خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
مریم جعفری آذرمانی
(منتشر شده در روزنامه کارگزاران پاییز 88)
چقدر باید دربارهی شعر حافظ بنویسیم؟ پاسخ روشن است: تا وقتی که تزویر هست و بیریایی هست، تا وقتی که دروغ هست و راست هست... یعنی تا وقتی که نوع بشر هست. در این مقال آیا احتیاج هست دربارهی جامع بودن شعر حافظ چه از لحاظ فنی و چه از لحاظ اندیشهای صحبت کنم؟ تجربههایی در رویارویی با شعر حافظ داریم شاید مشترک باشد. شاید هم تجربههای دیگران از تجربههایی که من داشتهام، قابل بحثتر و ژرفتر باشد، با این حال ترجیح میدهم تجربههایم را در برابر خواندن شعر حافظ، با شما در میان بگذارم. در هر دورهای که با شعر حافظ روبرو میشوم به نکتههایی پی میبرم که دورهی پیش با آن روبرو نبودهام و عجیب که هر چه پیش میرود به جای آنکه شعرش برایم رمزهایش را آشکار کرده باشد، برعکس، سوالهای جدیدی را مطرح میکند.
مثلا:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهی کمند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
فکر میکنم حافظ در این غزل، معشوقش یا همان توی مورد خطاب شعرش را نفرین کرده است. چرا؟ خوب دلیلی که میآورم حسی است و برای آن البته منطقی هم درست خواهم کرد! اما به هر حال من به این دلیل از این غزل لذت میبرم که در واقع یک نفریننامهی زیباست. ظاهرا در حال دعاکردن است اما در باطن در حال نفرین کردن، چون مبالغه و کنایه دارد، میگوید: خدا نکند به ناز طبیبان نیازمند بشوی(ناز در اینجا هم معنی ناز کردن و شفا دادن بیمار به وسیلهی طبیب را میدهد و هم ناز کردن و تکبر کردن طبیبان به بیمار) مگر قرار است نیازمند شود؟ پس با این دعا کردن در واقع خبر از پیشآمد بدی میدهد که شاعر آرزو دارد و قرار است برای معشوق یا توی مورد خطاب بیفتد و شاهدش مصراع دوم که میگوید وجود توی مورد خطاب نازک است یعنی ظریف است و طاقت بیماری را ندارد.
در بیت دوم با مبالغه کردن در اینکه سلامت همهی بشر به سلامت آن یک نفر مربوط است! انگار این دعا کردن را با طعنه زدن به نفرین میکشاند مخصوصا در مصراع بعدش با گفتن اینکه خدا نکند به هیچ عارضهای دردمند شوی، با این مبالغه کردن به هدف گفتارش نزدیکتر میشود و غزل میرسد به این بیت:
در آن مجال که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنهی بدبین و بد پسند مباد
یعنی تازه این دعاها( نفرینها) را من میگویم منی که بدبین و بدپسند هم نیستم. دیگران که بد بین و بد پسندند با تو چه خواهند کرد؟
و در بیت آخر اعتراف میکند که تمام این دعاها نفرین بوده است زیرا توقع دارد که توی مورد خطاب به او توجه کند که میگوید:
شفا ز گفتهی شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
حالا به بیتهایی که گاهی با آنها برخورد میکنم و الان در حال نوشتن این مطلب یادم هست میپردازم مثلن:
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی
بگذریم از اینکه این بیت کنایه به پسر شاه شجاع است و بگذریم از اینکه اینجا حافظ یک نکته را در داستان یوسف مطرح میکند! اما معلوم نمیکند که کدام سوال را طرح کردهاست: که یوسف چرا سراغ پدر را نگرفت؟ یا پدر چرا سراغ یوسف را نگرفت؟ معلوم نیست که باید از پدر پرسید که : مهر تو به فرزندت به عنوان پدر کجاست؟ یا از یوسف پرسید که مهر تو به پدرت به عنوان فرزند کجا رفته است؟
یا مثلا این بیت:
ببین در آینهی جام نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
اینکه هیچ کس چنین زمانهی عجیبی یادش نیست، آنقدرها هم نامشخص نیست که حتا احتیاج به باز کردن چشم داشته باشد! اما باید در آینه دید( اولین مبالغه) آینهی جام( دومین مبالغه) نقشبندی( یعنی توطئه، پس سومین مبالغه) و غیب( چهارمین مبالغه) و چیزی که با چشم بسته هم حتا میشد دید باید در آینهی جام توطئهای که از جایی نامعلوم چیده شده است آن را دید و همین یعنی اوج شعر.
مفاخرههای حافظ هم همیشه جذبم میکرده است که البته در بعضی نسخهها به شکلهای دیگری آمده است اما به بعضی اشاره میکنم:
مثلا:
ساقی مگر وظیفهی حافظ زیاده داد
کآشفته گشت طرهی دستار مولوی
یعنی ساقی مگر به حافظ بیشتر قدح شراب داده که گوشهی دستار مولوی بر هم خورده!
(در توضیح کلمهی طره و نقش آن در این بیت جایی خواندم که وقتی دستار را دور سر میپیچیدند انتهای آن را مثل زلف در جلوی سر آویزان میکردند )
یا مثلا:
چو سلک درّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی
یعنی شعر من مثل رشتهی مروارید است و گاهی ( یعنی در واقع همیشه! این اخلاق حافظ است!) از نظامی در تایید ( بشری یا الهی یا با گذشت زمان که بهترین تایید کننده و رد کننده است) پیشی میگیرد.
یا مثلا این بیت حافظ را که اخوان ثالث (در یک مقاله از قول دیگران و خودش بیتهایی را آورده و در مورد آن بیتها و خود حافظ مقالهای نوشته که زحمت خیلی از ما را کم کرده روانش شاد)
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از سعدی
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
و توضیح داده که بعد از سرودن این بیت، پیری به حافظ گفت که جای سعدی چیز دیگری بگذار، تو اگر به سعدی که پیش از تو بوده این را بگویی بعدها به تو چه خواهند گفت که حافظ هم گوش میدهد و با اینکه چند نفر آن غزل را داشته اند به جای سعدی میگذارد «واعظ» و برای همین در بیشتر نسخهها واعظ است :
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
البته بعدها به حافظ چیزی نگفتند!
بیت اخیر من را یاد یکی از نامههای نیما یوشیج انداخت که برای دوستی نوشته بود:
«از تفاوت سعدی و حافظ پرسیدی؟ اگر این مطلب برای شما پوشیده باشد یقین بدانید که همیشه پوشیده خواهد بود1» و براستی که چه نکته سنجانه پاسخ داده است.
و باز اخوان ثالث در همان مقاله مینویسد:
« بیت حافظ بیت نیست اقلیم است. آن همه استقبال از قصیدهی بوی جوی مولیان کردهاند یک بیت حافظ در تضمین مصرع اول آن قصیده میارزد به اغلب دیوان و دفترهای همهی آن استقبال کنندگان، بل بیش2»
به جاست که در انتها سخن نکتهسنجانهی یکی از شاعران غزلسرای معاصر حسین منزوی را دربارهی حافظ نقل کنم:
« شاید اگر حافظ به جای غزل، مثلا قصیده مینوشت( شاید!) امروز، قصیده موقعیت غزل را داشت. یک نابغه، همیشه میتواند در تعیین مسیر تاریخی یک امر، دخالت مستقیم و موثر داشته باشد. تصور اینکه روزی برسد که در ایران کسی حافظ نخواند مشکل به نظر میرسد و تا روزی که او، چنین سزاوارانه بر قلهی بلند شعر فارسی نشسته است، غزل نیز به زندگی سزاوارانهاش ادامه میدهد3»
پی نوشت:
1. نیما یوشیج- دربارهی شعر و شاعری، ص217، دفترهای زمانه، چاپ1368
2. مهدی اخوان ثالث، حریم سایههای سبز1، ص272، به کوشش مرتضی کاخی، زمستان چاپ بهار 72
3. حسین منزوی «از شوکران و شکر»، مقدمه، ص 18،چاپ 1373