از کتاب "دایره":
برخلافِ مقام ابراهیم، وسطِ کوه و درّه جا ماندی
روح من! کو پرنده بودنِ تو؟ هرکجا ذرّه ذرّه جا ماندی
بُرجسازان که وامدارِ تواَند، خواب «دار و درخت» میبینند
خواب «دار» و «درخت» میبینی، زیر دندانِ ارّه جا ماندی
گریهات را همیشه مسخره کرد، پس به دنیا چرا نمیخندی؟
پشت صحنه کنار دلقکها، با غم روزمرّه جا ماندی
در همین گرگخانه گرگ شدی، بچّگی کردی و بزرگ شدی
خانهات قصر بوده و حالا بستهی این «یه ذرّه جا» ماندی
مریم جعفری آذرمانی