از کتاب "هفت":


گریه به صف شد خط دریادلان
وردِ زبان مرثیه‌ی «کاروان»
خونِ دلش پُر شده در استکان
گم شده در خاطره‌ی پادگان
چکمه‌ی سرباز و کمی استخوان

هق هقِ این هَروَله را گوش کن

باز درختان ثمر آورده‌اند
خنجری از شاخه برآورده‌اند
فصل شهید است سر آورده‌اند
آی پسرها! پدر آورده‌اند
جان پدر را که درآورده‌اند

جسمی اگر هست کفن‌پوش کن

خون که نخورده‌ست سرِ بی‌گلو!
شبنمِ خون ریخته بر روی او
لاله ندارد به جز این، آب رو
آه از این جنگل بی‌گفتگو
یوزپلنگانه در این جستجو

گوش به آوازه‌ی خرگوش کن

آتش سوزنده‌ی زیبا و زشت
جنگ، همان دیوِ جهنّمْ‌‌سرشت
تن به تن آوار کند، خشتْ خشت
مرگ، بُنَکدارِ همین کار و کشت
ذایقه‌اش بسته به بوی بهشت

بزمِ مرا سوگِ سیاووش کن

نامه‌ای از مادر... جا مانده بود
آن شب چشمی تر... جا مانده بود
رازش در دفتر... جا مانده بود
پایی در سنگر... جا مانده بود
پشت سرش یک سر... جا مانده بود

خاطره‌ای نیست فراموش کن

مریم جعفری آذرمانی