دیروز رفتم یکی از مغازه‌های خدمات کامپیوتری تا بعضی کتاب‌هایم را که تقریباً نایاب شده‌اند اسکن و پی‌دی‌اف کنم، مغازه‌دار گفت برای این‌کار مجبور است کتاب‌ها را برش بزند و پرسید: دوباره صحافی کنم؟ گفتم: نه، نمی‌خوام. فقط برش بزنید... دوباره با تأکید گفت: خب این‌جوری که نمی‌‌شه بعدش راحت بخونید؟ گفتم: نمی‌خوام بخونم همه‌شو خودم نوشتم، با حالتی بهت‌زده گفت: شما شاعری؟ این‌همه کتاب داری؟ حیف این‌جا هدر شدی، باید می‌رفتی آمریکا... گفتم: قسمت نشده فعلاً، شما دعا کنید به برکت ماه مبارک رمضان به زودی برم آمریکا... 

از مغازه آمدم بیرون تا ساعتی بعد برگردم و کار را تحویل بگیرم، در این بین برای دوستم داشتم حرف‌های مغازه‌دار را تحلیل می‌کردم و به این نتیجه رسیدم که از روی هوشمندی‌اش این حرف‌ها را زده، چون ناخودآگاه فکر می‌کرده که اهالی فکر و نوشتن مختصِ کشورهای پیشرفته‌اند و در این مملکت احتمالاً یک نفر هم نیست که اهل فکر کردن و نوشتن باشد وگرنه وضعیت مملکت به این‌جاها نمی‌کشید...


مریم جعفری آذرمانی 

۳۰ اردیبهشت ۹۷