در ادامه ی پاسخ آقای شکارسری به نقد ضربان، که در پُست قبلی همین وبلاگ قابل مشاهده است، یکی دیگر از دوستان، آقای مهدی شعبانی هم لطف کردند و مطلبی را درباره ضربان نوشتند که علاوه بر پاسخ به نقد مذکور، شامل مثالهایی از شعرها و تبیین برخی ویژگیهای کتاب ضربان است:
ضرب ضربان
نگاهی به مجموعه غزل ضربان از مریم جعفری آذرمانی
مهدی شعبانی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
مریم جعفری از مجموعههای سمفونیِ روایتِ قفل شده، پیانو، هفت، زخمه، 68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است، قانون، صدای ارّه می آید، تربیون، مذاکرات، دایره به ضربان رسیده است. توجه به همین عنوانها نشان میدهد که صرافتی که شاعر در انتخاب نام مجموعههایش داشته است بیانگر این نکته است که وی تأکید دارد به عنصر "صدا" و "موسیقی" در شعرش توجه کنیم. از نوجوییهایی وزنی گرفته تا بازیهای جناسی و واجآرایی.
مجموعه ضربان در اواخر سال 1394 منتشر شد و در 25 اردیبهشت 1395 متنی مغرضانه درباره آن، توسط نویسندهای مجهولالهویه در آدرس زیر منتشر شد:
http://www.ketabestan.ir/news/1395/02/25/index.html:id=3582
متن فوق بهشدت عامدانه نوشتهشده است و نویسندهاش هیچ شاهدی برای ادعاهای خود پیرامون نقد کتاب ضربان، ارائه نکرده است.
حمیدرضا شکارسری هم مطلبی در جواب متن فوق ارائه دادند که در آدرس زیر ثبت است:
http://iampoet.blog.ir/post/67
در این نوشته خواستهام زوایایی از ضربان را پیش روی مخاطبان مطرح کنم تا با خواندن هرکدام از نقدها و البته با مراجعه به کتاب ضربان، مخاطبان خود به داوری نهایی برسند.
1- نویسنده مجهولالهویه نوشته است:
«مریم جعفری از معدود شاعرانی است که در لحن و جنس سُرایش خود، زنانگی خود را عامدانه پنهان میکند، هرچند در برخی لحظات این زنانگی کموبیش و ناخودآگاه بروز میکند ولی اصرار او بر جسارت و لحنی غیر زنانه در سرودههای او کاملاً مشهود است.»
با توجه به نوشته فوق، صفت "معدود" یعنی شاعران زن دیگری هم هستند که لحن و جنس سرایش خود را عامدانه پنهان میکنند. بهتر بود در این مورد از شاعران دیگری که به پنداشت نویسنده فوق از جنس مریم جعفریاند، نام میبرد. چون تا جایی که من در بین شاعران زن معاصر که حرفی برای گفتن دارند، سراغ دارم، غالباً بر زنانه نوشتن اصرار دارند.
نکته جالبتوجه این است که اساساً اگر چنین موضوعی هم در شعر مریم جعفری و معدود شاعران زن مثل او باشد، یعنی زنانگیشان را مخفی کنند، چه قدر مهم است؟ آیا اهمیتی دارد که زنانگی را زنان در شعر پنهان کنند یا مردانگی را مردان مخفی کنند؟ اصلاً کدام شاعر زنی گفته است من مَردم؟
خواننده شعر مریم جعفری با مرور آثار قبلی وی و همین اثر تازه یعنی "ضربان" میتواند بهراحتی لحن و جنس زبان زنانه را در شعر او ردیابی کند اما جهت ارائه شواهد، ابیاتی از ضربان را نقل میکنم که گویی نویسنده مجهولالهویه به این ابیات در ضربان برنخورده است:
مرد برفی کنار خیابان، آب شد در ترافیک زنها
انتظارم زن بیقراری ست، پابهپا کرده کمکم نشسته (ضربان/11)
این تازه زنان چه رنگ و رویی دارند، تصویر ندیدهام به این آسانی
مردان به بروبیایشان مشغولاند، دعوت نشدم به اینهمه مهمانی (ضربان / 12)
علاج اینهمه تنهاییام نخواهد شد
اگر تمام زنان خواهران من باشند (ضربان/16)
که من حواشی این جنگ را رصد کردم
زنان شهید به دنیا میآورند انگار (ضربان / 18)
دلیل ناامیدیهای من فرسودن تن نیست
سیوششسالگی سن پریشان بودن زن نیست (ضربان / 21)
به پرستارهای خسته بگو که زنان باردار تدفیناند
گریه میآورند و میخندند به زنی که شبیهشان نشده (ضربان / 23)
و همینطور اگر تا انتهای کتاب ورق بزنیم در هر یکی دو صفحه بیتی مییابیم که یا از "زن" بودن گفته یا شخصیت، واژگان و ترکیباتی دارد که حس و حال گوینده یا مخاطب زن را داراست.
خیلیها فروغ را شاعری با زبان زنانه میشناسند، اما آیا در اشعار زیر میتوانیم زنانگی یا مردانگی شاعر را تشخیص دهیم؟
شعرهای زیر از دفتر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»:
پرنده مردنیست؛ دلم برای باغچه میسوزد؛ بعد از تو؛ پرنده فقط یک پرنده بود؛
و شعرهای زیر از دفتر «تولدی دیگر»:
فتح باغ؛ آیههای زمینی؛ مرداب؛ تنهایی ماه
شعرهای بالا هیچیک زبان زبانه ندارند و اگر ندانیم شاعرشان فروغ است ممکن نیست جنسیت شاعر را حدس بزنیم. اصلاً چرا همانطور که فروغ معتقد بود هر شعر "آدمی" است، نگوییم هر شاعری آدمی است و این موضوع چندان هم مهم نیست که اگر شاعر زن است باید حتماً زنانه بنویسد و اگر مرد است مردانه بنویسد و اگر مرد است باید عاشقانه بنویسد و...
باید توجه داشته باشیم بحث زنانگی در زبان شعری زاده مباحث فمینیستی است و چندان موضوعیتی ندارد که در مواجهه با اثر یک نویسنده، شاعر، نقاش، فیلمساز و هر هنرمند دیگری، درگیر این باشیم که زبان و جنس هنرش زنانه است یا مردانه و اساساً «سبک نگارش زنانه، در جنبش فمینیسم زمانی مطرح شد که زنان از مصرفکننده ادبیات به تولیدکننده ادبیات تبدیل شدند.» (طاهری، 1388: 103) سوسور در مورد مقوله فراجنسیتی بودن زبان میگوید: «زبان بخش اجتماعی قوه ناطقه و مستقل از فرد است که [فرد] بهتنهایی نه میتواند آن را بیافریند و نه آن را تغییر دهد.» (سوسور، 1382: 22) همچنین در این زمینه رجوع کنید به مقاله «زبان و نوشتار زنانه؛ واقعیت یا توهم؟» نوشته دکتر قدرت اله طاهری، فصلنامه زبان و ادب پارسی، شماره 42، زمستان 1388.
2- نویسنده مجهولالهویه نوشته است:
«در شعر او برخلاف اغلب شاعران زن، رد پای ملموسی از عشق و عاطفه یافت نمیشود ... او تنها توانایی رصد و روایت گری نقاط سیاه را دارد؛ نقطهی سیاه را با دیدی سیاه دیدن یعنی تکثیر و تأکید بر سیاهی آنکه اگر این نوع مشاهده بر نگاه شاعر به پیرامون خویش چیره شود، نهتنها خود او و شعر او دچار یکنواختی ملالآوری میشود بلکه این ملال از طریق انرژی منفی واژهها به ذهن مخاطب رسوخ کرده و از او یک شاعر ناامید و سیاه نویس در ذهنها میسازد که همین میتواند باعث فاصله گرفتن تدریجی مخاطب از شعر شاعر شود.»
سؤال اینجاست:
آیا میتوان برای شاعر تجویز کرد که چه چیزی بنویسد؟ سعدی شاید بیش از هر شاعری شعر عشقی و عاطفی دارد، هر شاعری مخاطب خود را دارد، گیرم کسی که عاشق نیست شعر سعدی را نخواند، سعدی مخاطبش را از دست میدهد؟ یا مثلاً بیدل را مثال بزنیم، وی شاید کمتر از همه در شعرش عاشقانگی باشد تا حدی که بتوانیم شعرش را "معشوقانه" بدانیم اما مخاطبانی دارد که وی را از سعدی و حافظ در غزل فراتر میدانند. هر شاعری جهانبینی خاص خودش را دارد (حتی اگر گاه به فراخور دورههای زندگی و حس و حالهای متنوع، جهانبینی متناقضی داشته باشد).
به چه مجوزی باید خوب و بد "سیاه نوشتن و ناامید بودن" شاعر را تعیین کنیم؟
در بین تمام شاعران فارسیزبان، شاید هیچ شاعری بهقدر بیدل که نماینده تمامعیار اوج پیچیده نویسی سبک هندی است، نومید نباشد (یاس عرفانی و فلسفی را مدنظر ندارم؛ صرف کلمه یاس و نومیدی منظورم است)، اما زیباست با تمام محتوای مأیوسانهای که دارد، زیباست. بیدل مرگ ستاست، عدم گراست، از زندگی جز "نرسیدن" چیزی ندیده است؛ اما خواندن اندکی از شعر وی "باعث فاصله گرفتن تدریجی مخاطب از شعر" او نمیشود. این مسئله را میتوان در مورد خیام و هدایت هم بررسی کرد.
آیا باید حتماً زبان عاطفی و عشقی داشت؟ ناصرخسروها در ادبیات ما جایی ندارند؟ پروین اعتصامی که معمولاً به شاعری فاقد زبان زنانه و عاطفی مشهور است، مخاطب خود را ندارد؟ (البته او را هم نمیتوان صرفاً بیعاطفه خواند زیرا خودش میگوید: کس ندانست که من میسوزم، سوختن، هیچ نگفتن هنر است. این جهانبینی شاعره ماست که شاید با دلایلی مثل بیت فوق خود را قانع کرده است زنانه و عاطفی ننویسند.)
به نظر میرسد ناامیدی و انرژی منفی دادن یا یکنواخت نوشتن باعث نمیشود مخاطب بگریزد؛ چراکه این بحث یک مقوله محتوایی است. مهمترین چیزی که ممکن است مخاطب همیشگی یک شاعر و نویسنده را بگریزاند، تکرار و زبان الکن است که در دفتر ضربان اینگونه نیست.
آیا شاعرانی که پس از شکست دکتر مصدق در کودتای 28 مرداد سال 1332، از شدت نومیدی به افیون و "بستر" پناه بردند و تا دههها، سیاه دیدند، مخاطبانشان را از دست دادند؟ مهمترینشان نصرت رحمانی، فروغ، کسرایی و... (در این زمینه نگاه کنید به تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، 1370. ج 2، 20 و330 ).
شاعر امروز ما حق دارد سیاه ببیند و نومید باشد. چنانکه نویسنده مجهولالهویه "تنها توانایی رصد نقاط سیاه" این مجموعه را داشته است و از مریم جعفری بهکلی نومید شده است.
3- نویسنده مجهولالهویه نوشته است:
«غزلهای مریم جعفری ازنظر بار صنایع لفظی و ادبی، غنای چندانی ندارد که شاید خود شاعر " نو " بودن زبان و تألیف خود را توجیه این ضعف معرفی کند ولی با ذات و ماهیت معنوی غزل که از اولویتهای آن، آراستگی شعر به آرایههای ادبی است مغایرت دارد و همین نقص باعث عدم جذابیت غزل برای مخاطب میشود. مخاطب شعر فارسی خصوصاً مخاطب غزل بنا به حافظهی تاریخی خود در عرصهی ادبیات، طالب غزلی است که بتواند از چینش تکتک واژهها و خوشنشینی آنها در جوار یکدیگر حظ وافی و کافی را ببرد نه اینکه صرفاً با روایات و سخنرانیهایی در یک چارچوب منظوم و مقفی روبهرو شود.»
مریم جعفری را بیش از هر چیز دیگری به دلیل نوآوری وی در حوزه وزن و توجه در موسیقی کلمات میستایم. درباره وجود صنایع لفظی و ادبی در شعر مریم جعفری بهزعم من این ویژگیها شاید بیش از هر غزل نویس دیگری در غزل مریم جعفری وجود دارد:
برای نمونه به موارد زیر از همین دفتر توجه کنیم که از دید نویسنده مجهولالهویه دور مانده است:
فقط به برکت تشریف ماعران شریف
نصیب شاعر این رنج خانه بیکاری ست (ضربان / 20)
(جناس تشریف و شریف؛ به ساختن اسم فاعل از کلمه مهمل تابع مِعر هم توجه شود)
جای دیگر نوشته است:
عرعرش روی صفحه ضبط شده: ماعری که دو روزه شاعر شد
هیچ ترسی ندارد از اینکه: آبروی درخت را ببرد (ضربان /50)
برای چشم غمانگیزت زباله صورت انسان داشت
در این زمینه چه میدانی بهجز زمین هدررفته؟ (ضربان / 26)
(جناس زمینه و زمین)
اگر محل بدهم خندههای طوفان را
لجاجتش به لجن میکشد درختان را (ضربان / 30)
(نوعی واجآرایی در لجاجت و لجن)
ستارههای تو در زمیناند و من هوادار آسمانم
صراحت من نمیگذارد که فیلم بازی کنم برایت (ضربان /32)
(ایهام تناسبی که "هوا" در دو معنی "هوی و هوس و اشتیاق" و "جو" با "دار" و "آسمان" ایجاد کرده است و ایهامی که ستاره با "آسمان" و فیلم" ساخته است.)
مصیبتاند که هرلحظه بیشمار میآیند
همیشه داغ و دقیقاند و بیگدار میآیند (ضربان / 33)
(واجآرایی داغ + دق)
دلت به اینهمه فرزند بی بهار نسوزد
که لابهلای لجن خوب هم به بار میآیند (همانجا)
(تبادر لای و لجن)
برایشان نکند قطرهای حیا بگذاری
که با کرانهی بی نفت هم کنار میآیند (همانجا)
(جناس کرانه و کنار)
عجیب نیست که رود از نجابتش گندید
ولی هنوز لجن از لجاجتش جاریست (ضربان /20)
(واجآرایی لجاجت و لجن)
چه باری بهجز حسرت کودکیها
به دنیا بیارند این جفتفردان (ضربان / 35)
(ترکیب پارادوکسیکال جفتفرد)
زن بیسرانجام سرزنده میشد
اگر جابهجا مرده بودند مردان (همانجا)
(تناسب زن و زنده و مردن و مرد)
گناه را کاشتم گیاهی شده دقیقاً گناهکارم
ببار باران و رحمتم کن بهغیراز این برگها ندارم (ضربان / 68)
(شاعر با قید "دقیقاً" واژه "کار" را از ایهام به ایهام تناسب تبدیل میکند و از کار، "کاشتن" را موردنظر قرار میدهد و این تصرف در محور جانشینی، تازگی دارد، گویی در ظاهر اتفاقی نیفتاده است، اما درواقع شاعر هنرمندانه به کشف مهمی رسیده است)
حسنک! قدبلندتر شدهای، مثل مسعود پادشاهی کن!
چند قرنی گذشت و فهمیدی: زندگی پای دار بیشتر است
(حسن تعلیل قدبلندی حسنک دار است و از سویی ک تحبیب حسنک را –که در کودکی بدین وجه، حسنک نامیده میشد- با آوردن "قدبلندتر" به ک تصغیر تبدیل کرده است؛ کاری مشابه مورد قبل رخ داده است)
زبانشناسیِ افسردگی چگونه بداند
که با کدام هجاها ادا کنم هیجان را (ضربان / 54)
(واجآرایی هجا و هیجان)
کنار حرمتِ قلبم که ضربه ضربه شکسته
نشد که دوست بدارم زنانِ بیضربان را (همانجا)
(واجآرایی ضربه و ضربان)
تمام شاعریِ من شبیهِ مولانا
مورّخ است به هجریِّ شمسی و قمری (ضربان/52)
(ایهام تناسب شمس به شمس تبریزی و قمر به غلام قمر)
و...
4- نویسنده مجهولالهویه نوشته است:
«هیچ محوری حتی یک محور نسبی محتوایی نیز نمیتوان در شعرها (ی مریم جعفری) یافت.»
باید توجه داشت، پریشانی ابیات و نداشتن محور عمودی مختص شعر مریم جعفری نیست، این شیوه که در غزل گذشتگان و معاصران هم کموبیش وجود دارد، شاید برخاسته همان اضطراب و یاسی است که در جهانبینی شاعر هست. یا اصلاً ویژگی سبکی شاعر است مثلاً در میان قدما معروفترین شاعران این شیوه حافظ و بیدل و برخی شاعران سبک هندیاند. خود شاعر معتقد است:
ببین تشویش من شعر است الگویی نساز از آن
که مثل من مشوش خوش ندارم هیچکس باشد (ضربان/ 72)
با همه این صحبتها باز معتقدم میتوان برای وجود محور عمودی در شعر مریم جعفری شواهدی آورد. غزلهایی که بیشتر از این دیدگاه مورد توجهم است، با مطلعهای زیر شروع میشوند:
اینکه تنها روی درختان روی احساس من هم نشسته
برنگشتم که بیرون کافه برف لجباز نمنم نشسته (ضربان/11)
با خودم فکر میکنم آیا
من چه آوردهام به این دنیا (ضربان/15)
اگر زمان و مکان فکر جان من باشند
ستارهها همه در آسمان من باشند (ضربان/16)
دلیل ناامیدیهای من فرسودن تن نیست
سیوششسالگی سن پریشان بودن زن نیست (ضربان / 21)
اینکه عاشق نبودهای خوب است چون هنوز آخرالزمان نشده
عشق مطلق نیازمند دلی ست که هوادار این و آن نشده (ضربان/23)
در آخِر دعوت میکنم غزلهای زیر را از مریم جعفری آذرمانی بخوانیم:
چه فرق میکند اینها زناند یا مردند
که لای فاجعهها شیکپوش میگردند
و عاشقان که بههرحال نسبیاند هنوز
و قلبهای دوقطبی که مطلقاً سردند
برادرانِ عزیزی که بعدِ گشتوگذار
به گرگ بودنشان افتخار هم کردند
چقدر زجر کشیدم به میزبانیِ خود
و خواهرانِ حسودم ادا درآوردند
چگونه فاجعهها را قشنگ بنویسم
که هرچه اینور و آنور کنم همان دردند
و
اگر زمان و مکان فکر جان من باشند،
ستارهها همه در آسمان من باشند،
سخنورانِ جهان پشت هر تریبونی
به غرب و شرق اگر همزبان من باشند،
زمین و جمعیتِ آن چهار چشم شوند
و روز و شب نگران جهان من باشند،
جَهول و عاقل و دیوانه و روانکاوش
همیشه مستمع داستان من باشند،
به احترام جنونی که در من است، اگر
فقط مواظب روح و روان من باشند،
علاج اینهمه تنهاییام نخواهد شد
اگر تمام زنان خواهران من باشند.
منابع:
مقاله «زبان و نوشتار زنانه؛ واقعیت یا توهم؟» نوشته دکتر قدرت اله طاهری، فصلنامه زبان و ادب پارسی، شماره 42، زمستان 1388.
تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، 1370. ج 2. تهران: مرکز.
دوره زبانشناسی عمومی، فردینان دوسوسور، ترجمه کورش صفوی، 1382، چاپ دوم. تهران: هرمس.
ضربان، مریم جعفری آذرمانی، 1394، تهران: فصل پنجم.