فرود آمدم از بهشتت در این باغِ ویران خدایا
فرود آمدم تا نباشم جدا زین اسیران خدایا
مگر این فراموشخانه، به زیر نگین شما نیست؟
که کس حسب حالی نپرسید از این گوشهگیران خدایا
به جز سایههای ابوالهول، در این لوحِ وحشت عیان نیست
چه خشت و چه آیینه پیشِ جوانان و پیران خدایا
به باغ جهانت چه بندم دلی را که بسیار دیدهست
که حتا بهار جنانت پر است از کویران خدایا
پشیمانم از زر شدنها مرا آن مسی کن که بودم
به خود بازگردان مرا وُ ز غیرم بمیران خدایا
گُنه قند و ابنای آدم شکربند، آیا روا بود
در آن لوح، دوزخ نوشتن بر این ناگزیران خدایا؟
جهانت قفس بود و این را، پذیرفته بودیم اما
نه همبندیِ روبهان بود، سزاوارِ شیران خدایا
گرفتم بهشت است اینجا، ولی کو پسند دل ما
چه داری بگویی تو آیا به دوزخ ضمیران خدایا؟
اگر دیگران خوب، منْ بد، مرا ای بزرگِ سرآمد
به دلناپذیری جدا کن از این دلپذیران خدایا
جسین منزوی
پی نوشت:
16 اردیبهشت، سالگرد درگذشت حسین منزوی است.
روحش شاد و نام و کلامش جاودان باد.