«ذهن» و «زبان» در اشعار مریم جعفری آذرمانی
(روزنامه ایران پنج شنبه 4 خرداد 96)
کاظم هاشمی
شاعر، منتقد
مریم جعفری آذرمانی بیش از یک دهه است که در حوزه غزل فعالیت میکند و پرونده کاری حجیمی دارد و اخیراً هم مجموعه «راویه» را روانه بازار کرده است. اگر ویتگنشتانی بیندیشیم و محدوده زبان را محدوده جهان در نظر بگیریم باید بگوییم که جعفری شاعری است که دیدی انتقادی نسبت به محیط پیرامون خود دارد. به عبارت دیگر در جهان جعفری نوعی میل به عصیان دیده میشود؛ عصیان علیه کاستیها و نابرابریها. البته او در این زمینه راه افراط نمیپیماید بلکه با زبانی متعارف و ادبی به بیان مسائل میپردازد. به نظر میرسد نکته مهم در شعر او همین مسأله است؛ یعنی جعفری خط قرمزها را رعایت میکند؛ حتی آنجا که عصیانش به اوج خود رسیده است. او هم از زبان دیروز استفاده میکند و هم از زبان امروز. زبان جعفری زبان هنجارشکن و پرتابی نیست. پرتابی به این معنا که هر چه را که به ذهناش برسد، بیان کند. جعفری به هنجارها پایبند است و هنگام انتقاد سعی میکند آن را به زبانی متعارف و بهنجار بیان کند:
حق را سند زدند به نام برادران
حسرت به حسرتش شده میراث خواهران
کوچک گرفتهاند قیاسات عقل را
چیزی عجیب نیست از این تنگ باوران
انگشترش نگین برنجین صلح داشت
دستی که زهر ریخت به حلق کبوتران
جنگ است و خط خاطرهها را شکسته است
درباره پدر چه بگویند مادران؟
در غیبت سکوت، هیاهو برنده شد
از حرصم اعتراض نکردم به داوران
بازار لاشهخوار که راکد نمیشود!
رود لجن همیشه پر است از شناوران
مقید به ساختن زبان نه تخریب آن
جعفری به تخریب زبان دست نمیزند تا به تخریب هنجارها دست نزده باشد. تخریب زبان نوعی دهنکجی است؛ دهنکجی به عرف؛ درست مثل کاری که پست مدرنها میکنند. به کارگیری زبانی نادستورمند همراه با مضامینی غیرمتعارف. زبان پست مدرنها (غزلسرایان) فوقالعاده «بیادبانه» است؛ در استفاده از کلمات ترسی به خود راه نمیدهند. رکیکترین الفاظ ممکن را به کار میگیرند؛ زبانشان کاملاً پرتابی است. آیا آنها در این مورد به مایاکوفسکی اقتدا میکنند که میگفت: «کار اصلی من ناسزا گفتن است و استهزای آنچه به نظر من نادرست است؟» پستمدرنها هم زبان عرف را تخریب میکند و هم مضامینی نامتعارف، رکیک و مشمئزکننده را در شعر منعکس میکند. جالب اینکه شعرشان از اقبال عمومی نیز برخوردار است و گویا همین زبان نادستورمند و بیادبانه برگ برنده اینان است. به نظر میرسد ذهن و سلیقه نسل امروز تغییر کرده است و این گونه شعرها بیشتر به مذاقشان خوش میآید و پستمدرنها به فراست این را دریافتهاند. اما شعر جعفری چنین نیست؛ یعنی هم به لحاظ زبانی و هم به لحاظ معنایی خط قرمزها را رعایت میکند؛ یعنی کار اصلی او ناسزاگویی و استهزا نیست. به عبارت دیگر عصیان جعفری عصیانی است مثبت. زبان جعفری زبانی است شسته و رفته و ادبی و تا حدودی فاخر. اگر عصیانی در شعر جعفری دیده میشود از بعد محتوا و اندیشه است نه زبان یا چیز دیگری:
...لبخند و نان به سفره امشب نمیرسد
پایان ماه آمد و خلق پدر سگیست...
جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی
اخبار یک، سه، چار، دو، تهران، خبر سگیست
آهنگ سگ ترانه سگ گوشهای سگ
این روزها سلیقه اهل هنر سگیست
بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگیست...
در این شعر، شاعر بشدت عصبی است و به زمین و زمان میتازد اما عنان زبان را در دست دارد و سعی نمیکند به هر زبانی این عصبانیت را نشان دهد. یعنی آنجا هم که میخواهد ناسزا بگوید ناسزایش چندان رکیک و مستهجن نیست. اینجاست که میگوییم جعفری به لحاظ زبانی خط قرمزها را رعایت میکند؛ حتی هنگامی که در اوج عصبانیت است. ترکیبهای «زندگی سگی، جهان سگی و پدرسگ» ترکیبهای آشنایی هستند و چندان هنجارشکن به شمار نمیآیند. جعفری کاستیها را میبیند و با زبانی شسته و رفته و متعارف این کاستیها را به باد انتقاد میگیرد:
برای ظلم چه تندیسها بنا شده، امّا
شکستگان و ستمدیدگان نماد ندارند
غزل منتقد به جای غزل عاشقانه
به نظر میرسد «انتقاد» مهمترین مضمون شعرهای جعفری است. زبان شاعر نشان میدهد که جهانبینی و تفکر شاعر تفکری است انتقادی. گویا همین تفکر انتقادی باعث شده تا دیگر مضامین را در شعر او کمتر ببینیم؛ به عنوان مثال عشق و عاشقی در شعر او چندان محلی از اعراب ندارد. هم از آن گونه که در شعر شاعران مشروطه مضامین عاشقانه را نمیبینیم؛ چرا که به تعبیر ساختارگرایان مارکسیستی، ایدئولوژیای که در آن دوره بر طبقه روشنفکران و هنرمندان حاکم است و باعث آفرینش ادبی میشود انتقاد از استبداد و عقبماندگیهاست و همین ایدئولوژی باعث میشود بعضی مضامین به ناخودآگاه متن رانده شده و سرکوب شوند. عشق ابعاد گستردهای دارد که یکی از نمودهای آن عشق به جنس مخالف است که در شعر جعفری چندان به چشم نمیخورد. پیر ماشری در کتاب «نظریهای در باب تولید ادبی» از سکوت متن و غیاب یک مضمون تحت عنوان «افق ایدئولوژیک» نام میبرد. به این معنا که متن در مورد یک موضوع چرا سکوت کرده است؟ متن چه چیزی را میخواهد به ما بگوید اما نمیگوید. دلیل این غیاب و سرکوب چیست؟ از نظر ماشری متن تحت سیطره ایدئولوژی است. مریم جعفری چندان از عشق و عاشقی نمیگوید اما آیا این بدان معناست که او به کلی با مفهوم عشق غریبه است؟ پاسخی که میتوان به این پرسش داد این است که شاید اصلاً در جهانبینی و ایدئولوژی او عشق به دیگری معنا ندارد و شاعر چندان اعتقادی به این مسائل ندارد. همچنین میتوان گفت که شاید شاعر به این نتیجه رسیده است که در جهانی چنین آشفته و تیره و تار «سخن گفتن از درختان کم و بیش جنایتی است؛ چرا که چنین سخن گفتنی به منزله دم فروبستن در برابر جنایتهای بیشمار است». اما این بدان معنا نیست که او با مفهوم عشق ناآشناست. نقد دیدن زشتیها نیست بلکه نقد را میتوان دیدن زیباییها و نوعی کمالطلبی در نظر گرفت؛ به این معنا که نقد یعنی اینکه اگر فلان چیز این گونه بود زیباتر بود. کسی که انتقاد میکند دنبال زشتیها نیست بلکه دنبال زیباییهاست. دنبال کمال است. اینجاست که میگوییم جعفری با مفهوم عشق غریبه نیست بلکه او به ابعاد دیگر عشق نظر دارد. او درواقع عاشق زیباییست؛ یعنی او انتقاد میکند تا عشق خود به زببایی را نشان دهد؛ عشق به زیبایی جهان را. یک مثال خوب در این زمینه نصرت رحمانی است. پربیراه نیست اگر بگوییم در شعر معاصر هیچ کس به اندازه او ناتورالیست نبوده است، تا جایی که سپانلو به او لقب «نقاش پلشتیهای جامعه» میدهد. رحمانی فقط زشتیهای جامعه را به تصویر کشید و جز لجن چیزی ندید و میعادش را در لجن گذاشت اما آیا این بدان معناست که رحمانی عاشق زیبایی نیست؟ نه تنها چنین نیست بلکه از فرط علاقه به زیبایی و کمالطلبی است که شاعر به بیان زشتیها میپردازد و به آنها میتازد. در واقع انتقاد نمایانگر حس کمالطلبی و زیباپرستی یک شاعر است. به این معنا که اوضاع میتوانست زیباتر از اینی باشد که هست. پربیراه نیست اگر بگوییم دلیل پیدایش شعر همین آشفتگی و تیرگی جهان است. شعر مسکن است آن زمانی که جهان گم است، تلخ است، گیج است. اگر جهان سراسر زیبایی بود دیگر به شعر نیازی نبود چراکه در آن صورت دیگر جهان، خود شعر بود.