نقدی بر کتاب "دایره" سروده مریم جعفری آذرمانی

سایه اقتصادی ‌نیا

(منتشر شده در ماهنامه جهان کتاب شماره فروردین - اردیبهشت 94)

خسته نمی ‌شود این زن. مریم جعفری ‌آذرمانی را می ‌گویم. دهمین کتابش را منتشر کرده: دایره، مجموعه ‌ای از پنجاه غزل نو.
جعفری با طبع ‌آزمایی در اکثر قوالب کلاسیک شعر فارسی، از غزل و مثنوی و چهارپاره گرفته تا مسمط و مخمس و ترکیب ‌بند، نشان داده که قالب برای هیچ شاعر راستین و هیچ مضمون بنیادینی قفس نیست. شجاعت، بلکه سماجت او در به کارگیری قوالب متنوع برای طرح مضامینی امروزی به ‌راستی ستودنی است. و فرخنده که این شهامت مقرون به موفقیت هم بوده و شعر جعفری به ‌تدریج مخاطبانی خاص خود یافته است. از میان این قوالب متعدد اما گویی این غزل است که شاعر در آن درنگی بیشتر دارد و به نظر می ‌رسد با امکاناتی که به ‌ویژه غزل نو در اختیار شاعر قرار می ‌دهد، مجال سخن آزادانه ‌تر و فراخ ‌تر به دست می ‌آید.
جعفری با غزل نو آزادانه خود را می ‌سراید. با خود سخن می ‌گوید، مچ خودش را می ‌گیرد، سر خودش را کلاه می ‌گذارد، به خودش دلداری می ‌دهد، خودش را دست می ‌اندازد، به خودش می ‌بالد و ... خلاصه مواجهه ‌ای تمام ‌عیار با خودش راه می ‌اندازد. البته در این مواجهه مخاطب هم شریک است. جعفری پای او را هم وسط می ‌کشد تا جواب دهد، داوری کند، دل بسوزاند، عصبانی شود... و خلاصه کام خود را از شعر بگیرد. دیالکتیک در شعر جعفری از همین مواجهه پدیدار می ‌شود. جدل مدام شاعر با خود و با پیرامونش به شعر او خون می ‌رساند، مخاطب را به چالش می ‌کشد و زمینة پویایی برای تحرک و گسترش مضامین در متن پدید می ‌آورد. اشاره ‌ای که پیش ‌تر به امکانات غزل نو کردم، ناظر بر همین خصوصیت است، چراکه سرودن مصراع ‌های طولانی و شکستن و بریدن آنها امکان ‌پذیر است و ریتم کمک شایان توجهی به پیش بردن مجادله می ‌کند. فضای شعر تخت نیست، دینامیک است و های و هو دارد. "گفتم، گفتا" در آن به راحتی به اجرا درمی ‌آید و می ‌توان دائم از حوزة خبر به حوزة انشا رفت و بازگشت. شناخت به ‌جا و عمق ‌یافتة جعفری از همة این امکانات است که مضمون را در دل قالب غزل جا انداخته و بدان صورتی امروزی و پرآب داده است.
هسته ‌های شعر مریم جعفری را چند مضمون اصلی تشکیل داده ‌اند که شاعر در طی این سال ‌ها پیوسته با آنها زندگی کرده و از آنها سروده است. یکی پرسش از حیات و اندیشیدن به مرگ است. این مضمون هستة فلسفی شعر او را می ‌سازد. هستی ‌شناسی گاه در شعر شاعر قوّت گرفته، گاه در سایة مضامین دیگر کم ‌رنگ شده، و گاه با شاخه ‌های دیگری پیوند خورده است. از قوی ‌ترین شاخه ‌های پیوندی پرسش از موقعیت انسان در کرة خاکی، در برابر خدا و در برابر انسان ‌های دیگر است. قطعة زیر از جمله اشعاری است که دغدغه ‌های فلسفی شاعر را روایت می ‌کند:

یا زمین را مچاله ‌اش بکنید، تا به اصل خودش رجوع کند،
نقطه ‌ای کور و کر شود، و سپس از همان نقطه هم شروع کند،
یا که از استواش کش بدهید بلکه مثل عصای سوخته ‌ای
دست بردارد از تکبّر خود تا به خورشید هم رکوع کند
اگر این کارها محال شماست دست کم بی ‌جواب نگذارید
این که خورشید بینوا باید تا کی و تا کجا طلوع کند
نه مهندس نه میزبان نه رییس هیچ ‌یک از ﺳﺆال راضی نیست
هرکسی عاجزانه می ‌خواهد حرف را از خودش شروع کند

زن بودن مضمون عمدة دیگری است که در این سال ‌ها دغدغة شعر جعفری بوده. سخن گفتن مریم جعفری از زن بودن، تفاوت چشمگیری با اکثر شاعران معاصرانی دارد که این مضمون را در شعر خود وارد کرده ‌اند. در اشعار بیشتر این شاعران زن، با اعتراض به جامعة مردسالار و سنّت ‌های سرکوبگر مواجه می ‌شویم و شعری می ‌خوانیم که روایتگر آلام و شکایات زنان در برابر معشوق مرد است. اما آماج اعتراض در شعر جعفری بیشتر زنان ‌اند تا مردان. زنانی با صورت ‌های پنهان زیر آرایش و بزک، نیرنگ های پنهان زیر روسری ‌، و به ‌قول فروغ با تاج ‌های کاغذین بر سر:

زنم، گرچه بیزارم از دل ‌بری ‌ها
که حظّی ندارند افسون ‌گری ‌ها
خدای من! این ‌جا که جای شما نیست
فقط کینه می ‌آورد داوری ‌ها
که این طایفه غیر نیرنگ ‌هایش
چه پنهان کند زیر این روسری ‌ها؟
به زشتی قسم اعتقادم همین است
که نفرین به زیباییِ این پری ‌ها...

اما جعفری سخن گفتن با زنان مزوّر را به همین ‌جا ختم نمی ‌کند. از رهگذر انکار آنان به یقین به خود می ‌رسد و خود را در مقابل آنان معنیِ دیگر می ‌کند:

گشاد کن دهنت را و موذیانه بخند
که من غزل بنویسم برای این همه گند
تو تازه مد شده ‌ای؛ خام ‌دست بازاری
عجیب نیست ندانی که قلب سوخته چند
به خنده ‌های تو افسوس می ‌خورد ابلیس
و گریه می ‌کند این بار با صدای بلند
چه می ‌کنی اگر آرایشت خراب شود؟
چه می ‌کنی اگر آیینه ‌ها خراب شوند؟
خلاصه این که نداری به غیر مشتی پوچ
مخاطبم تو نبودی زنِ شعارپسند!

در مقام محبوب هم که می ‌نشیند، دیگرگونه زن بودنش را به رخ می ‌کشد و از معشوقِ بزک ‌پرست نه با زنانگی، که با شعرش پذیرایی می ‌کند:

خطّ چشم می ‌کشم ولی چشم من -همین سیاه ‌مست-
روسیاه می ‌کند مرا، بینِ این ‌همه بزک ‌پرست
وقت شستشوی ظرف ‌ها، هی به شعر فکر کرده ‌ام
در ازای خانه ‌داری ‌ام، ظرف ‌ها یکی ‌یکی شکست
هیچ رغبتی نداشتم، تا به شام دعوتت کنم
میزبانِ بی ‌تدارکم، غیر شعر نیست هرچه هست
بی ‌طلا و بی ‌جواهرم، دل ‌خوشم به اینکه شاعرم
گوشواره ‌ام دروغکی ‌ست، زن شدن به من نیامده ‌ست

بدین ترتیب روایت مریم جعفری از زنانگی روایتی دیگرگون، و حتی متناقض با گفتمان مسلط بر مقولات زنان است. این روایت، هرچند جنگنده و عصبی ‌ست، صداقت دارد، شعاری و توخالی نیست و از رهگذر همین راستی است که باورپذیر می ‌نماید:

بر خلاف تک ‌تک زن ‌ها بازی من بدتر از من شد
چون که در هر نقش هم باشم حسّ مریم جعفری دارم

از دیگر درونمایه ‌های اصلی و تکرارشونده در اشعار مریم جعفری خود «شعر» است. او همواره از نقش شعر و زندگی شاعرانه، زندگیِ توﺃم با نوشتن، و نوشتن به مثابة خود زندگی می ‌سراید. او هم از آن دست شاعرانی ‌ست که شعرشان زندگی ‌ ‌ست و زندگی ‌شان شعر. اعتقاد راسخ و ایمانی که مریم جعفری به کار شعر دارد، به غزل ‌هایش رنگ مفاخره داده و این صنعت ادبی قدمایی را در کسوتی نو پیش چشم گذاشته است. مفاخره ‌های او گاه جنگجویانه و خاقانی ‌وار است و گاه طنزآمیز، و در هر دو صورت شیرین:

گرچه بین شاعران فصاحت و بلاغتم مسلم است
حرف عادی بلد نبوده ‌ام، همین برای من غم است
من که شاعرم همیشه کم می ‌آورم، ولی شبانه ‌روز
جمله ‌های تازه ‌ای برای چاپلوس ‌ها فراهم است...

نه. خسته نمی ‌شود این زن.