از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":
بد و خوب باشد؛ چه بهتر که بدتر
چه باید ببینم به جز وهمِ باور؟
زبان وا کن... ای من! بگو صادقانه
که جغدی نشستهست جای کبوتر
تعجب ندارد کسی جای خود نیست
اگر گوشها کور... اگر چشمها کر...
حواسم غزل را به خون میکشاند
مذاقِ تغزّل ندارم، که دیگر:
امیدی نماندهست جز یأسِ فردا
که هر روز باید بیفتد عقبتر
که از خود نپرسیدم اصلاً چرا شعر؟
همین شور کافیست دیگر چرا شر؟
زبانهای دیوار را قفل کردم
ولی حرفِ آوار، در آمد از در
روانم به من گفت: خاکی نه انسان
زنی شکل شن، در بیابان شناور
مریم جعفری آذرمانی