من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل امروز» ثبت شده است

در توهّمت گلی بکار!

 

در توهّمت گلی بکار! فکر کن بهار می‌رسد 
حیف هرچه سعی می‌کنی، آخرش به خار می‌رسد 
 
آرزوی من امید نیست، شاعرانه با همین قلم 
دل‌خوشم به این‌که دست‌کم، یأس من به بار می‌رسد 
 
در خراب‌شهرِ بی‌روش، ادعای عدل سست بود 
ظلم منطقش درست بود: حق به حق‌ندار می‌رسد 
 
جاودانگان از این طرف، حبس می‌شوند تا ابد 
روز و شب به دیو از آن طرف، نان و اعتبار می‌رسد 
 
از شرف چقدر خسته‌ای! ظلم کن چرا نشسته‌ای؟ 
تا تو استخاره می‌کنی، وقتِ کارزار می‌رسد 


مریم جعفری آذرمانی 
۱۹ بهمن ۹۸
 

...

 

اصلاحیه‌ی وزارت ارشاد برای کتاب شعر جدیدم آمد، با ۱۶ مورد حذف کامل شعر و همچنین حذف و اصلاح‌هایی که به حذف کامل شعر می‌انجامند. اگر چه کتاب‌های شعر قبلی‌ام بعد از حذف یا تغییراتی منتشر می‌شدند، اما این‌بار فراوانی و گستردگی حذف‌ها به حدی است که باقی شعرها نمی‌تواند تصویری کامل و واقعی از حس‌ها و دغدغه‌های من در این یک سال و چند ماه اخیر نشان دهد، بنابراین بعد از شانزده کتاب شعر که آخرینش در مهر ۹۸ منتشر شد، فعلاً امکان انتشار هفدهمین کتاب‌شعرم را ندارم.

مریم جعفری آذرمانی 
۱۰ بهمن ۱۳۹۹
 

حدسم درست بود...


حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد

مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانه‌دار ندارد


دیوار پیچ‌پیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!

حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد


نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان این‌همه تنها

اصلاً بدم می‌آید از این‌جا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ


باور نمی‌کنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران

از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد


تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است

زیرا که روبه‌روی وضوحش، غیر از غم و غبار ندارد


زن صفحه‌صفحه خاطره‌اش را، پر کرده از توهّم و هذیان

حتماً مرور کن که بخندی؛ یک سطر گریه‌دار ندارد


مریم جعفری آذرمانی 

۱۶ دی ۹۵

کتاب نواحی چاپ ۹۶



بازگشتِ تو خوب است... (شعر تازه)


بازگشتِ تو خوب است، امّا، دیگر اسمی از آن زن نیاور!

هر زنی بود فرقی ندارد، بعد از این اسمی اصلاّ نیاور!


گرچه خورشیدِ بی‌آسمانم، می‌توانم درخشان بمانم

هی نگو اسم معشوقه‌ات را! ماه در روزِ روشن نیاور!


من فقط دوستت دارم و بس؛ خواهشی هم ندارم جز این که:

ماجراهای بی‌قیدی‌ات را، گوشه‌ی حُرمتِ من نیاور!


این‌همه گل که دیدی و چیدی، شک ندارم که حتماً شنیدی:

عطرِ مریم فقط ماندگار است؛ بی‌خودی لاله سوسن نیاور


یوسفِ بی‌ملاقاتیِ من! - گرچه با دست‌های عزیزت،

قفلِ آغوش را باز کردی - من تماماً دلم؛ تن نیاور!


مریم جعفری آذرمانی 

۳ فروردین ۱۳۹۸


پی‌نوشت: اولین شعر نود و هشت

بررسی کتاب راویه

«راویه؛ روایتی انتقادی، خطاب به ناشاعران و نان به نرخ روزخوران»

یادداشتی از نیلوفر بختیاری 

بخوانید در: شهرستان ادب


شاملوترین زنم...

از کتاب "تریبون":


شاملوترین زنم، جهان! شغل من «در آستانه»گی

شاه‌کار آفرینشم؛ آفرین به این زنانگی


مرگ را قشنگ شسته‌ام گوشه گوشه دفن کرده‌ام

ایستاده سجده می‌کنم در نمازهای خانگی


غیر گریه هیچ پرده‌ای، روی پوستم نمی‌کشم

ای نقاب‌دارِ بی‌شمار! دور شو از این یگانگی


با منِ بریده از عوام، ادعای دوستی نکن

تک تکِ خواص شاهدند شهره‌ام به بی‌نشانگی


هرچقدر موریانه‌ها، موذیانه دفنِ‌شان کنند

سرنوشتِ شعرهای من، ختم شد به جاودانگی


مریم جعفری آذرمانی

مخاطب عام کیست؟ (1)


مخاطب عام یک نفر نیست؛ یک جمعیت است، نه تنها در مغازه ها و خیابان ها و خانه ها، بلکه در دانشکده های ادبیات و حتی در یک شب شعر تخصصی و نشست نقد ادبی هم هست، حتی گاهی در گوشه ای از ذهنیتِ مخاطب خاص هم رؤیت شده است.

چه بسیار شاعرانی که در سالهای اولِ شاعری شان استعدادهای شگفتی بودند، اما مخاطب عام دوست داشت از آنها برای سرگرمی خود استفاده کند، بنابرین شروع کرد به تشویق آنها. اصلاً این مخاطب عام  مهارتِ خاصی در استعدادیابی و سرکوبِ آن دارد.

حتی می شود گفت افرادی که از شعر و شاعری بیزارند، بیش از مخاطب عام به ادبیات خدمت کرده اند، نمونه اش بسیاری از والدین و نزدیکانِ بعضی شاعران، که با وجود تنفر از شعر و شاعری، چه مصائبی را متحمل شدند و باز هم در جمعیتِ مخاطب عام قرار نگرفتند؛ سوختند و ساختند.

اما همین مخاطب عام است که به راحتی شاعرِ موردعلاقه اش را در بدترین موقعیت تنها می گذارد و می رود پیِ سرگرمی های دیگرش.

واقعاً این مخاطب عام کیست که هر کاری دوست دارد با ادبیات می کند؟ یکی از عذابها و ریاضت های من در طول سالهای شاعری ام تشویقِ گاه به گاهِ مخاطب عام بوده است؛ که ناچار بودم برای رعایت ادب، از او سپاسگزاری هم بکنم، اما اگر زورم می رسید و دادگاهی بود که به احساسات شاعران رسیدگی می کرد، خوش نداشتم سر به تنش باشد، البته اگر سری داشته باشد...

مریم جعفری آذرمانی


(بخشی از یادداشتها)


ادامه دارد...

نگاهی به راویه



یادداشت فریبا یوسفی

درباره کتاب راویه

تازه ترین اثر مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم


بخوانید در: سایت شهرستان ادب


باید خودم...

از کتاب "راویه":


باید خودم ترمیم می کردم، هر اتفاقی را که می افتاد
من صوفیِ بی نوچه ای بودم، هرگز نگفتم هر چه بادا باد

آنقدر افتادم که فهمیدم: صوفی گری تقدیر مریم نیست
باید یهودا می شدم گاهی، با این همه عیسای مادرزاد

بعد از تناقض های بی وقفه، هر لحظه حتماً در دو جا هستم
هم در جهالت مسکنت دارم، هم می نشینم جای استعداد

تا شعر درمانم کند، گفتم، بعدش نوشتم، بعد هم خواندم
من زندگی را خرجِ او کردم، دیگر نمی دانم چه باید داد

مریم جعفری آذرمانی

راستگو بودم از همان اوّل

از کتاب راویه:


راستگو بودم از همان اوّل، حرفهایم قسم نداشته است
چه کنم با مخاطبِ ساده؟ در شنیدن جنم نداشته است

آهِ من قدرِ ناله ام بوده، غصّه هایم همیشه هم قدّند
گریه و حسرتم به یک حدّند، زندگی زیر و بم نداشته است

من برای خودم یکی بودم، و خدایی که عین من تنهاست
شاهد ماجراست؛ می داند که توهّم برم نداشته است

همه ی ظرفها سیاه شدند، بس که سوزانده ام غذاها را
مریمِ بی هنر که جز شعرش ـ جز همین یک قلم ـ نداشته است

سی و هشت...اد سالگی آمد، که بدانم هنوز بچّه ام و...
ـ گریه کردم ـ به مادرم گفتم: «هیچ کس... دوستم... نداشته است...»

مریم جعفری آذرمانی

پی نوشت:
در بیت چهارم، در نسخه ی دست نویسِ شاعر، "قلم" قافیه بوده است، اما در نسخه ی چاپ شده در کتاب، به جای "قلم"، به اشتباه "هنر" تایپ شده است، کسانی که کتاب را دارند لطفا این مورد را (در صفحه 50) اصلاح کنند.

زنِ کتاب‌خانه‌ام...


منم زنِ همیشه مست؛ بی‌حساب می‌خورم
و غالباً بدونِ مزّه مثل آب می‌خورم

وحید! جای شمس را نمی‌شود عوض کنی؟
وگرنه جرعه جرعه حرص و اضطراب می‌خورم،

که مثل بچّه‌ها همیشه اعتراض می‌کند
چرا در استکانِ مولوی شراب می‌خورم.

دلیل رستگاری‌ام: همین گناه مختصر
که در حضور خاص و عام، بی‌حجاب می‌خورم

زنِ کتاب‌خانه‌ام، درآمدی ندارم و...
همیشه از سرِ گرسنگی کتاب می‌خورم

1392/5/27

مریم جعفری آذرمانی


(از شعرهای حذف شده ی کتاب "دایره")


چه نیازی‌ست که این رود به دریا برسد


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


چه نیازی‌ست که این رود به دریا برسد
شب به شب ترسم از این است که فردا برسد

گریه‌ی کوسه‌ی غمگین، شده دریایی شور
شورِ این گریه درآمد که به دریا برسد

- اشک‌های تو، همه، نطفه‌ی مرواریدند،
هق هقِ تو، که به رویای صدف‌ها برسد

کوسه! صیاد می‌آید که نجاتت بدهد
گریه بس کن که به تو، چشمِ تماشا برسد

خاک، مرگ است تو در بستر من خواهی مرد
ساحلم، بر تنِ من، روزِ مبادا برسد

چه کنم با دلِ ساطوریِ ماهی‌گیران؟
چه نکردند که کار تو به این‌جا برسد؟

تکّه تکّه، تنت از تور بیاید بیرون
وقت تشویش و تقلّا و تمنّا برسد

پیش دریا زده‌ها، بودنِ تو نابودی‌ست
جز ضرر هیچ نداری که به دنیا برسد

کوسه! از دور، تماشای تو زیباتر بود
باز اگر هم به نظر، مرگ تو زیبا برسد

1386/11/19

مریم جعفری آذرمانی


نامه دوم یداله رویایی


نامه


پاریس، بیستم آوریل 2008

31 فروردین 1387

آذرمانی عزیز،

سکوت مرا ببخشید، که سکوت فراموشی نیست. خیلی وقت است که تصمیم دارم نامۀ شما را از روی میزم بردارم با همین چند خط، که باری از من بر نمیدارند، ولی باری را به زمین می‌گذارند که از شما در ذهن من می‌چرخد، و می‌رسد، مثل بار درخت. و مثل آن بیت بیدل که برای من نوشته‌اید، و اینجا گاه و بیگاه به زبانم می‌آید، و شما را تا سر زبانم می‌آورد، و معذلک نمی‌دانم چرا دیر برایتان می‌نویسم با اینکه «بیگاه نوشتن» به عادت‌های من بیشتر نظم می‌دهد، تا وقتی برای نوشتن. «وقتی برای نوشتن» نوشتن را از من می گیرد. منظورم توجیه تأخیر نیست. فرصتی است برای اینکه بگویم همیشه آنچه مرا بیشتر به تأمل کشانده است شیوه های نوشتن بوده است، نه خودِ نوشتن. به راه خودم هم که رفته‌ام در سر چارراه‌ها تأمل بسیار کرده‌ام. به هر دو راهی که رسیدم به راهی رفتم. و به راهی که می‌رفتم مرا از راهی که نمی‌رفتم دور می‌کرد، احساس من این بود. نمی‌خواستم به جائی برسم. و آن جائی هم، همان راهی بود که می‌رفتم، همیشه در راه! حالا هم «پیانو» توقفم می‌دهد. مثل وقت‌هایی که راهم به دو راهی می‌رسید.

شما چی؟ گاهی از خود پرسیده‌اید که راهی که می‌روید شما را از راهی که نمی‌روید دور می‌کند؟ اوه، این سایه‌ای که گفتید اسیر شما نیست معذلک اسیر شما می‌مانَد. نیمرخی که از کنار جاده نیمرخِ راه را بهتر از ما می‌بیند، و نیمرخِ راه‌ها را. می‌خواهد با پشت سر بماند ولی ما برنمی‌گردیم که برنگردیده باشیم با اینکه می‌دانیم همین پیش رو لحظه‌ای دیگر پشت سر خواهد شد. چون می‌رویم. من این رفتن را در «پیانو» می‌بینم. زیبا است. قفای ما زیبا است، وقتی که بهتر است. و در بهترین شرایط بودن، شرطِ زیبایی است. بهترین‌های ما همیشه در راهند. و این همان چیزی است که برای شما در سال نو آرزو می‌کنم: بهترین‌هایتان!

با شما: (امضا یداله رویایی)

بعدالتحریر:
ـ به من از خودتان حرف‌های تازه و غزل‌های تازه بفرستید.





پی نوشت وبلاگ:
نامه اول ایشان را بخوانید در: اینجا

نسترن! شبیه من نباش!


از کتاب "مذاکرات":


نسترن! شبیه من نباش! اعتنا نکن به دیگران
مادرت همیشه باخته، در ملاحظاتِ این و آن

هرچقدر هم بها دهند، شاعری نکن به هیچ‌وجه
شعر حرفِ عاقلانه نیست، گرچه می‌بَرند بر زبان

در ازای خنده‌های تو، هیچ ارزشی نداشتند
شاعران و فیلسوف‌ها، با تمام حرف‌های‌شان

این که از هزار سالِ پیش، خط به خط مرور کرده‌ام
قدرِ مصرعی نبوده است درد مادرانِ بی نشان

عاشقِ تو محضِ دل‌خوشی، عشق را وسیله می‌کند
جان مادرت خراب کن! هرچه ساخته‌ست در جهان

مریم جعفری آذرمانی

 

این که تنها نه روی درختان...


از کتاب "ضربان":


این که تنها نه روی درختان، روی احساس من هم نشسته
برنگشتم... که بیرون کافه: برفِ لج‌باز نم نم نشسته

عکسِ خوش‌بختیِ من که عمری‌ست هی قرار است فردا بیاید
تا هوس می‌کنم ـ بی‌افاده ـ قهوه‌ی تلخ در دم نشسته

مردِ برفی کنار خیابان، آب شد در ترافیکِ زن‌ها
 انتظارم زنِ بی‌قراری‌ست؛ پا به پا کرده کم کم نشسته

از زمان انتظاری ندارم با کسی هم قراری ندارم
پس شروعش کنم درد دل را؛ صندلی مثل آدم نشسته


مریم جعفری آذرمانی


شاعری که «قانون» را زیرپا گذاشت!


نگاهی به مجموعه غزل قانون سرودۀ مریم جعفری آذرمانی

یزدان سلحشور

(منتشر شده در خبرآنلاین در تاریخ 2/9/1390)

غزل، چشم‌وچراغ شعر ایران است؛ هزار سالی‌ست که این‌طوری‌ست حتی همان موقع که مستقل نبود و نام‌اش «تغزل» بود و اولِ «قصیده» جا داشت [ما به ازایی از همان روندی که 500 سال بعد در اروپا، محل اتصال «رمانس» و «رمان» شد در روایت]. این چشم‌وچراغ بودن آن‌قدر است که بهترین و در یادماندنی‌ترین آثار نوی پس از انقلاب ادبی نیما نیز، همزاد این «قالب ادبی» و «به‌روز شده»ی آن‌اند.
 این «به‌روز شدگی» البته مانع نشد که غزل‌سُرایان، صحنه را به نوگرایان واگذارند؛ ابتدا با حمله و بعد با دفاع و آخرش، با استفاده از امکانات پیشنهادی حریف، ورق را برگرداندند. «غزل خون»، «حنجره‌ی زخمی تغزل»، «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود» و در نهایت «دشت ارژن»، آینده‌ای را رقم زد که «شعر جوان» ایران، نه از زیبایی پاریسی شعر نیمایی بهره گرفت نه از رنگارنگی اسپانیایی شعر سپید و نه از ساده‌گرایی لندنی شعر منثور؛ در میانه‌ی دهه‌ی هفتاد، گرچه «علی معلم» سرمشق بود و «قیصر امین‌پور»، ستاره و علی‌رضا قزوه، مقرب و عبدالجبار کاکایی، یک رویا و محمدعلی بهمنی، یک قله، اما غزل جوان ایران نه از مسیر مؤسسه‌ای که این نام را بر خود داشت‌ [خانه شعر جوان] که از مسیری جدا، به استقلال رسید در «مرد بی‌مورد» سعید میرزایی و غزلیات هادی خوانساری.
در دهه‌ی هشتاد، این دو، الگو بودند؛ بت بودند البته برای شکستن! هر که رسید تبرش را حواله‌ی این بت‌ها کرد اما هنوز بااستعدادترین این جمع تازه هم نتوانسته‌اند به موفقیتی مشابه [لااقل از باب پذیرش تاریخ کوتاه‌مدت ادبی] دست یابند. با این وجود، دو نفر در این میان استثناء شدند: حامد ابراهیم‌پور با «دروغ‌های مقدس»اش ، به تازگی و مریم جعفری، با سابقه و کتاب‌هایی به مراتب بیشتر.
«قانون» کتاب ششم جعفری‌ست [که اکنون پسوند آذرمانی را نیز به نام‌اش افزوده روی جلد و البته از کتاب سوم، این پسوند، مرئی شده!] او، زود به زود متشر می‌کند و در واقع، از کتاب همان استفاده‌ای را می‌برد که دیگران، از رسانه‌های طبعی یا تصویری! «کتاب» ماندگار است و قابل استناد و جعفری، به این اصل واقف است اما اعتماد به نفسی که دارد او را از درک واقعیتی برتر، دور کرده است: ماندگاری کتاب، هم پیروزی‌ها را در بر می‌گیرد هم شکست را!
روایات به ما می‌گویند [شما بخوانید افسانه‌های امروزی و هزارویک‌شب دوهزارو یازدهی!] که جعفری، یک حامی کلامی خیلی مشهور دارد که بخش قابل توجهی از پذیرش‌اش در بدنه‌ی جامعه‌ی ادبی امروز، مدیون حمایت‌های اوست: «محمد علی بهمنی» [نمی‌دانیم نظر این حامی درباره‌ی این کتاب چیست یا... هنوز نمی‌دانیم] و یک حامی قلمی غیر مشهور دارد که حامی قلمی میرزایی و خوانساری هم ـ برای نخستین‌بار‌ـ در دهه‌ی هفتاد بود. نظر این حامی قلمی غیر مشهور [تا آنجا که من برابر آینه، از او پرسیده‌ام!] درباره‌ی «قانون» چندان مثبت نیست نه به این دلیل که غزل‌های بدی دارد یا غزل‌های‌اش خواندنی نیست بلکه به این دلیل روشن، که «مُهر» شاعر، پای اغلب این آثار نیست و این غزل‌ها، می‌توانند متعلق به هر یک از «همنسلان با استعداد وی» باشند. [یک افسانه‌ی شخصی که از سوی آن حامی قلمی غیر مشهور، در محفلی خصوصی نقل شده به ما می‌گوید که محتملاً اکثر این آثار، نه آثاری جدید که «آشپرخانه در هفته‌ای که گذشت» است یعنی آثاری که سال‌ها قبل، ابتر، گفته شدند و اکنون، با افزایش مهارت شگردی شاعر، شکل و شمایلی نو یافته‌اند اما افق ذهنی را، موتورکار را که نمی‌شود به همین سادگی عوض کرد!] او، در آن گفتگوی خصوصی برابر آینه، به من گفت که برخی از این غزل‌ها را دوست دارد به دلایلی متضاد با دلایل ذکر شده؛ مثلاً این غزل را:
من که هرگز نگفتم تو را بیشتر از خدا دوست دارم
نقطه را جابه‌جا کرد و دیدم تو را هم جدا دوست دارم
مثلِ مرغابی احساس من گاه ماهی و گاهی پرنده‌ست
منطقی‌تر بگویم تو را مثل آب‌وهوا دوست دارم
بیش از اندازه می‌خواستم بیش از اندازه باید تو باشی
چون نمی‌دانم آیا تو را تاکی و تا کجا دوست دارم
تو یکی هستی و من یکی نه دو تا نه نهایت نه، انگار
کار من با عدد نیست وقتی به شدت تو را دوست دارم

پی نوشت توضیحی شاعر:

برخلاف نظر منتقد گرامی، شعرها فقط در همان تاریخی سروده شده اند که زیر هر شعر گذاشته ام و به ندرت اتفاق افتاده است که بیتی گفته باشم و بعد از مدتی آن را غزل کرده باشم، این اتفاق در کل کتابهای منتشر شده از من، شاید حتا پنج بار هم نیفتاده باشد و مخصوصا در کتاب قانون حتا یک شعر هم اینگونه نبوده است.

نسل امروز شعر ایران، پنجره‌های جدیدی را رو به ادبیات و هنر باز کرده


بخشهایی از گفتگوی خبرگزاری ایبنا با محمدعلی بهمنی (1395/1/1):

بهمنی در توضیح فعالیت‌های نسل جدید گفت:‌ از وضعیت فعلی راضی هستم. امروز شاهد فعالیت نسلی هستیم که شگفتی آفریده و پایش را فراتر از مرزهای شعری گذاشته، وقتی این نسل را با نسل خودم مقایسه می‌کنم متوجه می‌شوم که این نسل تفاوت‌های زیادی با ما دارد و دست به کارهای بزرگی زده است. نسل ما کارهای ارزنده زیادی انجام داد اما مثل جوانان امروز باانگیزه و پرانرژی نبود. نسل امروز شعر ایران، پنجره‌های جدیدی را رو به ادبیات و هنر باز کرده، ما شعر را از یک زاویه سنتی نگاه می‌کردیم و معتقد بودیم که یک سری از چارچوب‌ها را باید رعایت کرد و پایمان را فراتر از آن چارچوب‌ها نگذاشتیم.

وی افزود: این چارچوب‌ها را خودمان درست کردیم، در صورتی که هنر و شعر چارچوب نمی‌شناسد و آزاد و رهاست، نسل جدید این چارچوب‌ها را قبول ندارد و با عبور از بن‌بست‌هایی که ما ایجاد کرده بودیم به دریچه‌های جدیدی دست پیدا کرده است. البته شاید صحبت‌های من به مزاج خیلی از دوستان خوش نیایید اما آیندگان قضاوت خواهند کرد که چقدر محصور بودیم و نسل جدید چه اتفاقات مهمی را رقم زده است.
...

این غزل‌سرای مطرح با اشاره به نمونه‌های ارزشمند شعر امروز اظهار کرد:‌ ما با باورهایی رشد کردیم که قابل‌احترام است اما باید قبول کنیم که این باورها با ذات جهانی شعر همخوانی ندارند و ما بی‌دلیل به این باورها دل خوش کرده‌ایم. این روزها شعرهای خوب زیادی می‌شنوم که هر یک حرف‌های زیادی برای گفتن دارد اما از میان شاعران جوان، شعرهای مریم جعفری آذرمانی را بسیار می‌پسندم.

وی افزود: به نظرم آذرمانی در آثارش، پنجره‌های بسته غزل را باز کرده است و با زبان شعر به این نکته پرداخته که شعر در قالب نمی‌گنجد. کارهای او بی‌نظیر است و فضاهای فراوانی را برای فردای شعر و غزل باز کرده است...
...
این چهره ماندگار ادبیات معاصر در بخش پایانی صحبت‌هایش اظهار کرد: برای همه مردم ایران سال خوب و خوشی را آرزو می‌کنم  و امیدوارم که تعطیلات خوب و کم‌خطری را داشته باشند. در پایان کتاب غزلیات مریم جعفری آذرمانی پیشنهاد من برای مطالعه در تعطیلات عید است...


خواننده‌ی من به نور حساس است


از کتاب "زخمه":
 
هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحی‌ست که از خودش فراتر نیست
باید فقط از غرور بنویسد از آینه‌ای که در برابر نیست

هرچند غزل به خون من آمیخت تیغی به رگم کشید و جوهر ریخت
هر چند که سر به گردنم آویخت در سطح به‌جز قلم، سَری، سَر نیست

خوب از همه می‌رسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ
تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صدای دیگر نیست

تاریک نوشته‌ام نمی‌داند روشن بنویسمش نمی‌خواند
خواننده‌ی من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من، تر نیست

تا شعر نخوانده رو به بالایم تا کف بزنند رو به پایین‌ام
تشویق مخاطبان چه تکراری‌ست هرچند سرودنم مکرر نیست

دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهانِ در را بست
حالا شبِ شعرِ من خصوصی شد دیوار چهارگوش من، کر نیست

مریم جعفری آذرمانی


غزل نو یا کهنه؛ مسئله این است

چند نکته درباره غزل امروز
مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده در روزنامه تهران امروز، 27/10/1389)

اگر می‌گوییم غزل امروز باید به گفتگوی امروز نزدیک باشد منظور این نیست که لزوما زبان شعر را در حد مکالمات روزمره کوچه و بازار، پایین بیاوریم اما شاعر غزل‌سرا بهتر است صادقانه کمی به زبان امروزی که در تمام متن‌های خبری و فلسفی و رسمی به کار می‌رود توجه کند تا درک این مساله برایش سخت نباشد که پای‌بند بودن به یک سری قواعد سنتی و پافشاری روی آن‌ها ممکن است به زبان غزل امروز لطمه وارد کند مثلا در نقد بعضی غزل‌های شاعران جوان، اشاره کرده‌ام که استفاده از حرف میم به جای حرف نون در فعل نهی از روان بودن زبان شعر کم می‌کند ما در رسمی‌ترین شکل زبانمان نیز دیگر از میم برای نهی استفاده نمی‌کنیم. مثلا آیا جایی دیده‌اید که بنویسند: "لطفا در این مکان سیگار مکشید"؟  چون به جای "مکشید" می‌توان به راحتی گفت "نکشید" که نه تنها به دستور زبان آسیبی نمی‌رساند و آن را سبک نمی‌کند بلکه قابل‌فهم‌تر می‌کند و ضمنا بسیاری اوقات همین میم نهی است که غزل را با وجود نو بودن، کهنه نشان می‌دهد.
یک نکته‌ی دیگر این است که عنوان گذاشتن برای شعر، آن‌هم غزل‌هایی که صمیمانه با مخاطب حرف می‌زنند آنجنان مناسب نیست چون مخاطب را درگیر کلمه یا عبارتی می‌کند که قبل از شعر نوشته شده است. البته این مساله‌ی جدیدی نیست چون در شاعرانی مثل حافظ و سعدی هم عنوانی برای شعر گذاشته نشده است و شاید حسن آن در این باشد که هر کس به تناسب حرف یا فضایی که از شعر دریافت کرده، یا کلمه یا عبارتی که در شعر بوده و ذهنش را درگیر کرده است، عنوانی برای شعر انتخاب کند. البته گاهی اوقات نام شعر جزئی از خود شعر است که در این صورت مساله فرق می کند که معمولا در شعرهایی در قالب‌های دیگر می تواند به فهمیدن اثر کمک کند.
به کارگیری چند کلمه که بار معنایی آنها سنگین است در یک غزل ممکن است به روانی و صمیمیت غزل ضربه بزند مگر آن‌که برای هر کدام تعریف و موقعیتی در آن شعر لحاظ شده باشد مثلا به کار گیری کلمات درد و رنج و عشق و سعادت و کلماتی از این دست، در یک شعر، بدون تشخص دادن به آن‌ها، از حس بی‌تکلف آن شعر، کم می‌کند.
در غزل بهتر است از قافیه‌های سخت و کمیاب کمتر استفاده شود یعنی وقتی می‌بینیم در یک مجموعه شعر که شامل مثلا سی غزل است اکثر غزل‌ها دارای قافیه‌های سخت هستند معمولا با شاعری طرفیم که دایره‌ی شاعری‌اش به همین قافیه‌پردازی محدود می‌شود اگرچه به کار گرفتن این گونه قافیه‌ها در موارد معدود، تجربه‌ی خوبی برای هر شاعر غزل‌سرا محسوب می‌شود اما این قافیه‌پردازی به خودی خود باعث به وجود آمدن شعرهای بهتر نمی‌شود چون مخاطب کاری به دشواری کار شاعر ندارد او دنبال پیدا کردن حرف و تصویر و از این دست لذتهاست، پس بهتر است از قافیه‌های ساده‌تر استفاده شود.
نکته دیگر این است که زبان نو، خود به خود ریشه در تفکر نو دارد و اگر در بعضی شعرهای امروز نه فقط غزل بلکه شعرهایی در قالب‌های آزادتر و نوتر، زبانی غیر قابل فهم با عبارت‌های مشکل که گاهی حتا در فرهنگ لغت هم پیدا نمی‌شوند، می‌بینیم، غیر از معدود استثناها، به این دلیل است که شاعران این شعرها نیز دارای تفکر امروزی نیستند و در واقع اگرچه در جامعه‌ی امروز زندگی می‌کنند و از امکانات امروز بهره می‌برند ولی در تفکرات و رفتارهای اجتماعی‌شان هنوز سنتی هستند. البته شاید بتوان گاه گاهی برای غنی‌تر کردن زبان، بعضی از کلمات مهجور را هم وارد شعر کرد اما اگر حجم این کلمات در شعر زیاد باشد به مرور ممکن است خودِ این مساله به تفکر شاعران نو اندیش هم آسیب بزند.
می‌شود روش‌های مختلفی برای غزل‌ گفتن توصیه کرد یکی از آن‌ها این است که بنشینیم و غزل بنویسیم! مثلا از عبارت اول شعر شروع کنیم و همین‌طور اجازه بدهیم که شعر خودش ادامه پیدا کند یعنی قبل از سرودن شعر در ذهنمان مضمون‌پردازی نکنیم این مساله در داستان بسیار اتفاق افتاده و در غزل قطعا سخت‌تر است اما قبلا این اتفاق افتاده و بعد از این هم غیر ممکن نیست.
نکته دیگر این که می‌توان کمتر از ردیف‌های بلند و بیشتر از ردیف‌های کوتاه یا ردیف‌ها و قافیه‌هایی با بار معنایی کمتر استفاده کرد یا حتا بیشتر از قافیه بهره برد تا غزل به صورت سیال ذهن بتواند خودش را در طول خود پیش ببرد، تجربه نشان داده است که غزل‌هایی که ردیف ندارند و فقط قافیه‌های ساده‌ای دارند یا ردیف کوتاه یا ردیف‌هایی با فعل‌های ساده دارند، خود به خود به زبان امروز نزدیک‌ترند چون امکان تشریح یک روایت را به شاعر می‌دهند در حالی‌که غزل‌هایی که با ردیف‌های اسمی یا با ردیف‌هایی بلند یا با بار معنایی سنگین، نوشته می‌شوند حتا با وجود نگاه نو، باز کمی کهنه‌تر جلوه می‌کنند.
در حقیقت غزل نو یا همان شعر نو در قالب غزل، شعری‌ست که در بسیاری اوقات با تبدیل آن به نثر هم با یک شعر رو به روییم. یعنی اگر امکانات وزن و قافیه را از آن بگیریم باز به دلیل تصاویر و بیان شاعرانه یا کنش‌های زبانی و دیگر عناصر شعری، باز هم شعر است و این خصوصیت منشا در تفکر شاعر دارد، یعنی جدای از کارکرد وزن و قافیه و ردیف، باز هم شاعر، با معیار تفکر امروزی و امکاناتی مثل تصویر و زبان و نوع چینش کلمات که حاصل همان تفکر است، مورد بررسی قرار می‌گیرد. همین تفکر است که در شعر، برای انسان امروز سوال‌های تازه طرح می‌کند و او را درگیر شعر می‌کند.
باید گفت عبارت غزل نو، فقط برای تفکیک غزل امروزی از غزل سنتی به کار می‌رود و صورت صرفا تئوریک ندارد جز اینکه شاعر امروز از مسائل امروز می‌نویسد و شاعر دیروز از مسائل روزگار خودش می‌نوشته. در واقع غزل نو، همان شعر نوست که در قالب تعریف شده و تثبیت شده‌ی غزل نوشته می‌شود و در عین حال انسان امروزی می‌تواند با آن زیست شاعرانه داشته باشد. فقط کلمات و عبارات نو نیستند که غزل را نو می‌کنند بلکه نگاه نو به جهان است که کلمات مورد لزوم خود را در شعر می‌آورد یعنی نگاهی که انسان امروزی به جهان دارد و می‌تواند حتا از کلمات بسیار استفاده‌شده نیز استفاد‌ه‌ای امروزی کند.

چگونه می‌شود غزل را نو کرد؟

پرسش‌هایی درباره‌ی غزل امروز

مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده - به طور خلاصه تر - در کتاب هفته شماره 180، 19/2/1388)

اگرچه ممکن است پیش از طرح پرسش، عده‌ای پاسخ را پیدا کرده باشند یا بدون آن‌که به این پرسش و پاسخ بیندیشند کاری از پیش برده باشند، اما طرح پرسش و تغییر در مولفه‌های پرسش، برای عده‌ای بسیار بیشتر، دارای اهمیت است؛ زیرا دست کم باعث حرکت خواهد شد. حتا اگر هیچ پاسخ درستی به آن داده نشود مانع از سردرگمی است. یکی از پرسش‌ها این است: چگونه می‌شود غزل را نو کرد؟ آیا غزل امروز به رابطه‌های معنایی و زبانی غزل دیروز چیزی افزوده است؟ اگر نو را مقابل سنتی ( و نه کلاسیک) تصور کنیم پس بهتر است این پرسش را کامل‌تر کنیم: چگونه می‌شود غزل امروز را کلاسیک کرد (به معنی آن‌که تا زمان‌های طولانی قابلیت پایداری در برابر قدرت حذف کردن از سوی تاریخ شعر را داشته باشد)؟ با گفتن از زیستن امروزی؟ گفتن از آن‌چه تا حال گفته نشده؟ نزدیک‌کردن آن به زبان امروزی؟ فاخر بودن زبان یا گفتاری بودن آن؟
اما در عمل چه اتفاقی افتاده است؟ با حجم عظیمی از غزل‌های ساختگی در برابر غزل‌های خوبْ سروده شده یا حتا خوبْ ساخته شده (و نه ساختگی) روبروییم این غزل‌های ساختگی گروه به گروه شبیه هم هستند و به همین دلیل حتا با وجود اینکه زبانی نو دارند پس از مدتی حس زیبایی‌شناسی مخاطب را برانگیخته نمی‌کنند. فرقی نمی‌کند که گروهی بیشتر به تصویر می‌پردازند و یا گروهی بیشتر به زبان، گروهی به آوردن مولفه‌های زیست امروزی تاکید دارند و گروه‌های دیگر که هر روز به تعدادشان افزوده می‌شود یا از تعداد گروهی کم می‌شود تا به گروهی دیگر اضافه شود. همه‌ی این غزل‌ها مخاطب‌های خود را دارند اما وقتی به تولید انبوه می‌رسند قابلیت خوانده شدن خود را از دست می‌دهند. این گروه گروه نوشتن نتیجه‌اش این است: انگار که شاعرانشان یک نفرند می‌توان به راحتی این گروه‌های مجموعه‌ای را خواند مثلا چند روز پیش پنج کتاب غزل را خواندم که هیچ فرقی با هم نداشتند یعنی شاعرانشان فقط با اسم روی جلد از هم تفکیک شده بودند این مساله از این جهت آسیب است که قطعا می‌توان دستورالعملی برای نوشتن این غزل‌ها تدوین کرد البته اگر این ایراد را وارد کنیم که به هر حال خیال شاعرانه در حد کم آن هم در شاعران مختلف متفاوت است و غزل‌ها را متفاوت می‌کند، حکمِ داده شده قطعیت بیشتری پیدا می‌کند زیرا خیال، یکی از مهمترین عنصرهای شعر است و از آن‌جا که حتا دوقلوهای همزاد هم صورت‌های خیال متفاوتی دارند پس غیر شاعران هم می‌توانند کمی خیال را با دستورالعمل‌های عروضی و فنی و گروهی ترکیب کنند و مثلا ششمین کتاب همین مجموعه باشند. پس شخص شاعر غزل‌سرا با اندیشه و روح و زیست منحصر به فردش کجاست؟

به پرسش دیگر که بسیار هم شنیده  شده: چرا هنوز غزل سروده می‌شود؟ پاسخ‌های کاملا منطقی می‌توان داد. یکی از پاسخ‌ها این است که هنر ذاتا گرایش به کمال دارد و هیچ‌گاه هنر کامل ارایه نمی‌شود بلکه مثال‌هایی به وسیله‌ی هنرمندان پرداخته می‌شود اگر موشکافانه نگاه کنیم و حتا فرض کنیم که به نظری جامع، در میان مخاطبان برسیم که یک غزلِ مشخص مثلا بهترین غزل تاریخ شعر ایران نام‌گذاری شود آیا واقعا بر بهترین غزل تاریخ شعر ایران می‌توان هیچ ایرادی وارد ندانست؟ همیشه با سلیقه‌ها و حتا معیارهای مختلف روبرو هستیم از مخاطبی می‌شنویم که مثلا کاش فلان بیت فلان غزل سعدی را حذف کنیم و بعد، غزل را بخوانیم پس همیشه گوشه‌ای انباشته یا حتا بر عکس؛ خالی وجود دارد. همین میل به کمال هنری باعث تداوم یک شکل هنری می‌شود و غزل در این میان هم به دلیل شکل و هم به دلیل توجه در طول زمان یکی از مهمترین هنرهاست که ظرفیت هرچه بهتر شدن را دارد دلیل دیگر شاید این باشد که واقعا بعضی دردها را نمی‌شود نوشت یا حتا بعضی شادی‌ها را و اصلا حالت‌ها و کنش‌ها و واکنش‌هایی در انسان هست که به سختی به شعر در می‌آیند و همه‌ی آن‌ها هنوز شعر نشده‌اند و سعی می‌کنیم که ننوشته‌ها را بنویسیم یا نوشته‌ها را واضح‌تر کنیم. پاسخ دیگر این است که شعر گاهی اوقات چاره‌ساز و گاهی فقط تسکین دهنده است و مفهوم‌ها و حتا کارکردهای خود را عوض می‌کند و دلیل‌هایی دیگر.
پاسخ‌های بسیاری به این پرسش داده‌اند هر چند که گاهی حتا مطرح هم نشده باشد

پرسش بعدی: آیا هر شاعری که غزل می‌گوید یا غزل‌سرا نامیده می‌شود می‌داند غزل چیست؟  محدوده است؟ موردی برای تعصب؟ یا غزل غزل است؟
یک نکته‌ی مهم تغییر است. جرات تغییر هم کافی است چون در بیشتر نمونه‌ها به خودِ تغییر منتهی می‌شود. بالابردن حساسیت تاثیرپذیری از غزل، شاعر را مدام در موقعیت تغییر کردن قرار می‌دهد یعنی اینکه در هر دوره‌ی زمانیِ سرودن، بعد از مدتی دیگر نمی‌تواند فقط به یک موضوع خاص، فقط به یک شگرد یا یک شیوه‌ی دیدن محدود بشود و پی در پی در حال کشف است؛ کشف ظرفیت‌های نوشتن در یک شکل هندسی که می‌تواند فضایی باشد نه سطحی.

غزل با کسی شوخی ندارد

گفت و‌گو با مریم جعفری آذرمانی
به انگیزه انتشار دو کتاب «هفت» و «زخمه»

علی مسعودی نبا و رسول رخشا

(منتشرشده در روزنامه اعتمادملی 9 اردیبهشت ماه 1388)

 
مریم جعفری آذرمانی، اواخر سال گذشته، با دو دفتر «زخمه» و «هفت»، سومین و چهارمین مجموعه‌خود را به طور همزمان منتشر کرد. «زخمه»، به سیاق دفترهای پیشین او، مشتمل بر غزل است و «هفت»، تجربه‌ای است در قالب مسمط، با حال و هوایی نو. این شاعر جوان، در سال گذشته، نامزد مرحله نهایی جایزه شعر زنان «خورشید» و برنده جایزه «پروین اعتصامی» بود. همچنین، او دبیر جایزه غزل «حسین منزوی» است. پیش از این، دو مجموعه با نام‌های «سمفونی روایت قفل‌شده»(1385) و «پیانو»(1386) منتشر شده است. با توجه به سابقه غزلسرایی و موفقیت‌های سال گذشته‌اش، به سراغش رفتیم تا گپ و گفتی داشته باشیم درباره ‌تجربه‌های اخیرش در غزل امروز. «مریم جعفری آذرمانی» متولد 1356 و دارای مدرک کارشناسی در رشته زبان و ادبیات فرانسه است.


به نظر می‌رسد در این دو دفتر اخیر، به نسبت کتاب «پیانو»، نوعی تمایل به امر استعلایی و بریدن از زندگی امروز در شعرتان حادث شده است. انگار، شعرهای آن کتاب و حتی کتاب «سمفونی...» موقعیت صمیمانه‌تری ایجاد می‌کرد و از لحاظ مضمون و اجرا، ملموس‌تر بود.آیا به نظر خودتان هم چنین رویکردی در شعرتان ایجاد شده یا غزل‌تان تغییر محسوسی نکرده؟


شاید چند شعر اینگونه باشد اما مجموعا اینطور نیست. شعرهای «زخمه» و «هفت» از لحاظ زمان سرایش، خیلی از زمان شعرهای «پیانو» دور نیستند. بخش آخر کتاب «زخمه» غزل‌هایی است که از لحاظ زمانی می‌توانست در «پیانو» منتشر شود. البته شعرهای «زخمه» شاید در مجموع از شعرهای «پیانو» متنوع‌تر باشند. ولی همه در فضاهای منِ شاعر نیستند. در هر حال، سرودن هر شعری حکم تجربه‌کردن را دارد. می‌خواهم همینطور ادامه بدهم تا جایی که بشود. فکر می‌کنم خیلی جا داشته باشد. البته هر کسی می‌تواند تلاش خود را بکند و این که می‌گویم من دارم ادامه می‌دهم، در واقع مساله‌ای شخصی است و گذشت زمان نشان خواهد داد که چه اتفاقی افتاده است؛ یا چه بسا ثابت کند که اتفاقی هم نیفتاده است! ولی در هر صورت باید نوشت. در کتاب «هفت» هم که شامل هفت مسمط است مخصوصا در مسمط‌های پایانی کتاب، رویکردی اجتماعی داشته‌ام رویکردی که در کتاب اولم «سمفونیِ روایتِ قفل شده» بوده است. خودم فکر می‌کنم کتاب اولم شعرهای مورد پسند بیشتری از نظر خودم داشته باشند در واقع من با مخاطب، صادقانه‌تر برخورد کرده‌ام. به این صورت که تاریخ شعرها را زیرشان نوشته‌ام و به ترتیب هم منتشر کرده‌ام و حتی بخش آخر «زخمه»- به علت آنکه- در محدوده‌زمانی شعرهای «پیانو» بود جدا شده است. می‌توانستم تاریخ نگذارم و شعرها را با پراکندگی طوری بچینم که بیشتر خودشان را نشان بدهند؛ مثلا در مورد «سمفونیِ روایتِ قفل شده» به تاریخ غزل‌ها نگاه می‌کردند و شعرهایش را با شعرهای دیگران در همان محدوده‌زمانی مقایسه می‌کردند در حالی‌که هیچ‌گاه زیر مجموعه یا تحت تاثیر مستقیم هیچ جریانی از غزل نبوده‌ام.


روی آوردن به قالب فراموش‌شده‌ای چون مسمط، نوعی راه رفتن بر لبه تیغ است. ضمن اینکه شما در ابتدای «زخمه» نیز، ترجیع‌بند زیبایی دارید. چه شد که به سراغ این قوالب رفتید و آیا نگران این نبودید که وا‌پسگرا تلقی شوید؟


کلا غزل گفتن هم راه رفتن بر لبه‌تیغ است. ولی در این مورد تصمیم نداشتم که مسمط را زنده کنم و اصلا چه احتیاجی است؟ گرایش مقطعی من به مسمط شاید کاملا حسی بود. نگران هم نبودم که واپسگرا تلقی شوم. واپسگرایی در ذهنیت شاعر اتفاق می‌افتد. در شعر سپید و حتی داستان و نمایشنامه هم می‌توان واپسگرا رفتار کرد. ولی سرودن مسمط برای خودم خیلی جالب بود از این رو که به ترتیب که مسمط‌ها را پشت هم گفتم فهمیدم که هر شکلی از هنر می‌تواند ظرفیت‌های معنایی و زبانی امروزی هم داشته باشد.

شعر شما در اکثر مواقع بر اساس پارادوکس سوژه شکل می‌گیرد. یعنی با پیشرفت شعر، راوی مدام در تعلیق جنسیتی، حسی و حتی عقیدتی جلوه می‌کند. ایجاد چنین موقعیتی برای سوژه را ناشی از کدام دغدغه‌های خود می‌دانید؟

در هر صورت شاعر هم عضوی از جامعه است و خودش را می‌تواند جای دیگران هم بگذارد پس حرف‌های مختلف و گاه متناقضی می‌تواند داشته باشد. شاعر متاثر از اتفاق‌های اطراف خود است و تمام امکان‌های زبانی و معنایی را به کار می‌گیرد تا حرفش را بزند ولی به هر حال من فقط سعی می‌کنم مخاطب را با قافیه‌سازی گول نزنم. چون فکر می‌کنم بعد از مدتی تجربه در حیطه شعر، شاعر می‌تواند اثری سالم و حتا دلنشین بنویسد اما مهم این است که مدام در خود تغییر ایجاد کند و نگاهش را تغییر دهد. گاهی اوقات برای من پیش آمده که کسی خارج از حیطه شعر در مورد شعر من صحبت کرده و دیده‌ام که درست می‌گوید و آن را در مسیر شعری‌ام لحاظ کرده‌ام. شاعر باید گوش شنیدن نظر دیگران را داشته باشد. چون ذهن، مقوله پیچیده‌ای است. برای خودم بسیار اتفاق افتاده که شعری را از کسی خوانده‌ام و خوشم نیامده اما بعد از مدتی آن را خیلی عالی دانسته‌ام و این به خاطر آن است که ذهن، مدام در حال تغییر است.


به عنوان شاعری که عمده فعالیت‌تان معطوف به غزل است، فکر می‌کنید که بوتیقای غزل امروز باید چه ویژگی‌های تازه‌ای را در خود جای دهد که دیگر از حیث معنایی قالب کلاسیکی تلقی نشود؟

کلاسیک به اثری هنری می‌گویند که از فیلتر زمان رد شده و در واقع زمان ندارد و ما امروز هم آنها را گوش میدهیم یا می‌خوانیم یا می‌بینیم. مثلا بتهوون یا حافظ را ما هنوز هم گوش می‌دهیم و می‌خوانیم و لذت می‌بریم. حتی نیما یوشیج هم به این تعبیر کلاسیک است از این جهت که هم زمان گذشته بوده و هم از فیلتر زمان رد شده و هنوز هم خوانده می‌شود. برعکس حتی اثری هنری که امروز تولید می‌شود می‌تواند هم زبان و هم تفکر کهنه نیز داشته باشد این به گذشت زمان مربوط است که با آن اثر چه کند. در هر صورت آنچه می‌توانسته‌ام در شعرهایم اجرا کرده‌ام و چه بسا خیلی امکان‌ها را نتوانسته باشم خوب اجرا کنم ولی قضاوتش را به کارشناسان غزل باید سپرد. به هر حال ترجیح ذهنی من غزل است و اصراری ندارم که با تجربه‌غیر از غزل مثلا شعر سپید ثابت کنم که شاعر مدرنی هستم. ولی جهان اطرافم یقینا در شعرم تاثیرگذار است چون من از واقعیت می‌نویسم، هرچند که از خیالم هم استفاده می‌کنم؛ هر یک از شعرهایم به نوعی برداشت‌هایی از زندگی خودم یا اطرافیانم یا جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کنم پس نمی‌تواند امروزی نباشد. هرچند که جامعه‌ای آنچنان مدرن هم نداریم.

وضعیت مخاطب غزل در جامعه امروز ما چگونه است؟ آیا غزل هنوز خواهان و خریدار دارد؟

تا چه غزلی باشد! مخاطب را نمی‌شود گول زد. خوانندگان شعر چه شاعر باشند چه شاعر نباشند و حتی سواد آنچنانی هم نداشته باشند باز هم می‌توانند شعر خوب را تشخیص دهند. به ضرب و زور تریبون نمی‌شود شعر کسی را پرطرفدار کرد؛ همینطور نمی‌توان به خاطر مورد توجه قرار نگرفتن یک شاعر در میان مخاطبان عادی، لزوما او را شاعری جدی و غیر قابل فهم تصور کرد. من فکر می‌کنم که فهم مردم هم می‌تواند در شعر و شاعری ما بی‌اهمیت نباشد.

در سال‌های پس از انقلاب، شاهد نوآوریهای مثبت و منفی فراوانی در غزل بوده‌ایم. برخی از نحله‌ها تمایل داشتند که غزل را به بنیان‌های اصیلش نزدیک‌تر کنند و برخی در آن، به‌جست‌وجوی کشف موقعیت‌های مدرن و حتی پست‌مدرن آمده بودند. از این‌رو، غزل، به نوعی از جنجالی‌ترین و پر‌حاشیه‌ترین مباحث ادبی بعد از انقلاب بوده است. فکر می‌کنید برآیند این جریان‌ها نهایتا به سود غزل تمام شد یا به آن آسیب زد؟ کدام جریان‌ها را به عنوان جریان انحرافی در روند تکامل غزل می‌شناسید؟

به هر حال شاعر بودن کلاس اجتماعی دارد و هر کسی ممکن است دوست داشته باشد که شاعر باشد و به این قضیه افتخار کند. بسیاری از اینها را دنبال می‌کنم. البته بعضی وقت‌ها فقط وقتم را می‌گیرند، اما چاره‌ای نیست، باید بدانم دور و برم چه خبر است. ولی اکثرا مبنای درستی ندارند. نظرات و مقاله‌های بی‌سر و ته و عجیبی خوانده‌ام مخصوصا در دو، سه سال اخیر، به دلیل قابل دسترس‌تر شدن اینترنت و فراوانی وبلاگ‌ها و سایت‌ها این قضیه تشدید شده است. بعضی‌ها فکر می‌کنند که با اضافه کردن اسم الحاقی و ارائه دادن مقاله‌های بی‌سر و ته می‌شود برای غزل فرمول ساخت. جالب است که اکثر آنان اگرچه غزل را به نمایندگی از شعر کلاسیک می‌گیرند، اما به هر حال تعداد خیلی کمی غزل دارند. منظورم این است که اکثرشان مثنوی و غزل- مثنوی و بیشتر هم چهارپاره هستند و طرفداران‌شان هم از خودشان کم سوادترند. در بعضی موارد هم بعضی از طرفداران شاعر، در واقع ممکن است خود آن شاعر باشند. کار سختی نیست. مثلا می‌شود در عرض یک روز چند وبلاگ درست کرد با اسم‌های مختلف و همه آنها را طرفدار خود معرفی کرد و اگر هم کسی بپرسد که فلانی وجود خارجی دارد یا نه بالاخره همسایه و فامیل و دوستی پیدا می‌شود که با آن اسم جعلی خود را در جمع نشان بدهد و چه بسا که همین شخص جدید هم فردا برای خودش مانیفست دیگری صادر کند. باور کنید به همین خنده‌داری می‌شود بخشی از جماعت را سر کار گذاشت. همیشه باهوش‌تر از آدم هست. با زرنگی نمی‌شود در شعر به جایی رسید. مخصوصا غزل، با کسی شوخی ندارد. چون بهترین نمونه‌هایش را قرن‌هاست که پشت سر گذاشته و البته در شاعران معاصر هم کسانی هستند. ولی بعضی از این شاعران که شما اشاره کردید هنوز هم در شعر به روش استادی و شاگردی رفتار می‌کنند و دم از امروزی بودن می‌زنند در حالی‌که به مراتب سنتی‌‌ترین انسان‌های امروزی هم می‌دانند که دیگر نمی‌توان فقط یک نفر را استاد دانست ما در جهان اطلاعات روزافزون زندگی می‌کنیم، چطور می‌توانیم یک نفر را استاد خود بدانیم یا عده‌ای را شاگرد خود معرفی کنیم این گروه‌ها از هیچ رفتار غیر حرفه‌ای هم کم نمی‌گذارند. بعضی از این جنجال‌ها را کسانی تایید می‌کنند که خودشان محل هیچ توجه جدی در شعر نیستند. جالب این است که همین شاعران بعضی شاعران دیگر را سنتی معرفی می‌کنند، فقط به خاطر اینکه شاید مثلا مانیفست نداده‌اند. به هر حال این بالماسکه پایان خواهد یافت و هر کس چهره‌واقعی شعرِ خود را در لحظه‌های واقعی خواهد دید. من با کسانی برخورد کرده‌ام که از من پرسیده‌اند که چه کسی تو را تایید کرده؟ یعنی همیشه دنبال اسمی هستند که شاعر را تایید کند اما من فکر می‌کنم که صرف تایید شدن شاعری جوان از سوی پیشکسوتان نمی‌تواند جوازی برای شاعرتر بودن کسی باشد. ولی بد نیست کمی غرورمان را کنار بگذاریم و فکر نکنیم که آمده‌ایم تا غزل را نجات بدهیم. بهتر است فقط بنویسیم و بخوانیم. چون بعد از آنکه سر و صداها فرونشست، فقط در مورد کار هنری ما داوری خواهد شد.


و در پایان، آیا کتاب تازه‌ای در دست انتشار دارید؟

تعدادی از غزل‌های اخیرم که بعد از کتاب «زخمه» نوشته شده قرار است منتشر شود در واقع انتخاب غزل‌ها را انجام داده‌ام و فقط باید به ناشر سپرده شود عنوان کتاب هم این است: «68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است»...