چطور میشود شاعران حقیقی یک کشور را شناخت؟
مریم جعفری آذرمانی
(منتشر شده در روزنامه بامداد جنوب، 6/11/1393)
چطور میشود شاعران حقیقی یک کشور را شناخت؟ منظور کسانی نیستند که به طور عمومی فعالیت ادبی دارند و شعر هم میگویند، بلکه منظور شاعرانی هستند که تمام زندگیشان را و یا دستکم مقطع مهمی از زندگیشان را مثلاً جوانیشان را وقف شعر کردهاند. به عبارت دیگر چه کسی صلاحیت این را دارد که ادبیات جدید یک سرزمین را اول به مردم آن سرزمین و در مرحلۀ بعدی به دیگر کشورها معرفی کند؟ شاید در نگاه اول، عقل حکم کند که در جواب بگوییم خب معلوم است متخصص و صاحبنظر ادبیات باید این کار را بکند، بعد که بپرسیم متخصص ادبیات کیست، احتمالاً باید گفت: استادان دانشگاه و در میان شاعران، حتماً پیش کسوتان یا به قول داستایوفسکی پیران قوم!
اما واقعیت این است که هیچ کدام از این دو گروه عموماً تصویر درستی از فعالیتهای جدید ادبی در کشور خودشان ندارند. متأسفانه استادان دانشگاه عموماً بدون آنکه مقصر باشند (چون اصلاً فرصتی ندارند)، دقیقاً سواد ادبیات معاصرشان در حد تبلیغاتی است که از تلویزیون و رادیو و تریبونهای برخی نهادهای دولتی میشنوند، وگرنه استادانی که اصلاً کاری به ادبیات معاصر ندارند، خدمات بسیار مهمتری به ادبیات میکنند، زیرا خودِ بررسی ادبیات کلاسیک هنوز بسیار جای کار دارد. اما معمولاً وقتی استادی ادعای شناخت ادبیات معاصر دارد، ممکن است آنقدر آدرس اشتباه به دانشجویان بدهد که گاهی دیدن بعضی از پایاننامههای دانشگاهی بسیار تأسف برانگیز است، زیرا نه لزوماً شاعران و نویسندگانِ درجه اول را، بلکه صرفاً شاعرانِ تبلیغ شده از سوی تریبونهای مشخص، مورد بررسی قرار میگیرند. در میان پیشکسوتانِ شعر و ادبیات هم معدود کسانی هستند که بخت و انرژی آن را داشتهاند که در مجامع مختلف ادبی حضور داشته باشند یا با شاعران جوان مرتبط باشند و اکثراً از شعر جوانترها خبر ندارند و البته این شاید امری طبیعی باشد.
حالا تصور کنید در این وضعیت که اهالی فرهنگ یک سرزمین شناخت ناقصی از شاعران سرزمین خودشان دارند، یک فرد خارجی بخواهد شعر ایران معاصر را بشناسد! اولاً معدود پیش آمده که شعر شاعری مثل حسین منزوی، درست و حسابی (با توجه به جایگاه شاعریاش میان شاعران معاصر) معرفی شده باشد و اصلاً هنوز بسیاری از مخاطبان همزبانش (سوای جامعه ادبی) هم ممکن است یک غزلسرای جوان را که اهمیت ادبی آثارش اصلاً با آثار حسین منزوی قابل مقایسه نیست، بشناسند و اسم منزوی را هم نشنیده باشند فقط به این دلیل که تریبونهای رسمی معدود افرادی را میپذیرند، اما فاجعه برای فرد خارجی بدتر از این است، چون احتمالاً منزویِ غزل را با شعرهای سپیدش خواهد شناخت! آن هم شاید به این دلیل باشد که مترجمان عموماً با تصور غلطی که رایج شده، یا به این دلیل که خودشان شاعر نیستند، غزل را ترجمه پذیر نمیدانند، در حالی که لزومی ندارد قالب غزل را ترجمه کنند بلکه مفاهیم و اندیشهها و معانی را میتوان ترجمه کرد همان کاری که برای سپید انجام میشود. به هر حال فرد خارجی که علاقمند به شناخت ادبیات این سالهاست، از کجا باید بداند که بسیاری از تذکرهها و آنتولوژیهای شعری که از فارسی به زبانهای دیگر ترجمه شده، جدای از موارد استثنایی، با شعر برخی استادان دانشگاه یا فعالان سیاسی اجتماعی یا شاعرانی نه چندان تأثیرگذار پر شدهاند و تعدادی دیگر با شعرهایی که از شاعران جوان این سالها به زبانهای دیگر ترجمه شده و برخی از اینان حتا از داشتن مخاطب در میان همزبانانشان هم محرومند و فقط کانالهایی برای ارتباط با مترجمان داشتهاند، در حالی که برخی از شاعران مهم اصلاً تحصیلات دانشگاهی ندارند و برخی از اینان کانالهای ارتباط را ندارند و تأسف اینجاست که نه تنها شناخت شعر معاصر، بدون شناخت شعر این شاعران، ناقص و غلط خواهد بود، بلکه گاهی نبود آنها و جایگزینشدنشان با دیگرانی که شایستگی ادبی ندارند، باعث خدشهدار شدن حیثیت ادبیات فارسی در دیگر کشورهاست.
از سوی دیگر، همانطور که یک خارجی نسبت به ادبیات چند دهه اخیر ایران تصویر کامل و درستی ندارد، عکس آن هم ممکن است، یعنی معلوم نیست که اگر شعری یا اثری ادبی از زبان دیگری ترجمه میشود، لزوماً از شاعران و نویسندگان مهم آن کشور باشد، زیرا مثلاً در توضیحاتی که از مؤلف مورد نظر میخوانیم میبینم که ممکن است تحصیلات دانشگاهی بالا داشته باشد و عضو حزبهای سیاسی هم باشد و حتا گاهی میبینم آن شاعر یا نویسنده دیپلمات و سفیر است و حتا ردههای بالای سیاسی دارد، اگرچه ساختار جامعه ادبی در غرب تا حدود بسیاری متفاوت با کشور ماست، اما این سؤال هم میتواند مطرح شود که واقعاً از کجا باید بفهمیم که آیا مثلاً نویسندگان مهمتری از ماریو بارگاس یوسا در میان معاصران او در پرو وجود دارند یا نه؟
گذشته از اینها کسانی هم هستند که نویسنده یا راوی کتابهایی بودهاند که بسیار هم از سوی اهالی فکر مورد مطالعه قرار گرفتهاند، مثلاً آدولف هیتلر هم کتاب زندگینامۀ خودنوشت دارد (گیریم که خودش فقط راوی باشد و نویسنده و پرداختگر متن نباشد) اما کتابش، بسیار هم خوانده شده و میشود. از سوی دیگر وینستون چرچیل که به نماد سیاست تبدیل شده، جایزه نوبل ادبی گرفته است، درست است که هیچ وقت نه چرچیل جای ویرجینیا وولف را گرفته و نه هیتلر در صندلی هاینریش بل نشسته، اما همین نشان میدهد که بعید نیست چندین و چند نویسنده هم وجود داشته باشد که اولویت حرفهایشان اصلاً نویسندگی نبوده است و به جوایز بینالمللی دست یافتهاند، البته اهالی قلم میدانند که جایزه نوبل هم نمیتواند ما را راهنمایی کند به این امر که چه کسی در چه زبان و کشوری، از مهمترین نویسندگان و شاعران آن کشور است.
گویا برای آشنایی با ادبیات حقیقی یک کشور فقط باید یکی از شاعران و نویسندگان همان کشور در همان دوره باشیم، زیرا نه تنها خواندن ترجمههای صورت گرفته از سوی دیگران، ما را به تصوری درست نخواهد رساند، بلکه حتا اگر به زبان آنان آنقدر تسلط داشته باشیم که در یکی از دانشگاههای آن کشور هم مشغول به تدریس باشیم، باز هم شاعران و نویسندگانی مهمتر از آنچه به گوش ما میرسد وجود دارند که جایشان را دیگران گرفتهاند، دیگرانی که در ادبیات، نمیگوییم مثل هیتلر، اما شاید برای خودشان چرچیلی باشند.
پی نوشت:
عنوان مطلب برگرفته از شعر نیما یوشیج است.