آسیبشناسی انجمنهای ادبی تهران
مریم جعفری آذرمانی
(منتشر شده در فصلنامه شعر شماره 67، پاییز 1388)
به عنوان یک شاعر، همیشه برای مخاطب ارزش قایل بودهام گیرم که حتا یک نفر باشد که هنوز هم به دنیا نیامده باشد و درست است که صرفا برای مخاطب ننوشتهام اما همیشه در جستجویش بودهام در واقع یکی از دلایلی که در جلسههای شعرخوانی و بررسی شعر شرکت میکنم همین است.
فقط در یک جلسه است که هر هفته شرکت میکنم اما به جلسههای مختلف گاهی وقتها سر میزنم و به عنوان یک عضو فعال، شعر هم میخوانم. در بعضی از این جلسهها مورد بررسی هم واقع میشوم البته بیشتر وقتها خودم، نه شعرم.
شاید در این ساعت که اینها را مینویسم یکی دو جلسه در سطح تهران باشد که بسیار مفید و مورد توجه باشد هر شاعر یا شعردوستی میتواند با حضور در این جلسهها فایدههایش را هم ببیند اما در این نوشتار سعی میکنم فقط بعضی مشکلات را عنوان کنم زیرا این مشکلات فقط با تجربهی چندین ساله در این جلسهها قابل دیدن است و بسیاری حرفها هم هست که یا قابل نوشتن نیست یا اینکه بعد از سیزده سال که در این جلسهها حضور داشتهام حضور ذهن کامل برای اشاره به آنها نداشته باشم حرفهایی که میزنم شاید رنگی از غرور داشته باشد اما اشکالی ندارد.
موضوع این نوشته حول محور جلسههای شعر میچرخد پس ناگزیر موردهایی هم که مستقیمن به این جلسهها مربوط نمیشود تا جای ممکن بررسی خواهد شد. تلاش این نوشته در جهت بیاعتنا کردن نیست بلکه در این است که کمی از واقعیت موجود را نشان دهد
آیا جلسههای شعرخوانی و بررسی شعر نقش مهمی را در جامعهی شعری بر عهده دارند؟ حضور شاعر در این جلسهها در روند شعریاش بیتاثیر نیست چون دستکم میتواند واکنشهای برخی مخاطبان را از نزدیک ببیند. تقریبن همهی شاعران بعد از اندکی مطرح شدن دیگر در این جلسهها شرکت نمیکنند شاید انتظار دارند که حتمن از آنها دعوت شود یا اینکه دستمزدی برای شاعر بودنشان دریافت کنند این دستمزد میتواند فقط احترام باشد شاید هم با همین مشکلاتی که خواهم گفت رو به رو شدهاند و تاب نیاوردهاند.
البته شرکت در این جلسهها برای شاعران غزلسرا بیشتر مورد توجه است هم از سمت مخاطبان هم از سمت خود شاعر، نمونهی مهمش هم زندهیاد «حسین منزوی» که واقعا چه مشتاقانه در انواع جلسهها حضور داشت و شعر هم میخواند. دلیل عمدهاش هم این است که جز یکی دو مورد که آنهم معمولا بعد از انتشار کتاب، اتفاق میافتد در مجلههای مختلف شعر، جایی برای شاعران غزلسرا نیست زیرا حاضرند هر نوع نوشتهای را منتشر کنند به شرط آنکه غزل نباشد و اگر هم گاهی از دستشان در میرود از صفحههای شعر امروز(!) جدایش میکنند و جای بسیار کمتری به آن اختصاص میدهند و گاهی وقتها هم که مجلهای مخصوص غزل منتشر میشود نتیجهای جز تاسف خوردن شاعران غزلسرای مستقل ندارد و این مشکلات باید در جای دیگری و به طور مفصلی بررسی شود...
ولی حضور شاعر در جلسههای شعر در تحرک شعرش بیتاثیر نیست چون میتواند انواع شعرها و نظرها را بشنود و در صورت لزوم مسیر شعریاش را پویاتر و قابل انعطافتر طی کند. و به ویژه شاعران غزلسرا پیش از انتشار هر کتاب، به دلیل همان بیاعتنایی مجلههای تخصصی، ناچارند به این روش شعرهای منتشر نشده و جدیدشان را در معرض مخاطبان قرار دهند
اما در بسیاری از جلسههای شعر کسانی هستند که سالهاست فقط در پی حاشیهدار کردن دیگر شاعران هستند خدا نکند شاعری که کمی مطرحتر از دیگران است و حرفهای تر فعالیت میکند در جلسهای حضور دایمی داشته باشد دیگر باید خیلی مشکلات را تحمل کند با رفتارهای غیر محترمانه و مغرضانهی بسیاری رو به رو میشود.
در اولین سالهایی که وارد جلسههای شعر میشوی طوری با تو رفتار میکنند که انگار همه از تو شاعرترند در حالیکه چند سال میگذرد و همان کسانی که از تو شاعرتر نشان داده شدهاند به دلایلی که بعضی از آنها را در این متن خواهم گفت هیچ پیشرفتی نکردهاند و آنقدر مورد حذف قرار میگیری که در نهایت تا کتابهایت را منتشر نکنی کسی تو را نمیشناسد چون خدا نکند که از شعرت جایی تعریف کنند فقط دوست دارند دربارهی خودت حرف بزنند. در ابتدای ورود به جلسههای شعر، باید خیلی مراقب باشی تا بعد از سالها بتوانی همچنان شعر بگویی و با زبان خودت حرف بزنی. بعضیها دوست دارند که تو را جزو گروه خود کنند و بعدها هم افتخار کنند که مثلن فلانی شاگرد من بوده و هر چه که در شعر دارد مدیون من است. اینان به اقتضای سن و امکاناتشان به روشهای مختلف عمل میکنند اگر امکانی داشته باشند با تشکیل کلاسهای نیمهخصوصی که حتا بعضی از آنها باید با هماهنگی قبلی هم باشد چه استعدادهایی را که به اسم خودشان سند زدهاند و شاعرانی که کاملن در این جلسهها خودِ واقعیشان به خود گروهی تبدیل میشود بعد از مدتی متوجه میشوند که کاش مستقل عمل میکردهاند چون اصولن شاعران مهم و تاثیرگذار کمتر به تشکیل چنین جلسههایی رغبت نشان میدهند و به همین دلیل است که معمولن از جلسههای کارگاهی شاعری که فعالیتش دوام داشته باشد بیرون نمیآید چون به محض تعطیلی، به ندرت پیش میآید که بتواند راه را به تنهایی طی کند و چون ذهنش تقریبن شست و شو داده شده است دیگر بدون استاد خود ( که معمولن هم شاعران مهمی نیستند اگرچه حرفهای هستند) نمیتواند راه را ادامه دهد و به عنوانها و تشویقهای همان جلسهها دل خوش میکند.
در بعضی از جلسههای عمومیتر شاعرنمایانی هستند که به روشهای مختلف از شعرهایت کپی برمیدارند مثلن بیت اول را بر میدارند و با کمی تغییر، مال خودشان میکنند و با ردیف کردن کلمههای زبان بسته و چپاندن آنها در وزن و قافیه، بقیهاش را به ضرب و زور میگویند و به نام خودشان همهجا میخوانند و بعد از اینکه تصمیم به انتشار کتاب میگیرند دیگر یادشان میرود که به بیتهای اصلی که دیگر دستمالی شدهاند در زیر نویس اشارهای کنند و جالب است که دقیقا فقط شاعری را که مسبب انتشار کتابشان بوده است و از او هم تضمینی داشتهاند فراموش نمیکنند. البته باید یادآوری کنم که اگر شاعری باشد که از شعر شاعر دیگر استقبال یا تضمین کند و نسخهی بهتری را ارایه دهد مطمئن هستم که کسی اعتراض نخواهد کرد.
تازهکارانی را هم میبینی که از روی منطق شعرهایت مینویسند و اصولن چون منطقی هم در ذهن مقلّدشان ندارند تا جای ممکن شعر را مفتضح میکنند و همه جا بارها میخوانند تا نوشتهی وزن و قافیه دارشان از بر شود و حتا دیگر به تو سلام هم نمیکنند چون فکر میکنند که به به گفتنهای حاضران همیشه واقعی است. اینها همان کسانی هستند که از سر بیکاری وارد جلسههای شعر میشوند و کافیست یک بار اشتباه کنی و سلام و احوالپرسی داشته باشی دیگر آنقدر خودشان را مهربان و محترم نشان میدهند که تو هم دلت میسوزد و کمی روش شعر گفتن را به آنها یاد میدهی و بعد هم تشویقشان میکنی که شعر بگویند و چند ماه که میگذرد میبینی شعرکی میگویند و بعضیها هم ناآگاهانه تشویقشان میکنند و به آنها پر و بال میدهند لاجرم دیگر رفتارشان عوض میشود مثلن برای آنکه خودشان را محترم نشان دهند داخل جلسه که دیگران هم هستند به انواع مختلف چاپلوسی تو را میکنند و کلی خودشان را با تو صمیمی نشان میدهد و پشت تریبون هم به روشهای مختلف از تو یاد میکنند اما وقتی تو را تنها میبینند شخصیت واقعیشان را اجرا میکنند و حتا جواب سلام تو را نمیدهند و چون بسیاری از فنون شعری تو را ناشیانه و به صورت مبتدی و دست و پا شکسته و با کمال بیاستعدادی در نوشتههایشان اجرا کردهاند دیگر اگر تو باز هم این فنون را در شعرت اجرا کنی چه بسا که به تقلید از آنها متهم شوی! پس ناچاری به دریچههای دیگر شعر فکر کنی و البته این مسالهی شر را به نوعی به خیر تبدیل کنی و هی شعرت را تغییر دهی. دستشان درد نکند! بگذریم
در جایی جلسهای با مسوولیت خودت برگزار میکنی و به کسی تریبون میدهی که با همان تریبون به بهانهای به گردنت میزند و بعد هم در وبلاگ شخصیاش انواع توهینها را به تو میکند و حتا تهمت میزند که تو میخواستهای خودت را مطرح کنی! و به همینجا ختم نمیشود باید این آبرویی را که از خودش برده به گوش همه برساند و همه را دعوت کند تا وبلاگش را بخوانند یعنی کسانی هم هستند که اگر تریبون خودت را دستشان بدهی با همان تو را خفه میکنند و بعد هم در تریبون مجازی خودشان تو را تخطئه میکنند
برنامهریزان یک جلسهی ماهانه که از طرف یک ناشر در یکی از بهترین سالنهای موجود برگزار میشود برای خالی نبودن عریضه فقط یک جلسه از چندین جلسهی خود را به شاعران غزلسرا اختصاص میدهند و کسانی را که با هم تناسبی ندارند دعوت میکنند و بعضی از دعوت شدگان فکر میکنند که جلسه مال آنهاست و وقتی طولانی از یک جلسهی دو سه ساعتی را به خودشان اختصاص میدهند و تو هم چیزی نمیگویی که چرا شاعران غزلسرا را از دیگران جدا کردهاید و میروی و دو تا شعر میخوانی که بیشتر از سه دقیقه طول نمیکشد.
در جلسهای که سالها شرکت کردهای یک روز میبینی برای مناسبتی کسانی را دعوت کردهاند که نوشتههایشان با هیچ معیاری قابل قیاس با شعر تو نیست اما با تشریفات و چاپلوسی پشت تریبون حاضر میشوند و بعد هم پاکتی ـ برای احترام، نه ارتزاق ـ دریافت میکنند و تو هم اگر چیزی بگویی فکر میکنند طمع ارتزاق داری نه احترام ولی تو خودت میدانی که از چنین کسانی توقع هیچکدام را نداری.
خیلیها خودشان را به تو نزدیک میکنند و دوست نشان میدهند چون فکر میکنند که شاعر مهمی هستی و بعد هم که با زبان تلخ و رفتارهای بیغرض و صادقانهی تو که در جواب نظرهای سست آنها میدهی رو به رو میشوند داستان را برعکس تعریف میکنند و همه جا از نظریات ادبی خود و کتابهایی که خواندهاند میگویند و همان حرفهایی را که یادشان دادهای همهجا به اسم خودشان ارایه میدهند و وانمود میکنند که آنها بودهاند که در شعر تو موثر بودهاند ولی تو حتا اسمشان را هم جایی بر زبان نمیآوری چون معذوریت اخلاقی نمیگذارد واقعیت کاملن روشن شود
در بعضی جلسهها کسانی هستند که ایرادهای شعرشان را صادقانه (و نه در جمع) به آنها میگویی چون دلت میسوزد و فکر میکنی که شعرشان بهتر میشود و بعد از مدتی که هیچ تغییری نمیبینی متوجه میشوی که به جای فکر کردن رفتهاند و خودشان را خیلی بهتر از تو جا زدهاند و از تو کلی ایراد گرفتهاند و دیگر وقتی نمانده است که شعری بگویند و حالا فکر میکنند که حتا از تو خیلی جلوترند و تو که دیگر کاری با آنها نداری باید در معرض رفتارهای بیادبانهی آنها هم باشی
برای تشکیل جلسهای که آنچنان هم راضی به مدیریت آن نیستی دعوت میشوی و با وجود اینکه از تو جواب مثبتی نخواهند شنید، باز هم به تو گوشزد میکنند که مثلن این ظاهر را باید داشته باشی اما به فاصلهی کوتاهی جلسهای تشکیل میشود که انواع مدهای روز را در آن میبینی.
در یک جلسه کسی که سیاستمدارانه و غیرشاعرانه از چطور خوانده شدنِ وزنِ شعرت ایراد گرفته فقط به خاطر اینکه بحثی تکراری را به میان بکشد و جنجالی الکی درست کند تا بلکه چند هفته بر سر زبانها باشد، بعد از جلسه، جلوی همه از تو معذرت خواهی میکند و بعد هم تو میمانی و خلق و خویت که همه فکر میکنند کاش بهتر از این بود و تو را به عصبانی شدن بیجا متهم میکنند و حرفهای دیگر هم رویش میگذارند
در جلسهای شرکت میکنی فقط به این دلیل که دبیر جلسه دوست تو است و وقتی که میگویی که فلان شاعر به بزرگی آنچه شما میگویید نیست همان حرف را به شکل دروغآمیز از تریبون دیگر میشنوی و کلی حاشیه پردازی میکنند که فلانی بزرگان ما را قبول ندارد و بعد هم میبینی که بعد از ماهها هنوز ماجرا تمام نشده است و از زبان کسان دیگری که ظاهرا موجهتر هم هستند و اصلن در جلسهی مذکور حضور نداشتهاند و باز هم در تریبون دیگر میشنوی و خلاصه به گفتهی شاملو: «هر گاو گند چاله دهانی آتشفشان روشن خشمی» میشود و تاسف میخوری از این همه شاعرنمایان بیکار که چه حوصلهای برای کش دادن یک حرف دارند و این شبهه برایت پیش میآید که گویا خیلی مهمتر از آنی هستی که فکر میکنی
در جلسهای حاضر میشوی شعری میخوانی و کسی که اصلا درهیچ سطحی صاحبنظر نیست ناگهان به تو میگوید این شعر را چه وقتی گفتهای؟ میخواهد ببیند که حالا که به هر دلیلی با او و امثال او سلام و علیکی نداری احتمالا شعرت ضعیف شدهاست و تو هم جوابی نامشخص میدهی در حالیکه میدانی همین شخص هنوز در هر جلسهای از مرگ مولف(!) حرف میزند
بعد از سالها جایزهای با اعتبار مالی قابل توجه برای فقط یکی از کتابهایت به تو تعلق میگیرد (البته نه اینکه از پولهایی که به ناشران کتابهایت دادهای و هزینههای مادی و معنوی شاعر شدن که منتی سر کسی ندارد، بیشتر باشد) و کلی حرف و حدیث میشنوی که: «ببینیم فلانی معرفت دارد برگهای سبزش را تحفهی درویشان کند؟» و تو دنبال رابطهی بین این حرف و ماجرای اتفاق افتاده هستی. بعضیها هم که دستشان به گوشت نمیرسد از بوی گند آن حرف میزنند. در حالیکه بعضی از اینان از همهجا پول میگیرند و حتا برای شعر دستهچندمی خود هم دستمزدهایی دارند و حق دارند که صدایشان از جای گرم بلند شود
گروهی هم هستند که به خاطر همین جایزه بردنها و به خاطر اینکه مثلن ناشری را معرفی کردهاند تا کتابت را منتشر کنی( البته باید تا ریال آخر سرمایهگذاری کنی) پشت تریبون تو را تشویق میکنند و خود را با تو دوست نشان میدهند و از کتابت و ناشر کتابت حرف میزنند و انگار نه انگار که تو خودت همهی کارهایت را انجام دادهای در حالیکه میدانی همینها وقتی که در بهترین موقعیت، جلسههای بررسی کتاب تشکیل میدهند تو را عمدن فراموش میکنند و اگر کسی هم به آنها اعتراض کند که چرا در این همه جلسه برای فلان شاعر جلسهای نگذاشتهاید میگوید: «شما به فکر خودتان باشید...» و آن کسی که باید به فکر خودش باشد میفهمد که فردا هم با او همین بیاعتنایی را انجام خواهند داد.
در بعضی جلسهها هستند کسانی که سالهاست احترام ظاهری خاصی برای دیگران دارند و تقریبن سن و سالی از آنها گذشته اما وقتی که با شاعر مستقلی رو به رو میشوند خودِ واقعیشان را نشان میدهند در واقع بعضی از اینان رک بگویم اصلا قابل احترام نیستند چون با ظاهری آراسته که البته بویی از تملّق هم دارد در همه جا ظاهر میشوند و هیچ کاری جز آزار دادن و بیاهمیت جلوه دادن شاعران مستقل ندارند و البته اکثرن شعری هم ندارند و یا اگر دارند از سر مهربانی دیگر شاعران است
گروهی هم هستند که شاعران تازهکار را هدف قرار میدهند و اگر استعدادی ببینند که بویی از استقلال شخصی شاعر داشته باشد تا او را از جلسهها به هر نحوی طرد نکنند راحت نمیشوند بعضی از اینان با اهمیت ندادن و بعضی دیگر با حاشیه ساختن به هدفشان میرسند و چه شاعران زن تازهکار و بااستعدادی که از ترس این و آن خود را در جلسههای ادبی آفتابی نکردهاند و اصلن رفتهاند که رفتهاند و تو به عنوان یک شاعر که مرد هم نیستی باید خیلی گستاخ باشی که سالها دوام بیاوری.
این گروه که با ظاهرها و رفتارهای مختلف در جلسهها حضور دارند از هیچ کاری در جهت پایین آوردن شخصیت شاعران مهمتر و تاثیرگذارتر دریغ نمیکنند و چون در ظاهر، انسانهای مورد توجهی هستند نمیتوانی مستقیما با آنها برخورد کنی چون عموم تماشاگران همیشه حق را به کسی میدهند که آرام و موذیانه هدف غیرانسانیاش را دنبال میکند
بعضی از اینان دوست دارند که با آنها ارتباط صمیمانهای داشته باشی تا بلکه برایت نقدی بنویسند و یا شعرهایت را در جایی منتشر کنند و فکر میکنند که میتوانند به این وسیله خودشان را مسبب شاعر شدن تو بدانند اما تو که زیر بار منت کسی نمیروی از این کار امتناع میکنی و صبر میکنی تا خودت و شعرها و کتابهایت و نقد و نظرهایی که برای شعرهایت نوشته میشود روند عادی خود را طی کنند و بعد میبینی که همینها دیگر تو را تحویل نمیگیرند و سعی بیهوده در جلوهدادن دیگرگونهی اصل قضیه میکنند
در جلسهای شرکت میکنی که مجریِ با تجربه و سالخوردهای دارد و وقتی پشت تریبون تو را دعوت میکند میگوید: شعر میخوانید یا غزل؟ و نمیداند که با همین جمله چقدر خودش و به اصطلاح شاگردانش را تحقیر کرده است. و این تو هستی که اگرچه خیلی از اینان را شاعر نمیدانی اما هیچگاه در صدد تحقیر و کوچکجلوهدادن فعالیتهای آنها نیستی. اهالی اینگونه جلسهها (که گاهی مجریانشان محترمانهتر از این هم برخورد میکنند!) هرگاه تو را هر جا ببینند در صدد این هستند که به خیال خودشان تو را تحقیر کنند و از غزلسرا بودن تو صحبت کنند و فکر کنند که خیلی روشنفکر و انعطافپذیر هستند در حالیکه تو اصلن نیازی به تعریف آنها نداری و فقط به خاطر حفظ احترام خودت مجبوری حرفهای بیسر و تهشان را بشنوی. مثلن بعضی از اینها به تو نزدیک میشوند و از این تعریف میکنند که در جلسهای خصوصی که همه تو را تخطئه میکردهاند این او بوده که از تو دفاع کرده! و تو نمیتوانی از میزان صلاحیت او و دیگران بگویی چون ظاهرن رفتاری انسانی و صادقانه انجام داده. مشکل دیگر اینگونه جلسهها این است که خدا نکند زبان دیگری جز فارسی بلد باشی دیگر تو را مترجم معرفی میکنند و نه شاعر. و همیشه فکر میکنند که تو نفهمیدهای که چه هدفی دارند و دلخوش به نوشتههای گروهی و شبیه به همِ خود هستند و خودشان را خیلی حرفهایتر میدانند البته این گروه خیلی مفید فایده هستند چون باعث تحرک شاعر غزلسرا و پایداری او در جدی گرفتن غزل میشوند اگرچه خودشان تا مدتها نمیدانند.
در جلسهای جایزهای تشکیل میدهند و پنهانی از تو میخواهند داور جایزه شوی و به تو میگویند که این مساله بسیار مهم است که کسی نداند که داور چه کسی است تو هم کلی زحمت میکشی و با دقت و عدالت برندهها را انتخاب میکنی اما روز جایزه که میرسد اگر چه داورها را معرفی نمیکنند اما از همهی آنها دعوت میکنند که مطلبی یا شعری ارایه کنند و فقط تو میمانی که یک گوشه نشستهای و اگرچه هر جلسه شعر میخواندی اما اصلن از تو دعوت نمیشود که شعری بخوانی بعد از یک سال که نوبت به دورهی بعدی جایزه میرسد میبینی که چند شاعر پیشکسوت را برای داوری انتخاب کردهاند و همهجا اسامی داوران را جار زدهاند آن هم فقط به خاطر آنکه خودشان را مطرح کنند.
در جلسهای مجری جلسه که سالهاست تو را میشناسد برای آنکه آستانهی تحملت را بسنجد با هدف تحقیر کردن و بیاهمیت جلوه دادن شعرت، در بدترین موقعیت جلسه تو را صدا میکند و تو دیگر حسی نداری برای شعر خواندن اما به احترام کسانی که میخواهند شعرت را بشنوند پشت تریبون میروی و هیچ اعتراضی نمیکنی
در جلسهای که به طور دایم شرکت کردهای به دلایلی مجری جلسه عوض میشود و با اینکه بسیار هم تو را میشناسد و با وجود وقت طولانی جلسه و تعدادِ نه چندان زیادِ شاعران باز هم صدایت نمیکند و حتا کسانی که اسمشان را هم نمیداند با اشاره به رنگ لباسشان پشت تریبون فراخوانده میشوند بعد متوجه میشوی که گویا مجری از زنان شاعر و به ویژه، تو خوشش نمیآید یعنی مسایل شخصی و روانی خود را در جلسهی عمومی هم اعمال کرده است.
در بسیاری از جلسات مهم دعوت نمیشوی بعد خبر میرسد که آن جلسه با حضور تمام کسانی که هر هفته میبینیشان برگزار شده و این تو بودهای که غریبه بودهای و البته این جلسهها خالی از نفع هم نیستند و همهی اینها به این دلیل است که زیر پرچم کسی نرفتهای و برای کسی چاپلوسی نکردهای و همیشه رو راست حرفت را زدهای و به خیلیها بر خورده است.
در جلسهای ناگهان یک نفر پیدا میشود که فکر میکند خاتمالشعراست و چند تا نوچه از خودش کمسوادتر پیدا میکند و در مقابل شعر تو علم میکند و دیگران هم به دلایلی که آنچنان هم نامعلوم نیست از این جریان دفاع میکنند و این تو هستی که باید خودت را به نشنیدن بزنی و نوچهی آموزشدیده حتا ممکن است در نوشتهی وزن و قافیهدارش به شاعران مهم جلسه توهین هم بکند و سرش را بالا بگیرد چون عموما خاتمالشعرایان(!!) اگرچه استاد هجو کردن هم نیستند اما دستی در این زمینه دارند و به دلیل تکبّرشان فکر میکنند که فقط خودشانند که بلدند دیگران را مورد تمسخر قرار دهند و چون ذهن محترمی هم ندارند به هیچ کس رحم نمیکنند و چه آبروهایی که به خیال خودشان از دیگران میبرند و چه شاعران مهمی را که دلشکسته میکنند.
وقتی در جلسهای به طور مداوم حضور داری در زندگی شخصیات دخالت میکنند و سوالهای بیجایی میپرسند و وای به روزی که ازدواج کنی انگار که چون شاعری جدی هستی حق نداری روال زندگی عادی را طی کنی و هی به پر و پایت میپیچند و میگویند: دلم برایت میسوزد... در حالیکه میدانی همان شخصی که این حرف را میزند خودش زندگیاش را کرده و لذتهایش را برده و الان هم از سفرهی باز شعر، چه مادی و چه معنوی بینصیب نیست. بعضیها هم که بیشرمی را به نهایت خود میرسانند و گمان میکنند که میتوانند با فرستادن طعنهها و حرفهای رکیک و مستهجن از روشهای مختلف، زندگی شخصی و زناشویی تو را تحت تاثیر قرار دهند اما چون اینگونه افراد، بر خلاف تظاهرشان از منطق و هوش بالایی برخوردار نیستند راه به جایی نمیبرند و تو فقط مجبوری گاهی تاسف بخوری از اینکه برای بعضی، حتا شعر هم نمیتواند صفتهای زشت درونیشان را کاهش دهد.
بعضیها هم تا در شعرت قدرت و پیشرفتی ببینند تو را متهم میکنند به انواع کارهای ناهنجار و صفتهایی که در بیرون از جامعهی شعری نیز مذموم هستند
در جلسهای حضور داری که شخصی که حتا ظاهرش هم حالت بلاتکلیف دارد از مباحث نه چندان جدید نقد صد سال اخیر دنیا حرف میزند و چون جسته گریخته خوانده و یا نخوانده و فقط شنیده است چیزی را که خودش هم نفهمیده تحویل شنوندگان میدهد و تو هم چون نمیخواهی با او همکلام شوی و یا او را انعطافپذیر نمیبینی ناچاری سکوت کنی و تحمل کنی چون اگر از جلسه خارج شوی تعبیرهای دیگری میشود
موضوع مهمی که در بسیاری از جلسهها هنوز از مد نیفتاده است بازگو کردن ناقص و فهمیده نشده و هضم نشدهی تئوریهای نه چندان جدید غیر فارسی و نسخه پیچیدن برای شعر پیشینهدار و پیشروندهی فارسی است گاهی حتا جلسههایی به ظاهر تخصصی برای بررسی شعر معاصر تشکیل میدهند و همهجا تکبرآمیز از سواد خود حرف میزنند و معاصر بودن سوادشان را یکی از امتیازهای خود میشمارند و گاهی حتا شاعران پیشین ما را مسخره میکنند در حالیکه اصلن از شعر پیشینیان هیچ نمیدانند و خیلی از تازهکاران را گمراه میکنند و البته خودشان سالهاست که تازهکارند.
در بسیاری ازجلسهها فقط به خاطر اینکه زن هستی خیلی از صفتها را به تو میچسبانند مثلن یکی از محترمانهترین آنها این است که: به خاطر زن بودن است که شعر شما خوانده میشود یا مورد تشویق قرار میگیرد... و جالبتر اینکه هرجا که شعرت مورد توجه قرار میگیرد بعضیها از سر شاید مهربانی میگویند: «آفرین! تو فروغ فرخزاد دوم هستی!» یا اینکه: «راه سیمین بهبهانی را ادامه میدهی»... انگار جز این دو شاعر کسی را نمیشناسند و چون ذهن منفعلی دارند همیشه مرد و زن را جدا می کنند و مبادا تو را با شاعران مرد مقایسه کنند و تو حاضری که حتا ـ ضعیفترین شاعر جهان در طول تاریخ ـ باشی ولی خودت باشی.
و خیلی مشکلات دیگر ...
البته بعد از همهی این اتفاقات و تنگنظریها میتوانی به خانه برگردی و شعر بنویسی اگرچه گاهی اوقات هم که کسی فکر میکند فلان شعرت را در جواب او گفتهای بعد میفهمی که اینجا هم خطا کرده و اصل قضیه را نفهمیده و همه چیز را در توهم خود به هم مربوط کرده است. مثلن ممکن است که فقط کلمهی حسادت را از شعر فهمیده باشد و همان را به خودش مربوط کرده باشد! در حالیکه شاعر هیچگاه صرفا به خاطر یک موضوع شعر نمیگوید بلکه ناخودآگاه نقش مهمی در ارتباط مسایل درونی و بیرونی شاعر دارد و با هیچ سندی جز شاعر(تازه اگر در این زمینه هم صادق باشد!) نمیتوان ارتباط یک موضوع را به یک شخص یا اتفاق خاص ردیابی کرد.
این نوشته در پی نشان دادن برخی آسیبهای جلسههای شعر بوده است. اما اینکه چگونه میتوان این مشکلات را به حداقل رساند، به طور مفصلی باید بررسی شود. شاید حضور شاعران حرفهای جوان و شاعران پیشکسوت مطرح بتواند در بهبود وضعیت جلسهها بسیار موثر باشد جلسهای که به وسیلهی شاعران مهم و مطرح و جا افتاده یا دستکم با حضور آنان تشکیل میشود مشکلات بسیار کمتری دارد در واقع شاعرانی هم در طی این سالها دیدهام که میتوانند به حاضران در جلسه احساس بهتری بدهند چون نیازی به پایین آوردن کسی ندارند و اگر هم کسی در جلسه این کار را انجام دهد حتما با روش شاعرانه و محترمانه، تا حد بسیار تعدیل خواهند کرد.
در پایان، اول خودم را و بعد هم دیگر شاعران را به خویشتنداری دعوت میکنم