من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۱۰۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

در توهّمت گلی بکار!

 

در توهّمت گلی بکار! فکر کن بهار می‌رسد 
حیف هرچه سعی می‌کنی، آخرش به خار می‌رسد 
 
آرزوی من امید نیست، شاعرانه با همین قلم 
دل‌خوشم به این‌که دست‌کم، یأس من به بار می‌رسد 
 
در خراب‌شهرِ بی‌روش، ادعای عدل سست بود 
ظلم منطقش درست بود: حق به حق‌ندار می‌رسد 
 
جاودانگان از این طرف، حبس می‌شوند تا ابد 
روز و شب به دیو از آن طرف، نان و اعتبار می‌رسد 
 
از شرف چقدر خسته‌ای! ظلم کن چرا نشسته‌ای؟ 
تا تو استخاره می‌کنی، وقتِ کارزار می‌رسد 


مریم جعفری آذرمانی 
۱۹ بهمن ۹۸
 

شغل همگی...


شغلِ همگی ناله و کارِ همه زاری‌ست
تصویرِ جنون است که از آینه جاری‌ست

تا رهبرِ ارکستر، سرِ لاشخوران است
هر لاشه که در گوشه‌ای افتاده، قناری‌ست

در زیست و بومِ تو و من جغد نشسته
هر حنجره‌ی تازه، از این خاک فراری‌ست

دعوا سرِ نفت است، به این خانه چه رفته‌ست؟
جز این که بسوزیم و بسازیم چه کاری‌ست؟

هر برگه‌ی ما پر شد از امضای غریبه
معیارِ رقم‌های زبان‌بسته، دلاری‌ست

صحبت سرِ گنجینه‌ی ما بود، وگرنه
در خانۀ ویران چه قرار و چه مداری‌ست؟

 

مریم جعفری آذرمانی 
۱۹ فروردین ۹۷
کتاب تشریح
نشر فصل پنجم

باقی‌ست

 

و پرسشی‌ست قدیمی که همچنان باقی‌ست
که چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقی‌ست

 

«نبودن» از همه جا مثل سنگ می‌بارد
به بودنی که فقط تکّه‌ای از آن باقی‌ست

 

چقدر عاشق و معشوق مرده‌اند، امّا
هنوز هم که هنوز است عشقِ‌شان باقی‌ست

 

چه حرمتی‌ست در انسان که بعدِ این‌همه قرن
خطوطِ خاطره‌اش روی استخوان باقی‌ست

 

اگر چه روح و تنم می‌رود، خوشم با این
که ذوقِ شاعری‌ام هست، تا زمان باقی‌ست

 

مریم جعفری آذرمانی 
کتاب نواحی چاپ ۹۶
نشر فصل پنجم

 

غزلی از حسین منزوی


شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت

دوباره صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت


دوباره خواب مرا می‌برد که تا برسم

به روز صورتی‌ات ـ رنگ مهربان‌شدنت ـ


چه روزی آه چه روزی! که هر نسیم وزید

گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت


چه روزی آه چه روزی! که هر پرنده رسید

نکی به پنجره زد پیشباز درزدنت


تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو

شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت


درخت شکل تو بود و تو مثل آینه‌اش

شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت


و از بهشت‌ترین شاخه روی گونه‌ی چپ

شکوفه‌ای زده بودی به موی پرشکنت


پرنده‌ای که پرید از دهان بوسه‌ی من

نشست زمزمه‌گر روی بوسه‌ی دهنت 


شکفته بودی و بی‌اختیار گفتم: آه

چه‌قدر صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت 


حسین منزوی

حدسم درست بود...


حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد

مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانه‌دار ندارد


دیوار پیچ‌پیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!

حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد


نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان این‌همه تنها

اصلاً بدم می‌آید از این‌جا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ


باور نمی‌کنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران

از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد


تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است

زیرا که روبه‌روی وضوحش، غیر از غم و غبار ندارد


زن صفحه‌صفحه خاطره‌اش را، پر کرده از توهّم و هذیان

حتماً مرور کن که بخندی؛ یک سطر گریه‌دار ندارد


مریم جعفری آذرمانی 

۱۶ دی ۹۵

کتاب نواحی چاپ ۹۶



بازگشتِ تو خوب است... (شعر تازه)


بازگشتِ تو خوب است، امّا، دیگر اسمی از آن زن نیاور!

هر زنی بود فرقی ندارد، بعد از این اسمی اصلاّ نیاور!


گرچه خورشیدِ بی‌آسمانم، می‌توانم درخشان بمانم

هی نگو اسم معشوقه‌ات را! ماه در روزِ روشن نیاور!


من فقط دوستت دارم و بس؛ خواهشی هم ندارم جز این که:

ماجراهای بی‌قیدی‌ات را، گوشه‌ی حُرمتِ من نیاور!


این‌همه گل که دیدی و چیدی، شک ندارم که حتماً شنیدی:

عطرِ مریم فقط ماندگار است؛ بی‌خودی لاله سوسن نیاور


یوسفِ بی‌ملاقاتیِ من! - گرچه با دست‌های عزیزت،

قفلِ آغوش را باز کردی - من تماماً دلم؛ تن نیاور!


مریم جعفری آذرمانی 

۳ فروردین ۱۳۹۸


پی‌نوشت: اولین شعر نود و هشت

محمدعلی بهمنی در گفتگو با ایبنا

در گفت و گو با ایبنا مطرح شد:

بهترین شعرهایی که محمدعلی بهمنی در سال ۹۷ خوانده است.


(تاریخ انتشار: جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸)


محمدعلی بهمنی با بیان اینکه مهم‌ترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسل‌های بعد چه دارد، از بهترین شعرهایی گفت که در سال ۹۷ خوانده است.


محمدعلی بهمنی در گفت‌وگو باخبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اظهار کرد:‌ پارسال بیشتر وقتم را صرف مطالعه مجموعه شعرهای مریم جعفری‌آذرمانی کردم و معتقدم که اگر کسی شعرهای او را با حوصله کاوش کند، متوجه می‌شود که آثار او از برترین‌هاست.


وی ادامه داد: او آزادانه شعر می‌نویسد و ادامه دهنده راه نیماست و وقتی کسی کتاب او را بخواند متوجه خواهد شد که او شاعر زمانه خودش است. البته باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که تنها بخشی از پتانسیل شاعر برای زمانه خودش است و  ظرفیت‌های اصلی او برای آیندگان به جای خواهد ماند.


این شاعر پیشکسوت با پیشنهاد دادن کتاب‌های این شاعر گفت:‌ از همین تریبون از همه عزیزان و علاقه‌مند به شعر دعوت می‌کنم تا آثار مریم جعفری آذرمانی را بخوانند؛ چراکه مریم جعفری آذرمانی نه‌تنها زمانه خودش را به خوبی شناخته، بلکه مطالعه عمیق و خوبی روی گذشته داشته است. این حرف‌های من تعریف نیست و چیزی است که به یقین به آن رسیده‌ام.


وی ادامه داد:‌ به اعتقاد من حسین منزوی هنوز هم فراترین دیدگاه را به شعر و غزل دارد؛ اما مطمئنم که اگر او هم الان زنده بود، حرف‌های من را تایید می‌کرد و چنین نظری روی شعرهای او داشت. به نظرم مهم‌ترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسل‌های بعد چه دارد و به نظر من او توشه خوبی برای آینده تهیه کرده است.

 

بهمنی با اشاره به ویژگی‌های هنر گفت: خاصیت هنر است که در زمانه خودش تجزیه و تحلیل نمی‌شود. مگر سهراب سپهری نبود که در گذشته انتقادهای فراوانی از او وجود داشت اما همه به چشم دیدیم که او ماندگار شد و امروز همه مردم او را می‌شناسند.

 

وی در پایان اظهار کرد:‌ این روزها وقتی کتاب‌های شاعران جوان را می‌خوانم متوجه می‌شوم که چقدر از زمانه خودم عقب هستم. شاعران این دوره، گذشته و امروز را جمع کرده‌اند و انگار برای فردا حرف می‌زنند؛ در کل هنری که فقط از روزگار خودش حرف بزند، تنها به درد همان زمان می‌خورد و برای آینده کاربردی ندارد.

 

لینک خبر



تا که سر به روی پیکرم گذاشت

تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود

هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود


دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم

کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود


مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 

مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود


پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 

او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود


توی واژه‌نامه جای جنگ، ننگ، می‌نویسم و...  ضمیمه می‌کنم: 

یادگارِ آن غرورِ له‌شده، غیر از این پلاک و پیرهن نبود


زندگی بلای بودنِ من است، مرگ: جشنِ جاودانه بودنم

تا همیشه خواب می‌شدم، اگر، ترسی از دوباره پاشدن نبود

 

مریم جعفری آذرمانی 

۲۰ تیر ۱۳۸۴

کتابِ سمفونیِ روایتِ قفل‌شده

چاپ بهار ۱۳۸۵

نشر مینا 


انتشار کتاب تو رها باش و دوست داشته باش

منتشر شد:



تو رها باش و دوست داشته باش 

۵۵ غزل عاشقانه


مریم جعفری آذرمانی


پاییز ۱۳۹۷



انتشارات فصل پنجم

تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷

نشانی فروشگاه: 
روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم

توضیح صفحه تقدیم کتاب؛

بعد از چهارده مجموعه شعر 
که حاصلِ بیست و دو سال شاعری‌ام بود
و بیشتر فضای اعتراضی و اجتماعی داشتند،
این اولین مجموعه شعرِ تماماً عاشقانه‌ی من است.

تقدیم به 
شاعران متولد دهه هفتاد، 
که در دهه نود شاعری‌ را آغاز کردند
و شنیدنِ غزل‌های عاشقانه‌شان 
به حال و هوای شاعری‌ام جان تازه‌ای بخشید..



یک شعر از این کتاب:


مرورِ عکسِ تو زیباترین یقینِ من است

همیشه یادِ تو در چشمِ دوربینِ من است


میانِ این‌همه غم دل‌خوشم که حدّاقل

غمِ ندیدنِ «تو» حالِ بهترینِ من است


چقدر عاشقِ آن لحظه‌ام که چشمانت

نشسته آن طرف و محوِ آفرینِ من است


زبانِ بازِ من و حرف‌های ممنوعش

و گوش‌های تو در این میان امینِ من است


ببین منم؛ زنِ رسمی، زنِ محافظه‌کار

همیشه گفتنِ اسمِ تو نقطه‌چینِ من است


چگونه بعدِ نمازِ شبم دعا کنمت؟

که آن‌چه دستِ مرا بسته است دینِ من است


حواس‌پرت شدم، پس نپرس! یادم نیست

اگر ببوسمت این عشقِ اوّلینِ من است


مریم جعفری آذرمانی 


انتشار کتاب تشریح

منتشر شد:




تشریح

(۵۸ غزل اجتماعی و اعتراض)

مریم جعفری آذرمانی

 پاییز ۱۳۹۷

انتشارات فصل پنجم

تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷

نشانی فروشگاه: 

روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم


یک شعر از این کتاب:


سربازهای مرده، جوانند همچنان

جان‌های بی‌گناه، روانند همچنان

عقلم به هیچ معجزه‌ای قد نمی‌دهد

دیوانه‌ها رییسِ جهانند همچنان

هر دختری به شیوه‌ای آخر عروس شد

پس مادران چرا نگرانند همچنان؟

زن‌ها دو پای له شده در ازدحام را

باید به خانه‌ها برسانند همچنان

یک دست در اداره و یک دست خانه‌دار

در حسرتِ حقوقِ زنانند همچنان

یک عمر بیشتر که ندارند در زمین!

بیچاره‌ها دچارِ زمانند همچنان

حتّا اگر مدارِ زمین را عوض کنی

خط‌های سرنوشت همانند همچنان


مریم جعفری آذرمانی



غزل تازه

دوست دارم تو را، مثل یک سیب روی درختش

خواب می‌بینمت، عینِ یک شاه با تاج و تختش


در فضای مجازی، من آن چشمم و عکس‌ها تو

در فضای حقیقی، همان سیبم و تو درختش


عاشقانه نوشتن محال است در کشور غم

منطقی نیست مخصوصاً از شاعرِ پایتختش


این که عاشق شدن شکل یک امتحانِ شفاهی‌ست

طبقِ معمول حتماً به من می‌رسد جای سختش


مریم! آخر چهل‌سالگی سنّ این حرف‌ها نیست

عاشقی مثل هر کار، خوب است امّا به وختش


مریم جعفری آذرمانی 

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷

نواحی

منتشر شد:



نواحی


مجموعه‌ی ۶۳ غزل نو

مریم جعفری آذرمانی


ناشر: فصل پنجم


یک شعر از این کتاب:


همیشه در جَرَیانِ مصیبتی بارز

همایشِ مگس است و خطابه‌ی وِزوِز


ژنِِ فقیر چه دارد که این وسط بدهد

به وارثانِ بلافصلِ اسکناس و فلز


زنِ معاشقه از فرطِ اصطکاکش سوخت

چگونه عشوه بریزد در این جِلِزّ و ولِزِ


میانِ منگنه‌ها له شد و نمی‌بیند

که دستِ رگ‌به‌رگش آبی اَست یا قرمز


زمین بدونِ بشر قلوه‌سنگ خواهد شد

چه می‌شود که نمیرند کودکان هرگز؟


مریم جعفری آذرمانی 


بایسته‌های پژوهش در شعر معاصر

منتشر شد:



بایسته‌های پژوهش در شعر معاصر 

راه‌کارهایی برای شناخت سیر واقعی تحولات شعر فارسی در دهه‌های اخیر 

مریم جعفری آذرمانی


ناشر: فصل پنجم 



فهرست مباحث کتاب:


پیش‌گفتار

شعر معاصر و سیرِ مکتوبِ آن

غزل و تاریخ ادبیات معاصر

شعر معاصر و مرزبندی‌های حاشیه‌ای

شعر معاصر و ادّعاهای شاعران

شعر معاصر و استعداد شاعران

شعر معاصر و صاحب‌نظران

شعر معاصر و مسأله‌ی تداوم ِ شاعری

شعر معاصر و مخاطبان

شعر معاصر و نقد ادبی

شعر و نمودهای رفتاریِ شاعران

شعر معاصر و عنوان‌گذاری‌ها

شعر معاصر و گزاره‌های مطلق

شعر معاصر و منظومه‌ی فکری شاعر 


بخشی از پیش‌گفتار کتاب :

هدف اصلی این کتاب، ارائه‌ی نگرشی واقعی به تحولاتِ #شعر_معاصر است، که به دلایل مختلفی که در متن کتاب خواهیم دید، در بسیاری از پژوهش‌های دانشگاهی یا غیر دانشگاهی، پایان‌نامه‌ها و بعضاً مقالاتی که وصفِ علمی پژوهشی دارند، نادیده گرفته شده است. همچنین این کتاب می‌تواند برای شاعران و مخاطبانی که می‌خواهند نگاهی واقعی‌تر به وضعیتِ شعر در دهه‌های اخیر داشته باشند سودمند باشد.


غزل تازه

نپرسی: چرا تن ندارند دیگر

سر و شکلِ روشن ندارند دیگر


قرارِ ملاقاتِ زن‌ها اداری‌ست

ببین شوهران زن ندارند دیگر


فقط شکلکِ عاشقی درمی‌آرند

مدادِ نوشتن ندارند دیگر


زنانِ عمومی، اگر جمله‌هاشان

پر از ما شده، من ندارند دیگر


چگونه در این عشق‌بازی ببازند

دلی را که اصلاً ندارند دیگر


غمی هست در جیبِ شلوارهاشان

زنانی که دامن ندارند دیگر


مریم جعفری آذرمانی 

۳۰ فروردین ۱۳۹۷


بررسی کتاب راویه

«راویه؛ روایتی انتقادی، خطاب به ناشاعران و نان به نرخ روزخوران»

یادداشتی از نیلوفر بختیاری 

بخوانید در: شهرستان ادب


برهان نظم


از کتاب «تریبون»:


گرچه بر طبقِ برهانِ نظمش، بیت‌ها را به ترتیب چیدم

بر خلافِ جهانِ مدوّر، بر ورق مستطیلی کشیدم


گُل به قبرت ببارد! اگرچه... برگ‌ها دستِ آخر سیاهند

احمدِ شاملو! رک بگویم: خسته از شعرهای سپیدم


شعر، یکسر خودِ زندگی نیست، بلکه من در حواشیِّ شعرم

زندگی می‌کنم گاهی اوقات، منزوی شاهد و من شهیدم


منتقد، پشت میزِ تریبون، واژه‌های زبان‌بسته را خورد

هیچ شعری جلودارِ او نیست؛ از زبان بی‌زبان‌تر ندیدم


مریم جعفری آذرمانی



شاملوترین زنم...

از کتاب "تریبون":


شاملوترین زنم، جهان! شغل من «در آستانه»گی

شاه‌کار آفرینشم؛ آفرین به این زنانگی


مرگ را قشنگ شسته‌ام گوشه گوشه دفن کرده‌ام

ایستاده سجده می‌کنم در نمازهای خانگی


غیر گریه هیچ پرده‌ای، روی پوستم نمی‌کشم

ای نقاب‌دارِ بی‌شمار! دور شو از این یگانگی


با منِ بریده از عوام، ادعای دوستی نکن

تک تکِ خواص شاهدند شهره‌ام به بی‌نشانگی


هرچقدر موریانه‌ها، موذیانه دفنِ‌شان کنند

سرنوشتِ شعرهای من، ختم شد به جاودانگی


مریم جعفری آذرمانی

اگر موافقِ حذفِ بشر خودم بودم

از کتاب "تریبون":


اگر موافقِ حذفِ بشر خودم بودم
ولی از آن همگان یک نفر خودم بودم

قسم به هر کس و ناکس که ننگ‌خواهِ من است
به فکر هر کس و ناکس ـ مگر خودم ـ بودم

صدای من همه‌جا را احاطه کرد، ولی
چرا از آن‌همه محروم‌تر خودم بودم؟

من ادعای خدایی نکرده‌ام هرگز
اگرچه منشأِ خلقِ اثر، خودم بودم

نه متنِ من، که منِ من کتاب شد، زیرا:
نه ذوقِ شاعریِ من، هنر خودم بودم


مریم جعفری آذرمانی


پوستم به لایه‌های تن رسیده اَست


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


پوستم به لایه‌های تن رسیده اَست
تنگیِ تنم به پیرهن رسیده است

وای اگر بگویمش زبانه می‌کشد
درد دل که بی‌تو تا دهن رسیده است

گوش کن که آه هم نمی‌کشم، اگر
نوبتِ شکایتی به من رسیده است

هیچ کس نبود جز من و تو، پس چرا
داستان ما به انجمن رسیده است

سایه‌های رابطه، همین درخت پیر
تا کرانه‌های هر چمن رسیده است

مریمم؛ شریکِ آدمی نبوده‌ام
سیبِ دیگری به دست من رسیده است

مریم جعفری آذرمانی


... و به شاعر اگرچه معمولاً

از کتاب "راویه":


... و به شاعر اگرچه معمولاً خسته و ناامید می گویند
شعر، جنگِ زبان و زندگی اَست؛ کُشته اش را شهید می گویند

پدرم وزن شعر می دانست، و ـ خدا رحمتش کند ـ می گفت
که مخاطب اگر سواد نداشت، شاعران هم سپید می گویند

اعتقادی به خود ندارند و... مثل دوزخ که شعله می شمُرَد
از شب و حسرت و هزینه پُرند، باز «هَل مِن مزید» می گویند

بس که بیزار بودم از تقلید،بین من با خودم شباهت نیست
باقیِ شاعران شبیهِ هم اند؛ هرچه را بشنوید می گویند


مریم جعفری آذرمانی



به هوش باش...

از کتاب "۶۸ ثانیه به اجرای این اپرا مانده است":


به هوش باش که آتش هوا عوض کرده‌ست

بگو به باد که ابلیس جا عوض کرده‌ست


چگونه گریه کند با دو چشمِ مصنوعی

نقابِ دائمی‌اش چهره را عوض کرده‌ست


مدارِ معتبری نیست در مسیر زمین

که نقطه‌ای‌ست که تنها فضا عوض کرده‌ست


به استفاده‌ی بیگانه می‌رسد نفرت

اگرچه حال مرا آشنا عوض کرده‌ست


جهان خراب شود باز دوستت دارم

که عشق، فاجعه را بارها عوض کرده‌ست


خداپرستیِ من از غرور بیشتر است

منم که آینه را با خدا عوض کرده‌ست


مریم جعفری آذرمانی 


رفع شبهه

به جز شکستن و بستن چه مانده از باور؟
بخوان پریدنِ افتاده را، منم؛ دفتر:

کبوتری که به تمرینِ نقشِ روشنفکر
دو بال سوخته‌اش ماند زیر خاکستر

کدام دست به آتش کشید باران را
که روی صحنه ندیدیم جز تماشاگر

چه افتخارِ کثیفی‌ست این‌که چرکِ غرور
تو را بزرگ کند در جهانِ بی‌داور

چقدر حوصله‌ی گریه کردنت جدّی‌ست؟
که خنده را بگذارم به فرصتی دیگر

مریم جعفری آذرمانی

(کتاب قانون)


نکته:
یکی از دوستان، اخیراً در مورد این غزل گفت: مصراعِ «کدام دست به آتش کشید باران را...» مثل یک عبارت از آهنگِ خوانندۀ بریتانیایی adele است، که می گوید: But I set fire to the rain، شما وقتی این غزل (اعتراض) را می گفتید این ترانه (عاشقانه) را شنیده بودید؟ گفتم: نه، من این را مدتها بعد از گفتنِ غزلم شنیده ام.
حالا جواب این دوستمان را به طور دقیق تر اینجا هم می نویسم:
غزل من که بیت مذکور را دارد در تاریخ بیست و دوم تیرماه سال 1388 (برابر با سیزدهم ژوییه 2009) سروده شده و در کتاب قانون می توانید تاریخ شعر را ببینید، اما آهنگ Set Fire to the Rain در سال 2011 (دو سال بعد از غزل من) منتشر شده است.


چرا؟

از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


چرا؟ چون سخت می‌ترسم اگر تکرار خواهد شد
مراقب باش آیینه! که شب، بیدار خواهد شد

صدای او که با ماهش به من خندید و پنهان شد
نمی‌شد ماندنی باشد ولی این بار خواهد شد

به غیر از رو به رو چیزی ندیدم در مدارِ خود
اگر یک لحظه برگردم تنم دیوار خواهد شد

ببین منظومه‌ی شمسی‌ست هر شعری که می‌گویم
به جز من هرچه دیدی، بعد از این انکار خواهد شد

محال است این که آرامش بگیرم من که خورشیدم
اگر خود را نسوزانم جهانم تار خواهد شد


مریم جعفری آذرمانی


فِراسَتیزم در نقد شعر

نقدی بر نقد «روایتِ هذیان»

مهدی شعبانی


راجر ایبرت منتقدی بزرگ بود که فیلم‌های مورد علاقه‌اش را نقد می‌کرد (به سایتش رجوع شود)، فراستی برعکسِ او به دلیل نقد فیلم‌هایی که دوست‌شان نداشته شهرت دارد؛ مثلاً ده‌ها هزار کلمه راجع به هامون، (بد) نوشته، در مورد ماهی‌وگربه و فروشنده هم (که در همان سطور اول آن‌ها را ماقبلِ نقد می‌داند ولی نقد می‌کند!) بالغ بر ده‌هزار کلمه قلم‌فرسایی کرد‌ه است. اگرچه هر منتقدی آزاد است هر اثری را نقد کند ـ همان‌قدر که هر هنرمندی آزاد است هر اثری را خلق کند ـ اما چیزی که مطرح است این است که نقد ما باید مبتنی بر رویکرد خاصی با منطق و شاهدمثال، عالمانه، منصفانه، مفید و از همه مهم‌تر لذت‌بخش باشد تا مخاطب همواره کار منتقد را دنبال کند نه این‌که او را کم‌دانش و مغرض بداند و در نهایت بگوید: شاید مثل فراستی که مدعی است فیلم را نمی‌بیند و نقدش می‌کند برخی حتی کتاب را هم نمی‌خوانند و نقدش می‌کنند. با این مقدمه می‌رویم سراغ مطلبی در مورد یک شبهِ نقدِ مغرضانه درباره‌ی مجموعه‌غزل راویه از مریم جعفری‌آذرمانی . چندی پیش یادداشتی منتشر شد با عنوانِ: روایتِ هذیان: بازخوانی و نقدِ «راویه»ی مریم جعفری آذرمانی...

مطلب کامل را بخوانید در: سایت الفیا



برای تو که پس از من به صحنه می آیی...

از کتاب "راویه":


برای تو که پس از من به صحنه می آیی
چه داشتم به جز این جعبه ی مقوّایی

که خاطراتِ من است از زمانه ای که در آن
شکنجه زارِ توانایی است و دانایی

چطور شد که تظاهر به شاعری کردند
زنانِ یکسره مشغولِ سفره آرایی

که عکسِ شان همه ی صفحه را قُرُق کرده
چه جای شعر در این آلبومِ تماشایی؟

ـ اگرچه بابِ زنان بود، عاشقانه نبود
غزل سراییِ این مردهای هرجایی

که چشمِ زل زده شان لای عکس می گوید:
برای «شعر نوشتن» نبوده «بینایی» ـ

بدا به آن «منِ جمعی» که بی حضور من است
و خوش به حالِ خودم در مقام تنهایی


مریم جعفری آذرمانی


غزل‌های سپید

کتاب راویه

بازخوانی و نقدِ «راویه»ی مریم جعفری آذرمانی

سعید بیابانکی

بخوانید در: سایت الفیا


من مرد و زنم...


از کتاب "دایره":


من مرد و زنم؛ شاهد من: این کت و دامن
مردی‌ست درونم که ستم کرده به این زن

دلگیرم از آن مریم معصوم که جا ماند
در دفتر نقاشیِ شش سالگیِ من

با خانه و خورشید و گل و کوه و درختش
هم‌میزیِ سارا شد و هم‌بازیِ لادن

سی سالِ تمام است که گم کرده‌ام او را
دعوای من و جامعه شد جنگ مطنطن

از بس دل من سوخته از عمر که حتا
با سابقه‌ی دوستی و این دلِ روشن،

هرقدر بزرگی بکنم فرضِ محال است
با لادن و سارا سرِ یک میز نشستن


مریم جعفری آذرمانی


کشتنِ مرغ مقلّد

کتاب راویه

بازخوانی و نقدِ «راویه»ی مریم جعفری آذرمانی

محمدجواد آسمان

بخوانید در: سایت الفیا





حق با تظاهر بود...


تا نقشِ تو، بر اعتبارِ ماسک‌ها افزود
ای آینه! حق با تظاهر بود و خواهد بود

پس بی‌شرف‌ها باز هم تشریف آوردند
جز خون چه باید ریخت بر خاکِ غبارآلود؟

وقتی «کراهت» برج می‌سازد، به جز در خاک ـ
دیگر کجا پنهان شود زیباییِ محدود؟

تا تشنگی جریان گرفت از خشک‌سالی‌ها
اندیشه‌ای جز سنگ‌پنداری ندارد رود

فرزند من! شاید بپرسی: ـ ظلم یعنی چه؟
ـ طوفانِ بعد از گردباد... آوارِ بعد از دود

باور کنی یا نه، خبر را با تو می‌گویم:
دجّال، تنها می‌رسد در لحظه‌ی موعود

 مریم جعفری آذرمانی

(از شعرهای چاپ نشده در کتابها)

شاعری با کفش‌های کتانی در غزل


«ذهن» و «زبان» در اشعار مریم جعفری آذرمانی

(روزنامه ایران پنج شنبه 4 خرداد 96)

کاظم هاشمی
شاعر، منتقد

مریم جعفری آذرمانی بیش از یک دهه است که در حوزه غزل فعالیت می‌کند و پرونده کاری حجیمی دارد و اخیراً هم مجموعه‌ «راویه» را روانه بازار کرده است. اگر ویتگنشتانی بیندیشیم و محدوده زبان را محدوده جهان در نظر بگیریم باید بگوییم که جعفری شاعری است که دیدی انتقادی نسبت به محیط پیرامون خود دارد. به عبارت دیگر در جهان جعفری نوعی میل به عصیان دیده می‌شود؛ عصیان علیه کاستی‌ها و نابرابری‌ها. البته او در این زمینه راه افراط نمی‌پیماید بلکه با زبانی متعارف و ادبی به بیان مسائل می‌پردازد. به نظر می‌رسد نکته مهم در شعر او همین مسأله است؛ یعنی جعفری خط قرمزها را رعایت می‌کند؛ حتی آنجا که عصیانش به اوج خود رسیده است. او هم از زبان دیروز استفاده می‌کند و هم از زبان امروز. زبان جعفری زبان هنجارشکن و پرتابی نیست. پرتابی به این معنا که هر چه را که به ذهن‌اش برسد، بیان کند. جعفری به هنجارها پای‌بند است و هنگام انتقاد سعی می‌کند آن را به زبانی متعارف و بهنجار بیان کند:
حق را سند زدند به نام برادران
حسرت به حسرتش شده میراث خواهران
کوچک گرفته‌اند قیاسات عقل را
چیزی عجیب نیست از این تنگ باوران
انگشترش نگین برنجین صلح داشت
دستی که زهر ریخت به حلق کبوتران
جنگ است و خط خاطره‌ها را شکسته است
درباره پدر چه بگویند مادران؟
در غیبت سکوت، هیاهو برنده شد
از حرصم اعتراض نکردم به داوران
بازار لاشه‌خوار که راکد نمی‌شود!
رود لجن همیشه پر است از شناوران


 مقید به ساختن زبان نه تخریب آن


جعفری به تخریب زبان دست نمی‌زند تا به تخریب هنجارها دست نزده باشد. تخریب زبان نوعی دهن‌کجی است؛ دهن‌کجی به عرف؛ درست مثل کاری که پست مدرن‌ها می‌کنند. به کارگیری زبانی نادستورمند همراه با مضامینی غیرمتعارف. زبان پست مدرن‌ها (غزل‌سرایان) فوق‌العاده «بی‌ادبانه» است؛ در استفاده از کلمات ترسی به خود راه نمی‌دهند. رکیک‌ترین الفاظ ممکن را به کار می‌گیرند؛ زبان‌شان کاملاً پرتابی است. آیا آنها در این مورد به مایاکوفسکی اقتدا می‌کنند که می‌گفت: «کار اصلی من ناسزا گفتن است و استهزای آنچه به نظر من نادرست است؟» پست‌مدرن‌ها هم زبان عرف را تخریب می‌کند و هم مضامینی نامتعارف، رکیک و مشمئزکننده را در شعر منعکس می‌کند. جالب اینکه شعرشان از اقبال عمومی نیز برخوردار است و گویا همین زبان نادستورمند و بی‌ادبانه برگ برنده اینان است. به نظر می‌رسد ذهن و سلیقه نسل امروز تغییر کرده است و این گونه شعرها بیشتر به مذاق‌شان خوش می‌آید و پست‌مدرن‌ها به فراست این را دریافته‌اند. اما شعر جعفری چنین نیست؛ یعنی هم به لحاظ زبانی و هم به لحاظ معنایی خط قرمزها را رعایت می‌کند؛ یعنی کار اصلی او ناسزاگویی و استهزا نیست. به عبارت دیگر عصیان جعفری عصیانی است مثبت. زبان جعفری زبانی است شسته و رفته و ادبی و تا حدودی فاخر. اگر عصیانی در شعر جعفری دیده می‌شود از بعد محتوا و اندیشه است نه زبان یا چیز دیگری:
...لبخند و نان به سفره امشب نمی‌رسد
پایان ماه آمد و خلق پدر سگی‌ست...
 جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی
اخبار یک، سه، چار، دو، تهران، خبر سگی‌ست
 آهنگ سگ ترانه سگ گوش‌های سگ
این روزها سلیقه اهل هنر سگی‌ست
 بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی‌ست...
 در این شعر، شاعر بشدت عصبی است و به زمین و زمان می‌تازد اما عنان زبان را در دست دارد و سعی نمی‌کند به هر زبانی این عصبانیت را نشان دهد. یعنی آنجا هم که می‌خواهد ناسزا بگوید ناسزایش چندان رکیک و مستهجن نیست. اینجاست که می‌گوییم جعفری به لحاظ زبانی خط قرمزها را رعایت می‌کند؛ حتی هنگامی که در اوج عصبانیت است. ترکیب‌های «زندگی سگی، جهان سگی و پدرسگ» ترکیب‌های آشنایی هستند و چندان هنجارشکن به شمار نمی‌آیند. جعفری کاستی‌ها را می‌بیند و با زبانی شسته و رفته و متعارف این کاستی‌ها را به باد انتقاد می‌گیرد:
برای ظلم چه تندیس‌ها بنا شده، امّا
شکستگان و ستمدیدگان نماد ندارند


غزل منتقد به جای غزل عاشقانه


به نظر می‌رسد «انتقاد» مهم‌ترین مضمون شعرهای جعفری است. زبان شاعر نشان می‌دهد که جهان‌بینی و تفکر شاعر تفکری است انتقادی. گویا همین تفکر انتقادی باعث شده تا دیگر مضامین را در شعر او کمتر ببینیم؛ به عنوان مثال عشق و عاشقی در شعر او چندان محلی از اعراب ندارد. هم از آن گونه که در شعر شاعران مشروطه مضامین عاشقانه را نمی‌بینیم؛ چرا که به تعبیر ساختارگرایان مارکسیستی، ایدئولوژی‌ای که در آن دوره بر طبقه روشنفکران و هنرمندان حاکم است و باعث آفرینش ادبی می‌شود انتقاد از استبداد و عقب‌ماندگی‌هاست و همین ایدئولوژی باعث می‌شود بعضی مضامین به ناخودآگاه متن رانده شده و سرکوب شوند. عشق ابعاد گسترده‌ای دارد که یکی از نمودهای آن عشق به جنس مخالف است که در شعر جعفری چندان به چشم نمی‌خورد. پیر ماشری در کتاب «نظریه‌ای در باب تولید ادبی» از سکوت متن و غیاب یک مضمون تحت عنوان «افق ایدئولوژیک» نام می‌برد. به این معنا که متن در مورد یک موضوع چرا سکوت کرده است؟ متن چه چیزی را می‌خواهد به ما بگوید اما نمی‌گوید. دلیل این غیاب و سرکوب چیست؟ از نظر ماشری متن تحت سیطره ایدئولوژی است. مریم جعفری چندان از عشق و عاشقی نمی‌گوید اما آیا این بدان معناست که او به کلی با مفهوم عشق غریبه است؟ پاسخی که می‌توان به این پرسش داد این است که شاید اصلاً در جهان‌بینی و ایدئولوژی او عشق به دیگری معنا ندارد و شاعر چندان اعتقادی به این مسائل ندارد. همچنین می‌توان گفت که شاید شاعر به این نتیجه رسیده است که در جهانی چنین آشفته و تیره و تار «سخن گفتن از درختان کم و بیش جنایتی است؛ چرا که چنین سخن گفتنی به منزله دم فروبستن در برابر جنایت‌های بی‌شمار است». اما این بدان معنا نیست که او با مفهوم عشق ناآشناست. نقد دیدن زشتی‌ها نیست بلکه نقد را می‌توان دیدن زیبایی‌ها و نوعی کمال‌طلبی در نظر گرفت؛ به این معنا که نقد یعنی اینکه اگر فلان چیز این گونه بود زیباتر بود. کسی که انتقاد می‌کند دنبال زشتی‌ها نیست بلکه دنبال زیبایی‌هاست. دنبال کمال است. اینجاست که می‌گوییم جعفری با مفهوم عشق غریبه نیست بلکه او به ابعاد دیگر عشق نظر دارد. او درواقع عاشق زیبایی‌ست؛ یعنی او انتقاد می‌کند تا عشق خود به زببایی را نشان دهد؛ عشق به زیبایی جهان را. یک مثال خوب در این زمینه نصرت رحمانی است. پربیراه نیست اگر بگوییم در شعر معاصر هیچ کس به اندازه او ناتورالیست نبوده است، تا جایی که سپانلو به او لقب «نقاش پلشتی‌های جامعه» می‌دهد. رحمانی فقط زشتی‌های جامعه را به تصویر کشید و جز لجن چیزی ندید و میعادش را در لجن گذاشت اما آیا این بدان معناست که رحمانی عاشق زیبایی نیست؟ نه تنها چنین نیست بلکه از فرط علاقه به زیبایی و کمال‌طلبی است که شاعر به بیان زشتی‌ها می‌پردازد و به آن‌ها می‌تازد. در واقع انتقاد نمایانگر حس کمال‌طلبی و زیباپرستی یک شاعر است. به این معنا که اوضاع می‌توانست زیباتر از اینی باشد که هست. پربیراه نیست اگر بگوییم دلیل پیدایش شعر همین آشفتگی و تیرگی جهان است. شعر مسکن است آن زمانی که جهان گم است، تلخ است، گیج است. اگر جهان سراسر زیبایی بود دیگر به شعر نیازی نبود چراکه در آن صورت دیگر جهان، خود شعر بود.

چه بهتر که بدتر...

از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


بد و خوب باشد؛ چه بهتر که بدتر
چه باید ببینم به جز وهمِ باور؟

زبان وا کن... ای من! بگو صادقانه
که جغدی نشسته‌ست جای کبوتر

تعجب ندارد کسی جای خود نیست
اگر گوش‌ها کور... اگر چشم‌ها کر...

حواسم غزل را به خون می‌کشاند
مذاقِ تغزّل ندارم، که دیگر:

امیدی نمانده‌ست جز یأسِ فردا
که هر روز باید بیفتد عقب‌تر

که از خود نپرسیدم اصلاً چرا شعر؟
همین شور کافی‌ست دیگر چرا شر؟

زبان‌های دیوار را قفل کردم
ولی حرفِ آوار، در آمد از در

روانم به من گفت: خاکی نه انسان
زنی شکل شن، در بیابان شناور


مریم جعفری آذرمانی

هر زنده رنگ مرگ گرفته...

از کتاب "زخمه":


هر زنده رنگ مرگ گرفته؛ دنیا پر از نژندیِ مرگ است
ای زندگی نخند که دیگر طعم لبت به گَندیِ مرگ است

سیلابِ خون گرفته به کُشتن، خاکی که خو گرفته به مردن
تقصیر از تو نیست که هستی؛ کوتاهی از بلندیِ مرگ است

با یک نفر بخوابد و بعدش... با دیگری بخوابد و بعدش...
با هر کسی بخوابد و بعدش... هی! قصه از لَوَندیِ مرگ است

دنیا به کام مورچه‌ها شد؛ صدها هزار مرده‌ی شیرین
محصول کارخانه‌ی دنیا ـ‌ تابوت ـ بسته‌بندیِ مرگ است


مریم جعفری آذرمانی

تو را به کینه چه دِینی است؟

نشرهایی مثل چشمه و نگاه، مجموعه های بسیاری تا همین اواخر، ذیل عنوانهایی شبیه «جهان تازه شعر» و از این دست اسمها، منتشر کردند و منظورشان از شعر، فقط سپید بود، اما این بار نشر بوتیمار در این مسابقه، از همۀ آنها جلو زده است و کتابهای سپید را ذیل عنوان «ایستگاه شعر» منتشر می کند و کتابهای غزل را ذیل عنوان «ایستگاه عروض».
با جدا کردن شعر و عروض، می خواهد بگوید شعر یعنی سپید، و غزل یعنی وزن عروضی، اما این که چه می خواهد بگوید ذره ای در سیر ادبیات معاصر نقش تاریخی ندارد، فقط نشانه هایی از کینه ای چند دهه ای نسبت به غزل دارد، غزلی که حیثیت تاریخیِ زبان فارسی است، غزلی که مهترین شاعران فارسی زبان در این قالب شعر سروده اند و هنوز هم می سرایند و اگر تنها یک اهمیت در همین دنیای جدید داشته باشیم از صدقه سریِ همین غزلسرایان داریم.
به راستی تا کی قرار است این چشمه ها و نگاه ها و بوتیمارهای معاصر خشکیده و تنگ و تشنه باشند؛ و به جای آن که با محتوا کاری برای شعر بکنند، با برچسب زدن و کنایه زدن روی جلد، خود را راضی نگه دارند؟

در لغتنامه دهخدا آمده است: بوتیمار نام مرغی است که او را غم خورک نیز گویند و او پیوسته در کنار آب نشیند و از غم آنکه مبادا آب کم شود با وجود تشنگی آب نخورد...

اما اگر اکنون زنده بود شاید معنای دیگری را نیز اضافه می کرد:
بوتیمار نام نشری است که... از غم آنکه مبادا سپید، جایش تنگ شود، غزل را شعر نمی داند.


مریم جعفری آذرمانی
20 اردیبهشت 1396


عنوان مطلب برگرفته از این بیت منزوی است:

تو را به کینه چه دِینی است؟ کاش می آمد

کسی که دِین جهان را به عشق ادا می کرد

شعری از حسین منزوی

فرود آمدم از بهشتت در این باغِ ویران خدایا
فرود آمدم تا نباشم جدا زین اسیران خدایا

مگر این فراموش‌خانه، به زیر نگین شما نیست؟
که کس حسب حالی نپرسید از این گوشه‌گیران خدایا

به جز سایه‌های ابوالهول، در این لوحِ وحشت عیان نیست
چه خشت و چه آیینه پیشِ  جوانان و پیران خدایا

به باغ جهانت چه بندم دلی را که بسیار دیده‌ست
که حتا بهار جنانت پر است از کویران خدایا

پشیمانم از زر شدن‌ها مرا آن مسی کن که بودم
به خود بازگردان مرا وُ  ز غیرم بمیران خدایا

گُنه قند و ابنای آدم شکربند، آیا روا بود
در آن لوح، دوزخ نوشتن بر این ناگزیران خدایا؟

جهانت قفس بود و این را،  پذیرفته بودیم اما
نه هم‌بندیِ روبهان بود، سزاوارِ شیران خدایا

گرفتم بهشت است اینجا،  ولی کو پسند دل ما
چه داری بگویی تو آیا به دوزخ ضمیران خدایا؟

اگر دیگران خوب، منْ بد، مرا ای بزرگِ سرآمد
به دل‌ناپذیری جدا کن از این دل‌پذیران خدایا

جسین منزوی


پی نوشت:
16 اردیبهشت، سالگرد درگذشت حسین منزوی است.
روحش شاد و نام و کلامش جاودان باد.


کجای قصه رسیدی از این تبارشناسی؟


از کتاب "ضربان":


کجای قصه رسیدی از این تبارشناسی؟
که برخلاف طبیعت همیشه گرمِ قیاسی

من و جهان مجازیّ و جستجوی حقیقت
چقدر شست بکوبم به صفحه‌های تماسی؟

به هر طرف که زدم شِرّ و ور تمام نمی‌شد
سر و تهی که ندارند حرف‌های سیاسی!

چقدر حسّ ششم پولدار کرده جهان را
و شاعران چه فقیرند از این هزارحواسی

مرا ـ که عکس تو ـ سَرناشناسِ خاصّ و عامم
روان شناس! توقّع نداشتم بشناسی


مریم جعفری آذرمانی


گزارش جلسه نقد و بررسی کتاب راویه



مصطفی علی‌پور ضمن تقدیر از جرات شاعر در سرودن این گونه غزل اظهار داشت: استفاده از واژه‌هایی غیرشاعرانه در شعر آن هم در قالب غزل کاری بسیار دشوار و جسورانه است. خانم جعفری توانسته این کار را در «راویه» انجام دهد.

وی با اشاره به خاطره‌ای مربوط به نیما یوشیج گفت: برای اولین بار یکی از اشعار نیما در مجله‌ای به چاپ می‌رسد. نیما در این رویداد بسیار مسرور بوده و آن شعر را مدام برای خود زمزمه می‌کرد. در همین لحظه پدر نیما، که نیما در خاطراتش او را قهرمان می‌نامید، وارد خانه می‌شود و از نیما می‌پرسد که چه شده است؟ نیما پاسخ داد: «یک نفر در حوالی جنگل یاغی شده است». پدرش در ادامه به او می‌گوید: بی‌چاره حتما تحریک شده است.

 علی‌پور ادامه داد: نیما هر نوع شعری را یاغی‌گری می‌دانست. در این کتاب نیز شاعر طغیان کرده است. این طغیان اثر تحریک شدن شاعر است. همین ویژگی موجب شده تا اشعار مجموعه غزل «راویه» به هیچ شعری در جهان شباهت نداشته باشد.

 وی افزود: اشعار خانم جعفری از وزن سنتی فارسی خارج نشده است. اما وزن‌های جدیدی را تجربه کرده است. استفاده از واژه‌هایی که تا کنون در هیچ شعری به کار نرفته است، به نوعی کابوس است. اما این شاعر دست به این کار زده است. او توانسته واژه‌های غیر شاعرانه را پرداخت شعری کند...

وی ادامه داد: از دیگر ویژگی‌های اشعار این مجموعه، غیرقابل پیش‌بینی بودن قافیه‌‎های آن است. قافیه‌ها در مجموعه غزل «راویه» خانم جعفری را نمی‌توان پیش‌بینی کرد و جایی برای آن‎ها در نظر گرفت. در بعضی اشعار این مجموعه ردیف نداریم. اما قافیه‌ها به شکل عجیبی آورده شده است. حتی در تصور نیما هم با توجه به نظریه‌هایی که در حوزه قافیه دارد، این مطلب نبوده است...


متن کاملتر صحبتهای مصطفی علی پور و گزارش جلسه نقد و بررسی کتاب راویه تازه ترین اثر مریم جعفری آذرمانی را بخوانید در: خبرگزاری فارس


که من غزل بنویسم...

از کتاب "دایره":


گشاد کن دهنت را و موذیانه بخند
که من غزل بنویسم برای این همه گند

تو تازه مُد شده‌ای؛ خامِ دست بازاری
عجیب نیست ندانی که قلبِ سوخته چند

به خنده‌های تو افسوس می‌خورد ابلیس
و گریه می‌کند این بار با صدای بلند

چه می‌کنی اگر آرایشت خراب شود؟
چه می‌کنی اگر آیینه‌ها خراب شوند؟

خلاصه این که... نداری به غیر مشتی پوچ
مخاطبم تو نبودی زنِ شعارپسند!


مریم جعفری آذرمانی

جلسه نقد و بررسی کتاب راویه


یک ماه، یک کتاب

سومین جلسه نقد کتاب شعر زنان

با نگاهی به کتاب «راویه»
اثر مریم جعفری آذرمانی
انتشارات فصل پنجم


با حضور مصطفی علی‌پور و فریبا یوسفی
و با اجرای فاطمه طارمی
 

دوشنبه ۲۸ فروردین، ساعت ۱۶

نشانی: خ سمیه، نبش پل حافظ، حوزه هنری، سالن سلمان هراتی

ورود برای عموم آزاد است.


باید خودم...

از کتاب "راویه":


باید خودم ترمیم می کردم، هر اتفاقی را که می افتاد
من صوفیِ بی نوچه ای بودم، هرگز نگفتم هر چه بادا باد

آنقدر افتادم که فهمیدم: صوفی گری تقدیر مریم نیست
باید یهودا می شدم گاهی، با این همه عیسای مادرزاد

بعد از تناقض های بی وقفه، هر لحظه حتماً در دو جا هستم
هم در جهالت مسکنت دارم، هم می نشینم جای استعداد

تا شعر درمانم کند، گفتم، بعدش نوشتم، بعد هم خواندم
من زندگی را خرجِ او کردم، دیگر نمی دانم چه باید داد

مریم جعفری آذرمانی

تصور می کنی گاهی که شاید بی زبان باشد

کتاب راویه


از کتاب "راویه":


تصور می کنی گاهی که شاید بی زبان باشد
ولی حتماٌ به وقتش می تواند داستان باشد

ترازوی کجی دارد که سنگ و پنبه را با آن
قضاوت می کند بی آنکه عدلی در میان باشد

جهان تازه حذفم کرد از تقویمِ معیوبش
که در آن هیچ کس هرگز نباید قهرمان باشد

خریداری ندارد حسّ من ـ حتا اگر شعر است ـ
گمان کردم ـ پس از آرایشش ـ قدری گران باشد

شکایت های من شهری پریشان است و بی قانون
که اینجا جای طرحش نیست، شاید آن جهان باشد


مریم جعفری آذرمانی