من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد کتاب» ثبت شده است

غزل‌های سپید

کتاب راویه

بازخوانی و نقدِ «راویه»ی مریم جعفری آذرمانی

سعید بیابانکی

بخوانید در: سایت الفیا


کشتنِ مرغ مقلّد

کتاب راویه

بازخوانی و نقدِ «راویه»ی مریم جعفری آذرمانی

محمدجواد آسمان

بخوانید در: سایت الفیا





جلسه نقد و بررسی کتاب راویه


یک ماه، یک کتاب

سومین جلسه نقد کتاب شعر زنان

با نگاهی به کتاب «راویه»
اثر مریم جعفری آذرمانی
انتشارات فصل پنجم


با حضور مصطفی علی‌پور و فریبا یوسفی
و با اجرای فاطمه طارمی
 

دوشنبه ۲۸ فروردین، ساعت ۱۶

نشانی: خ سمیه، نبش پل حافظ، حوزه هنری، سالن سلمان هراتی

ورود برای عموم آزاد است.


نگاهی به کتاب ضربان



سایه اقتصادی نیا

سایه اقتصادی نیا

(منتشر شده در مجله جهان کتاب، شماره 331، آذر 1395)

مریم جعفری آذرمانی مجموعه‌ای دیگر از غزل‌هایش را با نام ضربان روانۀ بازار کرده است. این یازدهمین دفتر شعر اوست. از آنجا که صفحۀ «وقت شعر» پیش‌تر نیز، در شمارۀ فروردین و اردیبهشت 1394، با نقد کتاب دیگر این شاعر، دایره، میزبان شعر او بوده است، در این بررسی از تکرار می‌پرهیزیم و اشعار ضربان را به اجمال مرور می‌کنیم. مخاطبان علاقه‌مند به تفصیل بیشتر دربارۀ کار این شاعر، می‌توانند به شمارۀ 311-312 جهان کتاب رجوع کنند.
جعفری آذرمانی، به‌غلط و به‌ناحق، به زن‌ستیزی شهره شده است. اما او زن‌ستیز نیست، بلکه با مضامین زن‌محورانه‌ای که در غزل‌هایش به کار می‌برد، به زنان شنگ و گولی می‌تازد که جز خور و خواب و خشم و شهوت نمی‌دانند و نمی‌خواهند. به شغب و جهل و ظلمت است که می‌تازد و این مایه با زن‌ستیزی توفیر تمام دارد. پس زدنِ لوس‌بازی زنانه و پاک کردنِ بزک و سرخاب از چهرۀ بی‌مغز هم حقی است که او می‌تواند در اشعارش آنِ خود کند و بسراید:

این تازه‌زنان چه رنگ و رویی دارند! تصویر ندیده‌ام به این آسانی
مردان به بروبیای‌شان مشغولند، دعوت نشدم به این همه مهمانی
از صورت من چه انتظاری داری؟ جز غصه که خط‌به‌خط بر آن حک شده است
هر صفحه‌ی هر کتاب من جمجمه‌ای‌ست، عاقل‌تر از این باش اگر می‌دانی

این مضمون در اشعار دفتر ضربان قوّتی تمام دارد. می‌رود و می‌آید و با پرداخت‌های گوناگون بازمی‌گردد. موتیفی است که در اشعار تمام دفترهای جعفری آذرمانی قابل شناسایی و بررسی است. این هم مثالی دیگر:

دلیل ناامیدی‌های من فرسودن تن نیست
سی‌وشش سالگی سنّ پریشان بودن ِ زن نیست
تمام ماسک‌ها را پاره کردم وقت آرایش
زنی دیدم در آیینه که فهمیدم خودِ من نیست

از این درونمایۀ همیشگی که بگذریم و به کلیّت این دفتر بازگردیم، ترکیب اشعاری که در ضربان جا گرفته است آن را در زمرۀ خواندنی‌ترین دفترهای شاعر قرار نمی‌دهد. به زعم من، دفترهای پیشین شاعر پاکیزه‌تر بودند. بر بعضی غزل‌های این دفتر اشکلاتی وارد است، مثلاً در مصراع آخرِ غزل با مطلعِ

اگر شهر این شهروندان پر از سرپناه است
چرا پس فقط کار آواره‌ها رو به راه است؟

«هست» به جای ردیف «است» نشسته و بیت را ناشکیل کرده است:

سکوتی که من می‌شناسم شباهت ندارد
به سعدی که در باب خاموشی‌اش حرف‌ها هست.

در غزل مندرج در صفحۀ 70 نیز محور عمودی چنان ضعیف است که ارتباط منطقی میان ابیات کاملاً گسیخته است، حال آنکه انسجام ابیات در محور عمودی و ارتباط معنایی میان هر بیت با بیت بعد یکی از مشخصه‌های ثابت غزل نو، و اتفاقاً از ویژگی‌های مثبت و قابل دفاع این فرم است.

در مجموع، پس از انتشار یازده دفتر از این شاعر، می‌توان به جمع‌بندی بالنسبه متعادلی از کار او رسید: مریم جعفری آذرمانی نمونه‌ای موفق است از شاعری که توانسته با استمرار در کار و تمرکز هدفمند روی فرم غزل نو، در طول زمان، مخاطبانی خاص و هم علاقمندانی عام‌ را به خود جذب کند. این برای شاعر امروز، بالاخص غزلسرای امروز، بی‌تردید موفقیت است ـ موفقیتی که این شاعر، تنها با تکیه بر استعداد و تلاش و همت شاعرانه‌اش و بدون هیچگونه بزرگنمایی آن را کسب کرده، و از این رو سزاوار تحسین است. امیدوارم روزی بیاید که شعر فارسی جایگاه راستینش را بازیابد و مفاخره‌های نمکین این شاعر نیز به واقعیت بپیوندند:

شاید صد و چند سال دیگر دیدی هرخطّه به هر زبان که می‌اندیشند
هر روز برای هم خطی می‌خوانند از مریمِ جعفریِّ آذرمانی.


بنیاد مبارکِ این «هفت»


درنگی بر کتاب «هفت» سروده مریم جعفری آذرمانی
پگاه احمدی

(ارائه شده به صورت سخنرانی در جلسه نقد هفت در کانون ادبیات ایران، 14/2/1388)

(مننتشر شده در فصل‌نامه شعر،  شماره 67، پاییز 1388)

التذاذی که هنگام خواندن شعر، در جان، روان و آگاهی خواننده حاصل می شود و او را در مرحله‌ای والاتر از خواننده به خوانشگر (تعبیر کننده) ارتقاء می‌دهد، نخستین عاملی‌ست که وی را بر می‌انگیزد تا با تأمل درباره‌ی زیرساخت‌ها و لایه‌های پنهان اثر، علل و اسباب التذاذ خود را در حیطه‌ی تحلیل و قرائتی ادبی جست‌وجو کند.
خواندن مجموعه‌ی خلاق، اندیشه ورز و دغدغه مند «هفت» سروده‌ی مریم آذرمانی، چنان با لذت و کشش همراه بود که این قلم را به نوشتن درباره‌ی آن و در حاشیه‌ی متن پرطنین آن واداشت.
«هفتِ» او آیا این بار در نوردیدن هفت وادی سلوک در نوشتنی به سمت رهایی و تعالی ست؟
آیا هفت نُت به کمال رسیده‌ی موسیقیِ شعر است که در مجموعه شعرهای “پیانو”، “زخمه” و “سفونی روایت قفل شده” نیز طنین خوش آهنگ‌اش گوش جان را می‌نواخت؟
مریم آذرمانی که در سه دفتر پیشین، عمدتا در قالب غزل طبع‌آزمایی کرده، این بار در قالب “مسمط”، تجربه‌های قابل تأمل دیگری را به اجرا گذاشته است.
دراین مجموعه هفت مسمط با هفت وزن متفاوت تجربه شده است:
1- مِه که سر می‌کشد به خانه‌ی من (فاعلاتن مفاعلن فعلن)؛ بحر خفیف مسدّس مخبون محذوف
2- خورشید، درخشان شده از من (مفعول مفاعیل فعولن)؛ بحر هزج مسدّس اخرب مکفوف محذوف
3- سر را از آسمان تو رد کردهام (مفعول فاعلات مفاعیلن)؛ بحر مضارع مسدّس اخرب مکفوف
4- گرچه اندازه‌ی دنیا نشده ست (فاعلاتن فعلاتن فعلن)؛ بحر رمل مسدّس مخبون محذوف
5- زمستان وحشی، سوار درختان (فعولن فعولن فعولن فعولن)؛ بحر متقارب مثمّن سالم
6- چشم را وا نکنی (فاعلاتن فعلن)؛ بحر رمل مثنّای محذوف
7- گریه به صف شد خط دریادلان (مفتعلن مفتعلن فاعلن)؛ بحر سریع مسدّس مطوی مخبون

به ویژه در مسمط سوم، تنیده قصیده‌ای ناصری، وزنی دشوار، مورد تمرین و توجه شاعر قرار گرفته است، براستی طبع آزمایی در چنین وزنی و ایجاد تناسب معنایی میان بندهای مسمط با قصیده‌ی ناصر خسرو، در عین حفظ شاعرانگی و سازمندی اثر و دوری از تصنع، امری دشوار و مستلزم احاطه بر بنیان‌های شعر متقدم فارسی ست. بی شک رو به رو بودن با شعری که بر اوزان سنگین ناصری و شعر حکمی و حکمت شعری او تکیه دارد و به خوبی از پس تخاطب با آن برمی‌آید، نکته‌ای ارزشمند است. آذرمانی با ایجاد تقارب و خویشاوندی میان فضاهای معنایی و اسلوب کلامی نو و کهن، گذشته‌ی زبان و زبان گذشته را به ساحت قرائتی امروزین می‌کشاند و با شیوه‌ی سرایش خود یادآوری می‌کند که چه ظرفیت‌هایی وسیعی از شعر کلاسیک و قوالب آن می‌تواند مورد رمزگشایی و قاعده افزایی‌های زبانی و معنایی قرار بگیرد.
تخیل در آفرینش تصاویر بدیع و استحکام و قدرت اوزان و قوافی، موید این مطلب است که اشعار این مجموعه محصول غلیان سیلان عمیق حسی و درونی شاعر است، نه کوشش او در قافیه پردازی:
حلقه‌ی ماه، آسمان را خورد
مکث کردم دهان زبان را خورد
تا سرودم روان دهان را خورد
جان به لب آمد و روان را خورد
چه کنم با جهان که جان را خورد
فرصتی شد زمان جهان را خورد
بی‌زمان باش و عاشقانه بیا..................... (هفت، ص9)
در پاره‌ای مسمط‌های این مجموعه، گویی به لحاظ معنایی یک مناظره یا گفت و گو میان بندهای پیوسته و تک سطرهای هم قافیه در پایان هر بند در می‌گیرد؛ مناظره‌ای امید و نومیدی. گفت و گویی میان خروشیدن و آرامش. شعر، به لحاظ مضمون دارای منحنی های اوج و فرود است، به این معنی که عصیان، گلایه، شوریدن و گداختن شاعر در پایان هربند بر سطرهایی سرشار از آرامش و لطافت‌های آوایی و معنایی، قرار و سکون می‌گیرد. سطرهایی که لولاهای اتصال بندهای شعرند و دانه‌های مسمط را به رشته می کشند:
خانه وابسته‌ی در بود و شکست
حرمت خانه پدر بود و شکست
مادر آیینه‌ی تر بود و شکست
خواهرم شانه به سر بود و شکست
نای فریاد نداری بپذیر

روی در، نقشه‌ی دریا، آبی
زیر پرپر زدن مهتابی
در چه فکری حسنک؟ بی‌تابی؟
زنگ تاریخ فقط می‌خوابی؟
شب نخوابیده‌ام آقای دبیر........................................( همان صفحه 28ـ 29)

لازم به ذکر نیست که رگه‌های آشکاری از عصیان در برابر پاره‌ای ناملایمات و نابه‌سامانی‌های اجتماعی، چه در غزلیات و چه در مسمط‌های مریم آذرمانی آشکارا به چشم می‌خورد.:
برای کشتن خورشید قد علم کردید
از اعتبار سرودن چقدر کم کردید
که دست خسته‌ی شاعر نمی‌تواند گفت
خیانتی که به حیثیتِ قلم کردید.................... ( سمفونی روایت قفل شده،صفحه 82)

عقربه می‌دود و زندگی‌ام پشت سرش
فرصتی نیست که تشخیص دهم تاک از تیک
مگر از برکت یک زلزله ویران شود «این
میهمان‌خانه مهمان‌کُشِ روزش تاریک» .......................(پیانو ، صفحه 32)

در «هفت» نیز مانند مجموعه‌های پیشین، زبان و بیان شاعر، نقاد، تحلیل‌گر و استوار است. این زبان و بیان در جای جای اشعار، با گذر از تاریخ شعر و تاریخ ادبیات، از ناصر خسرو، تاریخ بیهقی و شرح بردار کردن حسنک وزیر گرفته تا حافظ، سعدی، انوری، خاقانی، بیدل و ظهیر فاریابی، وضعیت‌های گوناگونی را در عرصه‌ی مناسبات اجتماعی به تصویر می‌کشد:
نسبش می‌رسد از خون به جنون
او که خون می‌خورَد از کاسه‌ی خون
غولِ کج با حرکاتی موزون
دُمش این بار بیفتد بیرون
پیِ دزدیدنِ یک تکه پنیر..........................(هفت، صفحه 29)

یا آن جا که می سراید:
خانه کوچک شده است
جای هر شک شده است
خنده شکلک شده است
فصلِ دلقک شده است
پس بخند و بگذر
[...]

چشم‌ها یک سره پوک
آستین‌های چروک
سرزمینی متروک
مرد، مشغول سلوک
از حقیقت چه خبر؟............................(همان ، صفحه 34 و 33)

در سروده‌های مریم آذرمانی به لحاظ کارکردهای محتوایی، انواع مختلفی از قبیل شعر حِکمی، غنایی، تغزلی، عرفانی و اجتماعی هرکدام از طنین ویژه‌ی خود برخوردارند:
بخت اژدهاست گاه خوش و گاه بد
کاری به قصد من نکند جز حسد
من با خِرَد خوشم اگر آن بی خرد
باید به من همیشه دهان کج کند..............(همان ، صفحه 18) حکمی

هر چه حرف است میم و نونِ من است
کینه بیرون‌تر از درون من است
بید مجنون که سرنگون من است
عشق، دیوانه‌ی جنون من است
آن چه می‌نوشد آه خون من است
سقف دنیا که بر ستون من ا ست
صبح فردا اگر بدون من است
جشن آوار می‌شود بر پا.............( همان، صفحه 10ـ9) عرفانی

آه ای نگاِه پر زده از سر بیا
این جا کسی که نیست به جز آشنا
من ماندم و نیاز به آن چشم ها
تا آن چراغ گم شده در خانه را
«روشن به سانِ ماه به سرطان کنم»..........(همان ، صفحه 23) عاشقانه

آذرمانی در این دفتر از عهده‌ی آفرینش تصاویری بدیع بر آمده است که در قالب کهن مسمط، حضور و شمایلی جذاب و امروزین دارند:
حلقه ی ماه، آسمان را خورد
مکث کردم دهان زبان را خورد... (همان، ص9)
خاصم و از عوام، عام ترم
گرچه از باد بی‌دوام ترم... (همان، ص10)
خورده‌ام شعر و استخوان شده‌ام
دنده بر دنده نردبان شده‌ام
بروید از مقام من بالا (ص11)
مزرعه خاک مشبک شده است (ص28)
و... بسیاری موارد دیگر.

شاعر این شعرها، در ادامه سنت نوجویی و دیگر شدن، با زورچپانی پاره‌ای واژه‌های مدرن به سطرها یا استفاده‌ی اغراق‌آمیز از اوزان و بازی با اعراب‌ها و تکیه‌ها، شعرش را دست‌مایه‌ی مُدهای رایج نمی‌کند، بلکه شیوه‌ای از اندیشیدن را در اثرش بازتاب می‌دهد که بی هیچ کوشش و اغراق مضاعفی، بدیع و تازه است که به تعبیر مولانای بزرگ:
از خوف و رجا، پار دو پر داشت دل من
امروز چنان شد که پَر از پار ندانم
از کار جهان کور بود مردم عاشق
اما نه چو من خود که کر از کار ندانم
جولاهه‌ی تر دامن ما تار بدرّید
می‌گفت زمستی که "تر از تار ندانم"
چون چنگم و از زمزمه‌ی خود خبرم نیست
اسرار همی گویم و اسرار ندانم
مانند ترازو و گزم من که به بازار
بازار همی سازم و بازار ندانم
در اصبع عشقم چو قلم بی‌خود و مضطر
طومار نویسم من و طومار ندانم.

عنوان مطلب اشاره دارد به این مصرع از ناصر خسرو: بنیاد این مبارک بنیان کنم

شرح این قال و مقال




نگاهی به مجموعه ی هفت سروده ی مریم جعفری آذرمانی
آزاده شریفی

(منتشر شده در سایت ادبی پیاده رو، تابستان 1388)

مسمط هیچ گاه قالب اول شعر فارسی نبوده است . تولد مسمط در ادب فارسی را می توان زاده ی دو عامل دانست:
1)      تلاش برای نوجویی و رقابت های درباری قرن پنجم ( سبک خراسانی )
2)      تاثیر پذیری از نثر عرب
ابداع مسمط را به منوچهری دامغانی ( م 432) نسبت داده اند که به قول خود " بسی دیوان شعر تازیان دارد زبر" ، از سوی دیگر مسمط بیشتر تقلید از نثر عربی ست .
چنان که می دانیم اعراب قافیه را در نثر هم به کار می برده و به آن مباهات می کرده اند تاثیر این سبک را در نثر مسجع قرن چهارم ( مثلا آثار خواجه عبدالله انصاری و ابوسعید ابوالخیر)و تکامل آن را در سنت مقامه نویسی – مثلادر گستان سعدی – می بینیم . اما در قرن پنجم ، نثر فارسی به دلیل رواج تاریخ نگاری به سبک خاص خود- که اوج آن را در تاریخ بیهقی شاهدیم- نزدیک شده مجالی برای تقلید از نثر اعراب باقی نمی گذارد . برای همین شاعرانی که به ادبیات و عروض عرب تسلط داشته اند این خصلت نثر عرب را در شعر فارسی بازتاب داده اند که پیدایی قالب مسمط ، قافیه ی درونی و ... حاصل آن اند .
از سوی دیگر منوچهری شاعر طبیعت است و مسمط برای تصویر طبیعت – به سبب آهنگین بودن – قالبی زنده و جاندار محسوب می شود .
اما هفت ، در پس هفت مانند هر مسمط دیگری شاعری قافیه اندیش وجود دارد هرچند دیگر رقابت بر سر قافیه های سخت و پی در پی آوردن آن ها فروکش کرده است و از سوی دیگر آیا واقعا لازم است شاعری که سه مجموعه غزل – و اندکی قالب های دیگر البته – در کارنامه ی خود دارد توان قافیه پردازی خود را ثابت کند ؟
با این همه سنت قافیه پردازی شعر خراسانی گاهی بر مسمط های هفت تاثیر گذاشته است به ویژه آغاز شدن شعر از قافیه که به دلیل رواج قالب قصیده بسیار شایع است و گویی هیچ گاه ادب فارسی را ترک نخواهد کرد . بسیاری ازمصر ع های هفت از قافیه شروع شده اند یعنی شاعر بعد از سرودن یکی دو مصرع به تعدای قافیه متناسب فکر کرده و بعد با ساختن مصرع هایی برای آن ها بند را ادامه داده است :
از حریم حرم حرام ترم
که از ابلیس هم به نام ترم
خاصم و از عوام عام ترم
گرچه از باد بی دوام ترم
...
من که از فکر شمع، خام ترم
باز از اشک چشم هام ، ترم ...  ( ص10)

با قلب سرد بهمن و اسفند و دی
من می تپم برای بهاری که کی
آن عیش کهنه مرد ، می و رقص و وی
در باتلاق ، فکر جنون ، مثل نی...  ( ص14)

خانه کوچک شده است
جای هر شک شده است
خنده شکلک شده است
فصل دلقک شده است ...   ( ص 32)
هرچند مهارت شاعر خیلی از قافیه سازی ها را پنهان کرده است اما به دلیل کوتاه بودن وزن ها و تکرار پیاپی قافیه این خصلت ادب کلاسیک در مجموعه زیاد به چشم می خورد .
نکته ی دیگر کیفیت تصویری مسمط است که علاوه بر آهنگین بودن آن موجب شد تا در دوران مشروطه این قالب در شعر امثال نسیم شمال و عارف و ... دوباره جان گیرد .
تصویر در مسمط یادگار منوچهری و ادب خراسانی ست اما شاعران مشروطه – از دهخدا تا نسیم شمال – این تصویر سازی را به روایت گری تبدیل کردند .
به جز مسمط 4،5 و 7 روایت گری هفت معمولا به بند ها محدود می شود و سایر مسمط ها در هر بند روایت مستقلی دارند که عموما ربطی به بند بعد ندارد به این معنی که می توان بندها را جابه جا کرد .  در حقیقت شاعر کیفیت تصویری مسمط را صرف سکانس / پلان ها ی هر بند کرده ولی از مجموع آنها اثری روایی به دست نداده است .
به جز مسمط 3 و 7  پایان بندی مسمط ها مشخص نیست و بیشتر به نظر می رسد بیش از آن که شاعر به پایان بندی فکر کرده باشد سرودن را متوقف کرده است و این ذهنیت مخاطب کلاسیکی که عادت دارد "شعر به سر انجام برسد"  را مختل می سازد .
سنت و ذهنیت کلاسیکی که بر مجموعه حکم فرماست شاعر را درگیر سنت های کلاسیک – حتی درساحت زبان – کرده است و نسبت به غزل ها ،  ما در هفت با شاعر بسیار کلاسیک تری سر و کار داریم . مریم آذرمانی در غزل هایش به خوبی خود را شاعری نشان داده است که ضمن تسلط بر ادب کلاسیک و تاثر از آن مولفه های کلاسیک غزل را – از وزن تا تصویر – در اختیار حس نوجویی خود در آورده است اما در هفت این تاثیر حل نشده است
بخت اژدهاست گاه خوش و گاه بد
کاری به قصد من نکند جز حسد
من با خرد خوشم اگر آن بی خرد
باید به من همیشه دهان کج کند ...                     (ص 18)
و برای همین مخاطب بلاتکلیف می ماند که باید با مجموعه ی هفت مسمط نو با ذهن کلاسیک مواجه شود یا ... .
پ.ن : نوجویی هایی که از شاعر زخمه و پیانو توقع دارم خلاقیت ها و جسارت های عروضی و زبانی ست   نوآوری های نخ نمایی مثل :
         ...
پس قافیه را باختم ای شعر
با واژه ی بی دال مسمط
را در شان مریم آذرمانی و شعرش نمی دانم .
اما چرا هفت را می توان کلاسیک ترین مجموعه ی شاعرش دانست ؟ به نظر می رسد مسمط های هفت بیش از آن که زاده ی ذهنیت شاعر باشند حاصل مکالمه و درگیری ذهن او با ادبیات کلاسیک هستند . در تمام مسمط ها مکالمه با سنت یا دست کم ارجاع به آن به چشم می خورد .
نسبتی نیست بین من و کفن
تا بپوشانمش به پاره تن
حافظانه کنار سرو و چمن
غزلی ناب در پیاله و  ... من...    (ص 10)
چه عشقی؟ که دل نیست در سینه ی او
تمام تنش پر شد از کینه ی او
چه آهی ؟ که نفرین بر آیینه ی او
شب محض در صبح آدینه ی او ...    ( ص 30 )
اوج این مکالمه با شعر کلاسیک را در مسمط سوم می بینیم که شاعر نه تنها شاعران کلاسیک را در شعر حاضر می کند در چند بند اشعارشان را به جان هم می اندازد تا در کنار برخورد شاعر با ادب کلاسیک خود شاعران کلاسیک نیز در شعر شاعری نو جو با هم مقابله کنند . طولانی ترین مسمط مجموعه هم همین مسمط است که شاعر بندهای آن را با تضمین قصیده ای از ناصر خسرو به هم متصل کرده است و ذیل آن اشعاری از سعدی ، انوری ، ظهیر فاریابی ، حافظ ، بیدل و  خاقانی را آورده است . علی رغم زحمتی که شاعر برای این مسمط کشیده است قابل پیش بینی ست که شاعر در نبردی با این همه شاعر کلاسیک مغلوب زبان و فکر آنها شده و به شاعری تماما کلاسیک تبدیل شود
هرچند بندهایی هم نشانگر زبان خود شاعر و حفظ فردیت او در مکالمه با متون کلاسیک است .
مفعول جاودان منم و رای درد
آمین همیشه می دمد از آی درد
درمان امانتی ست به امضای درد
بر آستان امنیتم جای درد ...                  (ص 16)
شاعر ! کجاست دیو تنومند وزن
خوشبخت قافیه ست که از پند وزن
آویخته ست دست به آوند وزن
باید به قید قافیه و بند وزن ...            ( ص 17)
ناصر ! اگرچه شعر جهانم شده ست
گاهی دلیل اشک روانم شده است
انگار چشم تو نگرانم شده ست
با شعر تو که ورد زبانم شده است ...           ( ص20)
در قسمت هایی از این مسمط که در آن شاعران کلاسیک البته با سلیقه و تصرف شاعر در برابر ناصرخسرو قد علم می کنند ، انتخاب ها برای تضمین شتاب زده به نظر می رسند و برای همین این بندها نظم و معنای مشخصی ندارند و تا حدود زیادی به شعر لطمه زده اند .
«از در درآمدی و من از خود به در»
«گفتی  کزین جهان به جهانی دگر»
«صاحب خبر بیامد و من بی خبر»
«از پای تا به سر همه سمع و بصر»
«من بر سخنت صورت انسان کنم»  ( ص 17)
«نرد و ندیم و مطرب و چنگ و رباب»
«در جام ماه نو می چون آفتاب»
«از لطف و قهر خویش ثواب و عقاب»
«از چتر و تیغ خویش سپهر و سحاب»
«از خفته دست بر سر کیوان کنم»  ( ص 19)
«ای تنگ حوصله چه کنی تنگنا»
«صحرای جان طلب که عفن شد هوا»
«کز باد کس امید ندارد وفا»
«خورشید زیر سایه ی ظلمت فزا»
«بگمارم و شبان و نگهبان کنم»  ( ص 26)
به نظر می رسد با حذف این تضمین ها مسمط سوم با تضمین قصیده ی ناصر خسرو صحنه ی آرایش برابر تری یافته و تبدیل به اثر بسیار بهتری می شود .
هرچند ابهت کلاسیک ناصر خسرو – به ویژه در این قصیده- شاعر را بر آن داشته است تا بند ها را با توجه به تناسبات کلاسیک شعر ناصر خسرو تنظیم کند و به همین دلیل زبان و تفکر مسمط زیر سایه ی ناصر خسرو رفته و زبان شاعر را تحت تاثیر قرار داده است .
ناصر ! بگیر حنجره ی چامه را
آن خسروانه چامه ی خود کامه را
رخصت بده دوباره کنم خامه را
دیوان آن جناب و سفر نامه را
«از نظم و نثر سنبل و ریحان کنم»  ( ص 14)
آن حق منم که گم شده ام در نُسَخ
آتش شدم به ساحل دریای یخ
کو بادبان که پاره کنم نخ به نخ
کشتیّ نوح هستم و یک ران ملخ
«بر کاروان دیو سلیمان کنم»   ( ص 21)
در خانه ی شکسته پر از هرچه نیست
جز چشم انتظار که وامانده چیست
مادر بگو که این همه تقصیر کیست
گفتی زبان مادری ام فارسی ست
«تا خویشتن به سیرت سلمان کنم»  ( ص 22)
ناصر ! به حکم خویشتن این جا یلی
من نیستم چنان که تو هستی ولی
می گویم آن قرار تو را با علی
آتش گرفتی از وی و گفتی بلی
«بر شیعت معاویه زندان کنم» ( ص 27)
هفت مجموعه ای شتاب زده به نظر می رسد شاید این نکته که این مسمط ها در مدت کوتاهی سروده شده اند موجب آن است ، بسامد واژه ها و عبارات تکراری نیز این فرض را تایید می کند .
گورکن بذر مرده می کارد
شادم از این که دوستم دارد ... ( ص10)
... جز من کسی که خنده نمی پرورد
شادم از این که اشک مرا می برد... ( ص26)
مستقل چاپ شدن مجموعه ی هفت این مشکلات را بزرگتر می نماید شاید اگر این هفت مسمط لابه لای غزل ها جا داده می شدند – که گویا به دلیل حجم کتاب ؛ مستقل چاپ شده اند -  بهتر می بود و البته در آن صورت شاید این قدر به آن ها پرداخته نمی شد و در کارنامه ی شعری شاعرشان گم می شدند .

عنوان برگرفته از مسمط ششم کتاب هفت است .

شعر، به همین سادگی!

درباره‌ی «از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها» سروده‌ی حسین منزوی
مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده در هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت، شماره 89، 12/10/1388)

     شاعرانی که سراینده‌‌ی شعرهای مهم و فراموش‌نشدنی‌ هستند معمولا در تمام حیطه‌های نوشتاری و گفتاری موفقند، چه نثر باشد چه شعر. یعنی در زیبایی و رسایی کلام، از عهده بر می‌آیند. «حسین منزوی» اگر نگوییم در این صفت‌، تنها شاعر هم‌روزگار ماست، دست‌کم یکی از معدود شاعران‌ است. آثار او به هر شیوه و شکل نوشتاری شامل غزل و غیر غزل و مقاله و نقد و نظر ( البته آن‌هایی که با نظارت خود شاعر منتشر شده است و یکی دو موردِ معدود بعد از درگذشت شاعر) از کتاب‌های مهم شعر و ادبیات فارسی‌زبانان است. بگذریم که در میان کتاب‌هایش چند کتاب هم هست که خواندن آن‌ها برای اهالی شعر ضروری و حیاتی‌ست. زیرا اگر آن‌ها را نخوانیم یا دست کم تورق نکنیم، از برگ‌هایی از تاریخ شعر خود محروم مانده‌ایم. اما چند کتاب از همین شاعر هست که کمتر مورد توجه قرار گرفته و دلیلش هم شاید همان کتاب‌های پرخواننده‌ی دیگرش باشد که مجالی برای خواندن دیگر کتاب‌ها نگذاشته است. یکی از این کتاب‌ها «از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها»ست.‌
     نکته‌ی قابل توجه این کتاب غیر از بخش شعرها این است که با سه گفتار زیر عنوان‌های مقدمه، پیش درآمد و درآمد آغاز می‌شود که فارغ از آن‌که دلایلی برای نوشته‌شدن سه متن برای یک کتاب وجود دارد، می‌توان گفت مثل تمام نثرهای «حسین منزوی» علاوه بر این که بسیار گیرا و خواندنی‌ست، نکته‌ها و دقت‌هایی را در شعر و شاعری بازگو می‌کند:
     «شعر اگر قادر باشد خود از خود دفاع خواهد کرد و خواهد ماند اگرنه، از گردونه بیرون خواهد افتاد و از یادها خواهد رفت» ص8
     «اگر پیام عشقی از این دفتر گرفتید به حرمت عشق که عزیزش بدارید چرا که عمری برای ستایش عشق گلو پاره کرده‌ام از روزگار «حنجره زخمی تغزل» تا ...» ص9
     «می‌دانستم که در میان کاغذ پاره‌هایم شعرهایی دارم که بی‌آنکه کاملا از دور بیرون رفته باشند، خاموشانه در نوبت فراموشی‌اند! در حالی که هر یک پاره‌هایی از وجود من و بریده‌هایی از زندگی من بوده‌اند و هنوز هم هستند و بخور که همانا پاره‌ای از گوشت من است و بنوش که همانا جرعه‌ای از خون من...» ص15
     مخاطب در این کتاب، با انواع مختلف شعری «حسین منزوی» شامل غزل، مثنوی و ... و همچنین مضمون‌های عاشقانه، اجتماعی، شخصی، عرفانی و ... روبروست. همانطور که در سه نوشته‌ی اول کتاب اشاره شده بعضی از شعرهای این کتاب شعرهایی بوده‌اند که پیش از این منتشر شده‌اند اما بعضی‌ها به دلایلی که خود شاعر آورده و شاید همه‌ی دلایل را هم ذکر نکرده، پیش از این کتاب منتشر نشده بودند، هرچند که شاعر را می‌توان تنها با یک شعر شناخت، حتا اگر معمولی‌ترین و غیر مطرح‌ترین شعرش باشد.
     بیشتر شعرهای این کتاب، این گمان را در مخاطب ایجاد می‌کند که بسیار ساده سروده شده‌اند، اما این‌گونه به ظاهر «ساده سروده‌ها»، سهم شاعرانی‌ست که می‌توانند پیچیدگی‌های کلام و معنا را در عبارت‌هایی ساده بیاورند، چنانکه هر خواننده‌ای به قدر تجربه و دقت خود، سهمی از فهمیدن آن‌ها داشته باشد.
ملال پنجره را آسمان به باران شست/ چهار چشم غبارینش از غباران شست/  از این دو پنجره اما ـ از این دو دیده‌ی من ـ/ مگر ملال تو را می‌شود به باران شست؟/ ... / ص23
از آن‌سوی فلق آمد زنِ ستاره به دست/ کنار من، منِ تاریک بی‌ستاره نشست/ چگونه شاکر آن چشم مهربان باشم/ اگر نباشم از این پس همه ستاره‌پرست؟/ ... ص75
یا کسی جز تو زیبا نبوده‌ست/ یا مرا چشم بینا نبوده‌ست/ ... ص85
...تنهاست عشق، بی‌تو و سر بر نمی‌کند/ او خویش را بدون تو باور نمی‌کند... ص120
     در تمام این شعرها، عبارت‌هایی متناسب با هم آورده شده است که شاید از بسیاری شاعران شنیده می‌شود اما او با افزودن یکی دو کلمه‌ی دیگر یا دلیلی دیگرگونه به آن‌ها تازگی داده است. این‌که این شعرها چرا دلنشین هستند شاید به این علت باشد که شاعر تمام این منطق‌ها و فلسفه‌ها و نگاه‌ها را خودش تجربه کرده است؛ تجربه در زیستنی که برای دیگرانِ غیرِ شاعر نیز اتفاق افتاده است. «حسین منزوی» یکی از انگشت‌شمارْ کسانی‌ست که به جای تمام آنانی که ذوق و هوش نوشتن را نداشته‌اند حرف زده است. در واقع منزوی شاعری مردمی‌ست انگار که از زبان همه سخن می‌گوید. تعهد او شاید همان بوده است که از استعدادش تا جای ممکن بهره بگیرد و بسیار بنویسد و بسراید و گویا خودش هم این اعتقاد را داشته و  نسبت به آن آگاه بوده است.

عنوان مطلب بر گرفته از نام کتاب «به همین سادگی» سروده حسین منزوی است.

نقد دو کتاب هفت و زخمه

  

 

نگاهی به دو کتاب "زخمه" و "هفت" سروده مریم جعفری آذرمانی
سیامک بهرامپرور

(منتشر شده در وبلاگ شاعرانه ها ـ وبلاگ سیامک بهرامپرور ـ بهار ۱۳۸۸) 

 


     وقتی شاعری سومین و چهارمین کتاب خود را منتشر می‌کند، می‌توان گفت که از مرحله آزمون و خطا و تجربه‌گری گذشته است و به نوعی تثبیت دست یافته است. از سوی دیگر وقتی همین شاعر الگوها ـ وشاید کلیشه های ـ موجود در شعر هم‌نسلانش را آشکارا نادیده می‌گیرد و سعی می‌کند در فضایی دیگر گام بردارد، باید فکر کرد که او آگاهانه پا در این مسیر گذارده است و به عبارتی هوشیارانه قصد دارد خلاف جریان آب شنا کند. در این مرحله کاری به این ندارم که آیا این حرکت کمکی به زیبایی‌شناسی شعر می‌کند یا نه بلکه بیشتر قصدم این است که به این نکته اشاره کنم که در مواجهه با این شاعر، مخاطب باید بیش از پیش از خود بپرسد «چرا؟». به عبارت دیگر مخاطب باید این احترام را برای شاعر قائل شود که بر دلیل این خلاف‌آمدبودن تامل کند و سعی کند به دلایل ایجاد چنین شعری توجه کند.
مریم جعفری سومین و چهارمین کتابش را منتشر کرده است. «سمفونیِ روایتِ قفل‌شده» به خصوص در برخی از شعرهایش مثل «دنیا پر از سگ است..» نشان از حضور شاعری مستعد داشت و «پیانو» مهر تأییدی بر این ادعا بود. «پیانو» ـ چنان که در نقدی مفصل بر آن پیش از این نوشتم ـ برخواسته از چالش ذهنی شاعری بود که دغدغه‌های خود را دارد و در عین حال زیبایی‌شناسی خود را. استفاده درست از موسیقی وزنی و موسیقی کناری در شعر و در خدمت محتوا در کنار زبانی فخیم و اندکی قدمایی و پرهیز از تکنیک‌گرایی‌های مد روز نشان می‌داد که شاعر درکی منفرد و متفاوت از جریان عمومی شعر نسبت به سرایش دارد.
دو کتاب حاضر ـ «هفت» و «زخمه» ـ ادامه همین نگاه منفردند. در حال حاضر بحثم سر این نیست که آیا گامی به پیش نیز هستند یا نه بلکه مقصودم پافشاری بر سر همان نوع زیبایی‌شناسی ادبی‌ست. به نظر من نکات مشترکی در این دو کتاب هست که سبب می‌شود نقدی مشترک بر آن توجیه‌پذیر باشد.
«هفت» مجموعه‌ای از هفت مسمط نوست. شاعر در ادامه مسیر خود در جهت ایجاد فضای نوقدمایی ـ یا به عبارتی نئوکلاسیک ـ علاوه بر انتخاب جنس زبان، به سراغ قالبی کمتر آزموده در شعر کلاسیک معاصر می‌رود و سعی می‌کند رستاخیزی در آن ایجاد کند. نکته اینجاست که این انتخاب با توجه به پیشینه‌ای که از شاعر سراغ داریم آگاهانه و مبتنی بر قابلیت‌های قالب است. چنان که می‌دانیم، مسمط از چند سطر هم‌وزن و قافیه و یک سطر هم‌وزن اما با قافیه مجزا تشکیل یافته است که تکرار منظم این ساختار کلیت قالب را تشکیل می‌دهد. مثلا 6 مصراع هم‌وزن و قافیه، بعد مصراعی با وزن مشترک اما قافیه مجزا و بعد باز 6 سطر هم‌قافیه دیگر در همان وزن و بعد مصراعی با قافیه مصراع منفرد بند قبل و الی آخر....
ناگفته پیداست که موسیقی پررنگی در این قالب وجود دارد. موسیقی پرتپشی که حاصل تعدد قوافی‌ست و ایجاد فضایی جنون‌زده و پریشان یا طربناک و دست‌افشان را ـ با توجه به وزن انتخابی‌ـ به خوبی بر می‌تابد. شاعر ما اما، بیشتر به گزینه نخست نظر دارد: پریشانی و جنون‌زدگی:
خورشید درخشان شده از من
پس قطره فراوان شده از من
این است که باران شده از من
ابرم که جهان جان شده از من
دیوانه پریشان شده از من
هر برگ سخندان شده از من
تهران که خراسان شده از من
می‌ترسد از این ابر مسود
می‌بینید که شاعر با بهره‌گیری از ردیف ـ چه در این بند و چه در بندهای متعدد شعرهای گوناگون ـ این موسیقی را  برجسته‌تر نیز می‌کند و به نوعی موسیقی زبانی می‌رسد که حالتی ذکرگویانه دارد.
از سوی دیگر شاعر به فراخور این رویکرد، زبان خود را نیز در میانه زبان آرکائیک ادبیات کلاسیک و زبان شعر معاصر قرار می دهد. به عبارت دیگر این زبان همان‌قدر که با زبان معاصر نسبت دارد دارای واژگان و حتی موتیف‌های شعر کلاسیک هم هست:
هر چه حرف است میم ونون من است
کینه بیرونتر از درون من است
بید مجنون که سرنگون من است
عشق دیوانه‌ی جنون من است
آن چه می نوشد، آه، خون من است
سقف دنیا که بر ستون من است
صبح فردا اگر بدون من است
جشن آوار می شود بر پا
چنان که می‌بینید این رویکرد به موزائیسم زبانی نیانجامیده است بلکه لحنی بینابین و زبانی برساخته از این دو زبان است. این نکته به نظر من مهمترین مشخصه کنونی شعر جعفری‌ست. این که زبانی مستقل را برگزیده است. زبانی که متفاوت از لحن کلی شعر کلاسیک معاصر است. زبانی که نه آن چنان ساده و بهمنی وار است که سر از غزل-گفتار در بیاورد و نه آن چنان پیچیده و قدمایی ست که مثلا شعرهای علی معلم یا حتی محمد کاظم کاظمی را تداعی کند. نه آن چنان درگیر ساختار ها و ساختارشکنی هاست که به سمت غزل پست مدرن برود و نه آن چنان سهل و ممتنع که به جریان متعارف‌تر غزل جوان پیوند بخورد. در کنار این نکته تسلط شاعر بر زبان و حرکتهای زبانی در جای جای متن خودنمایی می کند:
زمستان وحشی سوار درختان
به آتش کشیده‌ست کار بیابان
تن زخمی ماه، در ابر، پنهان
کسی هست آیا در این دردباران
به درمان بگوید که دارو بیاور
توجه به ساختار سطر دوم که هم «به آتش کشیدن» را تداعی می‌کند و هم در واقع ترکیب کنایی «کار بیابان به آتش کشیده است» را در خود دارد، و نیز مصراع سوم و چهارم که واژگان «ابر» و «زخم» به واژه ترکیبی «دردباران» رسیده اند، نشان از این دارد که شاعر توجه خاصی به ایجاد فضاهای تازه متکی بر زبان و مستقل از خط و فضای اصلی تصویر شعر دارد.
البته گاهی هم برخی ترکیبها ملموس نیستند و زبان و به تبع آن تصویر افت می‌کند:
باد آمده‌ست یکسره پارو کند
باران اگر به پنجره‌ها رو کند
صدها شفا به یک نم دارو کند
رنگینکمان بیاید و جارو کند
«هر چ آن به است قصد سوی آن کنم»
در مصراع سوم چنان که می بینید فصاحت حضور چندانی ندارد. یا مثلا:
شاعر کجاست دیو تنومند وزن
خوش‌بخت قافیهست که از پند وزن
آویختهست دست به آوند وزن
باید به قید قافیه و بند وزن
«معنی خوب و نادره را جان کنم»
باز هم در مصراع های دوم و سوم قوافی انتخابی سبب شده‌اند که تصویر مات شود و زبان از فصاحت بیافتد.
اما چنان که گفته شد این لحظات در کتاب «هفت» بسیار کم است و شاعر معمولا تسلط دلپذیری بر زبان دارد آن هم در قالبی چنین پر قافیه ودشوار:
خسته از دست میزبان شده‌ام
این دو روزی که میهمان شده‌ام
درد در درد امتحان شده‌ام
نه که مشغول آب و نان شده‌ام
که سراپا فقط دهان شده‌ام
خوردهام شعر و استخوان شده‌ام
دنده بر دنده نردبان شده‌ام
بروید از مقام من بالا
نکته بعدی که نشان از کثرت مطالعات کلاسیک شاعر دارد، حضورتضمینهای متعدد به شعر کلاسیک فارسی‌ست. البته انتخاب همین قالب و نیز نوع زبان برگزیده، خود بیانگر مطالعه عمیق شاعر در گنجینه ادب پارسی‌ست اما ارجاعات فراوان و مستقیم او بر این نکته بیش از پیش پا می‌فشارد. به خصوص استفاده‌های خلاقانه و فعالانه او در مواردی از این دست در مسمط سوم که خود استقبالی‌ست از یکی از قصاید ناصر خسرو و مصراعهای منفرد به تمامی از آن قصیده است:
«از در در آمدی و من از خود به در»
«گفتی از این جهان به جهانی دگر»
«صاحبخبر بیامد و من بی خبر»
«از پای تا به سر همه سمع و بصر»
«من بر سخنت صورت انسان کنم»
چنان که می بینید حضور غزل سعدی، آن هم به این شکل، فضای جالبی در اثر ایجاد کرده است و در هنگام خواندن کلیت اثر نوعی شیدایی را در نتیجه تداعی ایجاد می‌کند. این اتفاق در این مسمط چندین بار رخ می‌دهد و فضای اثر را متحول می کند.
در نگاهی کلی بر این هفت مسمط می‌توان دریافت که شاعر در سه مسمط نخست به بازخوانی کلاسیک قالب می‌رود که به نظر نگارنده موفق‌تر نیز هستند و در چهار مسمط بعدی که کوتاه‌تر هم هستند سعی در ایجاد فضای مدرن‌تر دارد که مسمط چهارم شاید موفق‌ترین آن‌ها باشد. این شعر در واقع یک روایت مدرن دارد و به تبع آن زبان نیز مدرن‌تر شده است و با ایجاد کات‌های متعدد و تصاویر در هم فرورفته سعی در ایجاد موقعیت متفاوت دارد:
وسط صحنه عروسک باشد
راستش گریه کودک باشد
نور چپ هم اگر اندک باشد
تلخک تازه مبارک باشد!
کارگردان به کسی خرده نگیر
روی در نقشه دریا آبی
زیر پر پر زدن مهتابی
در چه فکری حسنک؟ بی‌تابی!
زنگ تاریخ فقط می‌خوابی؟
- شب نخوابیده‌ام آقای دبیر
اما به طور کلی چنان که گفته شد مفاهیم مطرح شده و نیز جنون دلپذیر زبان، در موسیقی مسمط بهتر می‌نشیند. حتی در همین پرداخت مدرن نیز هر گاه شعر و نیز روایت به سمت پریشانی می‌روند حاصل کار خواندنی تر می‌شود.
نکته دیگر حضور مفاهیم و اندیشه‌های عرفانی به خصوص در سه مسمط اول است که تعلق خاطر شاعر به دنیای کلاسیک را نشان می‌دهد. مفاهیم بنیادینی نظیر مرگ، پرستش، زندگی و نظایر آن به خوبی در شعر در هم آمیختهاند. مثلا در بند زیر مفهوم تسلسل به زیبایی نشان داده شده است:
حلقه ماه، آسمان را خورد
مکث کردم دهان زبان را خورد
تا سرودم روان دهان را خورد
جان به لب آمد و روان را خورد
چه کنم با جهان که جان را خورد
فرصتی شد زمان جهان را خورد
عشق آمد تن زمان را خورد
بی‌زمان باش و عاشقانه بیا
در کتاب «زخمه» باز هم همان رویکرد شاعر دیده می‌شود: توجه به زبان خاص، استفاده از موسیقی، پرداختن به مفاهیم بنیادی و .... بنابراین بحث را بی‌جهت طولانی نمی‌کنم. اما ذکر این نکته ضروری‌ست که دیگر اینجا با قالب متفاوت و خاص مسمط روبرو نیستیم بلکه به سراغ فضای غزل رفته‌ایم و بنابراین برخی کاستی‌ها بیشتر خود را نشان می‌دهند.
مهمترین نکته به نظر من تک ساحتی بودن شعرهاست. به عبارت دیگر جعفری به برخی مضامین بسیار علاقه دارد: زن بودن در مقابل مرد بودن، درد کشیدن، تنهایی و .... فضای سرد و مغموم و عصیانزده شعرهای جعفری در یک یا چند غزل می‌تواند جذاب باشد اما وقتی با کتابی روبروییم که 59 غزل را در خود جای داده است و قصد فراروی از این فضا را هم ندارد، حاصل کار به ملال مخاطب می‌انجامد. به عبارت دیگر مخاطب با دو پرسش اساسی روبرو می‌شود: آیا شاعر درخششی در زندگانی سراغ ندارد که فضای تاریک شعرش را به تلالویی شادمانه حتی برای لحظه‌ای آذین ببندد؟! به راستی خود شاعر غزل‌هایش را یک بار دیگر مرور کند و بسامد کلماتی نظیر درد و داغ و زخم و ... متعلقات آنها را بررسی کند و بعد به این بیاندیشد که چرا؟! ...دیگر این که گیرم شادمانی عنصر گمشده زندگی شاعر است، آیا نباید در هر شعر رویکرد تازه خودمان را نسبت به این مفهوم بی‌ لذتی نشان بدهیم؟... درست است که هایدگر می‌گوید هر شاعر بزرگی یک شعر ناسروده دارد و تمام عمر خود را صرف سرودن آن شعر ناسروده می‌کند و هیچگاه موفق به سرایش آن نمی‌شود؛ بهترین شعرهایش به این شعر ناسروده نزدیک‌ترند و بدترینهایش دورترین و این شعر ناسروده همواره ناسروده می‌ماند. اما مساله اینجاست که شاعر باید بتواند هر لحظه از زاویهای و با تصویر دیگرگونهای و در فضای متفاوتی به سراغ آن برود تا شعر تازه خلق شود نه اینکه دایما با یک سری واژگان خاص در دنیایی مشابه با اثر قبل، همان حرف را با اندکی بالا و پایین تکرار کند. گلایه من از شاعر به این دلیل است که او حتی گاه برخی کشف‌های درخشان خود را نیز قربانی این تکرار ها می‌کند و به بازخوانی ضعیف یک کشف قدرتمند می‌نشیند. شاعری که در یکی از درخشان‌ترین غزل‌های «پیانو» نوشته است:
«خطاط آ می‌نویسد، آ روی آ، روی آ: آ »
امروز برایمان نوشته است:
خدا به آی خودش درد را صدا کرده‌ست
که درد می‌کند از بس خدا خدا کرده‌ست «زخمه»
و :
مفعول جاودان منم و رای درد
آمین همیشه می دمد از آی درد
درمان امانتی‌ست به امضای درد
بر آستان امنیتم جای درد
«یکی امین دانا دربان کنم» «هفت»
در واقع بازخوانی آشکارگوی کشف موسیقایی درخشان شاعر، در این دو مثال اخیر از حلاوت آن به شدت کاسته است و در بیانی بی‌رحمانه، نوعی خیانت به خود محسوب می‌شود.
از سوی دیگر شاعر در مجموعه غزل‌هایش از تصویرهای عینی فاصله گرفته است و به تصاویر ذهنی و انتزاعی بیشتر تمایل نشان داده است. این رویکرد هر چند در مسمط‌ها هم دیده می‌شود اما اولا در آنجا تعدد تصاویر عینی و ذهنی تناسب بیشتری دارند و ثانیا اصولا قالب مسمط اجازه این نحو پرداخت را می‌دهد. اما غزل فضایی صمیمی‌‌تر نیاز دارد و ذهنی‌گرایی صرف نمی‌تواند به همراهی مخاطب با اثر بیانجامد. به خصوص وقتی که این ذهنی‌گرایی به مبهم‌گویی هم برسد:
می‌نویسم به زمان تا ابد از خود
صفر از دیگر و هشتاد صد از خود
تا به هشتاد هزارش بکشانم
خط خود را که خودم می‌کشد از خود
خط اگر بشکندم نقطه به نقطه
نقطه‌هایم بگذارند رد از خود
خوب خوابم شد و بیدار بدم شد
تا کجا می‌کشم این خوب و بد از خود
گر چه این پنجره زخم است که باز است
درد در دارد و رد می شود از خود
مقایسه کنید کل این شعر ذهنی را با تصویر عینی مصراع نخست بیت آخر. بی هیچ شرحی، این مقایسه می‌تواند بسیار راه‌گشا باشد.
نکته بعدی از دست رفتن آن شور مسمط‌ها و تبدیلشدن‌اش به اندیشه محض در سرایش غزل‌هاست. اندیشه عنصر مهمی‌ست. شعر ِبی‌اندیشه شعری عقیم و ناکارآمد و حتی مبتذل است. اما مساله این جاست که شعر باید شعر هم باشد. شعر تخیل و زیبایی و حساسیت هم می‌خواهد چنان که شور هم. در یک کلمه، شاعرانگی نباید فدای اندیشه شود اگر نه می‌شود مقاله نوشت! شاعر ما در مجموعه غزل‌های «زخمه» گاه چنان به اندیشیدن پرداخته که شعر از نفس افتاده است. این اندیشهها گاه فلسفی و عرفانی‌ست:
تن می‌تواند نباشد اندیشهها تن ندارند
هر لحظه بیرون می‌آیند باری به گردن ندارند
هر کس که هستید باشید آنان خود از هم جدایند
از دیگران می‌گریزند شخصی به جز من ندارند ...
گاه نیز اجتماعی و حتی زن‌مدارانه‌اند:
گردن به پایین زن، گردن به بالا مرد
دیگر نمی‌دانم من یک زنم یا مرد
گردن نمی خواهم من زن نمی خواهم
تن واکن از گردن ، تا سر کنم با مرد
آرایشم کردی تا حس کنی مردی
تا صورتم زن شد در ذهنم اما مرد ...
و سوال من به عنوان یک مخاطب اینجاست که پس تغزل کو؟! منظورم صرفا عاشقانگی ومغازله نیست بلکه نگاه تغزلی به پیرامون است. نگاه خیالپردازانه و در عین حال حسی به جهان و اشیاء.
همین نگاه انتزاعی سبب می‌شود که گاه شاعر به ورطه مبهم‌گویی بیافتد:
جهانها مال او، او با جهان‌هایش
چه حالی می‌کند در آسمان‌هایش
من از او ساده‌تر هستم که در خاکم
و او پیچیده خود را در همان‌هایش...
و گاه تصاویر از نفس می‌افتند:
من ایستادهام بر پا با کاسه‌ای صدا در دست
دیوار روبه‌رویم هست پژواک هر صدا نزدیک
صدایی که در کاسه است نسبتی با دیوار و پژواک ندارد از سوی دیگر نزدیک بودن پژواک، تصویر گویایی به دست نمی‌دهد. به خاطر داشته باشیم که مقصود شفاف بودن بیان است چنان که در همین غزل بیتی داریم که تصویر چندانی ندارد اما بیان شفافش به شدت دلنشین است:
با حرف های سربسته من از سکوت خود خسته
آه ای صدای پیوسته! نزدیک تر بیا نزدیک
شک نیست مریم جعفری شاعری ست که بر ابزار خود به شدت مسلط است. در همین مجموعه هر گاه شاعر به سراغ عینیت رفته است و نسبت آن را با ذهنیت مشخص کرده است، به عبارت دیگر حسن تعلیل می‌آورد، حاصل کار بسیار درخشان است:
پرنده نیستم اما پری قلم شده دارم
که دوست داشت از اول سفر سفر بنویسد
نگاه کنید به تصویر درخشان و نیز دوگانه خوانی زیبای «قلم شدن». یا این مضمون پردازی درخشان:
خدا ندید که شب باب طبع شعر من است
که رفت شعله خورشید را زیاد کند
و :
به داستان هو الله دلخوشم هر چند
که آخرش احدی جز خدا نمی‌ماند
نگاه کنید به بازخوانی «قل هو الله احد»...
گر چه تکراری اند قافیه ها
چار وزن مرا تحمل کن
اشاره پنهان به «چار درد» و شباهت زایمان با سرایش... این مثال نمونه درخشانی برای پرداخت و اشاره پنهان است.
یا استفاده‌های درخشان از زبان:
گفت در هوای مردن است دار او ندار او شده‌ست
زندگی برای دوستی فرصتی به او نداده بود
رابطه «دار» با «مردن» و نیز با «ندار» شایان توجه است.
نوشتن را صرف کردم گرسنه ماندم همیشه
نوشتم یا می‌نویسم زنی هستم شعر پیشه
رابطه «صرف کردن» با «نوشتن» و «می‌نویسم» و «نوشتم» و نیز در خوانشی دیگر با «گرسنه ماندن».
و یا استفاده زیبا از روایت در غزل و زبان سالم:
خواب مانده ام که مانده‌ام خواب دیدهام که دیده‌ام
قهرمان پشت صحنه‌ام پرده را خودم کشیده‌ام
هر چقدر تند می‌دوم روی خط اولم هنوز
بیست وهشت سال می‌شود روی غلتکی دویدهام...
()
هر چند محبوب ترین کتاب مریم جعفری برای نگارنده همچنان «پیانو»ست اما مسمط‌های کتاب «هفت» به خصوص سه مسمط اول و نیز لحظات درخشان کتاب «زخمه» به من می‌گوید که شاعر ما آگاهانه در مسیری گام نهاده است که با برخی درنگ‌های حسی می‌تواند به فرداهایی روشن‌تر نیز برسد. چنین باد.
 

نگاه تازه به قالب کهن


نگاهی به مجموعه شعر «پیانو» سروده‌ی مریم جعفری آذرمانی
علی مسعودی نیا

(منتشر شده در روزنامه‌ی کارگزاران 31 اردیبهشت 1387)

دعوای شعر نو و کهن، دعوای تازه‌ای نیست. اگر چه در نگاه نخست به نظر می‌رسد که شعر مدرن ما توانسته رقبای کلاسیکش را کنار بزند و به عنوان شعر رسمی و جدی مطرح شود، اما حقیقت آن است که غزل همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد و حضورش را نمی‌توان نادیده گرفت. هر چند این حضور به گونه‌ای است که غزل و غزلسرایی را بیشتر در هیات یک جریان جانبی - و نه در نقش یک آلترناتیو برای شعر امروز- می‌بینیم، اما پویایی غزل فارسی- به‌رغم تمامی تنگناهایی که به آن دچار است و نقدهایی که بر آن وارد- انکارناپذیر است. مریم جعفری در مجموعه «پیانو» نگاهی آشنایی‌زدایانه به این قالب آشنا دارد. او می‌کوشد با حذف تغزل از اشعارش، نقطه ضعف حسی غزل را از متنش خارج کند و بدون هراس از افتادن به ورطه سانتی مانتالیسم، دو حیطه مضمونی مورد علاقه‌اش - یعنی نقد اجتماعی و عرفان- را در شعرهایش مطرح کند. بنابراین به نظر می‌رسد که عمده تلاش و نیروی او به جای پرداختن به سنت رمانس، صرف یافت زبانی ساده و خاص به موازات نگاهی مدرن و تا حدودی زنانه است:
هرچند زن اسم عام است، زن بودن من خصوصی‌ست
امکان ندارد بفهمی، این طرزِ بودن خصوصی‌‌ست(ص47- متن کتاب)
به نظر می‌رسد شاعر در شعرهای این دفتر بیش از آنکه به روساخت و ظواهر تکنیکی غزل بپردازد، سعی بر آن دارد تا حیطه‌های مضمونی- معنایی شعرش را گسترش دهد. از این روست که برخلاف بسیاری از مجموعه غزل‌های این روزگار، آمار قوافی و ردیف‌های عجیب و دور از ذهن یا بازی‌های زبانی مرسوم چندان بالا نیست و اینها همان چالش‌هایی هستند که غزل را در برهه‌ای تحت تاثیر خود قراردادند و تا حدی رو به افول بردند. شاعر می‌کوشد تا با تنگناهای عروض و قافیه مقابله کند و متنی دیسکورسیو و رها از قید خلق کند. چنین است که روی می‌آورد به کشف‌هایی بعضا حیرت‌آور که موجب می‌شوند ساختار عمودی غزل او منسجم و درهم بافته باشد. او به سنت ابیات مستقل‌المعانی کم‌توجه است و رویکردش به گونه‌ای است که کلیت شعر سازنده مضمون کم و بیش تاویل‌پذیرش باشد:
مادرم می‌گوید انسان یا پر از درد است، یا مرد است / دردسرهای پدر سردرد شد مادر چه نامرد است / گاهی از این جمله ی مادر جنون می‌گیردم اما / باز می‌پرسم پدر با این همه دردش چرا مرد است؟ / (ص49- متن کتاب)
این نگاه جزئی‌نگر و خلاق در اکثر اشعار «پیانو» قابل تشخیص است و از این رو تعداد غزل‌های خواندنی این دفتر کم نیست. زبان در این دفتر، خلاف انتظاری است که از غزل داریم. این زبان عمدتا زبانی است خشن، جدی و به دور از احساسات. انتخاب و چینش واژگان در غزل‌ها نشان می‌دهد که شاعر از شعر امروز و دیروزِ نزدیک چندان دور نیست و به نیکی از آنها تاثیر پذیرفته است. به ویژه هنگامی که می‌کوشد ساختی روایی به شعرش بدهد:
سلول‌های مغزم، زندان حرف‌ها بود / هر یک در انفرادی، از دیگری جدا بود(ص16- متن کتاب)
اما هر گاه شاعر از این نگاه جزئی‌نگر فاصله می‌گیرد و به سمت کلان روایت‌ها خیز برمی‌دارد، از تازگی شعرش کاسته می‌شود. در واقع اهمیت غزل‌های مریم جعفری آذرمانی به همان رویکرد آشنایی‌زدایانه‌اش از غزل است و به ویژه وقتی که به سمت طرح مضامین عرفانی می‌رود، تا حدود زیادی از تخیل جاری در متن و در نتیجه از تاثیر غزلش کاسته می‌شود؛ چرا که وادار می‌شود به کلی‌گویی و طرح مضامینی ازلی- ابدی که در تاریخ ادبیات ما نمونه‌های موفق آن به وفور یافت می‌شود و بالطبع امتیاز چندانی بر این دفتر نمی‌افزایند، هر چند که در این غزل‌ها هم نمی‌توان از قدرت فنی و بیان شیرین شاعر گذر کرد:
آموختم پی خویش، بی‌پا و سر بگردم / بی حرکتی برقصم، بی‌همسفر بگردم(ص13- متن کتاب)

به نظر می‌رسد اهمیت شعر مریم جعفری در خوانش نوینش از ژانر غزل است(اگر غزل را ژانر بدانیم). بنابراین وقتی به اِلمان‌های معهود این ژانر می‌پردازد، به‌رغم تمام تسلط و اشرافی که بر کارش دارد، چیزی بر غزل امروز ما نمی‌افزاید. اما هر گاه از این قید می‌گریزد و شعرش را بر اساس نگاهی نوجو و گریزان از قراردادهای ژانر می‌سراید، به نتایج بسیار درخشانی نائل می‌شود:
مثل یک پل که کمربند خیابان باشد / عشق آن نیست که در شهر فراوان باشد / زن زیبای جهان! سبزه‌ی گریان، تلخ است / پای‌تختت دل گندیده ی تهران باشد(ص28- متن کتاب)
«پیانو» در مجموع اتفاق خوبی برای شعر امروز، به ویژه غزل امروز ماست. پیشنهادهای چشمگیری در متن اشعار آن هست که نمی‌توان از آنها به سادگی گذشت. می‌ماند دعوای کذایی کهنه و نو که گویا به این زودی‌ها قرار نیست خاتمه بیابد!

پیروزی تمام‌عیار برای غزل جوان



نگاهى به مجموعه غزل «زخمه» از مریم جعفری آذرمانى
یزدان سلحشور

(منتشر شده در روزنامه ایران،۱۰ دى ۱۳۸۷)

یک
«هستم که مى نویسم بودن به جز زبان نیست
هرکس نمى نویسد انگار در جهان نیست
من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد
من در میان اویم، اویى در این میان نیست
آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن
حرفى ست مانده در من، مى سوزد و دهان نیست
لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید
بنویسمش به کاغذ، شعرى که در زبان نیست»
مریم آذرمانى [یا چنان که از کتاب هاى پیشین اش مى شناسیم: مریم جعفرى] متولد ۱۳۵۶ است و با همان دو کتاب نخستین [سمفونى روایت قفل شده و پیانو] ثابت کرده است که غزلش نه از جنس غزل «پسا مشروطه» است که بزرگانش رهى و پژمان و غیره اند و نه از جنس غزل «پسا نیما» که شهریار و فیروزکوهى و ابتهاج و عماد و اخوان را مى شناسیم از میانه ایشان؛ که مشهورترند و نه از جنس «غزل نو» که منزوى و بهمنى و پدرام و رجب زاده از چهره هاى مشخص آن اند و نه از جنس غزل «دشت ارژن» و نه از جنس «غزل دهه شصت حوزه هنرى» که امین پور و حسینى و باقرى و محمودى و قزوه و کاکایى از آن میان مشهورترند و نه از جنس غزل قائم به ذاتى چون غزل «معلم» و نه از جنس غزل «فرم» و نه و نه؛ اما در واقع، همه این ها هم هست. به گونه اى اشتراک ساختارى این آثار است در متنى واحد و از این رو، آثار مریم جعفرى آذرمانى، در شعر دو دهه اخیر، یک «اتفاق» است؛ اتفاقى هیجان انگیز که مخصوصاً پس از آخرین اتفاق از این دست یعنى انتشار «مرد بى مورده» [سعید میرزایى] در دهه هفتاد، تا کنون تکرار نشده در حوزه غزل. تفاوت غزل «آذرمانى» با غزل «میرزایى» [که بعدها با همان قوت آن کتاب ادامه نیافت و گرچه پیروان بسیار یافت اما از آن میان، حتى یک تن هم به پایه و مایه او نرسیدند] در این است که غزل «میرزایى» همه آن آثارى که از آنها یاد نشد، نیست، چیز دیگرى است و جنسى دیگر و چندان ریشه در گذشته یک قرنى غزل پس از مشروطه ندارد اما غزل «آذرمانى» هم هست و هم نیست. «نیست» به این دلیل که «فضاسازى» ، «رنگ آمیزى»، «مضمون سازى»، کاربرد واژگان روزمره و روایات روزمره در آن آثار، شکل دیگرى دارد و «هست» به این دلیل که مى توان در جاى جاى این غزل، به ریشه ها بازگشت و گرماى غزل «پسا مشروطه» را با هوشمندى غزل «پسما نیما» آمیخته دید و «به روز شدن» غزل نو را رد پا جست و کاربرد نشانه شناسى آیینى را - به شکل جدیدش- که مختص غزل حوزه هنرى است در جاى جاى شعر آذرمانى درک کرد و تعمق «نیمه فلسفى- نیمه عرفانى» غزل معلم را دریافت و سادگى و راحتى غزل «دشت ارژن» را آمیخته با کاربرد اوزان جدید، رد گرفت و نزدیکى به منطق نثر غزل «فرم» را به عینه دید.
«به شما مى نویسم اینها را ‎/ آى مردم، مخاطبان منید
جوهر از خون چکیده است‎ این بار، حرف زخم است مرهمى بزنید
عنکبوتى است پشت هر غزلم ‎/ تار را مى تند قلم به قلم
که به چنگش گرفته در بغلم‎/ دور دردم کمى دوا بتنید
گفته ام از نبودن از بودن ‎/ از سرودن، مدام فرسودن
شعر یعنى به مرگ افزودن‎/که شما زنده هاى این کفنید
شرح حال شماست دفتر من‎/ اى درختان ریشه در سر من
مى نویسم اگرچه مى دانم که به هر شعر تازه مى شکنید
این غزل مثل هر غزل‎/ ساده است شاعرش تا همیشه ‎/ آماده ست
گرچه از اوج خویش افتاده ست مریمِ جعفرى ست کف بزنید»
شاید بیت پایانى، تنها یک خودستایى شاعرانه به نظر برسد اما نوعى احیاى آوردن نام شاعر است در بیت پایانى غزل که دهه هاست از غزل معاصر حذف شده است، مضاف بر این که، مسبوق به سابقه است در اکثر غزلیات هزار سال اخیر تا پیش از دهه پنجاه.
دو
«خواب مانده ام که مانده ام خواب دیده ام که دیده ام
قهرمان پشت صحنه ام پرده را خودم کشیده ام
هرچقدر تند مى دوم روى خط اولم هنوز
بیست و هشت سال مى شود روى غلتکى دویده ام
متن اصلى ام که مرده ام زندگى ضمیمه ام شده
بس که مرگ را ورق زدم تا ضمیمه ام رسیده ام
روز من هزار و یک شب است لحظه لحظه در روایتم
در روایتى که لحظه اى ست قصه هاى بد شنیده ام
چون که حرفهام کهنه است روى پوست مى نویسمش
روى پوستى که سال هاست از پس سرم بریده ام»
«زخمه» را مى توان یک جهش بلند در سیر کارى شاعر دانست و البته با توجه به تجربیاتى که از این دست جهش ها دارم، ممکن است یک «پایان» باشد ‎/ متأسفانه هر جهشى، ترغیب ها و تشویق هاى بسیار را به همراه دارد که شاعران جوان را مقهور خود مى کند و هرچه به این ترغیب ها و تشویق ها، همگانى تر و مورد تأیید بزرگان اهل تمیز باشد، آینده آنان ، ویران تر! باور کنید که این تفکر، سیاه اندیشى نیست و حاصل نگاه منصفانه به زندگى ادبى بیش از ۵۰ شاعر «فوق مستعد» از نیما به این سوست. مریم جعفرى آذرمانى، اکنون در سى و یک سالگى خود، تأییدى همگانى را از سوى پیشکسوتان به همراه دارد و بزرگترین حامى معنوى شعر او «محمدعلى بهمنى»ست که قدر شعر و جایگاه ادبى اش در شعر چهار دهه اخیر ایران، محتاج توضیح نیست. آنچه «بهمنى» را - بیش از آن که از شعر «میرزایى» به دفاع برخاست- جذب شعر آذرمانى مى کند، به گمانم همان ردپاى ریشه هاست و این که غزل جعفرى آذرمانى، به چارچوب هاى غزل هزارساله وفادار است و مخصوصاً «قافیه» را از آن نقش محورى در استحکام مضمون و روایت ساقط نکرده است. [پدیده اى که امروزه به هر سایت و وبلاگى که اختصاص به غزل جوان دارد سرى بزنید شاهد آن خواهید بود به گونه اى که اگر چینش مصراع ها را عوض کنیم، اکثر، به دشوارى و اغلب ، به ناممکنى، قافیه را مى توان جست یعنى فرقى میان «قافیه» با باقى کلمات نیست یعنى این آثار، در یک جمله : «غزل نیستند» شعرهایى نیمایى اند که به جاى کوتاهى و بلندى مصراع ها، به تساوى مصراع ها رسیده اند و خب! چه نیازى ست به این همه زحمت شعر نیمایى بگویید و خلاص!] غزل هاى تازه مریم جعفرى که با «زخمه» منتشر شده اند حاوى ویژگى دیگرى نیز هستند نسبت به غزل هاى کتاب قبلى اش«پیانو» و آن هم این است که نوعى رهایى از «مضمون»[در عین «مضمون سازى»] که خاص شاعران سبک عراقى ست به «فرهیختگى بیشتر فضایى» و «معنایى» شعر او کمک کرده است. این شیوه را در شعر بهمنى و منزوى هم مى توان سراغ گرفت؛ یعنى به گونه اى بى خیالانه و غیرعمد به سراغ یک «مضمون» رفتن که انگار آن «مضمون» کلامى عادى ست که از ازل در زبان شاعر کاربرد داشته.
«هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحى ست که از خودش فراتر نیست
باید فقط از غرور بنویسد از آینه اى که در برابر نیست
هرچند غزل به خون من آمیخت تیغى به رگم کشید و جوهر ریخت
هرچند که سر به گردنم آویخت در سطح به جز قلم، سرى، سر نیست
خوب از همه مى رسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ
تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صداى دیگر نیست
تاریک نوشته ام نمى داند روشن بنویسمش نمى خواند
خواننده من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من ، تر نیست
تا شعر نخوانده روبه بالایم تا کف بزنند رو به پائین ام
تشویق مخاطبان چه تکرارى است هر چند سرودنم مکرر نیست
دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهان در را بست
حالا شب شعر من خصوصى شد دیوار چهار گوش من ، کر نیست»
و خب باید منتظر آثار بعدى ماند که پیش تر خواهند رفت یا پاى پس خواهند کشید.

درباره یک عبارت از یک شعر


موقعیت پایین زنانگی در عرصه زبانی
آیدین فرنگی

(منتشر شده در روزنامه سرمایه، ۱۴ آذرماه ۱۳۸۵)


زنانگی در عرصه زبانی نه تنها صاحب موقعیتی مشابه موقعیت مردانه نیست، بلکه ده‌ها دلیل و مثال زبانی متفاوت را نیز می‌توان برای اثبات موقعیت نازل آن جمع‌آوری و ارایه کرد. کارکردهای زبانی‌ای که به ستایش مرد و تقبیح زن می‌پردازند، چنان با سنن فرهنگی و عادت‌های زبانی ما درآمیخته‌اند که افراد معمولاً بدون توجه به مفهوم اصلی عبارت‌های یادشده، به شکل روزمره به استفاده از آن‌ها مبادرت می‌ورزند.  
اگرچه به کار بردن عبارت‌ها و اصطلاح‌هایی که در آن‌ها تبعیض، تقبیح و ستایش جنسیتی به عریانی تمام جاخوش کرده را الزاماً نمی‌توان نشانگر دیدگاه‌های جنسیتی تک- تک افراد جامعه به حساب آورد، وجود چنین تعابیری را به ناچار باید تابعی از نگرش‌های رایج فرهنگی و فکری متکلمان آن زبان دانست. تعابیری همچون «قول مردانه»، «حرف مرد»، «مردانه ایستادگی کردن» و ... که در کشور ما همچنان برای اطلاق به جنبه‌های مثبت امور به کار می‌روند، در پس زمینه خود نقاط مقابل این امور مثبت را نیز ناخواسته منسوب به صفت زنانه می‌کنند. به عنوان مثال اگر تعابیر «قول و حرف مردانه» نشانگر صداقت و صحت کلام باشد، «قول و حرف زنانه» نیز یا در نقطه مقابل صداقت و صحت کلام قرار خواهد گرفت یا در حالتی خوشبینانه فاقد ارزش و خنثی خواهد بود. کارکردهای فوق و دیگر تعابیر مشابه اگرچه ریشه‌ای تاریخی دارند، استفاده از آن‌ها در روزگار ما عملی چندان شایسته به نظر نمی‌رسد. اما متاسفانه نه تنها چنان تعابیری به صورت گسترده توسط مردان ایرانی مورد استفاده قرار می‌گیرد، بلکه زنان ایرانی نیز برای ارزشگذاری به برخی کارهای خود، آن‌ها را موصوف به صفت مردانه می‌کنند و مثلاً ما از زبان زنی می‌شنویم: «قول مردانه می‌دهم که ...» به بیان دیگر این زن با به زبان آوردن جمله بالا، ناخودآگاه شان و اعتبار زنانگی را به طرز دردناکی پایین آورده است.
در هیچ یک از عرصه‌های زبانی، واژگان به اندازه دنیای شعر و شاعری زنده و دارای اهمیت به حساب نمی‌آیند. سرودن یا نوشتن شعر یعنی رسوخ به عمق معنای واژگان و گزینش دقیق و ظریفانه آن‌ها. اما اگر کارکردهای زبانی‌ای که به شانیت مرد و حقارت زن دلالت دارند در شعر زنی جوان یافت شود، چگونه باید به تحلیل واقعه نشست؟ آیا باید آن را به حساب بی‌دقتی گذاشت یا به حساب بینش مردمحور زن شاعر یا به حساب تنگ آمدن قافیه شعری یا به حساب کلیشه‌های جنسیتی حاکم بر جامعه؟! در هر حال وقتی در نخستین شعر دفتر «سمفونی روایت قفل شده» خانم «مریم جعفری» به مصرع زیر برخوردم، کوشیدم با شکی عمیق به پیرامونم نگاه کنم. مصرع پایانی اولین غزل دفتر خانم "م. آذرمانی" (مریم جعفری) چنین است: «مردانه خواهم مرد اگر دختر به دنیا آمدم.».شاعر جوان ناخواسته و به احتمال قوی در پی بیان معنایی دیگر، دختر به دنیا آمدن انسانی را کم ارزش‌تر از پسر به دنیا آمدن او می‌گیرد و خوشبینانه به خود وعده می‌دهد که اگر چه دختر به دنیا آمده، مردانه این دنیا را ترک خواهد کرد. شاعر جوان برای بیان مفهوم مورد نظر خود به ورطه کلیشه‌های جنسیتی فرو رفته و بی‌آنکه بداند جایگاه انسانی خود و سایر همجنسانش را به موقعیتی فروتر تقلیل داده و به این وضعیت مهر تایید ضمنی‌ای نیز زده است. کمی ‌دقت نه تنها چیزی از کیفیت کار هنری کم نمی‌کند، بلکه به ارزش و ماندگاری آن نیز می‌افزاید. ما بین صدها ذهنیت و واژه و عبارت مبتنی بر تبعیض جنسیتی سرگردان مانده‌ایم. دقت فوق‌العاده تنها راه نجات از چنگ کلیشه‌هاست. اگر به اندازه کافی دقت کنیم حتماً تزلزل کلیشه‌های تبعیض جنسیتی را هم به چشم خواهیم دید.

نقد کتاب سمفونیِ روایتِ قفل شده


نگاهی به سمفونی روایت قفل شده سروده مریم جعفری آذرمانی
سیامک بهرامپرور

(منتشر شده در وبلاگ شاعرانه ها ـ وبلاگ سیامک بهرامپرورـ  2/10/1385 و سپس در فصلنامه شعر، شماره 67، پاییز 1388)


همیشه معتقد بوده ام وقتی در یک مجموعه شعر معاصر هر مخاطبی بتواند 5 شعر دلخواه و یک شعر فوق العاده پیدا کند ، آن مجموعه موفق ارزیابی می شود . در این آشفته بازار نشر شعر معاصر به گمانم این موفقیت تنها نصیب کتابهای بسیار محدودی خواهد شد .
سمفونی روایت قفل شده سروده مریم جعفری یک مجموعه دلپذیر است . چند شعر کم نقص و یک شعر فوق العاده :
دنیا پر از سگ است ، جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی ست
لبخند و نان به سفره امشب نمی رسد
پایان ماه آمد و خُلق پدر سگی ست ...
ردیفی دشوار در یک غزل معترض بسیار خوب عمل کرده است و شاعر بدون شعار دادن ، خشمی عینی را در قالب کلام ریخته است . خشمی که زاییده مآل اندیشی و روشنفکربازی نیست . یک خشم آتشفشانی و غریزی روح شعر را عصیانی کرده است :
آدم بیا و از سر خط آفریده شو
دیگر لباس تو به تن هر پدرسگی ست
این دست اشعار به مدد ذوقمندی و اندیشه ورزی و فرم گرایی و تکنیک های آن چنانی آفریده نمی شوند ...اینها مثل سیل اند که شاعر و مخاطب را با هم می برند و تمام ! ..در واقع در این دست اشعار شعر است که شاعر را می سراید !...یا به گفته دیگر شاعر خود نخستین مخاطب شعری ست که از آغاز و انجامش هیچ نمی داند !
از این شعر برجسته - که به گمانم جای تحلیل واژه به واژه دارد – و نیز چند شعر کم نقص مجموعه که بگذریم ، نکته دلگرم کننده حضور همیشگی اتفاقهای شاعرانه در شعر مریم جعفری ست . در حقیقت هیچ شعری دراین مجموعه فاقد یک اوج شکوهمند و کشف شاعرانه نیست . حتی وقتی کلیت شعر نمی تواند ذائقه مخاطب را به تمامی ارضا کند یک دو بیت درخشان سبب می شود که خواندن شعر خالی از لذت نباشد :
زندان خود که باشی ، آزادی ات محال است
تو خوابی و کنارت دیوار نردبانی
یا :
از بس که در اندیشه ی آتش فرو رفت
سلول سلول تنم خاکستری شد
که دقت در همراهی « اندیشه » با «سلول خاکستری » و نیز« آتش » با «خاکستر» و تناظرهای اینها با هم سبب می شود وجوه مختلف بیت برجسته شوند و معنا شکل چند بعدی بگیرد و شعر در ذهن مخاطب زاده شود ..
یا
از همان غزل :
نقاش خود بودم ولی نقاشی ام سوخت
مرزم قلم، بومم زبان ما دری شد
تاکید شاعر بر جدا نویسی « ما دری » تنها به سبب ایجاد هر دو گونه خوانش است هم به شکل نوشته شده و هم به شکل « زبان مادری» که قرین به ذهن تر است . در حقیقت شاعر با انتخاب شکل نگارشی مفهوم دورتر در ایهام و جناسش ، خواسته است که توجه مخاطب را به کشف شاعرانه اش جلب کند که گمانم موفق نیز بوده است .
طنز تلخ هم به عنوان یک مولفه حضور چشمگیری دارد :
بی سر شدند تن ها، ما روی خاک تنها
سر در زمین ما نیست ؛ ما سرزمین نداریم
از چلستون بالا تا بیستون پایین
دیگر ستون نمانده ست ؟ یا ذره بین نداریم ؟...
مولفه دیگر به خصوص در کارهای متاخر شاعر بازیهای زبانی ست که در همین چند نمونه ذکر شده بسامد بالای آن را می بینید و البته به گمان من در اکثریت موارد شاعر در استفاده از این تکنیک موفق بوده است و شعر را به عرصه تکنیک ورزی صرف بدل نکرده است .
گذشته از نقاط قوت بسیار این مجموعه باید به دو نکته مهم اشاره کرد :
اول اینکه یکدستی زبانی در این مجموعه پررنگ نیست . برای مثال برخی اشعار لحنی قدمایی و برخی کاملا امروزی دارند . البته گهگاه این دوگانگی در درون یک شعر هم بروز پیدا می کند که چندان دلپذیر نیست مثلا در غزل صفحه 36 در کنار عباراتی چون « از سیب سرخ خودش یک عالم اورده است » و نیز « من دل کم آورده ام ؟ یا دل کم اورده است ؟» که به وضوح زبان امروزی دارد و از اصطلاحات گفتاری روزمره استفاده می کند، این بیت هم امده است :
ما هر دو لب ؛ تشنه ایم هر دو ؛ لب چشمه ایم
من کوزه در دست و او جام جم آورده است
که لحن قدمایی آن آشکار است .
نکته دوم اما مهمتر و البته در کلیت شعر معاصر بسیار شایعتر است . برخی وقتها شاعر از سخت گیری های خود در انتخاب واژه دست بر می دارد و به اولین واژه مقرون به ذهنش اجازه بروز می دهد . در حقیقت دچار تسامح می شود ! برای نمونه :
زخم در حنجره ! بی هلهله ! فریاد نزن
در خم درّه ، که پژواک صدا گم شده است
گذشته از این که «هلهله» که آواز شادمانی ست با « زخم » رابطه مناسبی ندارد ، «گم شدن پژواک» هم برای «فریاد نزدن» دلیل خوبی نیست !..در حقیقت بیت حسن تعلیل ندارد و ارتباط اجزا آن کمرنگ است .یا مثلا :
ابرهامان چه عقیمند ، و بارانی نیست
باد در همهمه دود هوا گم شده است
که باز هم ترکیب « دود هوا» خیلی فصیح به نظر نمی رسد .در حقیقت کلمه هوا به نظر اضافی ست : باد در همهمه دود گم شده است .یا مثلا :
مانند یک عقاب به فکر صعود بود
مردی که امتداد نگاهش عمود بود
فصاحت مصراع دوم به خاطر همان سهل گیری که گفتم مختل است . « عمود بودن » یک مسئله نسبی ست ....عمود بر چه ؟! ...شاعر می خواهد بگوید مرد نگاهش به آسمان بود یا رو به اوج اما ترکیبی که استفاده می کند فصاحت لازم را ندارد . مثالی دیگر :
در روح من مادرم حوا دم آورده است
از سیب سرخ خودش یک عالم آورده است
باز هم مصراع اول فصاحت ندارد تا حدی که معنا را هم دچار ابهام کرده است .
بی شک خود شاعر این نکات را بهتر از هر کسی می داند و نیازی به مثالهای بیشتر نیست .
در مجموعه سمفونی روایت قفل شده علاوه بر غزل با چند چارپاره ، چند عامیانه و دو سه مثنوی هم روبه روییم . می شود گفت تنها چهارپاره ها و نیز برخی ابیات در مثنوی ها ، تا حدی مولفه های شعری شاعر را در خود ، به همان قدرت غزل ، باز نمایانده اند .
در عامیانه ها باز همان سهلگیری ، شاید به واسطه اینکه کار عامیانه است ، سبب شده است که با کارهایی بیشتر متمایل به شعار طرف باشیم .باید به خاطر داشت که عامیانه نویسی هر چند بسیار سهل به نظر می آید اما در واقع کاملا ممتنع است ! ....می شود فولکلور های شاملو را مرور کرد و صحت این ادعا را موکدا دریافت .
در چهارپاره ها اما لحن عاصی شاعر نمود بیشتری دارد و طعم شعر زیر دندان مخاطب حس می شود :
بخاری از تپش رود در نمی آید
بخواب کودک باران پدر نمی آید
در این کویر درختان سفید می رویند
که عمر دیو تبرزن به سر نمی آید

کتاب بسته شد و نوبت خدا نرسید
از آسمان تو پیغمبری به ما نرسید
گلوی گله تلف شد در آرزوی علف
صدای ضجه ی چوپان به روستا نرسید
...
و نهایتا در سه مثنوی ، مثنوی سوم و متاخرترین شان ویژگی های اندیشه و زبان شاعر را به همراه دارد البته اگر از برخی ابیات بگذریم ...ابیاتی مانند این که که شاعر تنها قصد حرف زدن و مانیفست دادن و اندیشه ورزی دارد نه شعرسرایی :
فرمانروای بی سوار و بی هیاهو
در سرزمین مادری امنیتت کو
یاوه نویسان حرمت ما را شکستند
بر پست دنیای مدرن ما نشستند
با ماهنامه هفته نامه نشریه جنگ
هر روز طرحی تازه بدمعنی شده گنگ
متن پریشانی به پیوست مدرنیسم
اجراگران پُست دربست مدرنیسم ...
و البته لحظاتی شاعرانه با همین اندیشه ، درست بعد از این ابیات:
حاشیه ای بی متن مثل یال بی شیر
خر-گوش ها آماده تحسین و تکبیر
خیاط های کوکی بی سوزن و نخ
با حرفهای کشکی تولید مطبخ ...
همین دوبیت گمانم کافی ست برای اینکه دریابیم هر گاه شاعر پا به ساحت شعر می گذارد ابزار را به خوبی به کار می گیرد : از تشبیه موثر مصراع اول که قابلیت تاویل زیادی پیدا می کند تا نحوه اجرای مصراع دوم که باز بر عمق شاعرانگی کار می افزاید و نیز رابطه «خیاط» با «کوک » و «کشک » با «مطبخ » که ظرافتهای طنازانه کار را می افزاید ...
خلاصه کلام آن که ، جعفری در این مجموعه نشان می دهد که اندیشه را به عنوان بستر شعر به رسمیت می شناسد و هر گاه توانسته است خیالمندی شاعرانه را دوشادوش اندیشه به حرکت درآورد نتیجه کار رقص دلنشینی واژگان بر صحنه ذهن مخاطب بوده است . به عبارت دیگر شاعر حرفهای بسیاری برای گفتن دارد ، آن چنان که گهگاه تزاحم این حرفها سبب شده است شاعرانگی بر باد رود ، اما به واسطه همین دردمندی اندیشمندانه هیچ سخنی در این مجموعه باری به هر جهت نیست و این مشخصه در این زمانه «جنجالهای بسیار برای هیچ » کم موهبتی نیست !

نقدی بر کتاب "غزل اجتماعی معاصر"

چند نگرانی در مورد «غزل اجتماعی معاصر»

(منتشر شده در خبرگزاری مهر 12/3/94)


مریم جعفری آذرمانی

شاید با کمی تسامح بتوان قبول کرد که هر شاعری یا هر اهل شعری در هر سطحی از درک ادبی می‌تواند گزیده‌ای از شعرهای شاعران را در مجموعه‌ای گردآورد و اگر به ناشری دسترسی داشت با عنوانهایی مثل "غزل امروز" یا "غزل معاصر" و غیره منتشر کند چنان که در بازار کتاب، از این دست بسیار می‌بینیم. به اینگونه گزیده‌ها معمولا نمی‌شود ایراد گرفت چون گردآورندگان چه شاعر باشند چه دوستدار شعر، خودشان را محق دانسته‌اند که سلیقه‌شان را معیار انتشار گزیده شعر شاعران تصور کنند. اما وقتی این قضیه، شکلی به ظاهر پژوهشگرانه و حجیم به خود می‌گیرد، راه برای نقد و نظر بازتر است.
کتابی سه جلدی با عنوان "غزل اجتماعی معاصر" به گردآوری مهدی مظفری ساوجی، از سوی نشر نگاه در اواخر سال 93 منتشر شده است. در برخورد اول باید خوشحال بود که کتابی با این حجم و به شکلی تقریبا شکیل، در حیطۀ غزل منتشر شده است آن هم با تأکید بر بازه تاریخی از 1285 تا 1384 دارای سه زیرعنوان به شرح: انقلاب مشروطه تا کودتا، از کودتا تا پیروزی انقلاب، از پیروزی انقلاب تا پایان دولت اصلاحات. از آنجا که جمع کردنِ این همه غزل در یک جا، خودش زحمت بسیاری می‌خواهد و تردیدی ندارم که گردآورنده خواسته در حد توانش کاری مثبت برای غزل انجام دهد، لازم است نکاتی را اشاره کنم با این امید که در ویرایش‌های بعدی لحاظ شود:


1. گردآورنده آنگونه که در مقدمه جلد اول و روی جلد سوم اشاره کرده، غزلهای مذکور از بین غزلهایی که تا خرداد سال 84 سروده شده‌اند انتخاب شده است. اما گویا توجه نداشته است که بسیاری از شاعران جوانی که چندین شعر از آن‌ها در جلد سوم آمده در نیمه دوم دهه هشتاد، تازه شاعری را شروع کرده‌اند چطور ممکن است که قبل از سال 84 که اصلا وارد دنیای شعر نشده بودند غزل گفته باشند آن هم غزل اجتماعی. گویا گردآورنده بسیاری از غزل‌ها را در همین چند ماه اخیر از صفحه‌های خود شاعران در شبکه‌های اجتماعی یا کتابشان برداشته و به این تصور که آنها قاعدتا سال‌هاست که شعر می‌گویند، شعرهای اخیرشان را به جای شعرهای ده سال پیش تصور کرده است.


2. گردآورنده در ابتدای کتاب مقدمه‌ای چند بخشی در جهت تاریخ‌نگاری غزل اجتماعی ایران نوشته است که اگر کسی با شعر و شاعری دست کم در دهه هفتاد و هشتاد آشنا نباشد تصور خواهد کرد که غزل مثل یک عزیز دردانه برای اهالی ادب و مطبوعات و مجلات ادبی، در تمام صفحات و مجالس ادبی مورد ستایش قرار می‌گرفته، در حالی که اصلا تا سال 84 عملا به جز مجله حوزه هنری یا یکی دو روزنامه هم طیفِ آن، اکثریت قریب به اتفاق جامعه شعری غزل را به عنوان شعر امروز قبول نداشتند و نه تنها مطبوعات و مجلات و سایت‌ها بلکه بسیاری ناشران هم با غزلسرا رفتار درستی نداشتند. در دوره مذکور یعنی قبل از 84 شاید به زعم گردآورنده فضای فرهنگی باز بوده، اما نه برای غزل و غزلسرا، اتفاقا در همین دوره بیشترین برخوردهای حذفی با غزل در تاریخ غزلسرایی فارسی، صورت گرفته و به جز چند نفر انگشت‌شمار، بسیاری از کسانی که در جلد سوم نامی از ایشان آمده، مجالی برای بروز و ظهور غزلهایشان نداشتند. البته اینکه غزلهایی در این دوره در وبلاگهای شخصی شاعران منتشر شده، بحث دیگری‌ست، منظور اصلی این است که در مقدمه چنین کتاب حجیمی با تقسیم بندی سه بخشی تاریخی، برای غزل معاصر و عنوان‌های پرطمطراق روی جلد، توقع می‌رود که مشکلاتی که غزل معاصر برای ارائه حرفه‌ای خود داشته، دست کم اشاره‌وار بازگو شود، نه اینکه برای مخاطب این تصور به وجود بیاید که انگار غزل هیچ گونه مخالفت و ممانعتی نداشته و مثل قالب‌های آزاد منتشر می‌شده است.

3. همان پنج غزلی که از من در این کتاب آمده، تمامشان بعد از خرداد 84 سروده شده و با تاریخ دقیق روز در مجموعه شعر چهارمم با عنوان «زخمه» منتشر شده‌اند، در حالی که به راحتی می‌شد شعری از من از کتابهای قبل از آن انتخاب کنند که تاریخ سرایش آن‌ها در دهه هفتاد و تا بازه زمانی خرداد 84 است.

4. وقتی عنوان یک کتاب سه جلدی با این حجم را می‌گذاریم غزل اجتماعی معاصر، معنی‌اش این است که جریان یا جریان‌هایی بوده‌اند که اولا غزل را به عنوان یک قالب معاصر قبول داشته‌اند و ثانیا آن را با رویکرد اجتماعی موجودیت داده‌اند، پس کسانی که به طور تفننی یکی دو غزل هم در عمر ادبی‌شان گفته‌اند، نه تنها لزومی به آوردن غزل آن‌ها نیست، بلکه گاهی حتا ضعف آثارشان که عمدتا با زبانی بسیار کهن و خالی از خلاقیت گفته شده، آسیبی برای این گونه کتاب‌ها تلقی می‌شود.

5. از بعضی غزلسرایانِ دو سه دهۀ اخیر که قبل از سال 84 غزلهای اجتماعی گفته‌اند اصلا غزلی ذکر نشده، در حالی که شاعرانی که از لحاظ سنی و سابقه شعری، بیش از یک دهه بعد از این شاعران محسوب می‌شوند شعرشان در کتاب هست.

6. گردآورنده در مقدمه با استناد قرار دادنِ کتابی با عنوان «مدح، داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی» مهمترین شاعران تاریخ ادبیات را مورد انتقاد قرار می‌دهد، در حالی که در جلد سوم همین کتاب، از شاعران معاصری غزل‌های متعددی آورده که گاهی حتا بدون زحمت مدیحه‌سرایی بلکه با سیاست‌ورزی، از شعر نه تنها به نان و نوایی رسیده‌اند بلکه از پست و مقام هم بی‌نصیب نمانده‌اند. البته بررسی این موضوع مجالی گسترده‌تر می‌طلبد و فقط مختص به این کتاب نیست.

7. متاسفانه گزینش شعرها در این کتاب به گونه‌ای است که بعد از مرور آن، مخاطبانی که تازه با ادبیات آشنا شده‌اند یا دانشجویان و دانشگاهیانی که در جریان مستقیم وقایع ادبی دو سه دهه اخیر نبوده‌اند، قاعدتا به این نتیجه می‌رسند که محمدعلی سپانلو و شمس لنگرودی و اسماعیل شاهرودی و نیما یوشیج و احمد شاملو و اخوان و محمد حقوقی و سهراب سپهری و منوچهر آتشی و ... همگی شاعر غزلسرا هستند (حتا عکس منوچهر آتشی روی جلد سوم درج شده آن‌هم در کنار منزوی و بهمنی و...) و همگی به اتفاق غزل اجتماعی گفته اند و احتمالا به دلیل سابقه طولانی‌شان در این زمینه مبدع هم بوده‌اند! و گویا تفاوتشان با شاعرانی مثل حسین منزوی و بهمنی و بهبهانی فقط در تعداد آثار است! البته مثلا آتشی در این زمینه هم گویا چنان فرقی ندارد. در حالی که بعضی از این‌ها به پیروی آن جملۀ «غزل شعر امروز نیست» غزل را از مطبوعات تخصصی شعر به راحتی حذف کردند چون خودشان غزلسرا نبودند البته غزلهایی که از اینها در این کتاب می‌بینیم، کاش منتشر نمی‌شد چون لزومی ندارد که ما مثلا غزل‌هایی از شمس لنگرودی یا نیما یوشیج در سیر غزل بیاوریم که اصلا نه تنها چیزی به کارنامه‌شان اضافه نمی‌کند بلکه به نوعی سطح ادبی شان را هم پایین می‌آورد چون غزلهایی که از این افراد منتشر شده حتا در حد متوسط روزگار خودشان نیست. جالب است که با وجود این، غزل فروغ فرخزاد که اتفاقا بسیار مهم‌تر و بهتر از دیگر شاعرانِ «شعر نو» است نیامده. . بعضی از این اشخاص، حتا باید پاسخ دهند که چرا برخورد حذفی با غزل داشته‌اند، نه اینکه غزل‌های ضعیفشان را در کنار امثال حسین منزوی که عمرشان و هستی‌شان را فدای غزل کرده‌ند قرار دهیم. در حالی که همین حسین منزوی، حتا شعرهایی هم در قالب‌های نو تر دارد که اتفاقا خیلی هم امروزی‌تر و متعالی‌تر از سطح متوسطِ «شعر نو» در زمان خود بوده، اما هیچ‌گاه در تاریخ «شعر نو» نامش نمی‌آید.

8. گردآورنده می‌توانست قید سال‌نگاری را تا 88 یا حتا تا همین سال 92 و 93 ادامه دهد، تا بعضی ایراداتِ زمانیِ شعرها رفع شود، اینکه دوره‌های سیاسی را جدا کننده دوره‌های شعری بگذاریم، نباید باعث شود که از این نکته غافل باشیم که شعر اگر چه از اتفاقات اجتماعی سیاسی تاثیر می‌پذیرد اما واقعیت این است که همیشه هم اینطور نیست مثلا از اواخر دهه هشتاد بود که غزل اجتماعی بیشتر نمود پیدا کرد و یکی از دلایلش این بود که شاعران خودشان صاحب صفحه‌های شخصی شده بودند و دیگر نیازی به گذشتن از فیلترهای ضدغزلِ بعضی مجلات و مجالس نداشتند.

9. من بیشتر نگران این هستم که این گونه کتابها که ظاهری علمی و حجیم دارند به جای کتابهای مستقل شاعران، به کتابخانه‌های مراکز پژوهشی راه پیدا می‌کنند و مقالاتی که یکی از منابعش این کتاب باشد گزاره‌هایی غیر صحیح را وارد ادبیات پژوهشی ما خواهد کرد.

در پایان برای گردآورنده این کتاب که یقینا خواستار تبیین و گسترش غزل معاصر برای عموم مخاطبان شعر امروز است، آرزوی توفیق دارم.

 

می روم با خودم قمار کنم...


نقدی بر کتاب "دایره" سروده مریم جعفری آذرمانی

مریم ایران نژاد

(منتشر شده در روزنامه ی بامداد جنوب - 94/1/24)


در یک تقسیم بندی موضوعی، شاید بتوان اشعار دهمین کتاب مریم جعفری آذرمانی، «دایره » را از سه زاویه ی شکایت، اجتماعی ـ سیاسی و غزل های زنانه، [البته زنانه از آنگونه که «مریم جعفری آذرمانی» می نویسد]بررسی کرد.
ـ چون که در هر نقش هم باشم، حس مریم جعفری دارم (ص 16)
به دلیل در هم تنیدگی این موضوعات با یکدیگر، جدا کردن غزلها، بر مبنای این دسته بندی گاه،  کار ساده و (حتی) ممکنی نیست! و تعدادی از غزلها، هر سه موضوع را دربردارند.
در غزلهایی که به آنها عنوان «شکایت» داده شده، مخاطب شاعر، بدگویان و حاسدان و کینه توزانی هستند که به هر «دلیل بی بدیلی» آگاهانه شاعر را آزار می دهند:
ـ  با دلیل های بی بدیل عاقلانه ظلم می کنید (ص22)
یا:
ـ که این طایفه غیر نیرنگ هایش
چه پنهان کند زیر این روسری ها؟ (ص 12)
و ظاهرأ، آنگونه که از غزل ها برمی آید، این افراد نه از عموم مردم، بلکه از شمار « سخنوران جهان دیده » هستند:
ـ سخنوران جهان دیده! زبان که مدرسه ای ساده ست
به جز سکوت نسنجیده، چه چیز یاد شما داده ست؟(ص14)
و یا افراد نه چندان ناآشنائی که هرچند «کوچک» اند ولی «حرفهای گنده گنده» ای می زنند:
ـ مردهای کوچکند و با صدای نارسای شان
گنده گنده حرف می زنند پشت هر رسانه ای (ص 50)
(به جناس زیبای نارسا و رسانه توجه شود.)
شاعر، آزرده از تمام «نیرنگ»ها، کدورت ها ،‌«نقاب ها»و «ناامیدی»ها، گاه چنان تحت تأثیر قرار گرفته و چنان رنجیده است که انسان را شاگرد دست پرورده ی شیطان و روباه صفت میداند:
ـ  بشر حق شیطان بیچاره را خورد (ص 13)
یا:
ـ در این اندازه ها روباه بودن
فقط از دست انسان برمی آید (ص 15)
یا:
ـ  به من نگو مهربان بمانم، برای روباه های خندان (ص 17)
که ناگفته نماند، شاید با مضمون نویی روبرو نباشیم ولی زبان و نحوه ی بیان، بسیار نافذ و گیراست.
آنچه به این دست از شعرها اهمیت میدهد و آنها را از شکوائیه هایی صرف، جدا می سازد، همین شاعرانگی ها، تعابیر نو و زبان یکدست شاعر است:
ـ  چه دوستانی که در تخیّل به هرزبانی کشیدم اما
مع الأسف ملتفت نبودم، خیال ها کالبد ندارند (ص 17)
پیداست که دوستان شاعر، همه خیالی بوده اند و طبیعتأ کالبد و جسمی در کار نیست. و ضمنأ از تعبیر زیبا و زیرکانه و جعفری وار «به زبان تخیّل کشیدن» غافل نشویم! هم دوستانی دارای زبانهای متفاوت کشیدم و هم با زبان های گوناگون، دوستانی برای خود نقش کردم.
مریم جعفری خود می داند که آنچه سرچشمه ی اشعارش می شود، عاشقانه ها و زیبایی هایی از این دست نیست:
ـ گشاد کن دهنت را و موذیانه بخند
که من غزل بنویسم برای این همه گند (ص 52)
پس، تکلیفمان با سبک و زبان و ذهنیت شاعر روشن است. غزل می نویسد برای «این همه گند»ی که مسبّبش «زنان» و «مردان» و گاه، دوستان خیالی اند:( و البته در مواردی نیز شکایت از جهان است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت).
ـ خاک انسان پر از لجن شده است، پس کجا را بهار خواهد کرد؟ (ص 34)
یا:
ـ  هرچقدر تیشه میزنم، گند ریشه های تان به جاست (ص 22)
حتی در بیتی به «زشتی» قسم می خورد و معتقد است اگر زیبائی این است که نوع بشر، آن را معرفی کرده، همان بهتر که به زیبایی سوگند یاد نشود:
ـ  به زشتی قسم اعتقادم همین است
که نفرین به زیبایی این پری ها (ص 12)
از آنجا که خاستگاه این گونه شعرها اندوه و ناامیدی هایی تقریبأ شخصی است، این دسته از اشعار کتاب، با تمام شاعرانگی ها و زبان آوری ها شاید در طول زمان ماندگار نباشد و نیز نتواند تعمیم پذیرد.
در واقع از این زاویه، بخش هایی از اشعار آذرمانی را میتوان درد دلهایی شاعرانه دانست.
از زاویه ی دید دوم، برخی از اشعار کتاب دایره، که در مرحله ای متعالی تر و برتر قرار میگیرند، اشعاری هستند در حوزه ی غزلهای اجتماعی ـ سیاسی. که اتفاقأ تعمیم پذیرند و ستایش برانگیز!
ـ نه از خوردن سهم باران و گندم
که ترکیدم از غصّه ی دیگری ها (ص 12)
«غصّه» یا به تبادر، «قصّه» ی دیگران، که همانا محروم بودن از سهم باران و گندم است، دغدغه ی ذهن شاعر شده است.
ـ باید کنار خط کش ده سانتی، هرچیز را حساب کنم، اما
آن غصّه ی زمخت چه خواهد شد؟ اندازه اش بزرگ تر است از آه (ص 58)
در این مجموعه، عوامل و وقایع گوناگونی، منشأ چنین اشعاری شده اند؛ چیزی فراتر از آب و نان ، همچون جهل که چنان در دل و ذهن انسان ریشه دوانده که ظاهرأ امیدی برای نابودی اش نیست:
ـ مثل رعد و برق روشن است، جهل پیش چشمتان خداست
هرچقدر تیشه می زنم، گند ریشه هایتان به جاست (ص 22)

یا عدالت، که خارخار همواره ی ذهن آذرمانی ست:
ـ ساقه ها اگرچه یخ زدند در خلال حسرت بهار
دانه های برف نیّتی، در ستمگری نداشتند...
عدل با خیال منصفش گریه کرده و دلیل آن
ظالمان که ـ از قضا ـ غمی جز برابری نداشتند (ص 18)

در فضایی دیگر و شاعرانه تر( شاید)، مفهوم عدالت را غیرمستقیم و با طنزی تلخ، به چالش کشیده است؛ با مطرح کردن داد و ستدهایی نابرابر،مقایسه ای نه چندان عادلانه را رو می کند. اینکه بازگشت «همه» به سوی خداست، چه آنها که با تزویر به اهداف خود می رسند و چه آنها که راه تزویر را نمی دانند و همیشه در داد و ستدهایشان باد به دست هستند، از دید شاعر، عادلانه نمی تواند باشد:

ـ جدا نباش از این خیل ظاهرأ انسان
صبور باش که تزویر امید آخر ماست
صدای پول شمردن کلافه ام کرده
که هرچه داد و ستد می کنیم باد هواست

همین مقایسه کفر مرا در آورده
که بازگشت «همه» عاقبت به سوی خداست (ص 27)

و شاعر، از تزویر خیل به ظاهر انسان یاد می کند و به طعنه می گوید همچون این جماعت رفتار کن و صبور باش و به تزویر امید داشته باش؛ زیرا بدبختانه، شاعر این جماعت نیز، ناچار بر لطافت ها چشم بسته و به این نتیجه رسیده است که تزویر، اولین سلاح این انسان نماها، آخرین امید ماست.
ـ دل بسته ام به شغل ریاکاری تا بلکه زندگی کنم از این راه (ص58 )

و از همین دست نابرابری و بی عدالتی را در وجه دیگری از زندگی و جایی دیگر دیده و لمس کرده و بیان می کند:
ـ ولی... پدر که خودش باسواد بود چرا
نصیحتش به من این شد که باسواد شوم؟ (ص 53)
درواقع به نوعی، ادامه ی همان تفکر « فلک به مردم نادان دهد زمام مراد » می باشد.
ـ حالا که خوب و زشت مساوی شد، حرف حساب هیچ نمی ارزد (ص58)
اما شاید یکی از بهترین غزل های این مجموعه با محوریت اعتراض به نابرابری ها و ناراستی ها، غزل شماره ی 16 باشد، که شاعر پیشنهادهای جسورانه ای برای رفع این نابرابری ها ارائه میدهد:
یا زمین را مچاله اش بکنید تا به اصل خودش رجوع کند،
نقطه ای کور و کر شود، و سپس، از همان نقطه هم شروع کند،
یا که از استواش کش بدهید بلکه مثل عصای سوخته ای
دست بردارد از تکبّر خود، تا به خورشید هم رکوع کند
و بعد درمانده از پیشنهاد غیر منطقی و غیر ممکن خود میخواهد که دست کم به این سوال جواب دهند که خورشید تا کی و تا کجا باید طلوع کند و بتابد به امید بهروزی؟ :
اگر این کارها محال شماست دست کم بی جواب نگذارید
این که خورشید بینوا باید تا کی و تا کجا طلوع کند؟
یأس و ناامیدی بخش جدانشدنی پایان شعرهای جعفری آذرمانی ست:
نه مهندس( که قرار بود زمان و زمین را به هم بزند) نه میزبان، نه رئیس، هیچ یک از سوال راضی نیست
هرکسی عاجزانه میخواهد حرف را از خودش شروع کند (ص 29)
این گروه از اشعار دایره، مفاهیمی چون: زمان، جرم، یأس، سرنوشت مقدّر و ... را در برمی گیرند.

و اما نگاه از زاویه ی سوم را به نوعی در تمام غزلهای کتاب، می توان پی گرفت؛ این نگاه، مربوط میشود به زنانه سرائی های جعفری آذرمانی؛ زنانه هایی از جنس خود شاعر، با تمام درک و تجربیات و احساسات زنانه ی خاص خودش.
کتاب با بیتی زنانه آغاز می شود:
ـ زنم، گرچه بیزارم از دلبری ها
که حظّی ندارند افسون گری ها (ص11)
به نظر می رسد شاعر بیش از هر وجه دیگری این وجه از زن بودن را فهمیده است. زنی که ذاتأ زن است و برای اثبات زنانگی اش دست به دلبری ها و افسون گری های تصنّعی نمی زند چون (این گونه دل بردن )حظّی ندارد.
در خوانشی دیگر اما می توان گفت زنانگی های شاعر از جنس خودش است. به دلبری ها و افسون گری های زنانه، کاری ندارد چون از آن لذّتی نمی برد.
و صراحتأ بیان می کند که «خودش» است و نقش، بازی نمی کند:
ـ چرا هر بار بشناسم زنی را
که با آرایشی دیگر می آید؟ (ص 15)
چرا باید زنی را بشناسم که «هربار» با آرایشی دیگر می آید؟
جز اینکه به دورویی و نقاب چهره ی بشری اشاره می کند، رک و رو بودن و یکرنگی خود را هم متذکر می شود.
و همین مضمون را در بیتی دیگر و در فضایی دیگر به کار می گیرد:
ـ بر خلاف تک تک زنها، بازی من بدتر از من شد
چون که در هر نقش هم باشم، حسّ مریم جعفری دارم (ص 16)

زنی که ظاهرأ «در جیب هایش عقل معیشت ندارد»؛ [ چقدر این ایجاز هنرمندانه در به کار گرفتن جیب و عقل و معیشت و پول به دلم نشست.]
زن مجموعه ی دایره،  برخلاف زنهای دیگر، زندگی را  با عقل معاش پیش نمی برد:
ـ بر عکس زنهای دیگر، بیزارم از بچّه داری
گفتی به حکم وظیفه، باید به دنیا بیاری (ص21)
که حکم وظیفه همان، عقل معیشت است.
یا در جایی دیگر می گوید:
ـ نه به معشوق بودنم شادم، نه زن زندگی شدم هرگز (ص25)
در غزل شماره 25،  با مطلع «زمان با آدم بد، لحظه لحظه خوب تا کرده»، زمان و تاثیر بی رحمانه ی آن را بر جسم و روح و زندگی انسان مطرح می کند.
اینکه در 7 بیت 8 مرتبه واژه ی زمان را به کار برده، گویای این واقعیت است که سلطه ی زمان، از سطرهای زندگی ما حتی فراتر می رود و منتظر کسی نمی ماند! آنچه در این غزل اهمیت دارد یکی شدن زمان و زن است؛ که هرچند زمان، زن خوبی ست و سعی می کند زندگی اش را آباد کند ولی بی عرضه و بی دست وپاست و از تمام خوبی اش ترس و لرز حاصل از بی دست و پا بودنش را برایمان فراهم(دست و پا ) کرده و در نتیجه به مرور، بی شمار، خانه ی ویران بنا کرده است! زن زمان، با ناخن های بلند و جذاب زنانه اش چنان خط عمیقی بین ابروهایم کشیده است که دیگر به سراغ آیینه نمی روم.
زمان هرقدر آرایش کند خود را، همان پیری ست
که عمری عمر زیبایی شناسان را فنا کرده (ص38)
چون در نهایت به زشتی می رسند و زشت می شوند.

زمان با آدم بد لحظه لحظه خوب تا کرده
زمان کاری اگر کرده، همیشه نابجا کرده
زمان با آب و جارو خانه داری می کند هرجا
ندیدی تا کجاها خانه ی ویران بنا کرده؟
زمان مثل زنی خوبست اما سخت بی عرضه
که تنها ترس و لرزش را برایم دست و پا کرده
زمان ناخن کشیده بین ابروهای اخمویم
همین خط عمیق آئینه را از من جدا کرده
زمان هرقدر آرایش کند خود را، همان پیری ست
که عمری عمر زیبائی شناسان را فنا کرده
به حالم غبطه خوردی گرچه حتی قدر یک لحظه
نمی دانی زمان با این زن لاغر چه ها کرده (ص 38)
بد نیست در پایان این مقال، به انتخاب هوشمندانه ی آیات و عنوان کتاب که در اکثر کتابهای آذرمانی می بینیم، اشاره کنیم؛
آیه ی آغازین مجموعه غزل دایره، آیه ی 93 سوره ی کهف است، که با توجه به فحوای مجموعه، بسیار بجا و مناسب می نماید و براعت استهلالی ست بر مضمون غزلهای کتاب:
حَتّى‏ اِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ‏ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَولاً.
(سپس راهی را دنبال کرد)، تازمانی که میان دو کوه رسید، نزد آن دو کوه، قومی را یافت، که هیچ سخنی را به آسانی نمی فهمیدند!
و« دایره » عنوانی زیباست برای مجموعه ی شعر شاعری که بعد از دور زدن در فضای 50 غزل گوناگون، به این نتیجه می رسد که:
مایه داران حریف من نشدند
می روم با خودم قمارکنم (ص64)
شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم مریم جعفری آذرمانی، در حال حاضر، در استفاده ی چند وجهی از واژه ها ، ساختن ترکیب ها و مضمون های نو، استفاده از وزن های گوناگون و به طور کلی در عرصه ی غزل امروز، فقط با خودش می تواند قمار کند.

نقد کتاب سمفونیِ روایتِ قفل شده


نقد کتاب
سمفونیِ روایت قفل‌شده
سرودۀ مریم جعفری آذرمانی
نشر مینا، بهار 1385

رامتین زارع

(این مطلب در ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ در سایت عروض منتشر شده بود.)


نه قدی بیشتر و بله قدی کمتر بر سمفونی روایت قفل شده اثر م . آذر مانی منسوب به مریم جعفری
هشدار : اگر خیلی از قفل‌ها را جا انداخته‌ام یا اشتباه از کلید بوده است !
کلید کردن به قفل 5 ؛
شاید غزل اول جزو همان 6 ، 7 غزلی باشد که در این مجموعه قابل تامل‌ترند و در آینده‌ی نه چندان دور ممکن است به انباری ذهن جسته گریخته‌ی خواننده راه پیدا کنند . در همان بیت اول تعریفی از خود خود می‌دهد که درگیر می‌کند و به واسطه‌ی وزن ضربی ( دوری ِ ) روان و ردیف جمله‌ای که اتفاقا به این فضا خوب می‌چربد . با پایان هر بیت نیم تکانی به خواننده می‌دهد به بیت او دقت کنید ؛
من شاعرم خودکار نه جوهر به دنیا آمدم
درگیر اندیشیدنم ، من سر به دنیا آمدم
از شاه بیت همراه با جزء نگری شاعرانه‌ی دیگری نیز چشم نپوشید ؛
نارنجی و خاکستری پاییز ، رنگ آتش است
هر روز و شب در آتشم آذر به دنیا آمدم
ایهام آذر را دیدید حتی شاید م . آذرمانی هم بعد از این بیت تحویل ثبت احوال شده اما بعید می‌دانم این شاعر دو سالش باشد تاریخ غزل سال 83 را نشان می‌دهد – در قفل‌های بعد تاریخ غزل‌ها به یک باره به سال 76 برمی‌گردد چرا ؟؟؟
کلید کردن به قفل 6 ؛
در غزل دوم مجموعه ، اولین غزل سال 76 ردیفی دست مالی شده " را دوست دارم " روی مغز می‌رود شاعر مجبور است در تمام ته بیت‌ها چیزی یا کسی را دوست داشته باشد و این عدم توانائی شاعر است که به صورت کاملا تعریف شده و تک بعدی با ردیف برخورد می‌کند این بیت پایان غزل ؛
فکر کردی کافرم چون ناخدا را دوست دارم
دست‌هایت را ببر بالا دعا را دوست دارم
پیدا کنید کلید ساز را ؟! اگر او فکر بکند تو کافری چون ناخدا را دوست داری دست‌هایت را ببر بالا دعا را دوست داری !!! چی شد .
کلید کردن به قفل 7 ؛
ور رفتن با یک سری مفاهم کلی و فلسفی آنهم در غزل – غزل امروز- و به این صورت ؛
تازگی شایعه کردند خدا گم شده است
در شب مرثیه تسبیح دعا گم شده است
می‌پرسم مگر خدا پیدا شده بوده که گم بشود مگر بچه بوده مگر در مملکتش پلیس نبوده ؟
گفت احساس در آیین شما گم شده است ؟
چه احساسی ؟ آیین ما یعنی چه ؟ چرا آنقدر خشک ، تصنعی و کلی گرا ؟ از ترکیب کسالت بار " تسبیح دعا " نیز غافل نباشید . در سرزمینی که خدا در آن گم شده است ، احساس در آیین شماهاش گم شده است مورد استفاده‌ی تسبیح حتما برای دعاست نیازی به توضیح تسبیح نیست این جا نه لاتی دیده می‌شود نه چار راهی ! دست بردار نیست در پایان غزل باز روسیاهی قافیه و خدائی که با یک بار گم شدنش ، هنوز در آنفاکتوس به سر می‌بریم دوباره گم می‌شود پیدا کنید ...
کلید کردن به قفل 8 ؛
برخوردهای مستقیم ، رو و شعارگونه در ابراز اندیشه ؛
مجنون ماست آن که برای دو تکه نان
اقرار می‌کند که دل از ما بریده است
م . آذرمانی عزیز غم نان اگر بگذارد دل از شما نمی‌برد مراجعه کنید به شعار انتخاباتی " مدیشکا " 1
اما چه فایده که زنی خود فروخته
حتی نمازهای مرا هم خریده است

ای زن ای زن ای زن ای زن ای زن
کوچه‌های شب زده ، جور زمان ، چشم دل و ...
ترکیبات کلیشه‌ای ، اضافات تشبیهی انتزاعی ، تشبیهات ملال آور ، وزن پر کن و اعتیاد آور . این دل چه موجودی ست که همین طور چند قرن میوه‌ی چشم می‌دهد نظر کرده امیرالمومنین است ؟ البته از این نوع ترکیبات دو سیلابی و چند ماشاالله در این قفل فروشی همین طور فّت ؟ و فراوان یافت می‌شود .
کلید کردن به قفل 10 ؛
دلم برای بریدن دوباره لک زده است
دوباره عاطفه بر زخم من نمک زده است
اگر منظور از عاطفه عمه‌ای خاله‌ای خواهری چیزی باشد مشکل حل می‌شود .
به هم رسیدن ما یک خیال واهی بود
که نان فاصله در دست ما کپک زده است
بربریت یا سنگکیت نان فاصله مشخص نشده در ضمن ضعف تالیفی هم دیده می‌شود وقتی نان فاصله هر از هر نوع ، در دست ما کپک می‌زند یعنی نان حالا هر نوع که باشد به مرور زمان از بین می‌رود پس من و تو به هم می‌رسیم اما مصرع اول دقیقا می‌خواهد به عکس این قضیه برسد . از پایان بندی این غزل باید قدر دانی لازم را نمود نه غلو برخورد می‌کند نه چیز قلنبه سلنبه‌ای حرف می‌زند و شاعرانگی و حسی غافلگیرانه در آن به چشم می‌خورد یعنی تهمت زدن به قاصدک اصلا لو نمی‌رود تا این که غزل تمام می‌شود ؛
به جرم این که نیامد جواب نامه‌ی تو
نسیم پنجره تهمت به قاصدک زده است
کلید کردن به قفل 11 ؛
تیر عشقی ؟! حرام دلم کن
رمز بی بال و پر بودنم
کلید کردن به قفل 12 ؛
در این غزل و غزلی دیگر در قفل 37 شاعر از ساختاری بهره می‌گیرد که به واسطه‌ی ناهمنشینی و ناهم خوانی ردیف با بقیه مصراع به وجود آمده . یک پروسه‌ی معنائی مثبت – یا با رویکردی مثبت – با نفی یا منفی شده خودش رو به رو می‌شود . از این نمونه غزل نمونه‌ی موفقی را سعید میرزائی ارائه داده در کتاب مرد بی مورد معروفش ؛
یک اسم یادگار کسی که تو نیستی
اسمی به اعتبار کسی که تو نیستی
زندان – هزار و سیصد و پنجاه و پنج – مرد
عکس ِ شماره دار کسی که تو نیستی
.
.
.
نفرین به روزگار تو که نیستی کسی
نفرین به روزگار کسی که تو نیستی
در مصرع دوم غزل م . آذرمانی ردیف در ازدواج ناموفقی با قافیه خواننده را مجبور به طلاق می‌کند ؛
در آرزوی رفتن راهی که گم شده است
قلبم بسنده کرد به آهی که گم شده است
کلید کردن به قفل 13 که باور نمی‌شد باز شود ؛
مرز انکار همین جاست جلوتر نروید
یک نفر منکر دریاست جلوتر نروید
آیا اگر قالب مثنوی بود این چنین نمی‌شد ادامه داد ( جمله سوالی است دوستان ) ؛
جاده و اسب محیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
در بیت دوم این غزل با حرکتی مایه دار در زبان مواجه می‌شویم که سعی می‌کند هویتی دیگر گونه و فرای برخوردهای دیگر غزلها به ما بدهد یعنی به این چیزها هم توجه کنید به زیبائی شناسی بیت کمک می‌کند این کنش زبانی خود را در بیت استتار کرده و با توجه و گوش و چشم تیز کردن این رابطه آشکارتر می‌شود ؛
ایست دور و برتان خندق بی‌چارگی است
از عقب از چپ و از راست جلوتر نروید
بیت از تکنیک متعالی و جان مایه داری برخوردار است حیف که در این غزل جورهائی تلف می‌شود ازتباط بی‌چارگی با چهار جهت که تازه جلو به خودی خود نمی‌آید بلکه در مقام ردیف و همراه با پس‌وندی به این تداعی کمک می‌کند . اما نمی‌دانم در غزلی با این دنیای واژگانی مشخص و قانون مند که خیلی جاها بدل به مراعات النظیر می‌شود کلمه‌ی " رشوه " کیلوئی چنده ؟ شاید به کتاب برمی‌گردد متن کتاب .
کلید کردن به قفل 14 ؛
غزلی با وزنی کوتاه ، و ای کاش تنوع وزن در مجموعه بیشتر بود ( سلیقه ای ست ) به این بیت توجه کنید ؛
از تمام کویرهای زمین
رود قلبم سراب دزدیده
باز هم سهل انگاری و عدم وجود تاویل ( به اول برگشتن ) در مولف هنگام نوشتار یا سرایش . کویرهای زمین تصویر – ترکیبی کاملا عینی و شهودی است و شاعر انتظاردارد از این کویرها رود قلبش که تصکیبی کاملا انتزاعی و مخدر است سراب بدزدد . آقا نمی‌شود خانم نمی‌شود یا حداقل در این فرم و فضای از پیش تعیین شده و تصنعی .
کلید کردن به قفل 15 ؛
بیایید ! این رود قلب هنوز از حلقوم ما بیرون نرفته که ؛
از کوچه‌ی قلب تان صدا می‌آید
لولای در کدام دل ساییده
حالا یک بار برگردید و بخوانید آیا کوچه در دارد ؟ گیرم قلب کوچه داشت . شاید هم من خیلی گیر می‌دهم ؟
انگشت دلم دوباره تاول زده است
از بس که طناب عشق را تابیده
اگر به جای انگشت دلم می‌گفتیم دستان دلم چه فرقی می‌کرد ؟ هر دو ترکیب جورهائی متهوع هستند اما دستان ، طناب را بهتر می‌تابند تا انگشت البته در مورد طناب عشق چرا دروغ بنده به آن درجات نرسیده‌ام .
کلید کردن به قفلهای 16 ، 17 ، 18 ، 19 چون خودشان خواستند ؛
این چهار غزل – سریال نوشته شده که در سوگ عزیزی گویا ، گویا مردی سروده شده اما نمی‌دانم چرا این مرد در غزل – سریال یک ، تنها یک مداد دارد و در غزل – سریال دو ، دوباره تاکید می‌شود که فقط یک مداد و ورق !‌ بیشتر نداشته در صورتی که قبلا به ورق اشاره نشده نمی‌دانم از کجا آمده ؟ غزل – سریال یک ، بیت سوم ؛
هر چند زیر نقد تلف شد ولی هنوز
در دست‌های زخمی خود یک مداد داشت
غزل – سریال دو ، بیت دوم ؛
هر چند یک مداد و ورق بیشتر نداشت
نقاش فصل پنجره‌های کبود بود
مثل این که این دل هم دست بردار نیست . غزل سریال یک ؛
مردی که قدر مرثیه‌هایش سواد داشت
حتا به حیله‌های دلش اعتماد داشت
تسلسل ساختاری موجود در غزل – سریال سه قابل تامل است اما نه با این ابزار و در این تنفس‌گاه . در غزل – سریال چهارم م . آذرمانی عزیز اگر خدای نکرده اسب خاطره‌هایم نجیب نباشد اصطبل مخ ! را متلاشی می‌کند و اما یک پیشنهاد و فکری اقتصادی در استفاده از کلمات در این بیت ؛
اما شبی به نیمه‌ی سیبی شبیه شد
یک نیمه سیب سرخ که مردم فریب بود
اگر به گذشته این غزل نظری بیافکنیم نگاه صمیمی معشوقه‌ای ناگهان یک شبه در پروسه‌ای نمی‌دانم ماورائی تبدیل به نیمه‌ی سیبی می‌شود و پل ارتباطی نگاه صمیمی معشوقه و نیمه‌ی سیب " اما " در مصرع اول است و فکر می‌کنم این حس ناگهانه‌گی را نمی‌تواند به ذهن متبادر کند شاید حتی " یک هو " از " اما " بهتر باشد و در مصراع بعد به جای " مردم " " آدم " به خاطر همین قضایای آدم حوا و لیلی مجنون و فلان بهمان که کم در این مجموعه از ایشان قدردانی نشده !
کلید کردن به قفل 21 ؛
زخمهای دلش ، گونه‌های عاطفه‌اش ، در پشت ازدحام نگاهش ، ازدحام پنجره‌ها ، در بیت سوم غزل با طنز مخففی روبه‌روایم که اگر حس غافلگیرانه‌ی ردیف را هم اضافه کنیم بیت زیبائی است ؛
وقت رکوع قبله و سجاده‌ای نداشت
از فرط درد دست به زانو گرفته بود
و مصراع شروع غزل آنقدر خسته کننده و انتزاعی هست که دیگر نخواهد در مصراع پایان تکرار شود ؛
یک زن که زخم‌های دلش بو گرفته بود !
کلید کردن به قفل 22 ؛
دوستان ادبیاتی همیشه در این که بگویند حسین منزوی غزل سُرا بود یا غزل سَرا دچار اشتباه می‌شوند شاعر در این بیت کارکرد خوبی از این کلمه کشیده است ؛
حافظ غزلسرای تو را خوب گشته‌ام
پس شاه بیت از قلم افتاده‌ات کجاست
کلید کردن به قفل 23 ؛
کلید کردن به کارکتر مرد و زن ، خدا پدر و مادر سعید میرزائی را به حج بفرستد که این زن و مرد را در غزل‌هایش استخدام کرد . خارج از شوخی زن و مرد این غزل زن و مرد متشخص و شخصیت پردازی شده‌ای نیستند . نقاب حادثه ، چهره‌ی زمان ، گردن تقدیر شروع غزل با آن تصویر زیبائی که می‌دهد و بازی‌ای که با هزارپا می‌کند از یادمان می‌برد که داریم غزل می‌خوانیم مصرع اول را به دو صورت مدرج و غیر مدرج می‌توان خواند ؛
هزار پای رسیدن به نردبان انداخت
زنی که چشم خدا را از آسمان انداخت
کلید کردن به قفل 24 ؛
احساسات روی ما هم تاثیر گداشته . در این غزل حسی شاعرانه بعضی مصاریع و ابیات را گوش نواز می‌کند ؛
آنقدر هستی که دیگر صحبتی از بودنت نیست
ها تحمل کن که جز تاریخ خنجر بر تنت نیست
.
.
.
باز هم بازار سوم شخص‌ها رونق گرفته ست
ای که کنج خلوتت هم ادعائی از منت نیست
البته این " ت " که متصل به خلوت ، ضمیر آمده آزار دهنده می‌نماید و اضافه می‌زند این حذف می‌توانست زیبائی را دیرتر یا حتی دورتر کند . نمی‌دانم چرا کاروان داس‌ها اذیت نمی‌کند حس خوبی دارد شاید به واژه آرائی و ایجاد موسیقی با دستان هم بر بگردد ؛
کاروان داس‌ها دستان مریم را بریدند
باغبان دیرآمدی راهی به غیر از رفتنت نیست
کلید کردن به قفل 25 ؛
کلید کردن به حسین منزوی . خب غزل مناسبتی ست و با مناسب نیست موسیقی شنیداری و دیداری دارد و اصلا لزومی ندارد در شعر مناسبتی از سطور آن شاعر تضمین کنیم همان طور که به عکس :
با اشاره‌ی چه کسی روح بادبادکی‌ات
دل برید از خاکش روی آسمان رقصید
باز زنده‌ای هر چند سرنوشت بختکی‌ات
جام شوکرانش را در دهان تو پاشید
اگر مبنا را بر شعر ناب و به معنای خود کلمه ش ع ر بگذاریم من به اصل غزل منزوی سرخوشم . از بیت پایان نباید راحت گذشت آشنائی زدائی خوبی دارد ؛
ای که جاودانگی‌ات عیب مرگ را پوشاند
تو کفن نپوشیدی نه کفن تو را پوشید
م . آذرمانی یادآور خوبی بود . بیتی از منزوی ؛
عصا که مار شد اعجاز بود کاش اما
کسی به معجزه‌ای مار را عصا می‌کرد
کلید کردن به قفل 26 ؛
20 با 20 برابر است . ردیف قفل برابر است . بیت اول و بیت پایان ؛
این جا حضور پنجره با در برابر است
راه فرار نیست جنون در برابر است
.
.
.
تعریف عدل ناب شما بیش از این نبود
تنها هر آنچه نیست برابر برابر است
ترازوئی در ذهنتان مجسم کنید ، کلمه‌ی عدل ، برابر آیا از لحاظ شکلی برابر ترازوئی نیست که در کفه‌ایش یک 20 و در کفه‌ایش یک 20 البته این کشف دیداری در مورد کلمه‌ی برابر بود !
کلید کردن به قفل 27 ؛
دوستان گفتند ارشاد سانسور کرده مثل این که ، اما من در صفحه دنبال غزلم نه دو بیت شعر آن در سطحی کاملا نازل به شاه بیت‌های احتمالی حذف شده کار ندارم
کلید کردن به قفل 28 ؛
اشکال وزنی : -U- به U-- هیچگاه و U-- به -U- هیچ گاه تبدیل نمی‌شود و این غزل سرشار است ؛
بهانه‌ای نداریم برای خوب بودن
ما بت و تقدیرمان آهن و چوب بودن
.
.
.
در بیت دوم ردیف اضافه است و ضعفی از تالیف دارد یک جورهائی ؛
یک سره نوک می‌زینم ، بر تنه‌ی دیگران
ریشه‌ی ما می‌رسد به دارکوب بودن
کلید کردن به قفل 29 ؛
می‌توان به این اندیشید که این غزلک بر مبنای قوافی از قبل تعیین شده و مصطلح استوار شده است از مجنون بی لیلا و فرهاد شیرین جونش قصری ندارد نیز چرا صرفه نظر کنم ؟ ؛
سنگی بزن بر شیشه‌های مات این شهر
دیگر دلیلی نیست بر اثبات این شهر
مجنون بی لیلای من وای از صبوریت
در ازدحام مردهای لات این شهر
فرهاد من شیرین تو قصری ندارد
نفرین بر این ویرانه تف بر ذات این شهر
کلید کردن به قفل 30 ؛
این غزل با تمام سادگی اما به دلیل ردیف جمله‌ای طولانی و حسی که در آن وجود دارد خوب خود را به گوش می‌سپارد در بیت پایان بهتر ؛
بیا ای مرگ این تن سهم تو من عین روحم سر به سر عشقم
فلک در نفی من بسیار کوشیده است اما حال من خوب ست
کلید کردن به قفل 33 ؛
اوج غزل م . آذرمانی در این غزل و 2 ، 3 غزل دیگر است در تمام بیت های این غزل شاعرانگی در حد خود وجود دارد زبان شعر دچار خشکی نمی‌شود خیلی از تصاویر دارند خود را به تجسم و عینیت می‌رسانند بازی ای که در بیت پایان روی اسم منسوب شاعر صورت می‌گیرد قابل تقدیر است ؛
تا پیکرم آغوش گرم دیگری شد
دستم گلویم شانه‌هایم خنجری شد
.
.
.
نقاش خود بودم ولی نقاشی‌ام سوخت
مرزم قلم بومم زبان ما دری شد
من خواستم مثل خودم باشم ولی من
من من نه من مریم نه مریم جعفری شد
فاصله‌ای که در بیت یکی مانده به آخر بین ما و دری صورت می‌گیرد این اتفاق فرازبانی را سرعت می‌بخشد و کاملا آن را آنالیز می‌کند و این خوب نیست بگذاریم کلمات به بازی بی سرو صدا و فروتنانه‌ی خود دامه دهند .
کلید کردن به قفل 34 ؛
از بهترین غزلهای این مجموعه بی شک غزل سگی ست
ادبیات چی‌های زیادی تا کنون سگ را دست مایه آثار خود قرار داده‌اند چه در شعر چه در داستان مثلا سید رضا محمدی افغانستانی می‌گوید :
تو مثل سگ هستی چشم هایت از برف است
تنیده‌های سپید ِ صدایت از برف است
کدام مردم را کشته‌ای که در همه جا
پس از گذشتن تو ردپایت از برف است
و یا پوریا میر رکنی در غزلی می‌گوید ؛
سگم سگی که تو یک روز عاشقم کردی
سگت شدم و بریدم از آستان خدا
سگم سیاه که شب توی خواب می‌بینم
که مشت می‌زنم از کینه بر دهان خدا
سگم سفید ، که له له زنان به دندانم
گرفته‌ام ز سر خشم استخوان خدا
به هر تقدیر برخورد م . آذرمانی هم نوعی نگاه سگی ست به زندگی سگی نگاه کنید چه وهم درگیر کننده‌ای در مصراع دوم غزل وجود دارد ؛
دنیا پر از سگ ست جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی ست
و یا این بیت با طنز تلخی که به دنبال دارد ؛
از بوی دود و آهن و گِل مست می‌شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی ست
با برجسته سازی یک سری کلمات در متن به زبان هویت جدیدی می‌بخشد بار از بر جدا می‌شود تا در مصراع بعد به باربر دچار شود موازنه‌ی موسیقی هم سراسر بیت لمس می‌شود ؛
بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی ست
و پایان بندی غزل که شایسته و بایسته است اینجا هر چند غزل با فحش تمام می‌شود ولی اصلا حس هجو فکاهی یا مزخرف گرائی را به خواننده نمی‌دهد ؛
آدم بیا و از سر خط آفریده شو
دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست
کلید کردن به قفل 38 ؛
غزل زیبائی است به لحاظ تکنیک . بسامد بالای من ، تو ، بودن ، تن و تنیدگی و وررفتگی آنها با هم غزل را به سطح روئی از زبان رهنمون می‌کند که اتفاقا توی ذوق نمی‌زند ؛
مقابل تو نشستم ؛ تن تو و تن من
کجاست آن توی تو ؟ یا کجاست آن من من
دلیل روشن بودن برای تو : بودن
دلیل بودن من بی دلیل بودن من
سرم به پای تو افتاده تا نماز کنم
ثواب پای تو باشد گناه گردن من
و این بیت از مریم آریان را هم بخوانید و ببینید ؛
چرا نمی‌شود بگویم از شما ، علامت سوال
نمی‌شود بگویم از شما چرا ، علامت سوال
کلید کردن به قفل 39 ؛
اکثر قریب به اتفاق قوافی در حدسی ممکن قرار دارند و این در غزل خوشایند نیست زشت هست که زیبا قافیه شود آدم که حوا مجنون که لیلا من که ما رود که دریا و این معضل به دلیل ساختار تضاد گونه به همراه ترادف‌های معنائی موجود در غزل است ؛
تنها شدنم زشتم کرد؛ زیبا شدنم ممکن نیست
وقتی که نباشد آدم حوا شدنم ممکن نیست
.
.
.
گیرم خود مجنون باشی لیلا شدنم ممکن نیست
کلید کردن به قفل 40 ؛
این جا یا یک قطعه می‌خوانیم یا ممیزی ارشاد سانسور کرده من کار ندارم اصل این قطعه یا غزل چه بوده اما این سه بیتی که موجود است فاقد شاعرانگی و حس می‌باشد
کلید کردن به قفل 41 ، 42 چون زیاد وقت برده ؛
ناحقی نباید کرد رفته‌های بی‌آمد ترکیب قابل تاملی ست و پایان غافل گیری هم وجود دارد هر چند که تجربه‌اش در همین فضا قبلا صورت گرفته به صورتی دیگر :
کلید کردن به قفل 43 ؛
باز هم دو بیت شعر ای خدا !‌ ایهام زیبائی در مصراع اول هست اما ور رفتگی‌ای که با دست و پا و از این چیزها در آینده‌ی کوتاه صورت می‌گیرد کسالت آور است ؛
پای من دست شما نیست که هر جا بکشید
آرزویم شده دست از من بی پا بکشید
پا به راهم نگذارید که بی پا بروم
من بی پا چه به راهی که شماها بکشید
کلید کردن به قفل 44 ؛
فعلا می‌توانید با این بیت درخشان و تکنیکی که در عین حال دچار تصنع نیست حال کنید ؛
بی سر شدند تن‌ها ما روی خاک تنها
سر در زمین ما نیست ما سرزمین نداریم
از چلستون و بیستون هم می‌توانست کارهای بهتری بکشد اما ؛
از چلستون بالا تا بیستون پایین
دیگر ستون نماندست یا ذره بین نداریم
و حیف بیت سرزمین که در این غزل بازنگری نشده و ویرایش نشده تلف می‌شود .
کلید کردن به قفل 45 ؛
از درخشان ترین شعرهای این مجموعه که البته از خیلی جهات مشابهت با سیمین بهبهانی چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ مضمون ( دنیای واژگانی ) دارد که در حد مشابهت می‌ماند نه این که خدای نکرده تسارقی چیزی ! شاید تمام غزل‌های این مجموعه تا حدودی دچار مستقیم گوئی کلی گرائی می‌شوند اما در بعضی از آنها یک حس شاعرانه در بعضی انتخاب اوزان و در بعضی انتخاب ردیف غزلها را یا چند بیت آنها را از این معضل نجات می‌دهد ؛
تا که سر به روی پیکرم گذاشت جز قلم سری به دست من نبود
هیچ دردسر نداشتم اگر این زبان سرخ در دهن نبود
دست بی اجازه پدر بلند وای از زبان سرخ مادرم
کاش در زبان مادری من زن بن مضارع زدن نبود
.
.
.
پای حجله‌های خون برادرم پاش را فروخت یک عصا خرید
او بدون پا به جشن مرگ رفت بس که هیچ پای بند تن نبود
کلید کردن به قفل 46 ؛
در مورد غزل پایانی مجموعه هم مثل غزل قبل یک جورهائی ای زن ای زن ای زن ای زن ؛
من تیک تاک زمانم تاریخ را می شمارم
بی ما زمان می شود زن من با زنان کار دارم
زن هستم اما نه شاید ... مردی نمانده ست باید
پایان این قصه یک مرد از خویش بیرون بیارم
خش دارد آواز بلبل خاشاک شد نام هر گل
در این زمین غیر خشخاش باید چه بذری بکارم
ای کاش خورشید دربند یک لحظه در بند من بود
تا روی این شهر تاریک هر روز آتش ببارم
هر چند خیلی صبورم در کینه رحمی ندارم
من هند هستم که دندان روی جگر می‌گذارم
در کل جا داشت این مجموعه فعلا چاپ نمی‌شد و شاعر اجازه می‌داد تا تجربیات جدیدتر و یک دست ترش را در کنار هم تبدیل به یک مجموعه کند ای کاش غزلهای 76 اصلا چاپ نمی‌شد در خیلی از غزل‌ها ابیات خوبی پیدا می‌شود اما به خاطر عدم بازنگری و سهل انگاری و تعجیلی که شاید شاعر برای چاپ مجموعه دارد خیلی اشکالات و اشتباهاتی که در غزلهای 76 وجود داشته در 83 و 84 هم تکرار می‌شود .
در اصل به دفتر چهار پاره می‌رسیم که شاعر نمی دانم به چه علت نام چهار باره روی آن گذاشته شاید اشتباه تایپیست شاید هشدار : اگر خیلی از قفل‌ها را جا انداخته‌ام یا اشتباه از کلید بوده است !
کلید کردن به قفل 49 ، 50 ؛
در مورد چهار باره پاره‌ی اول یک روح میهن گرایانه و معترض در آن وجود دارد که رگه‌هایش را در دهه‌ی 50 ، 60 می‌توان پیدا کرد . فکر کنم اگر این چهارباره پاره را مثلا داریوش اقبالی و یا ابراهیم حامدی می‌خواندند از این جا فراتر می‌رفت ؛
تا که از باغ سر در آوردند
از شقایق پدر در آوردند
بید تا آمد اعتراض کند
بی تامل تبر در آوردند
.
.
.
پست و بالایمان شبیه هم است
دین و دنیایمان شبیه هم است
بس که پا جای هم گذاشته‌ایم
جای پاهای مان شبیه هم است
کلید کردن به قفل 51 ، 52 ؛
در این چارباره پاره هم رویکردی که شاعر نسبت به اجتماع اطراف دارد و حتی نحوه‌ی اعتراضش در پیروی از گذشتگان اخیر است اما بعضی جاها جسارت زبانی و وجود تصاویری به کار تاریخ مصرف می‌بخشد ؛
شیطان که بود مزرعه را بی پدر گذاشت
آمد مترسکانه کلاهی به سر گذاشت
نیلوفران باکره را پاره پاره کرد
در دست باغبانی مجنون تبر گذاشت
در جائی هم ارادت شاعر را نسبت به اکبر گنجی و عالی جنابان سرخ پوش مشاهده می کنیم ؛
شیطان نصیب عشق به جز اضطراب نیست
دیگر درود و نذر و دعا مستجاب نیست
سرخی روی ماست که شلاق می‌خورد
حرف از نقاب تازه عالی جناب نیست
کلید کردن به قفل 54 ، 55 ؛
بخاری از تپش رود در نمی‌آید
بخواب کودک باران پدر نمی‌آید
همین شروع زیبا و شاعرانه با آن کشف آشنائی زدایانه باعث می‌شود که در خلسه‌ی بیت اول فرو برویم اما در آینده اطناب و تکراری بودن خیلی از مضامین لذت بیت زیبا و شاعرانه‌ی اول را می‌گیرد به یک غلط املائی هم توجه کنید ؛
گلوی گلوله تلف شد در آرزوی علف
صدای زجه‌ی ؟ چوپان به روستا نرسید

کلید کردن به قفل 58 ، 59 ، 60 ؛
باز هم حکایت چهار باره پاره‌ی قبلی به مصراع اول دقت کنید ؛
بادی وزید و خاطره‌ی پرده را درید
تقدیر ناب شاپرکان را به خون کشید
اما در ادامه دوباره تکرار مفاهیم و نمادها با همان استفاده‌ی روزمره و سنتی‌شان ؛
دستی نبود پنجره را بازتر کند
بلبل نمانده بود که آواز سر کند
جنگل به حکم دیو به آتش کشیده شد
تا آهوان سوخته را در به در کند
م . آذرمانی خود را در چهارباره پاره خیلی ضعیف تر از غزل نشان می‌دهد برخوردها با فرم در همان فرم کلاسه شده‌اش می‌نماید . روحیه‌ی نمادگرائی جز تکرار چیز دیگری در بر ندارد.
کلید کردن به قفل 63 ، 64 ؛ هشدار : اگر خیلی از قفل‌ها را جا انداخته‌ام یا اشتباه از کلید بوده است !
به دفتر شعر عامیانه می‌رسیم در شعر محاوره‌ی اول ما از ابتدا تا انتها با دو وضعیت روبه‌رو‌ایم توی ده بالا چه خبر است توی ده پایین چه خبر پایین شهر نماد ظلم بدبختی و فقر و دربه‌دری و بالاشهر مطابق معمول پر از پادشاه و نان و رفاه و ... و چقدر رو چه قدر سطحی ، شعاری .
کلید کردن به قفل 65 ، 66 ، 67 ؛
22 بیت وقت خواننده را بگیر سه صفحه کاغذ از هر مجموعه‌ی تهیه شده از چوب اعلا حرام کن که بگوئی کلاغی بود که دوست داشت دلش سفید باشد با بقیه کلاغ‌ها فرق کند از آنها بالاتر بپرد و سیابازی نکند . خیلی راحت می‌شد این کار روائی – خطی را در چند خط کوتاه به صورت ادبیات کودک درآورد .
کلید کردن به قفل 71 ، 72 ؛ هشدار : اگر خیلی از قفل‌ها را جا انداخته‌ام یا اشتباه از کلید بوده است !
این دفتر پر از دفتر است ماشاءالله شاعر در خیلی از قوالب طبع آزمائی کرده به دفتر مثنوی و آخرین دفتر می‌رسیم مثنوی اول خیلی اشتراکات با تمام شعرهای مجموعه دارد و چیزی اضافه و آن اینکه خیلی راحت دارد امر می‌کند و نمی‌دانم چرا هر کس می‌خواهد خطاب کند عموما به مثنوی گیر می‌دهد مخصوصا وقتی شعر رنگ و بوی سیاسی داشته باشد معلوم نیست به کی ؟ به چی ؟
با شمایم عاشقان لاف زن
ای طرف داران احساسات من
.
.
.
باز هم اندیشه در زنجیر شد
کودک اندیشه‌هایم پیر شد
آدم یاد شعارهای قبل انقلاب می‌افتد کلام اندیشه ؟ کی ؟ کجا کی کی رو کشته ؟! و در جائی که اندیشه‌ها در زنجیر می‌شوند اتفاق تازه برای آن اهالی حق دارد به این صورت باشد ؛
اتفاق تازه‌ای افتاده است
تازگی‌ها عاشقی جان داده است
کلید کردن به قفل 75 ، 76 ، 77 ، 78 ، 79 ؛
اشارات مستقیم در سرتاسر این مثنوی چرخ می‌زند
از امید تحمل دادن به شاعر گفته تا دلسوزی به حال غزل و سپید از توضیح و مستقیم نویسی گرفته تا گیر دادن به کلیت‌هائی مثل مدرنیسم و پست مدرن و بازی‌های بی‌مزده با آنها . از ارادت ساده لوحانه به شاملو تا طعنه به دوستان شاعری که گول خوردند و بالاتر از اندازه‌هاشان پول خوردند ؛
هر روز در تشویش و هر شب بی قراری
شاعر تحمل کن به دانستن دچاری
.
.
.
چشم غزل از قوم کوران ناامید است
آری عصای دست نابینا سپید است
.
.
.
یاوه نویسان حرمت ما را شکستند
بر پُست دنیای مدرن ما نشستند
.
.
.
متن پریشانی به پیوست مدرنیسم
اجراگران پُستِ در بست مدرنیسم
.
.
.
می‌شد شبیه آسمان بی پرده باشیم
می‌شد که انسان را رعایت کرده باشیم
" ای کاش پای داوری در کار می‌بود.
ای کاش پای داوری در کار می‌بود "
شاعر اگر چه دوستانت گول خوردند
بالاتر از اندازه‌هاشان پول خوردند
و همین طور سی بیت تمام تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در این قسمت تقریبا تمام قفل‌ها باز شده‌اند و در این بازی کامپیوتری شما موفق به دریافت کاپ برنز مجازی شده‌اید بفرمایید ها ها ها

پ . ن
1 – آیدا در لحظات خصوصی شاملو را " مدیشکا " می‌گفت . شاملو " آییشکا "