من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب 68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است» ثبت شده است

آغوش وا کرده بودی با دست‌هایی مردّد

از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


آغوش وا کرده بودی، با دست‌هایی مردّد
جمعیّت و خنده: گاهی، تنهایی و گریه: ممتد

از شاه‌راهت گذشتند، هرگز ولی برنگشتند
تشویش و شرم و شکایت، بی‌وقفه در رفت و آمد

چیزی نمی‌آید از خوب، خوب آرزویی محال است
از خود نپرسیده بودی جز بد چه می‌آید از بد؟

با خنده‌هایت نپوشان، نقصانِ این ناکسان را
هرگز کمالی ندارند، این مردهای مجرّد

در سینه‌ی مهربانت، جز حسّ مادر شدن نیست
با سنگ خوابیدی، امّا: کوهی به دنیا نیامد


مریم جعفری آذرمانی


چرا؟

از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


چرا؟ چون سخت می‌ترسم اگر تکرار خواهد شد
مراقب باش آیینه! که شب، بیدار خواهد شد

صدای او که با ماهش به من خندید و پنهان شد
نمی‌شد ماندنی باشد ولی این بار خواهد شد

به غیر از رو به رو چیزی ندیدم در مدارِ خود
اگر یک لحظه برگردم تنم دیوار خواهد شد

ببین منظومه‌ی شمسی‌ست هر شعری که می‌گویم
به جز من هرچه دیدی، بعد از این انکار خواهد شد

محال است این که آرامش بگیرم من که خورشیدم
اگر خود را نسوزانم جهانم تار خواهد شد


مریم جعفری آذرمانی


چه بهتر که بدتر...

از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


بد و خوب باشد؛ چه بهتر که بدتر
چه باید ببینم به جز وهمِ باور؟

زبان وا کن... ای من! بگو صادقانه
که جغدی نشسته‌ست جای کبوتر

تعجب ندارد کسی جای خود نیست
اگر گوش‌ها کور... اگر چشم‌ها کر...

حواسم غزل را به خون می‌کشاند
مذاقِ تغزّل ندارم، که دیگر:

امیدی نمانده‌ست جز یأسِ فردا
که هر روز باید بیفتد عقب‌تر

که از خود نپرسیدم اصلاً چرا شعر؟
همین شور کافی‌ست دیگر چرا شر؟

زبان‌های دیوار را قفل کردم
ولی حرفِ آوار، در آمد از در

روانم به من گفت: خاکی نه انسان
زنی شکل شن، در بیابان شناور


مریم جعفری آذرمانی

چه نیازی‌ست که این رود به دریا برسد


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


چه نیازی‌ست که این رود به دریا برسد
شب به شب ترسم از این است که فردا برسد

گریه‌ی کوسه‌ی غمگین، شده دریایی شور
شورِ این گریه درآمد که به دریا برسد

- اشک‌های تو، همه، نطفه‌ی مرواریدند،
هق هقِ تو، که به رویای صدف‌ها برسد

کوسه! صیاد می‌آید که نجاتت بدهد
گریه بس کن که به تو، چشمِ تماشا برسد

خاک، مرگ است تو در بستر من خواهی مرد
ساحلم، بر تنِ من، روزِ مبادا برسد

چه کنم با دلِ ساطوریِ ماهی‌گیران؟
چه نکردند که کار تو به این‌جا برسد؟

تکّه تکّه، تنت از تور بیاید بیرون
وقت تشویش و تقلّا و تمنّا برسد

پیش دریا زده‌ها، بودنِ تو نابودی‌ست
جز ضرر هیچ نداری که به دنیا برسد

کوسه! از دور، تماشای تو زیباتر بود
باز اگر هم به نظر، مرگ تو زیبا برسد

1386/11/19

مریم جعفری آذرمانی


گوش‌ها بسته دهان‌ها بازند...


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است":

گوش‌ها بسته دهان‌ها بازند، کر شدم بس که شنیدم از هیچ
با دو تا چشم خودم سر کردم جز بدی هیچ ندیدم از هیچ

شادی‌ام ظاهر و پنهان شده غم، روحِ من بیشتر از تن شده کم
همه در همهمه، من در همه‌ام، به همین هیچ رسیدم از هیچ

آرزویی که ندارم در سر، از امیدی به امیدی دیگر
خطّ گمراهیِ من دایره شد تا سرِ هیچ دویدم از هیچ

ـ گرچه در دست کسی فال تو نیست حال من بهتر از احوال تو نیست
مریم! این شعر مگر مال تو نیست؟  ـ آی بس کن که بریدم از... هیچ


5/7/1386
مریم جعفری آذرمانی

کتاب 68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است


68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

پاییز 1389

شامل شصت و هشت غزل نو


این کتاب پنجمین کتاب من است که کاندیدای نهایی کتاب فصل (پاییز 1389) شد.

نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.