پاریس، بیستم آوریل 2008
31 فروردین 1387
آذرمانی عزیز،
سکوت مرا ببخشید، که سکوت فراموشی نیست. خیلی وقت است که تصمیم دارم نامۀ شما را از روی میزم بردارم با همین چند خط، که باری از من بر نمیدارند، ولی باری را به زمین میگذارند که از شما در ذهن من میچرخد، و میرسد، مثل بار درخت. و مثل آن بیت بیدل که برای من نوشتهاید، و اینجا گاه و بیگاه به زبانم میآید، و شما را تا سر زبانم میآورد، و معذلک نمیدانم چرا دیر برایتان مینویسم با اینکه «بیگاه نوشتن» به عادتهای من بیشتر نظم میدهد، تا وقتی برای نوشتن. «وقتی برای نوشتن» نوشتن را از من می گیرد. منظورم توجیه تأخیر نیست. فرصتی است برای اینکه بگویم همیشه آنچه مرا بیشتر به تأمل کشانده است شیوه های نوشتن بوده است، نه خودِ نوشتن. به راه خودم هم که رفتهام در سر چارراهها تأمل بسیار کردهام. به هر دو راهی که رسیدم به راهی رفتم. و به راهی که میرفتم مرا از راهی که نمیرفتم دور میکرد، احساس من این بود. نمیخواستم به جائی برسم. و آن جائی هم، همان راهی بود که میرفتم، همیشه در راه! حالا هم «پیانو» توقفم میدهد. مثل وقتهایی که راهم به دو راهی میرسید.
شما چی؟ گاهی از خود پرسیدهاید که راهی که میروید شما را از راهی که نمیروید دور میکند؟ اوه، این سایهای که گفتید اسیر شما نیست معذلک اسیر شما میمانَد. نیمرخی که از کنار جاده نیمرخِ راه را بهتر از ما میبیند، و نیمرخِ راهها را. میخواهد با پشت سر بماند ولی ما برنمیگردیم که برنگردیده باشیم با اینکه میدانیم همین پیش رو لحظهای دیگر پشت سر خواهد شد. چون میرویم. من این رفتن را در «پیانو» میبینم. زیبا است. قفای ما زیبا است، وقتی که بهتر است. و در بهترین شرایط بودن، شرطِ زیبایی است. بهترینهای ما همیشه در راهند. و این همان چیزی است که برای شما در سال نو آرزو میکنم: بهترینهایتان!
با شما: (امضا یداله رویایی)
بعدالتحریر:
ـ به من از خودتان حرفهای تازه و غزلهای تازه بفرستید.
پی نوشت وبلاگ:
نامه اول ایشان را بخوانید در: اینجا