گفتوگو با مریم جعفریآذرمانی
گفتگو کننده: سیدمهدی موسویتبار
(منتشر شده در روزنامه تهران امروز، 11 اردیبهشت 1389)
مریم جعفریآذرمانی از شاعران جوان زن معاصر است، شاعری که تابهحال چهار کتاب «سمفونی روایت قفل شده»، «پیانو»، «هفت» و «زخمه» از او منتشر شده است. زبان شعر «آذرمانی»گاهی اوقات مردانه است و از فضای رمانتیک شعرهای زنانه فاصله میگیرد. ذات اعتراضی در اشعار او بهخوبی دیده میشود و کنایههای شاعرانه و ظریف به عمیق بودن غزلهای او کمک زیادی کرده است. پنجمین مجموعه غزلهای او در آیندهای نزدیک به بازار خواهد آمد.
شعر گفتن را از چه زمانی شروع کردید، اولین شعری که گفتید یادتان است؟
خیلی سنم پایین بود و مدرسه میرفتم، البته اولین شعری که گفتم یادم نیست اما چیزی که میخواهم برایتان تعریف کنم یکی از آن رفتارهای شاعرانه است که مربوط به دوره راهنمایی و زنگ انشا میشود. یک موضوعی بود کلی، فکر کنم مربوط به زندگی میشد و من انشای خودم را به نظم نوشتم و فکر میکنم که غزل بود و معلم به من گفت میخواسته به من 20 بدهد اما فقط به خاطر اینکه نثر ننوشته بودم و انشایم غزل بود به من 18 داده است. این خاطره را تعریف کردم که بگویم یکجور ذاتی و درونی شعر با من بوده است.
میخواهم بدانم که خودتان چه وقت به این درک شاعرانه رسیدید و پشتوانه یا مشوقی هم داشتهاید یا به تنهایی این مسیر را طی کردهاید؟
با توجه به اینکه شعر فقط نوشتن نیست و به ذهنیت شاعرانه برمیگردد، قدیمیترین این رفتارهای شاعرانه برمیگردد به دوران کودکیام. زمانی که من آمادگی میرفتم. اولین روز، یکی از بچههای کلاس کاری کرد که نباید میکرد و معلم او را از کلاس بیرون کرد و بچهها هم به او میخندیدند و من آن زمان خودم را جای او گذاشتم و فکر میکردم که چرا به او میخندند. جرقه شعری فکر میکنم که همینها باشد و اینکه یک اتفاق را یکجور دیگری ببینیم.
تحصیلات شما چقدر به این حس شاعریتان کمک کرده است. با توجه به اینکه یکبار تغییر رشته دادهاید.
من معتقدم که شاعر باید ذهن استدلالی داشته باشد. حسابداری میخواندم و آن را رها کردم و زبان فرانسه را ادامه دادم. با توجه به اینکه زبان فرانسوی زبان استدلالی است و من هم دوست داشتم که زبان بخوانم و اعتقاد به ذهن استدلالی در شعر هم دارم گرچه شعر منطق و فلسفه نیست.
تکلیف احساس در شعر چه میشود آیا به این ذهن استدلالی کمک میکند یا لطمه میزند؟
خب، فکر میکنم که این تناقض شاعر را بهوجود میآورد. یعنی کمک به شاعر میکند اما من این را فقط در حد یک فرمول کلی قبول دارم و باقیاش درک و شعور شاعر است از خودش و اجتماعش. مثلا به نظر من »حسین منزوی» نماینده کامل شعر معاصر است و حاضرم که برای این ادعا مدارک و استدلال بیاورم نه بهخاطر اینکه او غزل گفته است.
طبق گفته شما »حسین منزوی»که یکی از قلههای غزل معاصر است این تلفیق، احساس و ذهن استدلالی را داشته است؟
بله، حتما، مثلا در بیت «نهادهایم قدم از عدم به سوی عدم/ حیات نام مده فصل انتقالی را» این یک استدلال است که هم زندگی را دارد و هم از عدم صحبت میکند. از یک عدم به مقصد عدم که نشانگر ذهن استدلالی است که تناقض هم دارد. حس و شعور هم دارد.
و این تناقض چقدر به شعر شما کمک کرده است؟
همین که در شرایط امروز کسی شعر میگوید با خودش و جامعهاش مشکل پیدا میکند. یعنی درون جامعه باشد، زندگی کند و شعر هم بگوید. مثلا هم باید علاقهمند باشد، دوست بدارد، پول در بیاورد، کار کند و شاعرانگیهای خودش را هم حفظ کند و نمونههای مختلفی از این شاعران را داشتهایم.
چه زمانی تصمیم گرفتید که کتاب شعرتان را منتشر کنید؟
از زمانی که هر چه تلاش کردیم، انگار نه انگار که شعر میگوییم. این واکنش از هر طرفی بود. از سوی گردانندگان مجلات، جلسههای ادبی و... خیلی تشویق میشدم البته فقط به صورت شفاهی. شعرهایم مخاطب هم داشت، هر چند که یک عده دوست نداشتند این اتفاق بیفتد، از سوی مجلات تخصصی شعر هم هیچگونه واکنش کتبی دیده نمیشد. گرچه مخاطبان من در شعرهایم مردم هستند. مردمی که گاهی با شعرهایی از من ارتباط برقرار میکنند که متعجبم میکند. من برای مردم شعر میگویم زیرا شاعر که نیازی به اینها ندارد و مخاطب شعرهایم میتواند هفت نفر یا 70 میلیون نفر باشد. نهایتا دوست دارم مردم مرا قبول کنند. این مردم هستند که به شعر نیاز دارند.
زبان شعرتان بعد از چهار کتاب به یک استقلال نسبی رسیده است، چه عواملی در استقلال زبانتان نقش داشته است؟
ما در حرف زدنمان هم به لحنها و شیوههای شخصی مختلف صحبت میکنیم، با توجه به لحنهای مختلف در گفتوگوی بین آدمها و با فرض اینکه ممکن است این آدمها شاعر هم بشوند، این امر ایجاد میشود یعنی کسی که به یک لحن خاص حرف میزند، اگر شعر بگوید،شعرش بدون آنکه بخواهد مانیفست بدهد، همان لحن را پیدا میکند و اگر شاعر خوبی شود، لحنش و زبانش هم قوی میشود و این لحن زبان شعر من است با تمام آموزههایی که در این سالها داشتهام.
اگر قبول کنیم که لحن شما، زبان شعرتان است پس لحن خشنی دارید که در شعر زنان دیگر دیده نمیشود، زنانگی در شعرتان خیلی کم دیده میشود. چرا؟
یک دلیل این است که من هم در معرض اتفاقهایی که برای زنان میافتد، هستم. اما نوع عکسالعمل و نوع واکنش مهم است، هیچوقت جنسیتی به مسائل نگاه نکردم، بیشتر نگاهم انسانی است. این انسان میتواند زن باشد یا مرد و مشکلات جامعه برای من دغدغه است.
در مورد اسامی کتابهایتان حساسیت دارید؟ معمولا یک سیلابی هستند.
نه. فقط سعی میکنم که به موسیقی ارتباط داشته باشد. اصراری ندارم که یک سیلابی باشد، در «زخمه»، «هفت»، «پیانو»، «سمفونی روایت قفلشده» این اتفاق افتاده است و در کتاب جدیدم «شصتوهشت ثانیه به اجرای یک اپرا مانده است» هم این اتفاق میافتد. احساس کردم که «زخمه» بار منفی داشت و بعد از آن خواستم که امیدوارتر باشم و طراوت در من دیده شود. با توجه به اینکه 68 تا از شعرهایم را آنجا گذاشتهام، این اسم را انتخاب کردم.
در زمان چاپ کتابهایتان مشکل هم داشتید؟
خیلی مشکل داشتم، در حدی که واقعا خسته شده بودم. از طرف ناشر و بخشی از جامعه ادبی خیلی مشکلات پیش آمد، بعضیها خیلی راحت میتوانستند ناشر به من معرفی کنند اما متاسفانه با ناشرانی برخورد کردم که شرایط خوبی برای نشر کتابهایم فراهم نکردند در واقع شاید بخشی از جامعه ادبی چه شاعر چه ناشر با من به عنوان یک نماد مخالفت میکردند نه یک زن یا یک شاعر. خیلی اذیت شدم. این اتفاقی است که برای شاعران جوان دیگر هم ممکن است افتاده باشد.
آینده خودتان و شعرتان را چگونه میبینید؟
دوست دارم که تاثیرگذار باشم. در راهی که طی میکنیم، گاهی اوقات به درختان کنار جاده نگاه میکنیم و حواسمان پرت از مسیر میشود. شعرم اگر تاثیرگذار باشد به آن چیزی که دوست دارم رسیدهام. اگر چه مستقل کار کردن مخصوصا برای زن خیلی سخت است، اما سعی میکنم که در مسیرم مستقل حرکت کنم.