین نکته ای بر می گردد که ابتدای این سوال طرح کردم؛ یعنی مطرح شدن بی سابقه شان و همین باعث شده تا توجهات را بر انگیزد.شما چه نظری دارید؟

- اول باید این نکته را یادآوری کنم که بهتر است به جای شعر کلاسیک که درست یا غلط، مفهوم کهن را القا می‌کند لفظ دیگری به کار ببریم تا باعث سوء تفاهم بعضی مخاطبان نشود مثلا غزل معاصر بگوییم یا غزل امروز یا رباعی امروز و غیره، من در مورد برخی از نشریات و سایت‌های ادبی، پیشنهاد کردم که نام کلاسیک را عوض کنند و خوشبختانه بعضی از آنها انجامش دادند و واقعا فضای بهتری ایجاد شد. اما در پاسخ به سؤال باید بگویم فکر نمی‌کنم که شعر زنان به خاطر چیزی غیر از شعرشان مطرح شود، اگر هم بشود مقطع کوتاهی است، در مورد شاعران مرد هم همین طور است، گاهی دیده می‌شود که یک شاعر مرد بدون آنکه شعر درست و حسابی یا متفاوتی داشته باشد به خاطر آشنایی و ارتباطات و توانایی‌هایی غیر از شعر، به شاعر بودن مطرح شده است، توانایی‌هایی مثل خوش‌سر و زبان بودن یا رفتارهای اجتماعی خوب و تعریف شده یا حتا گاهی فقط به خاطر ظاهرش که مقبول طبع عامه است! وگرنه بارها دیده‌ام که مطرح شدن یک شاعر زن، کمتر از حقش بوده است و تلاشی که در مسیر سرایش به شکل مداوم داشته نادیده گرفته می‌شود. فکر می‌کنم که این تقصیر آقایان است که یک خانم را نمی‌توانند در درجه اول یک انسان ببینند که تنها تفاوتش می‌تواند این باشد که به دلیل زن بودنش احساسات و شعور ریزبینانه‌تر و دقیق‌تری دارد که اگر در لحظه‌ی شعر گفتن فقط به توصیف همان احساسات و شعور بپردازد شعرهای خوبی خواهد گفت.  بسیاری اوقات آقایانِ شاعر با هزینه و توان کمتری، بخت این را داشته‌اند که بیشتر از خانم‌ها مطرح بشوند. تعجب می‌کنم که بعضی از این اهالی ادبیات چه اصراری دارند که شاعر زن را فقط در میان شاعران زن رتبه‌بندی کنند، مگر در میان شاعران مرد، چقدر چهره‌ی شاخص داریم؟ واقعا یک بار دوست داشتم لیستی تهیه شود و بعد بیاییم متفاوت‌ها را جدا کنیم باور کنید شاید شاعر زن بیشتر از مرد نمود پیدا کند، چون زنی که مداوم در یک حیطه کار می‌کند آن هم در حیطه‌ای احساس‌مند مثل شعر، آثاری متمایز نسبت به دیگران ارائه می‌دهد چرا که ندیدگرفتن او، دشواری مضاعفی است که همیشه تحمل کرده‌است و همین باعث می‌شود خلوت و درک عمیق‌تری نسبت به مسائل انسانی داشته باشد. ضمنا اگر یک شاعر چه زن چه مرد علاوه بر سرودن شعر خوب، ظاهر یا صفت خوب دیگری هم داشته باشد چه تقصیری دارد.
 
ـ مریم جعفری آذرمانی  شاعر پر شعری است و کتاب های شعر متعددی منتشر کرده است.آیا فکر نمی کنید الان وقت آن است که کمی آهسته تر اما عمیق تر در این حوزه قدم بر دارید و یا نه.معتقدید این اتفاق، هنگام سرودن همه شعرها خود به خود می افتد و شعرها همه یک دستند؟

- اتفاقا به نظرم نسبت به طول سال‌هایی که شاعر بوده‌ام کم کاری هم کرده‌ام و مدتی است که سعی دارم آن را جبران کنم! در واقع تا حالا باید بیشتر از این هم شعر می‌گفتم چرا که من عمده فعالیت زندگی‌ام در فضای شعر است و روی فعالیت دیگری سرمایه‌گذاری معنوی یا مادی نکرده‌ام، و هرچیزی که به دنبالش بوده‌ام در جهت شعرم بوده است. البته قبلا هم در مجال‌های دیگری گفته‌ام که لزوما هر شعری را منتشر نمی‌کنم و شعرهایم بسیار بیشتر از آن چیزی است که تا حالا منتشر شده. اما یک چیز را همیشه در نظر می‌گیرم و آن، ارزش شاعر بودن است. به هر حال من با تمام ضعف‌ها و قوت‌هایم یک شاعرم و سعی می‌کنم که هیچ مقطعی از شاعری‌ام را از دست ندهم، حتا اگر در مقطعی، درجۀ کیفی شعرهایم پایین‌تر بیایند باز هم از بین آنها انتخاب می‌کنم و در یک مجموعه جمع‌شان می‌کنم تا منتشر شوند، باز هم تأکید می‌کنم که همیشه گزینش انجام می‌دهم.
 

ـ چقدر نظر منتقدان برایتان مهم است؟
 
- در پاسخ به سؤال اول تا حدودی به این مسأله اشاره کردم و الان اضافه می‌کنم که من فقط نقدهای مکتوب را در نظر نمی‌گیرم بلکه برخورد جامعۀ اطرافم چه شاعر و منتقد باشند چه مردمی که از ادبیات سررشته‌ای هم ندارند، همه و همه در لحظه‌های سرایش من همراه با منند و همین است که همیشه دوست دارم شعر بنویسم چون همیشه فکر می‌کنم که هنوز خیلی چیزها هست که ننوشته‌ام. البته نسبت به آثاری که تا حالا منتشر کرده‌ام منتقدان کتبی‌ِ کمی داشته‌ام یعنی نقدهای معدودی به شعرهای من نوشته شده، بعضی وقت‌ها تحمل سکوت دیگران واقعا دشوار است. اما وقتی به بازۀ زمانی وسیع‌تری نسبت به امروز و دیروز می‌اندیشم، احساس می‌کنم که باید تلاش بیشتری کنم و شعرهای بیشتر و بهتری بگویم. 


شعرم تلفیق احساس و استدلال است

گفت‌‌و‌گو با مریم جعفری‌آذرمانی
گفتگو کننده: سیدمهدی موسوی‌تبار

(منتشر شده در روزنامه تهران امروز، 11 اردیبهشت 1389)

مریم جعفری‌آذرمانی ‌از شاعران جوان زن معاصر است، شاعری که تابه‌حال چهار کتاب «سمفونی روایت قفل شده»، «پیانو»، «هفت» و «زخمه» از او منتشر شده است. زبان شعر «آذرمانی»‌گاهی اوقات مردانه است و از فضای رمانتیک شعرهای زنانه فاصله می‌گیرد. ذات اعتراضی در اشعار او به‌خوبی دیده می‌شود و کنایه‌های شاعرانه و ظریف به عمیق بودن غزل‌های او کمک زیادی کرده است. پنجمین مجموعه غزل‌های او در آینده‌ای نزدیک به بازار خواهد آمد.


شعر گفتن را از چه زمانی شروع کردید، اولین شعری که گفتید یادتان است؟

خیلی سنم پایین بود و مدرسه می‌رفتم، البته اولین شعری که گفتم یادم نیست اما چیزی که می‌خواهم برایتان تعریف کنم یکی از آن رفتارهای شاعرانه است که مربوط به دوره راهنمایی و زنگ انشا می‌شود. یک موضوعی بود کلی، فکر کنم مربوط به زندگی می‌شد و من انشای خودم را به نظم نوشتم و فکر می‌کنم که غزل بود و معلم به من گفت می‌خواسته به من 20 بدهد اما فقط به خاطر اینکه نثر ننوشته بودم و انشایم غزل بود به من 18 داده است. این خاطره را تعریف کردم که بگویم یکجور ذاتی و درونی شعر با من بوده است.

می‌خواهم بدانم که خودتان چه وقت به این درک شاعرانه رسیدید و پشتوانه یا مشوقی هم داشته‌اید یا به تنهایی این مسیر را طی کرده‌اید؟

با توجه به اینکه شعر فقط نوشتن نیست و به ذهنیت شاعرانه برمی‌گردد، قدیمی‌ترین این رفتارهای شاعرانه برمی‌گردد به دوران کودکی‌ام. زمانی که من آمادگی می‌رفتم. اولین روز، یکی از بچه‌های کلاس کاری کرد که نباید می‌کرد و معلم او را از کلاس بیرون کرد و بچه‌ها هم به او می‌خندیدند و من آن زمان خودم را جای او گذاشتم و فکر می‌کردم که چرا به او می‌خندند. جرقه شعری فکر می‌کنم که همین‌ها باشد و اینکه یک اتفاق را یکجور دیگری ببینیم.

تحصیلات شما چقدر به این حس شاعریتان کمک کرده است. با توجه به اینکه یک‌بار تغییر رشته داده‌اید.

من معتقدم که شاعر باید ذهن استدلالی داشته باشد. حسابداری می‌خواندم و آن را رها کردم و زبان فرانسه را ادامه دادم. با توجه به اینکه زبان فرانسوی زبان استدلالی است و من هم دوست داشتم که زبان بخوانم و اعتقاد به ذهن استدلالی در شعر هم دارم گرچه شعر منطق و فلسفه نیست.

تکلیف احساس در شعر چه می‌شود آیا به این ذهن استدلالی کمک می‌کند یا لطمه می‌زند؟

خب، فکر می‌کنم که این تناقض شاعر را به‌وجود می‌آورد. یعنی کمک به شاعر می‌کند اما من این را فقط در حد یک فرمول کلی قبول دارم و باقی‌اش درک و شعور شاعر است از خودش و اجتماعش. مثلا به نظر من »حسین منزوی» نماینده کامل شعر معاصر است و حاضرم که برای این ادعا مدارک و استدلال بیاورم نه به‌خاطر اینکه او غزل گفته است.

طبق گفته شما »حسین منزوی»‌که یکی از قله‌های غزل معاصر است این تلفیق، احساس و ذهن استدلالی را داشته است؟

بله، حتما، مثلا در بیت «نهاده‌ایم قدم از عدم به سوی عدم/ حیات نام مده فصل انتقالی را» این یک استدلال است که هم زندگی را دارد و هم از عدم صحبت می‌کند. از یک عدم به مقصد عدم که نشانگر ذهن استدلالی است که تناقض هم دارد. حس و شعور هم دارد.

و این تناقض چقدر به شعر شما کمک کرده است؟

همین که در شرایط امروز کسی شعر می‌گوید با خودش و جامعه‌اش مشکل پیدا می‌کند. یعنی درون جامعه باشد، زندگی کند و شعر هم بگوید. مثلا هم باید علاقه‌مند باشد، دوست بدارد، پول در بیاورد، کار کند و شاعرانگی‌های خودش را هم حفظ کند و نمونه‌های مختلفی از این شاعران را داشته‌ایم.


چه زمانی تصمیم گرفتید که کتاب شعرتان را منتشر کنید؟

از زمانی که هر چه تلاش کردیم، انگار نه انگار که شعر می‌گوییم. این واکنش از هر طرفی بود. از سوی گردانندگان مجلات، جلسه‌های ادبی و... خیلی تشویق می‌شدم البته فقط به صورت شفاهی. شعرهایم مخاطب هم داشت، هر چند که یک عده دوست نداشتند این اتفاق بیفتد، از سوی مجلات تخصصی شعر هم هیچ‌گونه واکنش کتبی دیده نمی‌شد. گرچه مخاطبان من در شعرهایم مردم هستند. مردمی که گاهی با شعرهایی از من ارتباط برقرار می‌کنند که متعجبم می‌کند. من برای مردم شعر می‌گویم زیرا شاعر که نیازی به اینها ندارد و مخاطب شعرهایم می‌تواند هفت نفر یا 70 میلیون نفر باشد. نهایتا دوست دارم مردم مرا قبول کنند. این مردم هستند که به شعر نیاز دارند.

زبان شعرتان بعد از چهار کتاب به یک استقلال نسبی رسیده است، چه عواملی در استقلال زبانتان نقش داشته است؟

ما در حرف زدنمان هم به لحن‌ها و شیوه‌های شخصی مختلف صحبت می‌کنیم، با توجه به لحن‌های مختلف در گفت‌وگوی بین آدم‌ها و با فرض اینکه ممکن است این آدم‌ها شاعر هم بشوند، این امر ایجاد می‌شود یعنی کسی که به یک لحن خاص حرف می‌زند، اگر شعر بگوید،‌شعرش بدون آنکه بخواهد مانیفست بدهد، همان لحن را پیدا می‌کند و اگر شاعر خوبی شود، لحنش و زبانش هم قوی می‌شود و این لحن زبان شعر من است با تمام آموزه‌هایی که در این سال‌ها داشته‌ام.

اگر قبول کنیم که لحن شما، زبان شعرتان است پس لحن خشنی دارید که در شعر زنان دیگر دیده نمی‌شود، زنانگی در شعرتان خیلی کم دیده می‌شود. چرا؟

یک دلیل این است که من هم در معرض اتفاق‌هایی که برای زنان می‌افتد، هستم. اما نوع عکس‌العمل و نوع واکنش مهم است، هیچ‌وقت جنسیتی به مسائل نگاه نکردم، بیشتر نگاهم انسانی است. این انسان می‌تواند زن باشد یا مرد و مشکلات جامعه برای من دغدغه است.

در مورد اسامی کتاب‌هایتان حساسیت دارید؟ معمولا یک سیلابی هستند.

نه. فقط سعی می‌کنم که به موسیقی ارتباط داشته باشد. اصراری ندارم که یک سیلابی باشد، در «زخمه»، «هفت»، «پیانو»، «سمفونی روایت قفل‌شده» این اتفاق افتاده است و در کتاب جدیدم «شصت‌وهشت ثانیه به اجرای یک اپرا مانده است» هم این اتفاق می‌افتد. احساس کردم که «زخمه» بار منفی داشت و بعد از آن خواستم که امیدوارتر باشم و طراوت در من دیده شود. با توجه به اینکه 68 تا از شعرهایم را آنجا گذاشته‌ام، این اسم را انتخاب کردم.

در زمان چاپ کتاب‌هایتان مشکل هم داشتید؟

خیلی مشکل داشتم، در حدی که واقعا خسته شده بودم. از طرف ناشر و بخشی از جامعه ادبی خیلی مشکلات پیش آمد، بعضی‌ها خیلی راحت می‌توانستند ناشر به من معرفی کنند اما متاسفانه با ناشرانی برخورد کردم که شرایط خوبی برای نشر کتاب‌هایم فراهم نکردند در واقع شاید بخشی از جامعه ادبی چه شاعر چه ناشر با من به عنوان یک نماد مخالفت می‌کردند نه یک زن یا یک شاعر. خیلی اذیت شدم. این اتفاقی است که برای شاعران جوان دیگر هم ممکن است افتاده باشد.

آینده خودتان و شعرتان را چگونه می‌بینید؟

دوست دارم که تاثیرگذار باشم. در راهی که طی می‌کنیم، گاهی اوقات به درختان کنار جاده نگاه می‌کنیم و حواسمان پرت از مسیر می‌شود. شعرم اگر تاثیر‌گذار باشد به آن چیزی که دوست دارم رسیده‌ام. اگر چه مستقل کار کردن مخصوصا برای زن خیلی سخت است، اما سعی می‌کنم که در مسیرم مستقل حرکت کنم.

غزل با کسی شوخی ندارد

گفت و‌گو با مریم جعفری آذرمانی
به انگیزه انتشار دو کتاب «هفت» و «زخمه»

علی مسعودی نبا و رسول رخشا

(منتشرشده در روزنامه اعتمادملی 9 اردیبهشت ماه 1388)

 
مریم جعفری آذرمانی، اواخر سال گذشته، با دو دفتر «زخمه» و «هفت»، سومین و چهارمین مجموعه‌خود را به طور همزمان منتشر کرد. «زخمه»، به سیاق دفترهای پیشین او، مشتمل بر غزل است و «هفت»، تجربه‌ای است در قالب مسمط، با حال و هوایی نو. این شاعر جوان، در سال گذشته، نامزد مرحله نهایی جایزه شعر زنان «خورشید» و برنده جایزه «پروین اعتصامی» بود. همچنین، او دبیر جایزه غزل «حسین منزوی» است. پیش از این، دو مجموعه با نام‌های «سمفونی روایت قفل‌شده»(1385) و «پیانو»(1386) منتشر شده است. با توجه به سابقه غزلسرایی و موفقیت‌های سال گذشته‌اش، به سراغش رفتیم تا گپ و گفتی داشته باشیم درباره ‌تجربه‌های اخیرش در غزل امروز. «مریم جعفری آذرمانی» متولد 1356 و دارای مدرک کارشناسی در رشته زبان و ادبیات فرانسه است.


به نظر می‌رسد در این دو دفتر اخیر، به نسبت کتاب «پیانو»، نوعی تمایل به امر استعلایی و بریدن از زندگی امروز در شعرتان حادث شده است. انگار، شعرهای آن کتاب و حتی کتاب «سمفونی...» موقعیت صمیمانه‌تری ایجاد می‌کرد و از لحاظ مضمون و اجرا، ملموس‌تر بود.آیا به نظر خودتان هم چنین رویکردی در شعرتان ایجاد شده یا غزل‌تان تغییر محسوسی نکرده؟


شاید چند شعر اینگونه باشد اما مجموعا اینطور نیست. شعرهای «زخمه» و «هفت» از لحاظ زمان سرایش، خیلی از زمان شعرهای «پیانو» دور نیستند. بخش آخر کتاب «زخمه» غزل‌هایی است که از لحاظ زمانی می‌توانست در «پیانو» منتشر شود. البته شعرهای «زخمه» شاید در مجموع از شعرهای «پیانو» متنوع‌تر باشند. ولی همه در فضاهای منِ شاعر نیستند. در هر حال، سرودن هر شعری حکم تجربه‌کردن را دارد. می‌خواهم همینطور ادامه بدهم تا جایی که بشود. فکر می‌کنم خیلی جا داشته باشد. البته هر کسی می‌تواند تلاش خود را بکند و این که می‌گویم من دارم ادامه می‌دهم، در واقع مساله‌ای شخصی است و گذشت زمان نشان خواهد داد که چه اتفاقی افتاده است؛ یا چه بسا ثابت کند که اتفاقی هم نیفتاده است! ولی در هر صورت باید نوشت. در کتاب «هفت» هم که شامل هفت مسمط است مخصوصا در مسمط‌های پایانی کتاب، رویکردی اجتماعی داشته‌ام رویکردی که در کتاب اولم «سمفونیِ روایتِ قفل شده» بوده است. خودم فکر می‌کنم کتاب اولم شعرهای مورد پسند بیشتری از نظر خودم داشته باشند در واقع من با مخاطب، صادقانه‌تر برخورد کرده‌ام. به این صورت که تاریخ شعرها را زیرشان نوشته‌ام و به ترتیب هم منتشر کرده‌ام و حتی بخش آخر «زخمه»- به علت آنکه- در محدوده‌زمانی شعرهای «پیانو» بود جدا شده است. می‌توانستم تاریخ نگذارم و شعرها را با پراکندگی طوری بچینم که بیشتر خودشان را نشان بدهند؛ مثلا در مورد «سمفونیِ روایتِ قفل شده» به تاریخ غزل‌ها نگاه می‌کردند و شعرهایش را با شعرهای دیگران در همان محدوده‌زمانی مقایسه می‌کردند در حالی‌که هیچ‌گاه زیر مجموعه یا تحت تاثیر مستقیم هیچ جریانی از غزل نبوده‌ام.


روی آوردن به قالب فراموش‌شده‌ای چون مسمط، نوعی راه رفتن بر لبه تیغ است. ضمن اینکه شما در ابتدای «زخمه» نیز، ترجیع‌بند زیبایی دارید. چه شد که به سراغ این قوالب رفتید و آیا نگران این نبودید که وا‌پسگرا تلقی شوید؟


کلا غزل گفتن هم راه رفتن بر لبه‌تیغ است. ولی در این مورد تصمیم نداشتم که مسمط را زنده کنم و اصلا چه احتیاجی است؟ گرایش مقطعی من به مسمط شاید کاملا حسی بود. نگران هم نبودم که واپسگرا تلقی شوم. واپسگرایی در ذهنیت شاعر اتفاق می‌افتد. در شعر سپید و حتی داستان و نمایشنامه هم می‌توان واپسگرا رفتار کرد. ولی سرودن مسمط برای خودم خیلی جالب بود از این رو که به ترتیب که مسمط‌ها را پشت هم گفتم فهمیدم که هر شکلی از هنر می‌تواند ظرفیت‌های معنایی و زبانی امروزی هم داشته باشد.

شعر شما در اکثر مواقع بر اساس پارادوکس سوژه شکل می‌گیرد. یعنی با پیشرفت شعر، راوی مدام در تعلیق جنسیتی، حسی و حتی عقیدتی جلوه می‌کند. ایجاد چنین موقعیتی برای سوژه را ناشی از کدام دغدغه‌های خود می‌دانید؟

در هر صورت شاعر هم عضوی از جامعه است و خودش را می‌تواند جای دیگران هم بگذارد پس حرف‌های مختلف و گاه متناقضی می‌تواند داشته باشد. شاعر متاثر از اتفاق‌های اطراف خود است و تمام امکان‌های زبانی و معنایی را به کار می‌گیرد تا حرفش را بزند ولی به هر حال من فقط سعی می‌کنم مخاطب را با قافیه‌سازی گول نزنم. چون فکر می‌کنم بعد از مدتی تجربه در حیطه شعر، شاعر می‌تواند اثری سالم و حتا دلنشین بنویسد اما مهم این است که مدام در خود تغییر ایجاد کند و نگاهش را تغییر دهد. گاهی اوقات برای من پیش آمده که کسی خارج از حیطه شعر در مورد شعر من صحبت کرده و دیده‌ام که درست می‌گوید و آن را در مسیر شعری‌ام لحاظ کرده‌ام. شاعر باید گوش شنیدن نظر دیگران را داشته باشد. چون ذهن، مقوله پیچیده‌ای است. برای خودم بسیار اتفاق افتاده که شعری را از کسی خوانده‌ام و خوشم نیامده اما بعد از مدتی آن را خیلی عالی دانسته‌ام و این به خاطر آن است که ذهن، مدام در حال تغییر است.


به عنوان شاعری که عمده فعالیت‌تان معطوف به غزل است، فکر می‌کنید که بوتیقای غزل امروز باید چه ویژگی‌های تازه‌ای را در خود جای دهد که دیگر از حیث معنایی قالب کلاسیکی تلقی نشود؟

کلاسیک به اثری هنری می‌گویند که از فیلتر زمان رد شده و در واقع زمان ندارد و ما امروز هم آنها را گوش میدهیم یا می‌خوانیم یا می‌بینیم. مثلا بتهوون یا حافظ را ما هنوز هم گوش می‌دهیم و می‌خوانیم و لذت می‌بریم. حتی نیما یوشیج هم به این تعبیر کلاسیک است از این جهت که هم زمان گذشته بوده و هم از فیلتر زمان رد شده و هنوز هم خوانده می‌شود. برعکس حتی اثری هنری که امروز تولید می‌شود می‌تواند هم زبان و هم تفکر کهنه نیز داشته باشد این به گذشت زمان مربوط است که با آن اثر چه کند. در هر صورت آنچه می‌توانسته‌ام در شعرهایم اجرا کرده‌ام و چه بسا خیلی امکان‌ها را نتوانسته باشم خوب اجرا کنم ولی قضاوتش را به کارشناسان غزل باید سپرد. به هر حال ترجیح ذهنی من غزل است و اصراری ندارم که با تجربه‌غیر از غزل مثلا شعر سپید ثابت کنم که شاعر مدرنی هستم. ولی جهان اطرافم یقینا در شعرم تاثیرگذار است چون من از واقعیت می‌نویسم، هرچند که از خیالم هم استفاده می‌کنم؛ هر یک از شعرهایم به نوعی برداشت‌هایی از زندگی خودم یا اطرافیانم یا جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کنم پس نمی‌تواند امروزی نباشد. هرچند که جامعه‌ای آنچنان مدرن هم نداریم.

وضعیت مخاطب غزل در جامعه امروز ما چگونه است؟ آیا غزل هنوز خواهان و خریدار دارد؟

تا چه غزلی باشد! مخاطب را نمی‌شود گول زد. خوانندگان شعر چه شاعر باشند چه شاعر نباشند و حتی سواد آنچنانی هم نداشته باشند باز هم می‌توانند شعر خوب را تشخیص دهند. به ضرب و زور تریبون نمی‌شود شعر کسی را پرطرفدار کرد؛ همینطور نمی‌توان به خاطر مورد توجه قرار نگرفتن یک شاعر در میان مخاطبان عادی، لزوما او را شاعری جدی و غیر قابل فهم تصور کرد. من فکر می‌کنم که فهم مردم هم می‌تواند در شعر و شاعری ما بی‌اهمیت نباشد.

در سال‌های پس از انقلاب، شاهد نوآوریهای مثبت و منفی فراوانی در غزل بوده‌ایم. برخی از نحله‌ها تمایل داشتند که غزل را به بنیان‌های اصیلش نزدیک‌تر کنند و برخی در آن، به‌جست‌وجوی کشف موقعیت‌های مدرن و حتی پست‌مدرن آمده بودند. از این‌رو، غزل، به نوعی از جنجالی‌ترین و پر‌حاشیه‌ترین مباحث ادبی بعد از انقلاب بوده است. فکر می‌کنید برآیند این جریان‌ها نهایتا به سود غزل تمام شد یا به آن آسیب زد؟ کدام جریان‌ها را به عنوان جریان انحرافی در روند تکامل غزل می‌شناسید؟

به هر حال شاعر بودن کلاس اجتماعی دارد و هر کسی ممکن است دوست داشته باشد که شاعر باشد و به این قضیه افتخار کند. بسیاری از اینها را دنبال می‌کنم. البته بعضی وقت‌ها فقط وقتم را می‌گیرند، اما چاره‌ای نیست، باید بدانم دور و برم چه خبر است. ولی اکثرا مبنای درستی ندارند. نظرات و مقاله‌های بی‌سر و ته و عجیبی خوانده‌ام مخصوصا در دو، سه سال اخیر، به دلیل قابل دسترس‌تر شدن اینترنت و فراوانی وبلاگ‌ها و سایت‌ها این قضیه تشدید شده است. بعضی‌ها فکر می‌کنند که با اضافه کردن اسم الحاقی و ارائه دادن مقاله‌های بی‌سر و ته می‌شود برای غزل فرمول ساخت. جالب است که اکثر آنان اگرچه غزل را به نمایندگی از شعر کلاسیک می‌گیرند، اما به هر حال تعداد خیلی کمی غزل دارند. منظورم این است که اکثرشان مثنوی و غزل- مثنوی و بیشتر هم چهارپاره هستند و طرفداران‌شان هم از خودشان کم سوادترند. در بعضی موارد هم بعضی از طرفداران شاعر، در واقع ممکن است خود آن شاعر باشند. کار سختی نیست. مثلا می‌شود در عرض یک روز چند وبلاگ درست کرد با اسم‌های مختلف و همه آنها را طرفدار خود معرفی کرد و اگر هم کسی بپرسد که فلانی وجود خارجی دارد یا نه بالاخره همسایه و فامیل و دوستی پیدا می‌شود که با آن اسم جعلی خود را در جمع نشان بدهد و چه بسا که همین شخص جدید هم فردا برای خودش مانیفست دیگری صادر کند. باور کنید به همین خنده‌داری می‌شود بخشی از جماعت را سر کار گذاشت. همیشه باهوش‌تر از آدم هست. با زرنگی نمی‌شود در شعر به جایی رسید. مخصوصا غزل، با کسی شوخی ندارد. چون بهترین نمونه‌هایش را قرن‌هاست که پشت سر گذاشته و البته در شاعران معاصر هم کسانی هستند. ولی بعضی از این شاعران که شما اشاره کردید هنوز هم در شعر به روش استادی و شاگردی رفتار می‌کنند و دم از امروزی بودن می‌زنند در حالی‌که به مراتب سنتی‌‌ترین انسان‌های امروزی هم می‌دانند که دیگر نمی‌توان فقط یک نفر را استاد دانست ما در جهان اطلاعات روزافزون زندگی می‌کنیم، چطور می‌توانیم یک نفر را استاد خود بدانیم یا عده‌ای را شاگرد خود معرفی کنیم این گروه‌ها از هیچ رفتار غیر حرفه‌ای هم کم نمی‌گذارند. بعضی از این جنجال‌ها را کسانی تایید می‌کنند که خودشان محل هیچ توجه جدی در شعر نیستند. جالب این است که همین شاعران بعضی شاعران دیگر را سنتی معرفی می‌کنند، فقط به خاطر اینکه شاید مثلا مانیفست نداده‌اند. به هر حال این بالماسکه پایان خواهد یافت و هر کس چهره‌واقعی شعرِ خود را در لحظه‌های واقعی خواهد دید. من با کسانی برخورد کرده‌ام که از من پرسیده‌اند که چه کسی تو را تایید کرده؟ یعنی همیشه دنبال اسمی هستند که شاعر را تایید کند اما من فکر می‌کنم که صرف تایید شدن شاعری جوان از سوی پیشکسوتان نمی‌تواند جوازی برای شاعرتر بودن کسی باشد. ولی بد نیست کمی غرورمان را کنار بگذاریم و فکر نکنیم که آمده‌ایم تا غزل را نجات بدهیم. بهتر است فقط بنویسیم و بخوانیم. چون بعد از آنکه سر و صداها فرونشست، فقط در مورد کار هنری ما داوری خواهد شد.


و در پایان، آیا کتاب تازه‌ای در دست انتشار دارید؟

تعدادی از غزل‌های اخیرم که بعد از کتاب «زخمه» نوشته شده قرار است منتشر شود در واقع انتخاب غزل‌ها را انجام داده‌ام و فقط باید به ناشر سپرده شود عنوان کتاب هم این است: «68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است»...