
بازخوانی و نقدِ «راویه»ی مریم جعفری آذرمانی
محمدجواد آسمان
بخوانید در: سایت الفیا
انجمن علمی دانشجویی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه الزّهرا برگزار می کند:
(منتشر شده در مجله جهان کتاب، شماره 331، آذر 1395)
مریم جعفری آذرمانی مجموعهای دیگر از غزلهایش را با نام ضربان روانۀ بازار کرده است. این یازدهمین دفتر شعر اوست. از آنجا که صفحۀ «وقت شعر» پیشتر نیز، در شمارۀ فروردین و اردیبهشت 1394، با نقد کتاب دیگر این شاعر، دایره، میزبان شعر او بوده است، در این بررسی از تکرار میپرهیزیم و اشعار ضربان را به اجمال مرور میکنیم. مخاطبان علاقهمند به تفصیل بیشتر دربارۀ کار این شاعر، میتوانند به شمارۀ 311-312 جهان کتاب رجوع کنند.
جعفری آذرمانی، بهغلط و بهناحق، به زنستیزی شهره شده است. اما او زنستیز نیست، بلکه با مضامین زنمحورانهای که در غزلهایش به کار میبرد، به زنان شنگ و گولی میتازد که جز خور و خواب و خشم و شهوت نمیدانند و نمیخواهند. به شغب و جهل و ظلمت است که میتازد و این مایه با زنستیزی توفیر تمام دارد. پس زدنِ لوسبازی زنانه و پاک کردنِ بزک و سرخاب از چهرۀ بیمغز هم حقی است که او میتواند در اشعارش آنِ خود کند و بسراید:
این تازهزنان چه رنگ و رویی دارند! تصویر ندیدهام به این آسانی
مردان به بروبیایشان مشغولند، دعوت نشدم به این همه مهمانی
از صورت من چه انتظاری داری؟ جز غصه که خطبهخط بر آن حک شده است
هر صفحهی هر کتاب من جمجمهایست، عاقلتر از این باش اگر میدانی
این مضمون در اشعار دفتر ضربان قوّتی تمام دارد. میرود و میآید و با پرداختهای گوناگون بازمیگردد. موتیفی است که در اشعار تمام دفترهای جعفری آذرمانی قابل شناسایی و بررسی است. این هم مثالی دیگر:
دلیل ناامیدیهای من فرسودن تن نیست
سیوشش سالگی سنّ پریشان بودن ِ زن نیست
تمام ماسکها را پاره کردم وقت آرایش
زنی دیدم در آیینه که فهمیدم خودِ من نیست
از این درونمایۀ همیشگی که بگذریم و به کلیّت این دفتر بازگردیم، ترکیب اشعاری که در ضربان جا گرفته است آن را در زمرۀ خواندنیترین دفترهای شاعر قرار نمیدهد. به زعم من، دفترهای پیشین شاعر پاکیزهتر بودند. بر بعضی غزلهای این دفتر اشکلاتی وارد است، مثلاً در مصراع آخرِ غزل با مطلعِ
اگر شهر این شهروندان پر از سرپناه است
چرا پس فقط کار آوارهها رو به راه است؟
«هست» به جای ردیف «است» نشسته و بیت را ناشکیل کرده است:
سکوتی که من میشناسم شباهت ندارد
به سعدی که در باب خاموشیاش حرفها هست.
در غزل مندرج در صفحۀ 70 نیز محور عمودی چنان ضعیف است که ارتباط منطقی میان ابیات کاملاً گسیخته است، حال آنکه انسجام ابیات در محور عمودی و ارتباط معنایی میان هر بیت با بیت بعد یکی از مشخصههای ثابت غزل نو، و اتفاقاً از ویژگیهای مثبت و قابل دفاع این فرم است.
در مجموع، پس از انتشار یازده دفتر از این شاعر، میتوان به جمعبندی بالنسبه متعادلی از کار او رسید: مریم جعفری آذرمانی نمونهای موفق است از شاعری که توانسته با استمرار در کار و تمرکز هدفمند روی فرم غزل نو، در طول زمان، مخاطبانی خاص و هم علاقمندانی عام را به خود جذب کند. این برای شاعر امروز، بالاخص غزلسرای امروز، بیتردید موفقیت است ـ موفقیتی که این شاعر، تنها با تکیه بر استعداد و تلاش و همت شاعرانهاش و بدون هیچگونه بزرگنمایی آن را کسب کرده، و از این رو سزاوار تحسین است. امیدوارم روزی بیاید که شعر فارسی جایگاه راستینش را بازیابد و مفاخرههای نمکین این شاعر نیز به واقعیت بپیوندند:
شاید صد و چند سال دیگر دیدی هرخطّه به هر زبان که میاندیشند
هر روز برای هم خطی میخوانند از مریمِ جعفریِّ آذرمانی.
درباره شعر «مریم جعفری آذرمانی» به مناسبت انتشار مجموعه «۶۸ ثانیه به اجرای این اپرا مانده است»
مرتضی کاردر
(منتشر شده در نشریه فیروزه، 11/12/1389)
برای شاعر و منتقد ارجمند
حمیدرضا شکارسری
نور از جان شب چه میخواهد؟ که قدم در قدم حضورش را
به رخ شب کشیده است به زور، تا منظم کند عبورش را
وقتی از اضطراب میگذری روی پلها کمی توقف کن
به تماشای ارتفاع بایست، خودکشی باز کرده تورش را
در تمدن نمیشود خوابید بوق ماشین، صدای انسان است
که به بیداریاش طلسم شده، تا نبیند دو چشم کورش را
واقعیت چه کرده با حسش؟ که به شعری نمیرسد هرگز
شاعر شهر ساختار زده، منطقش میکشد شعورش را
مریم جعفری آذرمانی یک غزلسرای حرفهای و تمام وقت است. شاعری که تمام تواناییاش را برای انجام حرکتهای تازه در غزل و رسیدن به بیانی متفاوت و مخصوص به خود در این قالب به کار بسته است. او در پنج سال گذشته چهار مجموعه غزل منتشر کرده است که حاوی بیش از دویست غزل است. انواع و اقسام تجربهها را نیز در این قالب انجام داده است. از سرودن در وزنها و بحرهای کوتاه و آسان تا بحرهای بلند و دشوار، از غزلهایی روایی تا کارهایی کلاسیک، از زبانی به شدت تجربهگرا با آشناییزداییهای فراوان تا زبانی تجربه شده و باستانگرا، از یک جهانبینی نامتعارف و هنجارشکن تا یک نگاه متعارف و معمولی…
تنوع تجربههای او آنقدر هست که نمیتوان با یک حکم کلی درباره آنها به داوری نشست. شاید بتوان نقاط مشترکی را در آنها بازشناخت و مشخصههایی کلی را برایشان برشمرد اما به راحتی میتوان با مثال نقضهایی کلیت آنها را در معرض تردید قرار داد. مثلاً میتوان چنین گفت که: اگر یکی از بنیادیترین تفاوتهای شعر کلاسیک و مدرن را در نسبت میان تصویر و معنا بدانیم شعر او از این جهت که معناگراست و معنا در بسیاری از شعرهایش نسبت به تصویر اصالت دارد شعری کلاسیک است، اما به راحتی میتوان غزلهای بسیاری را یافت که خلاف این مدعا را اثبات میکنند و تصویر در آنها اصالت دارد. میتوان گفت که: شعر او از این جهت که بیشتر به دغدغهها و پرسشهای ازلی ابدی انسان میپردازد شعری کلاسیک است اما باز شعرهایی در میان کارهایش یافت میشود که در زندگی روزمره اتفاق میافتند و خاستگاهی امروزی دارند. یا میتوان گفت که: او با انتخاب وزنها و بحرهای دشوار و در هم ریختن موسیقی طبیعی غزل میکوشد سابقه شنیداری مخاطب را به هم بریزد تا شعرش را به نثر نزدیک کند اما در مقابل انبوه غزلهایی را میتوان یافت که کاملاً از شیوههای متعارف موسیقایی غزل پیروی میکنند.
همچنین میتوان گزارههای دیگری را کاملاً خلاف جملههای بالا به دست داد:
میتوان شعر او را به دلیل تلقی متفاوت و مدرنی که از زن دارد شعری کاملاً مدرن دانست اما زن در بسیاری از غزلهایش تفرد و تشخصی ندارد و در حد یک نوع باقی میماند، یا مثلاً میتوان شعر او را به خاطر این که شاعر گاه و بیگاه در متن حضور مییابد یا به خاطر بازیهایی که با ساختار شعر کرده است شعری مدرن یا حتی پست مدرن دانست اما لحن و نگاه شاعر در آن غزلها کلیتی کلاسیک را به غزل تحمیل میکند.
میتوان گفت که او در بعضی از غزلهایش مدرن است و در بعضی دیگر کلاسیک اما چه میتوان گفت وقتی بعضی از این مؤلفهها در یک غزل جمع میشوند و مؤلفههای دیگر در غزلهایی دیگر. مثلاً گاه تک بیتها رواییاند اما بیتها با هم ارتباط ساختاری ندارند و غزل به جای اینکه ساختمند باشد بیت محور است. یا مثلاً در بسیاری از غزلهایش فردیت شاعر و شخصیتها به عنوان یکی از مشخصههای ادبیات مدرن کاملاً آشکار است اما در عین حال در همان غزلها با نگاهی کلنگر به دغدغهها و پرسشهای ازلی ابدی پرداخته است.
سری از دار آویزان، زبانش را درآوردهست
چه حرفی داشت با مردن که… جانش را درآوردهست
زنی محو تماشا، عکس فرزندش در آغوشش
که چندی پیش، مغز استخوانش را در آوردهست
خلافی کرده آیا مرد زندانبان که یک عمر است
خلاف دیگران هر روز، نانش را در آوردهست
چه دارد ابر زخمی تا ببارد پیش چشم او
که با یک اشک، کفر آسمانش را در آوردهست
زنان آبستن عشقاند، دردی مشترک دارند
جنینی که… دمار مادرانش را در آوردهست
*
من چه گفتم به دختر که ترسید؟ ساعت خوابها را عوض کرد
خواستم تا جوابی بگوید با سکوتش صدا را عوض کرد
خوبیات بیشتر از بدی بود، هی به خود بد نکن آخرش چه؟
سادگی جز تو حرفی ندارد تو نبودی، کجا را عوض کرد؟
آن همه شعر حالا کجایند؟ باز باید به دنیا بیایند
تا به خود نقش مادر گرفتم کارگردان نما را عوض کرد
– آرزو کن که دردی نباشد… – درد من آرزو کردنم بود
فلسفه ذهن زیبای من شد، جای قانون شفا را عوض کرد
شعر باید بمیرد نه شاعر، مریم! الله اکبر، خدایی؟
روی انگشت جای قلم ماند، دست نفرین دعا را عوض کرد
*
به نظر من گوناگونی این تجربههاست که هویت شعری مریم جعفری آذرمانی را شکل داده است. او با تلفیق و در هم آمیختن مؤلفههای مختلف غزل کلاسیک و مدرن و استفاده اغلب ناهمگن از این مولفهها در هر غزل، به غزلی متفاوت دست یافته است. کارنامه شاعری او آکنده از این تجربههاست. کتابهایش را که به دقت بررسی کنیم میبینیم که همین روند را با شدت و ضعفها و فراز و فرودهایی دنبال کرده است.
اما اگر مانند عدهای معتقد باشیم که او هنوز در حال تجربه و در مسیر شدن است و مانده است تا به وضعیت ثابت و نقطه قابل اتکایی در غزل برسد باز هم نمیتوان انکار کرد که غزل او پس از غزل مدرن دهه هفتاد و شعر شاعرانی چون محمد سعید میرزایی اتفاقی متفاوت و پیشنهادی تازه در غزل امروز است. اگر چه من معتقدم که در مسیر همین تجربهها نیز به موقعیت قابل توجهی دست یافته است.
*
اما یکی دو نکته که فکر میکنم تذکر آن میتواند برای ادامه کار شاعر سودمند باشد:
نخست اینکه شتاب او در انتشار پیدرپی مجموعههایش قدری زیاد است. چهار مجموعه در عرض پنج سال؛ و تا آنجا که میدانم پنجمین مجموعه غزلش هم در راه است. بیآنکه بخواهم منکر این شوم که تعداد غزلهای قابل توجه او از هر غزلسرای دیگری در این سالها بیشتر بوده باید بگویم که در کارنامهاش غزلهایی دیده میشود که چیزی بر کارنامهاش نمیافزاید، اگر نگوییم از آن میکاهد. غزلهایی که جنبه تفنن و طبعآزمایی دارند و هر شاعری درلابهلای دفترهایش نمونههایی از آنها را دارد اما به گمان من دلیلی ندارد که همه آنها را منتشر کند. سهلانگاری شاعر در انتشار چنین غزلهایی سبب میشود که کارهای خوبش در میان این شعرها گم شود و کمتر به چشم بیاید.
دوم اینکه، طبیعی است هر هنرمندی بیتردید بهرهای از خودشیفتگی دارد. قدری خودشیفتگی و میل به جلوهگری اگر چاشنی کار هنرمند نباشد شاید در خلق و ارائهٔ کارهایش به مشکل بر بخورد، اما این خودشیفتگی اگر از حد نرمال آن فراتر برود کار دست هنرمند میدهد. فکر میکنم که حضور و جلوهگریهای شخصی مریم جعفری در غزلهایش بیش از اندازه است. تکرار گاه و بیگاه نام شاعر فقط در بعضی از غزلهایش پذیرفتنی است و در بسیاری از آنها وجهی ندارد. ادامه این کار غزل های او را ابتذال میکشاند و از کیفیت آنها میکاهد.
چند نکته درباره غزل امروز
مریم جعفری آذرمانی
(منتشر شده در روزنامه تهران امروز، 27/10/1389)
اگر میگوییم غزل امروز باید به گفتگوی امروز نزدیک باشد منظور این نیست که لزوما زبان شعر را در حد مکالمات روزمره کوچه و بازار، پایین بیاوریم اما شاعر غزلسرا بهتر است صادقانه کمی به زبان امروزی که در تمام متنهای خبری و فلسفی و رسمی به کار میرود توجه کند تا درک این مساله برایش سخت نباشد که پایبند بودن به یک سری قواعد سنتی و پافشاری روی آنها ممکن است به زبان غزل امروز لطمه وارد کند مثلا در نقد بعضی غزلهای شاعران جوان، اشاره کردهام که استفاده از حرف میم به جای حرف نون در فعل نهی از روان بودن زبان شعر کم میکند ما در رسمیترین شکل زبانمان نیز دیگر از میم برای نهی استفاده نمیکنیم. مثلا آیا جایی دیدهاید که بنویسند: "لطفا در این مکان سیگار مکشید"؟ چون به جای "مکشید" میتوان به راحتی گفت "نکشید" که نه تنها به دستور زبان آسیبی نمیرساند و آن را سبک نمیکند بلکه قابلفهمتر میکند و ضمنا بسیاری اوقات همین میم نهی است که غزل را با وجود نو بودن، کهنه نشان میدهد.
یک نکتهی دیگر این است که عنوان گذاشتن برای شعر، آنهم غزلهایی که صمیمانه با مخاطب حرف میزنند آنجنان مناسب نیست چون مخاطب را درگیر کلمه یا عبارتی میکند که قبل از شعر نوشته شده است. البته این مسالهی جدیدی نیست چون در شاعرانی مثل حافظ و سعدی هم عنوانی برای شعر گذاشته نشده است و شاید حسن آن در این باشد که هر کس به تناسب حرف یا فضایی که از شعر دریافت کرده، یا کلمه یا عبارتی که در شعر بوده و ذهنش را درگیر کرده است، عنوانی برای شعر انتخاب کند. البته گاهی اوقات نام شعر جزئی از خود شعر است که در این صورت مساله فرق می کند که معمولا در شعرهایی در قالبهای دیگر می تواند به فهمیدن اثر کمک کند.
به کارگیری چند کلمه که بار معنایی آنها سنگین است در یک غزل ممکن است به روانی و صمیمیت غزل ضربه بزند مگر آنکه برای هر کدام تعریف و موقعیتی در آن شعر لحاظ شده باشد مثلا به کار گیری کلمات درد و رنج و عشق و سعادت و کلماتی از این دست، در یک شعر، بدون تشخص دادن به آنها، از حس بیتکلف آن شعر، کم میکند.
در غزل بهتر است از قافیههای سخت و کمیاب کمتر استفاده شود یعنی وقتی میبینیم در یک مجموعه شعر که شامل مثلا سی غزل است اکثر غزلها دارای قافیههای سخت هستند معمولا با شاعری طرفیم که دایرهی شاعریاش به همین قافیهپردازی محدود میشود اگرچه به کار گرفتن این گونه قافیهها در موارد معدود، تجربهی خوبی برای هر شاعر غزلسرا محسوب میشود اما این قافیهپردازی به خودی خود باعث به وجود آمدن شعرهای بهتر نمیشود چون مخاطب کاری به دشواری کار شاعر ندارد او دنبال پیدا کردن حرف و تصویر و از این دست لذتهاست، پس بهتر است از قافیههای سادهتر استفاده شود.
نکته دیگر این است که زبان نو، خود به خود ریشه در تفکر نو دارد و اگر در بعضی شعرهای امروز نه فقط غزل بلکه شعرهایی در قالبهای آزادتر و نوتر، زبانی غیر قابل فهم با عبارتهای مشکل که گاهی حتا در فرهنگ لغت هم پیدا نمیشوند، میبینیم، غیر از معدود استثناها، به این دلیل است که شاعران این شعرها نیز دارای تفکر امروزی نیستند و در واقع اگرچه در جامعهی امروز زندگی میکنند و از امکانات امروز بهره میبرند ولی در تفکرات و رفتارهای اجتماعیشان هنوز سنتی هستند. البته شاید بتوان گاه گاهی برای غنیتر کردن زبان، بعضی از کلمات مهجور را هم وارد شعر کرد اما اگر حجم این کلمات در شعر زیاد باشد به مرور ممکن است خودِ این مساله به تفکر شاعران نو اندیش هم آسیب بزند.
میشود روشهای مختلفی برای غزل گفتن توصیه کرد یکی از آنها این است که بنشینیم و غزل بنویسیم! مثلا از عبارت اول شعر شروع کنیم و همینطور اجازه بدهیم که شعر خودش ادامه پیدا کند یعنی قبل از سرودن شعر در ذهنمان مضمونپردازی نکنیم این مساله در داستان بسیار اتفاق افتاده و در غزل قطعا سختتر است اما قبلا این اتفاق افتاده و بعد از این هم غیر ممکن نیست.
نکته دیگر این که میتوان کمتر از ردیفهای بلند و بیشتر از ردیفهای کوتاه یا ردیفها و قافیههایی با بار معنایی کمتر استفاده کرد یا حتا بیشتر از قافیه بهره برد تا غزل به صورت سیال ذهن بتواند خودش را در طول خود پیش ببرد، تجربه نشان داده است که غزلهایی که ردیف ندارند و فقط قافیههای سادهای دارند یا ردیف کوتاه یا ردیفهایی با فعلهای ساده دارند، خود به خود به زبان امروز نزدیکترند چون امکان تشریح یک روایت را به شاعر میدهند در حالیکه غزلهایی که با ردیفهای اسمی یا با ردیفهایی بلند یا با بار معنایی سنگین، نوشته میشوند حتا با وجود نگاه نو، باز کمی کهنهتر جلوه میکنند.
در حقیقت غزل نو یا همان شعر نو در قالب غزل، شعریست که در بسیاری اوقات با تبدیل آن به نثر هم با یک شعر رو به روییم. یعنی اگر امکانات وزن و قافیه را از آن بگیریم باز به دلیل تصاویر و بیان شاعرانه یا کنشهای زبانی و دیگر عناصر شعری، باز هم شعر است و این خصوصیت منشا در تفکر شاعر دارد، یعنی جدای از کارکرد وزن و قافیه و ردیف، باز هم شاعر، با معیار تفکر امروزی و امکاناتی مثل تصویر و زبان و نوع چینش کلمات که حاصل همان تفکر است، مورد بررسی قرار میگیرد. همین تفکر است که در شعر، برای انسان امروز سوالهای تازه طرح میکند و او را درگیر شعر میکند.
باید گفت عبارت غزل نو، فقط برای تفکیک غزل امروزی از غزل سنتی به کار میرود و صورت صرفا تئوریک ندارد جز اینکه شاعر امروز از مسائل امروز مینویسد و شاعر دیروز از مسائل روزگار خودش مینوشته. در واقع غزل نو، همان شعر نوست که در قالب تعریف شده و تثبیت شدهی غزل نوشته میشود و در عین حال انسان امروزی میتواند با آن زیست شاعرانه داشته باشد. فقط کلمات و عبارات نو نیستند که غزل را نو میکنند بلکه نگاه نو به جهان است که کلمات مورد لزوم خود را در شعر میآورد یعنی نگاهی که انسان امروزی به جهان دارد و میتواند حتا از کلمات بسیار استفادهشده نیز استفادهای امروزی کند.
دربارهی «از خاموشیها و فراموشیها» سرودهی حسین منزوی
مریم جعفری آذرمانی
(منتشر شده در هفتهنامهی ایراندخت، شماره 89، 12/10/1388)
شاعرانی که سرایندهی شعرهای مهم و فراموشنشدنی هستند معمولا در تمام حیطههای نوشتاری و گفتاری موفقند، چه نثر باشد چه شعر. یعنی در زیبایی و رسایی کلام، از عهده بر میآیند. «حسین منزوی» اگر نگوییم در این صفت، تنها شاعر همروزگار ماست، دستکم یکی از معدود شاعران است. آثار او به هر شیوه و شکل نوشتاری شامل غزل و غیر غزل و مقاله و نقد و نظر ( البته آنهایی که با نظارت خود شاعر منتشر شده است و یکی دو موردِ معدود بعد از درگذشت شاعر) از کتابهای مهم شعر و ادبیات فارسیزبانان است. بگذریم که در میان کتابهایش چند کتاب هم هست که خواندن آنها برای اهالی شعر ضروری و حیاتیست. زیرا اگر آنها را نخوانیم یا دست کم تورق نکنیم، از برگهایی از تاریخ شعر خود محروم ماندهایم. اما چند کتاب از همین شاعر هست که کمتر مورد توجه قرار گرفته و دلیلش هم شاید همان کتابهای پرخوانندهی دیگرش باشد که مجالی برای خواندن دیگر کتابها نگذاشته است. یکی از این کتابها «از خاموشیها و فراموشیها»ست.
نکتهی قابل توجه این کتاب غیر از بخش شعرها این است که با سه گفتار زیر عنوانهای مقدمه، پیش درآمد و درآمد آغاز میشود که فارغ از آنکه دلایلی برای نوشتهشدن سه متن برای یک کتاب وجود دارد، میتوان گفت مثل تمام نثرهای «حسین منزوی» علاوه بر این که بسیار گیرا و خواندنیست، نکتهها و دقتهایی را در شعر و شاعری بازگو میکند:
«شعر اگر قادر باشد خود از خود دفاع خواهد کرد و خواهد ماند اگرنه، از گردونه بیرون خواهد افتاد و از یادها خواهد رفت» ص8
«اگر پیام عشقی از این دفتر گرفتید به حرمت عشق که عزیزش بدارید چرا که عمری برای ستایش عشق گلو پاره کردهام از روزگار «حنجره زخمی تغزل» تا ...» ص9
«میدانستم که در میان کاغذ پارههایم شعرهایی دارم که بیآنکه کاملا از دور بیرون رفته باشند، خاموشانه در نوبت فراموشیاند! در حالی که هر یک پارههایی از وجود من و بریدههایی از زندگی من بودهاند و هنوز هم هستند و بخور که همانا پارهای از گوشت من است و بنوش که همانا جرعهای از خون من...» ص15
مخاطب در این کتاب، با انواع مختلف شعری «حسین منزوی» شامل غزل، مثنوی و ... و همچنین مضمونهای عاشقانه، اجتماعی، شخصی، عرفانی و ... روبروست. همانطور که در سه نوشتهی اول کتاب اشاره شده بعضی از شعرهای این کتاب شعرهایی بودهاند که پیش از این منتشر شدهاند اما بعضیها به دلایلی که خود شاعر آورده و شاید همهی دلایل را هم ذکر نکرده، پیش از این کتاب منتشر نشده بودند، هرچند که شاعر را میتوان تنها با یک شعر شناخت، حتا اگر معمولیترین و غیر مطرحترین شعرش باشد.
بیشتر شعرهای این کتاب، این گمان را در مخاطب ایجاد میکند که بسیار ساده سروده شدهاند، اما اینگونه به ظاهر «ساده سرودهها»، سهم شاعرانیست که میتوانند پیچیدگیهای کلام و معنا را در عبارتهایی ساده بیاورند، چنانکه هر خوانندهای به قدر تجربه و دقت خود، سهمی از فهمیدن آنها داشته باشد.
ملال پنجره را آسمان به باران شست/ چهار چشم غبارینش از غباران شست/ از این دو پنجره اما ـ از این دو دیدهی من ـ/ مگر ملال تو را میشود به باران شست؟/ ... / ص23
از آنسوی فلق آمد زنِ ستاره به دست/ کنار من، منِ تاریک بیستاره نشست/ چگونه شاکر آن چشم مهربان باشم/ اگر نباشم از این پس همه ستارهپرست؟/ ... ص75
یا کسی جز تو زیبا نبودهست/ یا مرا چشم بینا نبودهست/ ... ص85
...تنهاست عشق، بیتو و سر بر نمیکند/ او خویش را بدون تو باور نمیکند... ص120
در تمام این شعرها، عبارتهایی متناسب با هم آورده شده است که شاید از بسیاری شاعران شنیده میشود اما او با افزودن یکی دو کلمهی دیگر یا دلیلی دیگرگونه به آنها تازگی داده است. اینکه این شعرها چرا دلنشین هستند شاید به این علت باشد که شاعر تمام این منطقها و فلسفهها و نگاهها را خودش تجربه کرده است؛ تجربه در زیستنی که برای دیگرانِ غیرِ شاعر نیز اتفاق افتاده است. «حسین منزوی» یکی از انگشتشمارْ کسانیست که به جای تمام آنانی که ذوق و هوش نوشتن را نداشتهاند حرف زده است. در واقع منزوی شاعری مردمیست انگار که از زبان همه سخن میگوید. تعهد او شاید همان بوده است که از استعدادش تا جای ممکن بهره بگیرد و بسیار بنویسد و بسراید و گویا خودش هم این اعتقاد را داشته و نسبت به آن آگاه بوده است.
عنوان مطلب بر گرفته از نام کتاب «به همین سادگی» سروده حسین منزوی است.