از کتاب "راویه":


باید خودم ترمیم می کردم، هر اتفاقی را که می افتاد
من صوفیِ بی نوچه ای بودم، هرگز نگفتم هر چه بادا باد

آنقدر افتادم که فهمیدم: صوفی گری تقدیر مریم نیست
باید یهودا می شدم گاهی، با این همه عیسای مادرزاد

بعد از تناقض های بی وقفه، هر لحظه حتماً در دو جا هستم
هم در جهالت مسکنت دارم، هم می نشینم جای استعداد

تا شعر درمانم کند، گفتم، بعدش نوشتم، بعد هم خواندم
من زندگی را خرجِ او کردم، دیگر نمی دانم چه باید داد

مریم جعفری آذرمانی