از کتاب "دایره":
من مرد و زنم؛ شاهد من: این کت و دامن
مردیست درونم که ستم کرده به این زن
دلگیرم از آن مریم معصوم که جا ماند
در دفتر نقاشیِ شش سالگیِ من
با خانه و خورشید و گل و کوه و درختش
هممیزیِ سارا شد و همبازیِ لادن
سی سالِ تمام است که گم کردهام او را
دعوای من و جامعه شد جنگ مطنطن
از بس دل من سوخته از عمر که حتا
با سابقهی دوستی و این دلِ روشن،
هرقدر بزرگی بکنم فرضِ محال است
با لادن و سارا سرِ یک میز نشستن
مریم جعفری آذرمانی