من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین منزوی» ثبت شده است

غزلی از حسین منزوی


شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت

دوباره صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت


دوباره خواب مرا می‌برد که تا برسم

به روز صورتی‌ات ـ رنگ مهربان‌شدنت ـ


چه روزی آه چه روزی! که هر نسیم وزید

گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت


چه روزی آه چه روزی! که هر پرنده رسید

نکی به پنجره زد پیشباز درزدنت


تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو

شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت


درخت شکل تو بود و تو مثل آینه‌اش

شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت


و از بهشت‌ترین شاخه روی گونه‌ی چپ

شکوفه‌ای زده بودی به موی پرشکنت


پرنده‌ای که پرید از دهان بوسه‌ی من

نشست زمزمه‌گر روی بوسه‌ی دهنت 


شکفته بودی و بی‌اختیار گفتم: آه

چه‌قدر صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت 


حسین منزوی

محمدعلی بهمنی در گفتگو با ایبنا

در گفت و گو با ایبنا مطرح شد:

بهترین شعرهایی که محمدعلی بهمنی در سال ۹۷ خوانده است.


(تاریخ انتشار: جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸)


محمدعلی بهمنی با بیان اینکه مهم‌ترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسل‌های بعد چه دارد، از بهترین شعرهایی گفت که در سال ۹۷ خوانده است.


محمدعلی بهمنی در گفت‌وگو باخبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اظهار کرد:‌ پارسال بیشتر وقتم را صرف مطالعه مجموعه شعرهای مریم جعفری‌آذرمانی کردم و معتقدم که اگر کسی شعرهای او را با حوصله کاوش کند، متوجه می‌شود که آثار او از برترین‌هاست.


وی ادامه داد: او آزادانه شعر می‌نویسد و ادامه دهنده راه نیماست و وقتی کسی کتاب او را بخواند متوجه خواهد شد که او شاعر زمانه خودش است. البته باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که تنها بخشی از پتانسیل شاعر برای زمانه خودش است و  ظرفیت‌های اصلی او برای آیندگان به جای خواهد ماند.


این شاعر پیشکسوت با پیشنهاد دادن کتاب‌های این شاعر گفت:‌ از همین تریبون از همه عزیزان و علاقه‌مند به شعر دعوت می‌کنم تا آثار مریم جعفری آذرمانی را بخوانند؛ چراکه مریم جعفری آذرمانی نه‌تنها زمانه خودش را به خوبی شناخته، بلکه مطالعه عمیق و خوبی روی گذشته داشته است. این حرف‌های من تعریف نیست و چیزی است که به یقین به آن رسیده‌ام.


وی ادامه داد:‌ به اعتقاد من حسین منزوی هنوز هم فراترین دیدگاه را به شعر و غزل دارد؛ اما مطمئنم که اگر او هم الان زنده بود، حرف‌های من را تایید می‌کرد و چنین نظری روی شعرهای او داشت. به نظرم مهم‌ترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسل‌های بعد چه دارد و به نظر من او توشه خوبی برای آینده تهیه کرده است.

 

بهمنی با اشاره به ویژگی‌های هنر گفت: خاصیت هنر است که در زمانه خودش تجزیه و تحلیل نمی‌شود. مگر سهراب سپهری نبود که در گذشته انتقادهای فراوانی از او وجود داشت اما همه به چشم دیدیم که او ماندگار شد و امروز همه مردم او را می‌شناسند.

 

وی در پایان اظهار کرد:‌ این روزها وقتی کتاب‌های شاعران جوان را می‌خوانم متوجه می‌شوم که چقدر از زمانه خودم عقب هستم. شاعران این دوره، گذشته و امروز را جمع کرده‌اند و انگار برای فردا حرف می‌زنند؛ در کل هنری که فقط از روزگار خودش حرف بزند، تنها به درد همان زمان می‌خورد و برای آینده کاربردی ندارد.

 

لینک خبر



برهان نظم


از کتاب «تریبون»:


گرچه بر طبقِ برهانِ نظمش، بیت‌ها را به ترتیب چیدم

بر خلافِ جهانِ مدوّر، بر ورق مستطیلی کشیدم


گُل به قبرت ببارد! اگرچه... برگ‌ها دستِ آخر سیاهند

احمدِ شاملو! رک بگویم: خسته از شعرهای سپیدم


شعر، یکسر خودِ زندگی نیست، بلکه من در حواشیِّ شعرم

زندگی می‌کنم گاهی اوقات، منزوی شاهد و من شهیدم


منتقد، پشت میزِ تریبون، واژه‌های زبان‌بسته را خورد

هیچ شعری جلودارِ او نیست؛ از زبان بی‌زبان‌تر ندیدم


مریم جعفری آذرمانی



نکته

 
مطلبی مفید و قابل تأمل با عنوانِ قافیه ثابت « تجدد» در شعر معاصر ایران - نگاهی به قالب‌های قصیده، شعر نیمایی و سپید بر اساس آرای ساختارگرایان، به قلم منتقد جوان کاظم هاشمی در روزنامه ایران، دیروز (12 مرداد 1396) منتشر شده است. اما دو نکته بعد از خواندنِ مطلب:

1. استفاده از قافیه و ردیف و وزن، لزوماً آن محدودیتی را که تصوّر می رود ایجاد نمی کند، این اجزاء برای شاعرِی که ذهنی موزون و خلاق دارد و به جزء جزء زبان و بیان فکر می کند، فقط بخشی از محدودیتهاست، چون اصولاً شعر در هر صورت چه قالب قدیمی چه قالبهای چدید مثل سپید و غیره، محدود شدۀ آن چیزی است که در ذهن شاعر هست.

2. اخوان و شاملو (و بیشتر شاملو) شاعرانی مخالف استبداد معرفی شده اند که در نگاه نویسنده مطلب مذکور و بر اساس مبانی نظری مطرح شده، از یک بُعد، درست است اما با توجه به همان مبانی نظری باید این را اضافه کرد که:
اگرچه این دو شاعر با کنار گذاشتنِ قالبهای کلاسیک (شاملو به طور کلی و اخوان به طور نسبی) ضداستبدادی عمل کرده اند، اما چون زبان شعر این دو شاعر کهن است، از درون ایدئولوژی مستبدانه دارند، به حدی که شاملو را می توان شاعری دانست که با کنار گذاشتنِ کاملِ وزن و قافیه، و در همان حال، استفاده از زبان بسیار کهن، در ظاهر با استبداد مبارزه می کند اما در باطن، از اصلِ استبداد بیزار نیست و در مقامِ خود، مستبد هم هست؛ قدرتی استبدادی که همراه با رعیت هایش باعث شد غزل چندین دهه در مطبوعاتِ ادبی، قالب کهن تلقی شود و اجازه ی انتشار پیدا نکند، غزلی که یکی از شاعرانِ مهمش حسین منزوی بود که زبان و بیانش به مراتب، نوتر و امروزی تر از زبان و بیان شاملوست. گویا منزوی در بسیاری از غزلهایش شاعری آزاد است که مستبد به نظر می آید اما شاملو مستبدی است که لباس آزادی خواهان را به تن کرده است.
در این میان، شاید تنها کسانی مثل فروغ و نصرت و سهراب، واقعا چه در ظاهر چه در باطن، ضد استبداد بوده اند...

مریم جعفری آذرمانی

شعری از حسین منزوی

فرود آمدم از بهشتت در این باغِ ویران خدایا
فرود آمدم تا نباشم جدا زین اسیران خدایا

مگر این فراموش‌خانه، به زیر نگین شما نیست؟
که کس حسب حالی نپرسید از این گوشه‌گیران خدایا

به جز سایه‌های ابوالهول، در این لوحِ وحشت عیان نیست
چه خشت و چه آیینه پیشِ  جوانان و پیران خدایا

به باغ جهانت چه بندم دلی را که بسیار دیده‌ست
که حتا بهار جنانت پر است از کویران خدایا

پشیمانم از زر شدن‌ها مرا آن مسی کن که بودم
به خود بازگردان مرا وُ  ز غیرم بمیران خدایا

گُنه قند و ابنای آدم شکربند، آیا روا بود
در آن لوح، دوزخ نوشتن بر این ناگزیران خدایا؟

جهانت قفس بود و این را،  پذیرفته بودیم اما
نه هم‌بندیِ روبهان بود، سزاوارِ شیران خدایا

گرفتم بهشت است اینجا،  ولی کو پسند دل ما
چه داری بگویی تو آیا به دوزخ ضمیران خدایا؟

اگر دیگران خوب، منْ بد، مرا ای بزرگِ سرآمد
به دل‌ناپذیری جدا کن از این دل‌پذیران خدایا

جسین منزوی


پی نوشت:
16 اردیبهشت، سالگرد درگذشت حسین منزوی است.
روحش شاد و نام و کلامش جاودان باد.


معنای دیگر منتشر شد



معنای دیگر
(بررسی معانی ضمنی در شعر حسین منزوی بر اساس نظریه تحلیل گفتمان پل گرایس)

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

این کتاب برگرفته از پایان نامه کارشناسی ارشد نگارنده در دانشگاه الزّهرا است. برای این پژوهش، غزل‌های کتاب «از ترمه و تغزّل» حسین منزوی بررسی شده اند.
مباحث پل گرایس (1913-1988) در فلسفه زبان و معناشناسی، شامل اصول همکاری، معنای طبیعی و غیر طبیعی و معانی نحوی است که تا کنون برای بررسی شعر مورد استفاده قرار نگرفته و اولین بار است که شعر فارسی بر اساس این مبانی بررسی می‌شود و به وسیلۀ نگارنده روشمندیِ جدیدی پیدا کرده است. شاید بتوان این پژوهش را روشی نو در بررسی ارتباطات سطرها و عبارات شعر، در ادامۀ نظریه پل گرایس نامگذاری کرد.

شعر، به همین سادگی!

درباره‌ی «از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها» سروده‌ی حسین منزوی
مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده در هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت، شماره 89، 12/10/1388)

     شاعرانی که سراینده‌‌ی شعرهای مهم و فراموش‌نشدنی‌ هستند معمولا در تمام حیطه‌های نوشتاری و گفتاری موفقند، چه نثر باشد چه شعر. یعنی در زیبایی و رسایی کلام، از عهده بر می‌آیند. «حسین منزوی» اگر نگوییم در این صفت‌، تنها شاعر هم‌روزگار ماست، دست‌کم یکی از معدود شاعران‌ است. آثار او به هر شیوه و شکل نوشتاری شامل غزل و غیر غزل و مقاله و نقد و نظر ( البته آن‌هایی که با نظارت خود شاعر منتشر شده است و یکی دو موردِ معدود بعد از درگذشت شاعر) از کتاب‌های مهم شعر و ادبیات فارسی‌زبانان است. بگذریم که در میان کتاب‌هایش چند کتاب هم هست که خواندن آن‌ها برای اهالی شعر ضروری و حیاتی‌ست. زیرا اگر آن‌ها را نخوانیم یا دست کم تورق نکنیم، از برگ‌هایی از تاریخ شعر خود محروم مانده‌ایم. اما چند کتاب از همین شاعر هست که کمتر مورد توجه قرار گرفته و دلیلش هم شاید همان کتاب‌های پرخواننده‌ی دیگرش باشد که مجالی برای خواندن دیگر کتاب‌ها نگذاشته است. یکی از این کتاب‌ها «از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها»ست.‌
     نکته‌ی قابل توجه این کتاب غیر از بخش شعرها این است که با سه گفتار زیر عنوان‌های مقدمه، پیش درآمد و درآمد آغاز می‌شود که فارغ از آن‌که دلایلی برای نوشته‌شدن سه متن برای یک کتاب وجود دارد، می‌توان گفت مثل تمام نثرهای «حسین منزوی» علاوه بر این که بسیار گیرا و خواندنی‌ست، نکته‌ها و دقت‌هایی را در شعر و شاعری بازگو می‌کند:
     «شعر اگر قادر باشد خود از خود دفاع خواهد کرد و خواهد ماند اگرنه، از گردونه بیرون خواهد افتاد و از یادها خواهد رفت» ص8
     «اگر پیام عشقی از این دفتر گرفتید به حرمت عشق که عزیزش بدارید چرا که عمری برای ستایش عشق گلو پاره کرده‌ام از روزگار «حنجره زخمی تغزل» تا ...» ص9
     «می‌دانستم که در میان کاغذ پاره‌هایم شعرهایی دارم که بی‌آنکه کاملا از دور بیرون رفته باشند، خاموشانه در نوبت فراموشی‌اند! در حالی که هر یک پاره‌هایی از وجود من و بریده‌هایی از زندگی من بوده‌اند و هنوز هم هستند و بخور که همانا پاره‌ای از گوشت من است و بنوش که همانا جرعه‌ای از خون من...» ص15
     مخاطب در این کتاب، با انواع مختلف شعری «حسین منزوی» شامل غزل، مثنوی و ... و همچنین مضمون‌های عاشقانه، اجتماعی، شخصی، عرفانی و ... روبروست. همانطور که در سه نوشته‌ی اول کتاب اشاره شده بعضی از شعرهای این کتاب شعرهایی بوده‌اند که پیش از این منتشر شده‌اند اما بعضی‌ها به دلایلی که خود شاعر آورده و شاید همه‌ی دلایل را هم ذکر نکرده، پیش از این کتاب منتشر نشده بودند، هرچند که شاعر را می‌توان تنها با یک شعر شناخت، حتا اگر معمولی‌ترین و غیر مطرح‌ترین شعرش باشد.
     بیشتر شعرهای این کتاب، این گمان را در مخاطب ایجاد می‌کند که بسیار ساده سروده شده‌اند، اما این‌گونه به ظاهر «ساده سروده‌ها»، سهم شاعرانی‌ست که می‌توانند پیچیدگی‌های کلام و معنا را در عبارت‌هایی ساده بیاورند، چنانکه هر خواننده‌ای به قدر تجربه و دقت خود، سهمی از فهمیدن آن‌ها داشته باشد.
ملال پنجره را آسمان به باران شست/ چهار چشم غبارینش از غباران شست/  از این دو پنجره اما ـ از این دو دیده‌ی من ـ/ مگر ملال تو را می‌شود به باران شست؟/ ... / ص23
از آن‌سوی فلق آمد زنِ ستاره به دست/ کنار من، منِ تاریک بی‌ستاره نشست/ چگونه شاکر آن چشم مهربان باشم/ اگر نباشم از این پس همه ستاره‌پرست؟/ ... ص75
یا کسی جز تو زیبا نبوده‌ست/ یا مرا چشم بینا نبوده‌ست/ ... ص85
...تنهاست عشق، بی‌تو و سر بر نمی‌کند/ او خویش را بدون تو باور نمی‌کند... ص120
     در تمام این شعرها، عبارت‌هایی متناسب با هم آورده شده است که شاید از بسیاری شاعران شنیده می‌شود اما او با افزودن یکی دو کلمه‌ی دیگر یا دلیلی دیگرگونه به آن‌ها تازگی داده است. این‌که این شعرها چرا دلنشین هستند شاید به این علت باشد که شاعر تمام این منطق‌ها و فلسفه‌ها و نگاه‌ها را خودش تجربه کرده است؛ تجربه در زیستنی که برای دیگرانِ غیرِ شاعر نیز اتفاق افتاده است. «حسین منزوی» یکی از انگشت‌شمارْ کسانی‌ست که به جای تمام آنانی که ذوق و هوش نوشتن را نداشته‌اند حرف زده است. در واقع منزوی شاعری مردمی‌ست انگار که از زبان همه سخن می‌گوید. تعهد او شاید همان بوده است که از استعدادش تا جای ممکن بهره بگیرد و بسیار بنویسد و بسراید و گویا خودش هم این اعتقاد را داشته و  نسبت به آن آگاه بوده است.

عنوان مطلب بر گرفته از نام کتاب «به همین سادگی» سروده حسین منزوی است.

درباره حافظ

خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
مریم جعفری آذرمانی


(منتشر شده در روزنامه کارگزاران پاییز 88)
 

چقدر باید درباره‌ی شعر حافظ بنویسیم؟ پاسخ روشن است: تا وقتی که تزویر هست و بی‌ریایی هست، تا وقتی که دروغ هست و راست هست... یعنی تا وقتی که نوع بشر هست. در این مقال آیا احتیاج هست درباره‌ی جامع بودن شعر حافظ چه از لحاظ فنی و چه از لحاظ اندیشه‌ای صحبت کنم؟ تجربه‌هایی در رویارویی با شعر حافظ داریم شاید مشترک باشد. شاید هم تجربه‌های دیگران  از تجربه‌هایی که من داشته‌ام، قابل بحث‌تر و ژرف‌تر باشد، با این حال ترجیح می‌دهم تجربه‌هایم را در برابر خواندن شعر حافظ، با شما در میان بگذارم. در هر دوره‌ای که با شعر حافظ روبرو می‌شوم به نکته‌هایی پی می‌برم که دوره‌ی پیش با آن روبرو نبوده‌ام و عجیب که هر چه پیش می‌رود به جای آنکه شعرش برایم رمزهایش را آشکار کرده باشد، برعکس، سوال‌های جدیدی را مطرح می‌کند.

مثلا:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده‌ی کمند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

فکر می‌کنم حافظ در این غزل، معشوقش یا همان توی مورد خطاب شعرش را نفرین کرده است. چرا؟ خوب دلیلی که می‌آورم حسی است و برای آن البته منطقی هم درست خواهم کرد! اما به هر حال من به این دلیل از این غزل لذت می‌برم که در واقع یک نفرین‌نامه‌ی زیباست. ظاهرا در حال دعاکردن است اما در باطن در حال نفرین کردن، چون مبالغه و کنایه دارد، می‌گوید: خدا نکند به ناز طبیبان نیازمند بشوی(ناز در اینجا هم معنی ناز کردن و شفا دادن بیمار به وسیله‌ی طبیب را می‌دهد و هم ناز کردن و تکبر کردن طبیبان به بیمار) مگر قرار است نیازمند شود؟ پس با این دعا کردن در واقع خبر از پیش‌آمد بدی می‌دهد که شاعر آرزو دارد و قرار است برای معشوق یا توی مورد خطاب بیفتد و شاهدش مصراع دوم که می‌گوید وجود توی مورد خطاب نازک  است یعنی ظریف است و طاقت بیماری را ندارد.

در بیت دوم با مبالغه کردن در اینکه سلامت همه‌ی بشر به سلامت آن یک نفر مربوط است! انگار این دعا کردن را با طعنه زدن به نفرین می‌کشاند مخصوصا در مصراع بعدش با گفتن اینکه خدا نکند به هیچ عارضه‌ای دردمند شوی، با این مبالغه کردن به هدف گفتارش نزدیکتر می‌شود و غزل می‌رسد به این بیت:

در آن مجال که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه‌ی بدبین و بد پسند مباد

یعنی تازه این دعاها( نفرین‌ها) را من می‌گویم منی که بدبین و بدپسند هم نیستم. دیگران که بد بین و بد پسندند با تو چه خواهند کرد؟

و در بیت آخر اعتراف می‌کند که تمام این دعاها نفرین بوده است زیرا توقع دارد که توی مورد خطاب به او توجه کند که می‌گوید:

شفا ز گفته‌ی شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

حالا به بیت‌هایی که گاهی با آن‌ها برخورد می‌کنم و الان در حال نوشتن این مطلب یادم هست می‌پردازم مثلن:

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی

بگذریم از اینکه این بیت کنایه به پسر شاه شجاع است و بگذریم از اینکه اینجا حافظ یک نکته‌‌ را در داستان یوسف مطرح می‌کند! اما معلوم نمی‌کند که کدام سوال را طرح کرده‌است: که یوسف چرا سراغ پدر را نگرفت؟ یا  پدر چرا سراغ یوسف را نگرفت؟ معلوم نیست که باید از پدر پرسید که : مهر تو به فرزندت به عنوان پدر کجاست؟ یا از یوسف پرسید که مهر تو به پدرت به عنوان فرزند کجا رفته است؟

یا مثلا این بیت:

ببین در آینه‌ی جام نقش‌بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی

اینکه هیچ کس چنین زمانه‌ی عجیبی یادش نیست، آنقدرها هم نامشخص نیست که حتا احتیاج به باز کردن چشم داشته باشد! اما باید در آینه دید( اولین مبالغه) آینه‌ی جام( دومین مبالغه) نقش‌بندی( یعنی توطئه، پس سومین مبالغه) و غیب( چهارمین مبالغه) و چیزی که با چشم بسته هم حتا می‌شد دید باید در آینه‌ی جام توطئه‌ای که از جایی نامعلوم چیده شده است آن را دید و همین یعنی اوج شعر.

مفاخره‌های حافظ هم همیشه جذبم می‌کرده است که البته در بعضی نسخه‌ها به شکل‌های دیگری آمده است اما به بعضی اشاره می‌کنم:

مثلا:

ساقی مگر وظیفه‌ی حافظ زیاده داد
کآشفته گشت طره‌ی دستار مولوی

یعنی ساقی مگر به حافظ بیشتر قدح شراب داده که گوشه‌ی دستار مولوی بر هم خورده!
(در توضیح کلمه‌ی طره و نقش آن در این بیت جایی خواندم که وقتی دستار را دور سر می‌پیچیدند انتهای آن را مثل زلف در جلوی سر آویزان می‌کردند )

یا مثلا:

چو سلک درّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی
 
یعنی شعر من مثل رشته‌ی مروارید است و گاهی ( یعنی در واقع همیشه! این اخلاق حافظ است!) از نظامی در تایید ( بشری یا الهی یا با گذشت زمان که بهترین تایید کننده و رد کننده است) پیشی می‌گیرد.

یا مثلا این بیت حافظ را که اخوان ثالث (در یک مقاله از قول دیگران و خودش بیت‌هایی را آورده و در مورد آن بیت‌ها و خود حافظ مقاله‌ای نوشته که زحمت خیلی از ما را کم کرده روانش شاد)

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از سعدی
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

و توضیح داده که بعد از سرودن این بیت، پیری به حافظ گفت که جای سعدی چیز دیگری بگذار، تو اگر به سعدی که پیش از تو بوده این را بگویی بعدها به تو چه خواهند گفت که حافظ هم گوش می‌دهد و با اینکه چند نفر آن غزل را داشته اند به جای سعدی می‌گذارد «واعظ» و برای همین در بیشتر نسخه‌ها واعظ است :

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد

البته بعدها به حافظ چیزی نگفتند!

بیت اخیر من را یاد یکی از نامه‌های نیما یوشیج انداخت که برای دوستی نوشته بود:

«از تفاوت سعدی و حافظ پرسیدی؟ اگر این مطلب برای شما پوشیده باشد یقین بدانید که همیشه پوشیده خواهد بود1» و براستی که چه نکته سنجانه پاسخ داده است.

و باز اخوان ثالث در همان مقاله می‌نویسد:

« بیت حافظ بیت نیست اقلیم است. آن همه استقبال از قصیده‌ی بوی جوی مولیان کرده‌اند یک بیت حافظ در تضمین مصرع اول آن قصیده می‌ارزد به اغلب دیوان و دفترهای همه‌ی آن استقبال کنندگان، بل بیش2»

به جاست که در انتها سخن نکته‌سنجانه‌ی یکی از شاعران غزل‌سرای معاصر حسین منزوی را درباره‌ی حافظ نقل کنم:

« شاید اگر حافظ به جای غزل، مثلا قصیده می‌نوشت( شاید!) امروز، قصیده موقعیت غزل را داشت. یک نابغه، همیشه می‌تواند در تعیین مسیر تاریخی یک امر، دخالت مستقیم و موثر داشته باشد. تصور اینکه روزی برسد که در ایران کسی حافظ نخواند مشکل به نظر می‌رسد و تا روزی که او، چنین سزاوارانه بر قله‌ی بلند شعر فارسی نشسته است، غزل نیز به زندگی سزاوارانه‌اش ادامه می‌دهد3»

پی نوشت:
1. نیما یوشیج- درباره‌ی شعر و شاعری، ص217، دفترهای زمانه، چاپ1368
2. مهدی اخوان ثالث، حریم سایه‌های سبز1، ص272، به کوشش مرتضی کاخی، زمستان چاپ بهار 72
3. حسین منزوی «از شوکران و شکر»، مقدمه، ص 18،چاپ 1373
 

تربیتِ عروضی همیشه تربیتی‌سنتی نیست

از وبلاگ یداله رویایی (février 18, 2013):

تربیتِ عروضی همیشه تربیتی‌سنتی نیست


در شعر شاعران میانه رو (چهار پاره سرایان) مثل نادرپور، توللی و محمد علی اسلامی، ویا نصرت رحمانی و فروغ ِپیش از تولدی دیگر، که از چهره های قادر ِاین قلمرو بودند ، و حتا در بعضی‌ از قوی ترین غزل‌ سرایان امروز، مثل سیمین بهبهانی، حسین منزوی و مریم آذرمانی... گاهی حضورعروض چنان است که انگار استعاره و تصویر را هم، همان (یعنی وزن) می‌‌آفریند. بعبارت دیگر‌ سَیَلان وزن طوری است که سهمی در آفرینش تصویر دارد . این را، دیده ام، که خواننده ها در وقتِ خوانش بیشتر حس می کنند تا سراینده در وقتِ سرایش. در شعر نوپردازها اما، چه نیما گرایان و چه آوانگاردها و حجمگراها، برعکس، موسیقی کلام بعد از تصویر می‌‌آید، و یا، همزمان با خلقِ ِ تصویر خلق می‌‌شود. اصیل‌های هردو گروه در کار خود اصیل می مانند. چه میانه رو چه غزلسرا. ولی برخی از میانه‌روها که تمایلات نیمائی پیدا کرده اند، و با وزن شکسته‌ی نیمایی شعرهائی با لحن قدمائی می‌سرایند، گمان بر این برده‌اند که بدعتِ نیما تنها در این است که وزن عروضی را در داخل مصرع شکسته است. وچون از نوادری هستند که "عروض شکستۀ نیمائی" را بدرستی فهم کرده اند همین فهم درست را کافی دانسته اند که بطورعجیبی خودرا "نیما شناس" باور کنند. آنها با تربیتی کلاسیک، و ذوقی سنتی، نو سرائی می‌کنند بی آنکه "زیبا‌شناسی ِفُرم" را درکار او  فهمیده باشند. ولذا شعرشان، هم در سطح کلاسیک و هم در منظرِ نو، متوسط می ماند. شعرآنها "شعرنو" ئی ست که در نو بودنش محتاج می مانَد. شعر محتاج. به همین جهت شعر‌هایی مثل برخی از سروده‌های اخوان ثالث، البته آنهایی که خواسته است نو و نیمایی بگوید ، در نیمائی بودنشان لنگ می زنند، وبقول نصرت به بلبل خوشنوایی می‌‌مانند که در وقتِ خواندن سرفه هم می‌‌کند. که اگر خود را نیمایی بهر قیمت نمی خواست، لااقل در استیل ِقدمائی ِخود بلبلی خوشنوا باقی می‌ماند. نادر نادرپور و فریدون توللی اما این هوش نادر را داشتند که وقتی تجربه‌های خود را در وزن شکسته موفق ندیدند بهترآن دیدند که در منظرِخود چهره‌ای اصیل و قادر باقی بمانند تا در منظرِ نیمایی، شکسته سرائی عاریه و لنگ. شاید توبه‌ی محمدعلی اسلامی ندوشن‌هم، که قوی ترین چارپاره سرای آن روزگار بود، از همین عارضه می‌آمد... عجیب است که برای من شعر چهارپاره همیشه ریشه‌ای شیرازی داشته است.

از میان یادداشت ها، به نقل از فصلنامه سیتما و ادبیات شماره 35 

یداله رویائی