درنگی بر کتاب «هفت» سروده مریم جعفری آذرمانی
پگاه احمدی
(ارائه شده به صورت سخنرانی در جلسه نقد هفت در کانون ادبیات ایران، 14/2/1388)
(مننتشر شده در فصلنامه شعر، شماره 67، پاییز 1388)
التذاذی که هنگام خواندن شعر، در جان، روان و آگاهی خواننده حاصل می شود و او را در مرحلهای والاتر از خواننده به خوانشگر (تعبیر کننده) ارتقاء میدهد، نخستین عاملیست که وی را بر میانگیزد تا با تأمل دربارهی زیرساختها و لایههای پنهان اثر، علل و اسباب التذاذ خود را در حیطهی تحلیل و قرائتی ادبی جستوجو کند.
خواندن مجموعهی خلاق، اندیشه ورز و دغدغه مند «هفت» سرودهی مریم آذرمانی، چنان با لذت و کشش همراه بود که این قلم را به نوشتن دربارهی آن و در حاشیهی متن پرطنین آن واداشت.
«هفتِ» او آیا این بار در نوردیدن هفت وادی سلوک در نوشتنی به سمت رهایی و تعالی ست؟
آیا هفت نُت به کمال رسیدهی موسیقیِ شعر است که در مجموعه شعرهای “پیانو”، “زخمه” و “سفونی روایت قفل شده” نیز طنین خوش آهنگاش گوش جان را مینواخت؟
مریم آذرمانی که در سه دفتر پیشین، عمدتا در قالب غزل طبعآزمایی کرده، این بار در قالب “مسمط”، تجربههای قابل تأمل دیگری را به اجرا گذاشته است.
دراین مجموعه هفت مسمط با هفت وزن متفاوت تجربه شده است:
1- مِه که سر میکشد به خانهی من (فاعلاتن مفاعلن فعلن)؛ بحر خفیف مسدّس مخبون محذوف
2- خورشید، درخشان شده از من (مفعول مفاعیل فعولن)؛ بحر هزج مسدّس اخرب مکفوف محذوف
3- سر را از آسمان تو رد کردهام (مفعول فاعلات مفاعیلن)؛ بحر مضارع مسدّس اخرب مکفوف
4- گرچه اندازهی دنیا نشده ست (فاعلاتن فعلاتن فعلن)؛ بحر رمل مسدّس مخبون محذوف
5- زمستان وحشی، سوار درختان (فعولن فعولن فعولن فعولن)؛ بحر متقارب مثمّن سالم
6- چشم را وا نکنی (فاعلاتن فعلن)؛ بحر رمل مثنّای محذوف
7- گریه به صف شد خط دریادلان (مفتعلن مفتعلن فاعلن)؛ بحر سریع مسدّس مطوی مخبون
به ویژه در مسمط سوم، تنیده قصیدهای ناصری، وزنی دشوار، مورد تمرین و توجه شاعر قرار گرفته است، براستی طبع آزمایی در چنین وزنی و ایجاد تناسب معنایی میان بندهای مسمط با قصیدهی ناصر خسرو، در عین حفظ شاعرانگی و سازمندی اثر و دوری از تصنع، امری دشوار و مستلزم احاطه بر بنیانهای شعر متقدم فارسی ست. بی شک رو به رو بودن با شعری که بر اوزان سنگین ناصری و شعر حکمی و حکمت شعری او تکیه دارد و به خوبی از پس تخاطب با آن برمیآید، نکتهای ارزشمند است. آذرمانی با ایجاد تقارب و خویشاوندی میان فضاهای معنایی و اسلوب کلامی نو و کهن، گذشتهی زبان و زبان گذشته را به ساحت قرائتی امروزین میکشاند و با شیوهی سرایش خود یادآوری میکند که چه ظرفیتهایی وسیعی از شعر کلاسیک و قوالب آن میتواند مورد رمزگشایی و قاعده افزاییهای زبانی و معنایی قرار بگیرد.
تخیل در آفرینش تصاویر بدیع و استحکام و قدرت اوزان و قوافی، موید این مطلب است که اشعار این مجموعه محصول غلیان سیلان عمیق حسی و درونی شاعر است، نه کوشش او در قافیه پردازی:
حلقهی ماه، آسمان را خورد
مکث کردم دهان زبان را خورد
تا سرودم روان دهان را خورد
جان به لب آمد و روان را خورد
چه کنم با جهان که جان را خورد
فرصتی شد زمان جهان را خورد
بیزمان باش و عاشقانه بیا..................... (هفت، ص9)
در پارهای مسمطهای این مجموعه، گویی به لحاظ معنایی یک مناظره یا گفت و گو میان بندهای پیوسته و تک سطرهای هم قافیه در پایان هر بند در میگیرد؛ مناظرهای امید و نومیدی. گفت و گویی میان خروشیدن و آرامش. شعر، به لحاظ مضمون دارای منحنی های اوج و فرود است، به این معنی که عصیان، گلایه، شوریدن و گداختن شاعر در پایان هربند بر سطرهایی سرشار از آرامش و لطافتهای آوایی و معنایی، قرار و سکون میگیرد. سطرهایی که لولاهای اتصال بندهای شعرند و دانههای مسمط را به رشته می کشند:
خانه وابستهی در بود و شکست
حرمت خانه پدر بود و شکست
مادر آیینهی تر بود و شکست
خواهرم شانه به سر بود و شکست
نای فریاد نداری بپذیر
روی در، نقشهی دریا، آبی
زیر پرپر زدن مهتابی
در چه فکری حسنک؟ بیتابی؟
زنگ تاریخ فقط میخوابی؟
شب نخوابیدهام آقای دبیر........................................( همان صفحه 28ـ 29)
لازم به ذکر نیست که رگههای آشکاری از عصیان در برابر پارهای ناملایمات و نابهسامانیهای اجتماعی، چه در غزلیات و چه در مسمطهای مریم آذرمانی آشکارا به چشم میخورد.:
برای کشتن خورشید قد علم کردید
از اعتبار سرودن چقدر کم کردید
که دست خستهی شاعر نمیتواند گفت
خیانتی که به حیثیتِ قلم کردید.................... ( سمفونی روایت قفل شده،صفحه 82)
عقربه میدود و زندگیام پشت سرش
فرصتی نیست که تشخیص دهم تاک از تیک
مگر از برکت یک زلزله ویران شود «این
میهمانخانه مهمانکُشِ روزش تاریک» .......................(پیانو ، صفحه 32)
در «هفت» نیز مانند مجموعههای پیشین، زبان و بیان شاعر، نقاد، تحلیلگر و استوار است. این زبان و بیان در جای جای اشعار، با گذر از تاریخ شعر و تاریخ ادبیات، از ناصر خسرو، تاریخ بیهقی و شرح بردار کردن حسنک وزیر گرفته تا حافظ، سعدی، انوری، خاقانی، بیدل و ظهیر فاریابی، وضعیتهای گوناگونی را در عرصهی مناسبات اجتماعی به تصویر میکشد:
نسبش میرسد از خون به جنون
او که خون میخورَد از کاسهی خون
غولِ کج با حرکاتی موزون
دُمش این بار بیفتد بیرون
پیِ دزدیدنِ یک تکه پنیر..........................(هفت، صفحه 29)
یا آن جا که می سراید:
خانه کوچک شده است
جای هر شک شده است
خنده شکلک شده است
فصلِ دلقک شده است
پس بخند و بگذر
[...]
چشمها یک سره پوک
آستینهای چروک
سرزمینی متروک
مرد، مشغول سلوک
از حقیقت چه خبر؟............................(همان ، صفحه 34 و 33)
در سرودههای مریم آذرمانی به لحاظ کارکردهای محتوایی، انواع مختلفی از قبیل شعر حِکمی، غنایی، تغزلی، عرفانی و اجتماعی هرکدام از طنین ویژهی خود برخوردارند:
بخت اژدهاست گاه خوش و گاه بد
کاری به قصد من نکند جز حسد
من با خِرَد خوشم اگر آن بی خرد
باید به من همیشه دهان کج کند..............(همان ، صفحه 18) حکمی
هر چه حرف است میم و نونِ من است
کینه بیرونتر از درون من است
بید مجنون که سرنگون من است
عشق، دیوانهی جنون من است
آن چه مینوشد آه خون من است
سقف دنیا که بر ستون من ا ست
صبح فردا اگر بدون من است
جشن آوار میشود بر پا.............( همان، صفحه 10ـ9) عرفانی
آه ای نگاِه پر زده از سر بیا
این جا کسی که نیست به جز آشنا
من ماندم و نیاز به آن چشم ها
تا آن چراغ گم شده در خانه را
«روشن به سانِ ماه به سرطان کنم»..........(همان ، صفحه 23) عاشقانه
آذرمانی در این دفتر از عهدهی آفرینش تصاویری بدیع بر آمده است که در قالب کهن مسمط، حضور و شمایلی جذاب و امروزین دارند:
حلقه ی ماه، آسمان را خورد
مکث کردم دهان زبان را خورد... (همان، ص9)
خاصم و از عوام، عام ترم
گرچه از باد بیدوام ترم... (همان، ص10)
خوردهام شعر و استخوان شدهام
دنده بر دنده نردبان شدهام
بروید از مقام من بالا (ص11)
مزرعه خاک مشبک شده است (ص28)
و... بسیاری موارد دیگر.
شاعر این شعرها، در ادامه سنت نوجویی و دیگر شدن، با زورچپانی پارهای واژههای مدرن به سطرها یا استفادهی اغراقآمیز از اوزان و بازی با اعرابها و تکیهها، شعرش را دستمایهی مُدهای رایج نمیکند، بلکه شیوهای از اندیشیدن را در اثرش بازتاب میدهد که بی هیچ کوشش و اغراق مضاعفی، بدیع و تازه است که به تعبیر مولانای بزرگ:
از خوف و رجا، پار دو پر داشت دل من
امروز چنان شد که پَر از پار ندانم
از کار جهان کور بود مردم عاشق
اما نه چو من خود که کر از کار ندانم
جولاههی تر دامن ما تار بدرّید
میگفت زمستی که "تر از تار ندانم"
چون چنگم و از زمزمهی خود خبرم نیست
اسرار همی گویم و اسرار ندانم
مانند ترازو و گزم من که به بازار
بازار همی سازم و بازار ندانم
در اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطر
طومار نویسم من و طومار ندانم.
عنوان مطلب اشاره دارد به این مصرع از ناصر خسرو: بنیاد این مبارک بنیان کنم