من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

از شدت عدالت!


فرشته‌ی دادگستری‌ها! چه سخت افتاده‌ای به زحمت!
که هر دو بشقابِ این ترازو، شکست از شدّتِ عدالت

فرشته! در خواب‌گاهِ دیوان، چه کار کردند جز تجاوز؟
فرشته! خم شو بگو پری‌ها چه بار دارند غیر حسرت؟

دعا دعا گریه‌های خود را گذاشتم پیش چشم خورشید
منم که با قطره‌های باران دخیل بستم به آسمانت

فرشته گفت: «آسمان ندارم، به تو چه مربوط کار و بارم!
اگر غزالی، تغزّلت کو؟ چه کار داری به کار دولت!»

تغزّلم را سکوت خورده، به حرمتِ عاشقانِ مرده -
تمام آوازهای خود را چپانده‌ام در گلوی خلوت

اگرچه هم دائم‌الوضویم نمانده جز کینه روبه‌رویم
همین‌که شب تا سحر بگویم: به بال‌های فرشته لعنت 

مریم جعفری آذرمانی
۲ تیر ۹۰
کتاب تریبون، نشر فصل پنجم

پی‌نوشت: کلمه‌ی آخر شعر یعنی لعنت مجوز انتشار نگرفت و در کتاب به صورت نقطه‌چین آمد.

شغل همگی...


شغلِ همگی ناله و کارِ همه زاری‌ست
تصویرِ جنون است که از آینه جاری‌ست

تا رهبرِ ارکستر، سرِ لاشخوران است
هر لاشه که در گوشه‌ای افتاده، قناری‌ست

در زیست و بومِ تو و من جغد نشسته
هر حنجره‌ی تازه، از این خاک فراری‌ست

دعوا سرِ نفت است، به این خانه چه رفته‌ست؟
جز این که بسوزیم و بسازیم چه کاری‌ست؟

هر برگه‌ی ما پر شد از امضای غریبه
معیارِ رقم‌های زبان‌بسته، دلاری‌ست

صحبت سرِ گنجینه‌ی ما بود، وگرنه
در خانۀ ویران چه قرار و چه مداری‌ست؟

 

مریم جعفری آذرمانی 
۱۹ فروردین ۹۷
کتاب تشریح
نشر فصل پنجم

ای کاش آزادی سرودی می‌خواند...

 

از آنجا که اینستاگرام و تلگرام و توییتر کاملاً از دسترس خارج شده، از این پس این وبلاگ بیشتر به روز می‌شود.

و ما طبق معمول آنقدر غمگین و ناامیدیم که برای شرحش زبان قاصر است...

خبر

 

منتشر شد:

 

زنان دل شده

زنانِ دل‌شده 

مریم جعفری آذرمانی

نشر علم (نشر تمدن علمی)

این کتاب شانزدهمین کتاب شعر من است که شامل پنجاه غزل و هشت مسمط است؛ غزل‌ها از سروده‌های خرداد نود و هفت تا اردیبهشت نود و هشت، و مسمط‌ها از سروده‌های دو سه سال اخیرند.


مراکز خرید حضوری:

ـ نشر علم، خیابان انقلاب، خیابان شهدای ژاندارمری، بین منیری جاوید و ۱۲ فروردین، بن‌بست گرانفر، پلاک ۴، واحد ۱

شماره تماس:
۰۲۱۶۶۴۱۸۲۳۵

ـ کتابفروشی‌های انقلاب

ـ فروشگاه‌های شهر کتاب

ـ کتابفروشی هوپا تهرانپارس

 

خرید اینترنتی:

سایت نشر علم

و فروشگاه‌های اینترنتی کتاب

 

باقی‌ست

 

و پرسشی‌ست قدیمی که همچنان باقی‌ست
که چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقی‌ست

 

«نبودن» از همه جا مثل سنگ می‌بارد
به بودنی که فقط تکّه‌ای از آن باقی‌ست

 

چقدر عاشق و معشوق مرده‌اند، امّا
هنوز هم که هنوز است عشقِ‌شان باقی‌ست

 

چه حرمتی‌ست در انسان که بعدِ این‌همه قرن
خطوطِ خاطره‌اش روی استخوان باقی‌ست

 

اگر چه روح و تنم می‌رود، خوشم با این
که ذوقِ شاعری‌ام هست، تا زمان باقی‌ست

 

مریم جعفری آذرمانی 
کتاب نواحی چاپ ۹۶
نشر فصل پنجم

 

غزلی از حسین منزوی


شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت

دوباره صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت


دوباره خواب مرا می‌برد که تا برسم

به روز صورتی‌ات ـ رنگ مهربان‌شدنت ـ


چه روزی آه چه روزی! که هر نسیم وزید

گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت


چه روزی آه چه روزی! که هر پرنده رسید

نکی به پنجره زد پیشباز درزدنت


تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو

شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت


درخت شکل تو بود و تو مثل آینه‌اش

شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت


و از بهشت‌ترین شاخه روی گونه‌ی چپ

شکوفه‌ای زده بودی به موی پرشکنت


پرنده‌ای که پرید از دهان بوسه‌ی من

نشست زمزمه‌گر روی بوسه‌ی دهنت 


شکفته بودی و بی‌اختیار گفتم: آه

چه‌قدر صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت 


حسین منزوی

حدسم درست بود...


حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد

مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانه‌دار ندارد


دیوار پیچ‌پیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!

حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد


نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان این‌همه تنها

اصلاً بدم می‌آید از این‌جا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ


باور نمی‌کنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران

از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد


تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است

زیرا که روبه‌روی وضوحش، غیر از غم و غبار ندارد


زن صفحه‌صفحه خاطره‌اش را، پر کرده از توهّم و هذیان

حتماً مرور کن که بخندی؛ یک سطر گریه‌دار ندارد


مریم جعفری آذرمانی 

۱۶ دی ۹۵

کتاب نواحی چاپ ۹۶



بازگشتِ تو خوب است... (شعر تازه)


بازگشتِ تو خوب است، امّا، دیگر اسمی از آن زن نیاور!

هر زنی بود فرقی ندارد، بعد از این اسمی اصلاّ نیاور!


گرچه خورشیدِ بی‌آسمانم، می‌توانم درخشان بمانم

هی نگو اسم معشوقه‌ات را! ماه در روزِ روشن نیاور!


من فقط دوستت دارم و بس؛ خواهشی هم ندارم جز این که:

ماجراهای بی‌قیدی‌ات را، گوشه‌ی حُرمتِ من نیاور!


این‌همه گل که دیدی و چیدی، شک ندارم که حتماً شنیدی:

عطرِ مریم فقط ماندگار است؛ بی‌خودی لاله سوسن نیاور


یوسفِ بی‌ملاقاتیِ من! - گرچه با دست‌های عزیزت،

قفلِ آغوش را باز کردی - من تماماً دلم؛ تن نیاور!


مریم جعفری آذرمانی 

۳ فروردین ۱۳۹۸


پی‌نوشت: اولین شعر نود و هشت

محمدعلی بهمنی در گفتگو با ایبنا

در گفت و گو با ایبنا مطرح شد:

بهترین شعرهایی که محمدعلی بهمنی در سال ۹۷ خوانده است.


(تاریخ انتشار: جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸)


محمدعلی بهمنی با بیان اینکه مهم‌ترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسل‌های بعد چه دارد، از بهترین شعرهایی گفت که در سال ۹۷ خوانده است.


محمدعلی بهمنی در گفت‌وگو باخبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اظهار کرد:‌ پارسال بیشتر وقتم را صرف مطالعه مجموعه شعرهای مریم جعفری‌آذرمانی کردم و معتقدم که اگر کسی شعرهای او را با حوصله کاوش کند، متوجه می‌شود که آثار او از برترین‌هاست.


وی ادامه داد: او آزادانه شعر می‌نویسد و ادامه دهنده راه نیماست و وقتی کسی کتاب او را بخواند متوجه خواهد شد که او شاعر زمانه خودش است. البته باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که تنها بخشی از پتانسیل شاعر برای زمانه خودش است و  ظرفیت‌های اصلی او برای آیندگان به جای خواهد ماند.


این شاعر پیشکسوت با پیشنهاد دادن کتاب‌های این شاعر گفت:‌ از همین تریبون از همه عزیزان و علاقه‌مند به شعر دعوت می‌کنم تا آثار مریم جعفری آذرمانی را بخوانند؛ چراکه مریم جعفری آذرمانی نه‌تنها زمانه خودش را به خوبی شناخته، بلکه مطالعه عمیق و خوبی روی گذشته داشته است. این حرف‌های من تعریف نیست و چیزی است که به یقین به آن رسیده‌ام.


وی ادامه داد:‌ به اعتقاد من حسین منزوی هنوز هم فراترین دیدگاه را به شعر و غزل دارد؛ اما مطمئنم که اگر او هم الان زنده بود، حرف‌های من را تایید می‌کرد و چنین نظری روی شعرهای او داشت. به نظرم مهم‌ترین ویژگی یک شاعر این است که نشان دهد در عمق شعرش برای نسل‌های بعد چه دارد و به نظر من او توشه خوبی برای آینده تهیه کرده است.

 

بهمنی با اشاره به ویژگی‌های هنر گفت: خاصیت هنر است که در زمانه خودش تجزیه و تحلیل نمی‌شود. مگر سهراب سپهری نبود که در گذشته انتقادهای فراوانی از او وجود داشت اما همه به چشم دیدیم که او ماندگار شد و امروز همه مردم او را می‌شناسند.

 

وی در پایان اظهار کرد:‌ این روزها وقتی کتاب‌های شاعران جوان را می‌خوانم متوجه می‌شوم که چقدر از زمانه خودم عقب هستم. شاعران این دوره، گذشته و امروز را جمع کرده‌اند و انگار برای فردا حرف می‌زنند؛ در کل هنری که فقط از روزگار خودش حرف بزند، تنها به درد همان زمان می‌خورد و برای آینده کاربردی ندارد.

 

لینک خبر



مسمّط عاشقانه (چاپ نشده)


از پشتِ بی‌قراریِ چشمانِ تو

ـ تنها نه آن نگاهِ درخشانِ تو ـ

معلوم می‌شود همه‌ی جانِ تو


هر قدر هم بپوشی و پنهان کنی


غمگینِ با وجود و عدم آشنا!

از ناکجای فلسفه بیرون بیا!

وقتش رسیده است که آیینه را


در خانه‌ی مغازله مهمان کنی


می‌خواستم نگاه کنم پشتِ هم

اما به رسمِ شعر و شعورم قسم

در مکتبِ وقوعِ دلِ وحشی‌ام


عقلی نداشتم که مسلمان کنی


دیگر گل و درخت ندارد بهار

خشک است و خالی است تنِ روزگار

با شیوه‌ی دو چشمِ دقیقت ببار


تا خاک را دوباره چراغان کنی


قدری نگاه کن دلِ پژمرده را

تا متنِ داستانِ قلم‌خورده را

این بی‌ستاره صحنۀ افسرده را


با نقش‌های تازه درخشان کنی


از بازیِ قضا و قدر شاد باش!

لبخند سهمِ توست پسر! شاد باش!

معشوقِ صاحبانِ نظر! شاد باش!


تا خطّ خشم را لبِ خندان کنی


زیرا که صاحبانِ نظر شاکی‌اند

از روزگارِ قحطِ هنر شاکی‌اند

هر لحظه را نباشی اگر شاکی‌اند


شعرِ دقیق! باش که میزان کنی


مریم ـ زن شکسته ـ به دنبال توست

در کافه‌های خسته به دنبال توست

هرجا اگر نشسته به دنبال توست


تا مبحثی بیاری و عنوان کنی


مصداقِ بی‌مشابهِ ـ تنها شدن ـ !

ـ در این سیاه‌چاله شکوفا شدن ـ

یوسف‌ترین دلیلِ زلیخا شدن!


تن را محال بوده که عریان کنی


حالا به قولِ ناصرِ خسرو ـ عزیز!

تصویرِ بی‌قرارِ جماعت‌گریز!

آیینه‌ی نشسته در آن سوی میز! ـ


«شاید که حال و کار دگرسان کنی»


مریم جعفری آذرمانی 

28 مرداد 1397



سطر آخر برگرفته از قصیده معروف ناصر خسرو است


چه دارد برای تو، تنهاییِ کبریا؟ (غزل تازه)



چه دارد برای تو، تنهاییِ کبریا؟

خدایا! اگر هستی از عرش پایین بیا!


وطن کو؟ که عشقی بِوَرزم به «سیما»ی آن

که بیزارم از دین و تاریخ و جغرافیا


خدا! این‌همه قارّه! جا مگر قحط بود؟

چرا سرزمینِ من افتاده در آسیا؟


غزل را کتک می‌زند ناظمِ محترم

ببین ترکه و خط‌کش افتاده دستِ کیا!


پر از گوشِ مخفی‌ست این چاردیوارِ شعر

بله! شعر؛ این سازمانِ همیشه «سیا»


پدرخوانده‌ی مرده‌ام بس که خط خورده‌ام؛

که میراث‌داری ندارم در این مافیا


مریم جعفری آذرمانی 

۱۹ اسفند ۱۳۹۷




چرا بهار نمی‌آید این طرف، دیگر؟ (غزل تازه)



.


کلافه‌ایم از این فصلِ ناخلف، دیگر

چرا بهار نمی‌آید این طرف، دیگر؟


چگونه با قلم و نان به خانه برگردد -

پدر که له شده در ازدحامِ صف، دیگر


کدام خانه؟ که اصلاً وطن نباید گفت -

به این مساحتِ ویران - مَع‌َالأسَف - دیگر


نه مریم آینه دارد، نه یاسمن شاد است

که خاک هیچ ندارد - مگر علف - دیگر


براهنی! چه کنم در سکوتِ این سرسام؟

نمی‌زنند زنان دف دَدَف دَدَف، دیگر


زبانِ مادری‌ام در رسانه مُثله شده

چهار نقطه مگر مانده از شرف، دیگر؟ -


که شعرِ تازه به دنیا بیاورد شاعر

که «نحو» و «قافیه» را «می‌کند تلف»، دیگر



مریم جعفری آذرمانی 

۱۴ اسفند ۱۳۹۷


پی‌نوشت: بیت پنجم اشاره به شعر «دف» اثر رضا براهنی است: ... از این قلم، چون چشم تو، خون می‌چکد، دَفدَفدَدَف...



تا که سر به روی پیکرم گذاشت

تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود

هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود


دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم

کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود


مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 

مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود


پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 

او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود


توی واژه‌نامه جای جنگ، ننگ، می‌نویسم و...  ضمیمه می‌کنم: 

یادگارِ آن غرورِ له‌شده، غیر از این پلاک و پیرهن نبود


زندگی بلای بودنِ من است، مرگ: جشنِ جاودانه بودنم

تا همیشه خواب می‌شدم، اگر، ترسی از دوباره پاشدن نبود

 

مریم جعفری آذرمانی 

۲۰ تیر ۱۳۸۴

کتابِ سمفونیِ روایتِ قفل‌شده

چاپ بهار ۱۳۸۵

نشر مینا 


انتشار کتاب تو رها باش و دوست داشته باش

منتشر شد:



تو رها باش و دوست داشته باش 

۵۵ غزل عاشقانه


مریم جعفری آذرمانی


پاییز ۱۳۹۷



انتشارات فصل پنجم

تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷

نشانی فروشگاه: 
روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم

توضیح صفحه تقدیم کتاب؛

بعد از چهارده مجموعه شعر 
که حاصلِ بیست و دو سال شاعری‌ام بود
و بیشتر فضای اعتراضی و اجتماعی داشتند،
این اولین مجموعه شعرِ تماماً عاشقانه‌ی من است.

تقدیم به 
شاعران متولد دهه هفتاد، 
که در دهه نود شاعری‌ را آغاز کردند
و شنیدنِ غزل‌های عاشقانه‌شان 
به حال و هوای شاعری‌ام جان تازه‌ای بخشید..



یک شعر از این کتاب:


مرورِ عکسِ تو زیباترین یقینِ من است

همیشه یادِ تو در چشمِ دوربینِ من است


میانِ این‌همه غم دل‌خوشم که حدّاقل

غمِ ندیدنِ «تو» حالِ بهترینِ من است


چقدر عاشقِ آن لحظه‌ام که چشمانت

نشسته آن طرف و محوِ آفرینِ من است


زبانِ بازِ من و حرف‌های ممنوعش

و گوش‌های تو در این میان امینِ من است


ببین منم؛ زنِ رسمی، زنِ محافظه‌کار

همیشه گفتنِ اسمِ تو نقطه‌چینِ من است


چگونه بعدِ نمازِ شبم دعا کنمت؟

که آن‌چه دستِ مرا بسته است دینِ من است


حواس‌پرت شدم، پس نپرس! یادم نیست

اگر ببوسمت این عشقِ اوّلینِ من است


مریم جعفری آذرمانی 


انتشار کتاب تشریح

منتشر شد:




تشریح

(۵۸ غزل اجتماعی و اعتراض)

مریم جعفری آذرمانی

 پاییز ۱۳۹۷

انتشارات فصل پنجم

تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷

نشانی فروشگاه: 

روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم


یک شعر از این کتاب:


سربازهای مرده، جوانند همچنان

جان‌های بی‌گناه، روانند همچنان

عقلم به هیچ معجزه‌ای قد نمی‌دهد

دیوانه‌ها رییسِ جهانند همچنان

هر دختری به شیوه‌ای آخر عروس شد

پس مادران چرا نگرانند همچنان؟

زن‌ها دو پای له شده در ازدحام را

باید به خانه‌ها برسانند همچنان

یک دست در اداره و یک دست خانه‌دار

در حسرتِ حقوقِ زنانند همچنان

یک عمر بیشتر که ندارند در زمین!

بیچاره‌ها دچارِ زمانند همچنان

حتّا اگر مدارِ زمین را عوض کنی

خط‌های سرنوشت همانند همچنان


مریم جعفری آذرمانی



فتوحات طهرانیه ۴

دیروز رفتم یکی از مغازه‌های خدمات کامپیوتری تا بعضی کتاب‌هایم را که تقریباً نایاب شده‌اند اسکن و پی‌دی‌اف کنم، مغازه‌دار گفت برای این‌کار مجبور است کتاب‌ها را برش بزند و پرسید: دوباره صحافی کنم؟ گفتم: نه، نمی‌خوام. فقط برش بزنید... دوباره با تأکید گفت: خب این‌جوری که نمی‌‌شه بعدش راحت بخونید؟ گفتم: نمی‌خوام بخونم همه‌شو خودم نوشتم، با حالتی بهت‌زده گفت: شما شاعری؟ این‌همه کتاب داری؟ حیف این‌جا هدر شدی، باید می‌رفتی آمریکا... گفتم: قسمت نشده فعلاً، شما دعا کنید به برکت ماه مبارک رمضان به زودی برم آمریکا... 

از مغازه آمدم بیرون تا ساعتی بعد برگردم و کار را تحویل بگیرم، در این بین برای دوستم داشتم حرف‌های مغازه‌دار را تحلیل می‌کردم و به این نتیجه رسیدم که از روی هوشمندی‌اش این حرف‌ها را زده، چون ناخودآگاه فکر می‌کرده که اهالی فکر و نوشتن مختصِ کشورهای پیشرفته‌اند و در این مملکت احتمالاً یک نفر هم نیست که اهل فکر کردن و نوشتن باشد وگرنه وضعیت مملکت به این‌جاها نمی‌کشید...


مریم جعفری آذرمانی 

۳۰ اردیبهشت ۹۷


غزل تازه

دوست دارم تو را، مثل یک سیب روی درختش

خواب می‌بینمت، عینِ یک شاه با تاج و تختش


در فضای مجازی، من آن چشمم و عکس‌ها تو

در فضای حقیقی، همان سیبم و تو درختش


عاشقانه نوشتن محال است در کشور غم

منطقی نیست مخصوصاً از شاعرِ پایتختش


این که عاشق شدن شکل یک امتحانِ شفاهی‌ست

طبقِ معمول حتماً به من می‌رسد جای سختش


مریم! آخر چهل‌سالگی سنّ این حرف‌ها نیست

عاشقی مثل هر کار، خوب است امّا به وختش


مریم جعفری آذرمانی 

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷

رفتنِ شاعرِ حقیقی به نمایشگاه کتاب، رفتن به شکنجه‌گاه است


پارسال به میمنتِ(!) برگزاری نمایشگاه کتاب مطلبی با عنوان «بگذار نمایشگاه کتاب را آب ببرد» در کانال تلگرامم منتشر کردم، حالا می‌بینم که نه تنها برای نمایشگاه امسال هم مصداق دارد بلکه مسایل بیشتری هم اضافه شده است، بنابراین همان مطلب را با افزوده‌های جدید منتشر می کنم:


وقتی از ناشران تخصصی شعر می پرسی چرا این همه مجموعه های مبتذل را که به شکل نفرت انگیزی، عاشقانه تصور شده اند، منتشر می کنید، و پاسخ می دهند: پسرها برای دوست دخترهایشان می خرند... و به این ترتیب چیزی که حاصل تبلیغات خودشان است به گردن بقیه می اندازند...


وقتی ناشران تخصصی شعر، شاعرانی را بیشتر تبلیغ می کنند که فالوورهای بیشتری دارند نه شعر بهتر، شاعران که چه عرض کنم، کسانی که اول قرار نبود شاعر باشند، اما زودتر از بقیه گوشی اندروید خریدند و وارد اینستاگرام شدند و این شبکه اجتماعی را که اصلاً برای شاعر ساخته نشده بود، محفلی کردند برای گذاشتن چهره های نه چندان زیبا و نثر و نظم های نه چندان شعر، و چند وقت یکبار با یک تماس تلفنی، هزاران فالوور خریدند و به فالوورهای کاذبِ قبلی شان افزودند، تا خود را شاعر مردمی نشان دهند...


وقتی سارقان ادبی ـ اصلاح می کنم: سارقان بی ادب ـ کتابهایشان پرفروش تر از بقیه باشد...کتابهایی که ملغمه ای از تکنیک های ضعیف شده و تصاویر مبتذل شده و زبان الکن شدۀ شعرهای شاعرانی است که به خاطر این همه ظلمِ فرهنگی، به استضعاف کشیده شده اند و اگر حرفی بزنند شنیده نمی شود...


وقتی بسیاری از شاعران، شعرهای تکراری در کتابهایشان می گذارند و آنقدر شعر تکراری در کتابهایشان گذاشته اند که اگر ده کتابشان را بچلانی، دو کتاب به زور از آن در می آید...


وقتی شاعران جدّی که دیگر بعد از این همه سال نمی توانند از شعر دست بکشند، بعضاً مجبورند برای انتشار کتابهای بعدی شان به ناشر پول هم بدهند... پولی که از آن طرف به شکلی ناجوانمردانه، به حساب حق التألیفِ شاعرانِ مبتذل گو واریز می شود...


وقتی کلاسیک‌ترین و کهن‌ترین غزل‌های  متشاعران جاه‌طلب را که هر روز دارند سمت‌های مدیریتی‌شان را ارتقا می‌دهند، در رونمایی های غیرمردمی شان «اقبال عمومی مردم» تلقی می‌کنند در حالی که در هر جایی - از نهاد کتابخانه‌های عمومی تا  هر سوراخِ فرهنگِ پاره‌پوره و آش و لاشِ موجود- فرو کرده اند و از طرف تمام نهادهای دولتی و حکومتی تبلیغ می‌شوند و به این ترتیب به چاپ‌های سه رقمی می‌رسند و اسمِ این سیاستِ نه چندان تمیزٍ انحصارطلبانه را گذاشته‌اند اقبالِ عمومیِ مردم...


با این وضعیت، رفتن شاعرِ حقیقی به نمایشگاه کتاب، رفتن به شکنجه‌گاه است...


مریم جعفری آذرمانی

اردیبهشت ۹۷ 


نواحی

منتشر شد:



نواحی


مجموعه‌ی ۶۳ غزل نو

مریم جعفری آذرمانی


ناشر: فصل پنجم


یک شعر از این کتاب:


همیشه در جَرَیانِ مصیبتی بارز

همایشِ مگس است و خطابه‌ی وِزوِز


ژنِِ فقیر چه دارد که این وسط بدهد

به وارثانِ بلافصلِ اسکناس و فلز


زنِ معاشقه از فرطِ اصطکاکش سوخت

چگونه عشوه بریزد در این جِلِزّ و ولِزِ


میانِ منگنه‌ها له شد و نمی‌بیند

که دستِ رگ‌به‌رگش آبی اَست یا قرمز


زمین بدونِ بشر قلوه‌سنگ خواهد شد

چه می‌شود که نمیرند کودکان هرگز؟


مریم جعفری آذرمانی 


بایسته‌های پژوهش در شعر معاصر

منتشر شد:



بایسته‌های پژوهش در شعر معاصر 

راه‌کارهایی برای شناخت سیر واقعی تحولات شعر فارسی در دهه‌های اخیر 

مریم جعفری آذرمانی


ناشر: فصل پنجم 



فهرست مباحث کتاب:


پیش‌گفتار

شعر معاصر و سیرِ مکتوبِ آن

غزل و تاریخ ادبیات معاصر

شعر معاصر و مرزبندی‌های حاشیه‌ای

شعر معاصر و ادّعاهای شاعران

شعر معاصر و استعداد شاعران

شعر معاصر و صاحب‌نظران

شعر معاصر و مسأله‌ی تداوم ِ شاعری

شعر معاصر و مخاطبان

شعر معاصر و نقد ادبی

شعر و نمودهای رفتاریِ شاعران

شعر معاصر و عنوان‌گذاری‌ها

شعر معاصر و گزاره‌های مطلق

شعر معاصر و منظومه‌ی فکری شاعر 


بخشی از پیش‌گفتار کتاب :

هدف اصلی این کتاب، ارائه‌ی نگرشی واقعی به تحولاتِ #شعر_معاصر است، که به دلایل مختلفی که در متن کتاب خواهیم دید، در بسیاری از پژوهش‌های دانشگاهی یا غیر دانشگاهی، پایان‌نامه‌ها و بعضاً مقالاتی که وصفِ علمی پژوهشی دارند، نادیده گرفته شده است. همچنین این کتاب می‌تواند برای شاعران و مخاطبانی که می‌خواهند نگاهی واقعی‌تر به وضعیتِ شعر در دهه‌های اخیر داشته باشند سودمند باشد.


غزل تازه

نپرسی: چرا تن ندارند دیگر

سر و شکلِ روشن ندارند دیگر


قرارِ ملاقاتِ زن‌ها اداری‌ست

ببین شوهران زن ندارند دیگر


فقط شکلکِ عاشقی درمی‌آرند

مدادِ نوشتن ندارند دیگر


زنانِ عمومی، اگر جمله‌هاشان

پر از ما شده، من ندارند دیگر


چگونه در این عشق‌بازی ببازند

دلی را که اصلاً ندارند دیگر


غمی هست در جیبِ شلوارهاشان

زنانی که دامن ندارند دیگر


مریم جعفری آذرمانی 

۳۰ فروردین ۱۳۹۷


نمایشِ شاعر بودن


در سال‌های اخیر، بعضی مجموعه شعرهای جوان‌ها که با مجوز ارشاد به چاپ چندم می‌رسند، ممنوعیت فروش هم دارند، معلوم نیست چه نهادهایی در این قضایا دست دارند، یعنی انگار وزارت ارشاد یک چیز را قبول دارد که فلان نهادِ دیگر آن را قبول ندارد... اما نکته این است که همین ممنوعیتِ فروش است که این مجموعه‌ها را به چاپ چندم می‌رساند، نه لزوماً ارزشِ ادبیِ آن‌ها؛ چون معمولاً مخاطبانِ هیجان زده تمایلِ بیشتری به خریدِ کتابهای ممنوع دارند، بسیاری اوقات ممنوعیتِ این کتاب‌ها، به دلایل شعری نیست، بلکه فقط حاصلِ نمایش‌های سیاسیِ سطحی، از سوی مؤلفانِ جوانِ آن‌هاست، نمایش‌هایی که هیچ ربطی به ارزشِ شعر ندارد، چون معمولاً آثار این گونه مؤلفان، آثاری عمیق و اندیشه‌وزانه نیست و مناسبِ مخاطبانِ سطحیِ ادبیات است که قطعاً تعدادشان بیشتر از مخاطبانِ فرهیخته است (سطحی بودنِ این شعرها، از ایراداتِ فاحشِ دستوری و بی‌منطقیِ بسیاری از تصاویر و کهن‌گراییِ بیش از حدّ و بی‌ارتباطیِ سطرهای شعر به هم... مشخص است). البته باید توجه داشت که این ممنوعیت‌ها معمولاً موردی‌ست نه همه‌جانبه؛ یعنی این کتاب‌ها را چه بسا در کتابفروشی‌های معتبر، در بهترین جای پیشخوان ببینید، ولی مثلاً در نمایشگاه‌هایی مقطعی که خریدارانِ زیادی هم ندارند، ممنوع باشند، و همین ممنوعیت‌ها را مؤلفانِ مذکور، بهانه‌ای می‌کنند تا خود را معروف‌تر و آثارشان را از نظر فکری، مهم و وجودشان را برای سیاست خطرآفرین معرفی کنند... در حالی که اگر خطرآفرین بودند این‌قدر مصونیتِ سیاسی نداشتند که هر چه می‌خواهند بگویند و در مجامع رسمی هم کارگاه شعر برگزار کنند و چیز‌هایی که خودشان نصفه‌نیمه و جسته‌گریخته از این‌ور و آن‌ور شنیده‌اند، به خوردِ جوانتر از خودشان بدهند و حاصلِ این گونه کارگاه‌ها پیداست که خودِ شعر نیست، بلکه نمایشی از شاعر بودن است...


مریم جعفری آذرمانی

(از میان یادداشتها)


کار همه زاری‌ست

شغلِ همگی ناله و کارِ همه زاری‌ست

تصویرِ جنون است که از آینه جاری‌ست


تا رهبرِ ارکستر، سرِ لاشخوران است

هر لاشه که در گوشه‌ای افتاده، قناری‌ست


در زیست و بومِ تو و من جغد نشسته

هر حنجره‌ی تازه، از این خاک فراری‌ست


دعوا سرِ نفت است، به این خانه چه رفته‌ست؟

جز این که بسوزیم و بسازیم چه کاری‌ست؟


هر برگه‌ی ما پر شد از امضای غریبه

معیارِ رقم‌های زبان‌بسته، دلاری‌ست


صحبت سرِ گنجینه‌ی ما بود، وگرنه

در خانۀ ویران چه قرار و چه مداری‌ست؟


مریم جعفری آذرمانی

۱۹ فروردین ۱۳۹۷


دنیا پر از سگ است...


از کتاب «سمفونیِ روایتِ قفل‌شده»:


دنیا پر از سگ است؛ جهان سر به سر سگی‌ست

غیر از وفا، تمام صفات بشر سگی‌ست


لبخند و نان به سفره‌ی امشب نمی‌رسد

پایان ماه آمد و خُلقِ پدر سگی‌ست


از بوی دود و آهن و گِل مست می‌شود

در سرزمین من عرقِ کارگر سگی‌ست


جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی 

اخبار یک، سه، چار، دو، تهران، خبر سگی‌ست


آهنگ سگ، ترانه‌ی سگ، گوش‌های سگ 

این روزها سلیقه‌ی اهل هنر سگی‌ست


بار کج نگاه شما بر دلم بس است 

باور کنید زندگیِ باربر سگی‌ست


آدم بیا و از سر خط آفریده شو

دیگر لباس تو، به تنِ هر پدرسگی‌ست


مریم جعفری آذرمانی

۱۷ اسفند ۱۳۸۳


سال ۱۳۹۷ (سال سگ) مبارک باد


بررسی کتاب راویه

«راویه؛ روایتی انتقادی، خطاب به ناشاعران و نان به نرخ روزخوران»

یادداشتی از نیلوفر بختیاری 

بخوانید در: شهرستان ادب


سرزمین

تو سرزمین منی؛ از زمین سری، ایران!

اگرچه یکسره از گریه‌ات تری، ایران!


چقدر گریه کنی از خزر به عمّانت؟

درون خویش سراپا شناوری، ایران!


دو مشرق است و دو مغرب، حدودِ امکانت

اگر دوباره خودت را بگستری، ایران!


به خط به خطّ تنت جوهرِ غزل ثبت است

عجیب نیست بگویم که دفتری، ایران!


که شاعرانه ورق می‌زنیم فالت را

که تا همیشه ببینیم بهتری، ایران!


به شکلِ گُربه نمی‌بینمت که زیبا نیست

در آسمانِ خیالم کبوتری، ایران!


چقدر خسته‌ای از بچه‌های ناخلفت

ولی هنوز صبورانه مادری، ایران!


اگرچه عقربِ تاریخ نیش می‌زندت

نشد که ثانیه‌ای کم بیاوری، ایران!


مریم جعفری آذرمانی

۶ اسفند ۱۳۸۷

(از شعرهای منتشر نشده در کتابها)

فاطمه! خسته‌ام از این دنیا...


از کتاب «دایره»:


قصه‌ی من همین که بالاخره، غُصه‌هایم رسیده تا اینجا

چین پیشانی‌ام عمیق شده، فاطمه! خسته‌ام از این دنیا


گرچه دنیا پر است از خانه، یک اتاقش نصیب من نشده

شعرها را کجا نگه دارم؟ پاره پوره شدند دفترها


نه به معشوق بودنم شادم، نه زنِ زندگی شدم هرگز

چون سی و پنج سالِ پی در پی، شعر می‌خوانده‌ام به جای دعا


اگر امروز این جهان باشد، آن جهان پس همان خود فرداست

هرچه امروز را نگه دارم، باز یک روز مانده تا فردا


صاف زل می‌زنم در آیینه؛ لب برّاق و چشم‌های شَدید

اگر آرایشم خراب شود، روسیاهی کجا بهشت کجا؟


مریم جعفری آذرمانی

۷ اسفند ۱۳۹۱


همان زنِ صوفی

از کتاب «مذاکرات»:


منم همان زنِ صوفی که بی‌خبر رفته

کنار رابعه‌ها تا کجا سفر رفته


خدای مطلقِ من سخت فرق دارد با

خدای‌تان که به ابلیس، بیشتر رفته


چه خضرها که در اثنای ظلم کشته شدند

و عدل، حوصله‌اش روی قاف سر رفته


دو قطره از نمِ آب حیات باقی بود

که در مثانه‌ی این ظالمان هدر رفته


کلید رمز جهان از کجا ترک برداشت؟

که درزِ شایعه تا کائنات در رفته


حسابدار! چه ربطی‌ست بین کار من و

فرشته‌ای که پیِ کار بی‌خطر رفته


مریم جعفری آذرمانی 

۲۳ مرداد ۱۳۹۱


بزم زباله


از کتاب "قانون":


یکی از خانه به دوشانِ فراوان هستم

کیسه پر کرده و شب‌گردِ خیابان هستم


گربه‌ها چشم ندارند ببینند مرا

شب به شب بزمِ زباله‌ست که مهمان هستم


مردم از این طرف و آن طرفم می‌گذرند

نکند فرض کنی من هم از آنان هستم


نکند فکر کنی هیچ ندارم، من هم

صاحب سفره‌ی خالی شده از نان هستم


به شناساندن آیینگی‌ام مشغولم

گاه اگر دیوم و گاهی اگر انسان هستم


چاره‌ای نیست، مگر چشم بپوشند از من

تا نبینند که در صورت امکان هستم


مریم جعفری آذرمانی 

۳ آذر ۱۳۸۸


برهان نظم


از کتاب «تریبون»:


گرچه بر طبقِ برهانِ نظمش، بیت‌ها را به ترتیب چیدم

بر خلافِ جهانِ مدوّر، بر ورق مستطیلی کشیدم


گُل به قبرت ببارد! اگرچه... برگ‌ها دستِ آخر سیاهند

احمدِ شاملو! رک بگویم: خسته از شعرهای سپیدم


شعر، یکسر خودِ زندگی نیست، بلکه من در حواشیِّ شعرم

زندگی می‌کنم گاهی اوقات، منزوی شاهد و من شهیدم


منتقد، پشت میزِ تریبون، واژه‌های زبان‌بسته را خورد

هیچ شعری جلودارِ او نیست؛ از زبان بی‌زبان‌تر ندیدم


مریم جعفری آذرمانی



کافه‌ی شعر...


از کتاب "راویه":


کافه‌ی شعر مثل خوابِ شلوغ، گرچه پررونق است، تعطیل است

منِ شاعر نشسته‌ام بیدار، چاره تنها زبانِ تمثیل است:


با همان حرف‌ها که باد هواست، بس که هی باد کرده‌ای او را

پشه‌ی بیخودی بزرگ شده، باورش می‌شود که یک فیل است


پس توهّم که دست‌سازِ تو بود، بُت‌تر از عصرِ جاهلیّت شد

چون مناجاتِ تو به سمتِ کسی‌ست که دقیقاٌ خودِ عزازیل است


به زبان‌بازِ در عدم معروف، برگِ پژمرده هم نباید داد

پرِ کاهی اگر به او بدهی، ادعا می‌کند که جبریل است


مریم جعفری آذرمانی 


مخاطبانه گوش کن

از کتاب "دایره":


گرچه بین شاعران، فصاحت و بلاغتم مسلّم است

حرف عادّی بلد نبوده‌ام، همین برای من غم است


من که شاعرم همیشه کم می‌آورم، ولی شبانه‌روز

جمله‌های تازه‌‌ای برای چاپلوس‌ها فراهم است


پول‌دارها چه در مغازه‌ها شمرده حرف می‌‌زنند!

من، چه قدرتِ تکلّمم برای نان خریدنم کم است!


پس بیا و بر خلاف دیگران مخاطبانه گوش کن

طبقِ شعر حرف می‌زند زنی که بی‌مسیح، مریم است


مریم جعفری آذرمانی 


باز در کسوتِ آدمی‌زاد...

از کتاب "راویه":


باز در کسوتِ آدمی‌زاد، دیو پشتِ تریبون نشسته

نوچه‌ها خانه را قبضه کردند، رستم از گود بیرون نشسته


دیو با زور و بازوست، امّا، سطری از شاهنامه نخوانده

پس محال است هرگز بفهمد: چشمِ تهمینه در خون نشسته


من که تهمینه و رستمِ زال، بوده‌ام توأمان این همه سال،

گریه کردم به تشییعِ سهراب: «شعر» ـ این زار و وارون نشسته ـ


می‌روم سنگ و دریا بیارم، تا بشویم الفبای‌تان را

جهلِ دیوِ فضیلت ندیده، بر الف تا یِ و نون نشسته


مریم جعفری آذرمانی



شاملوترین زنم...

از کتاب "تریبون":


شاملوترین زنم، جهان! شغل من «در آستانه»گی

شاه‌کار آفرینشم؛ آفرین به این زنانگی


مرگ را قشنگ شسته‌ام گوشه گوشه دفن کرده‌ام

ایستاده سجده می‌کنم در نمازهای خانگی


غیر گریه هیچ پرده‌ای، روی پوستم نمی‌کشم

ای نقاب‌دارِ بی‌شمار! دور شو از این یگانگی


با منِ بریده از عوام، ادعای دوستی نکن

تک تکِ خواص شاهدند شهره‌ام به بی‌نشانگی


هرچقدر موریانه‌ها، موذیانه دفنِ‌شان کنند

سرنوشتِ شعرهای من، ختم شد به جاودانگی


مریم جعفری آذرمانی

اگر موافقِ حذفِ بشر خودم بودم

از کتاب "تریبون":


اگر موافقِ حذفِ بشر خودم بودم
ولی از آن همگان یک نفر خودم بودم

قسم به هر کس و ناکس که ننگ‌خواهِ من است
به فکر هر کس و ناکس ـ مگر خودم ـ بودم

صدای من همه‌جا را احاطه کرد، ولی
چرا از آن‌همه محروم‌تر خودم بودم؟

من ادعای خدایی نکرده‌ام هرگز
اگرچه منشأِ خلقِ اثر، خودم بودم

نه متنِ من، که منِ من کتاب شد، زیرا:
نه ذوقِ شاعریِ من، هنر خودم بودم


مریم جعفری آذرمانی


نکته

 
مطلبی مفید و قابل تأمل با عنوانِ قافیه ثابت « تجدد» در شعر معاصر ایران - نگاهی به قالب‌های قصیده، شعر نیمایی و سپید بر اساس آرای ساختارگرایان، به قلم منتقد جوان کاظم هاشمی در روزنامه ایران، دیروز (12 مرداد 1396) منتشر شده است. اما دو نکته بعد از خواندنِ مطلب:

1. استفاده از قافیه و ردیف و وزن، لزوماً آن محدودیتی را که تصوّر می رود ایجاد نمی کند، این اجزاء برای شاعرِی که ذهنی موزون و خلاق دارد و به جزء جزء زبان و بیان فکر می کند، فقط بخشی از محدودیتهاست، چون اصولاً شعر در هر صورت چه قالب قدیمی چه قالبهای چدید مثل سپید و غیره، محدود شدۀ آن چیزی است که در ذهن شاعر هست.

2. اخوان و شاملو (و بیشتر شاملو) شاعرانی مخالف استبداد معرفی شده اند که در نگاه نویسنده مطلب مذکور و بر اساس مبانی نظری مطرح شده، از یک بُعد، درست است اما با توجه به همان مبانی نظری باید این را اضافه کرد که:
اگرچه این دو شاعر با کنار گذاشتنِ قالبهای کلاسیک (شاملو به طور کلی و اخوان به طور نسبی) ضداستبدادی عمل کرده اند، اما چون زبان شعر این دو شاعر کهن است، از درون ایدئولوژی مستبدانه دارند، به حدی که شاملو را می توان شاعری دانست که با کنار گذاشتنِ کاملِ وزن و قافیه، و در همان حال، استفاده از زبان بسیار کهن، در ظاهر با استبداد مبارزه می کند اما در باطن، از اصلِ استبداد بیزار نیست و در مقامِ خود، مستبد هم هست؛ قدرتی استبدادی که همراه با رعیت هایش باعث شد غزل چندین دهه در مطبوعاتِ ادبی، قالب کهن تلقی شود و اجازه ی انتشار پیدا نکند، غزلی که یکی از شاعرانِ مهمش حسین منزوی بود که زبان و بیانش به مراتب، نوتر و امروزی تر از زبان و بیان شاملوست. گویا منزوی در بسیاری از غزلهایش شاعری آزاد است که مستبد به نظر می آید اما شاملو مستبدی است که لباس آزادی خواهان را به تن کرده است.
در این میان، شاید تنها کسانی مثل فروغ و نصرت و سهراب، واقعا چه در ظاهر چه در باطن، ضد استبداد بوده اند...

مریم جعفری آذرمانی

پوستم به لایه‌های تن رسیده اَست


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


پوستم به لایه‌های تن رسیده اَست
تنگیِ تنم به پیرهن رسیده است

وای اگر بگویمش زبانه می‌کشد
درد دل که بی‌تو تا دهن رسیده است

گوش کن که آه هم نمی‌کشم، اگر
نوبتِ شکایتی به من رسیده است

هیچ کس نبود جز من و تو، پس چرا
داستان ما به انجمن رسیده است

سایه‌های رابطه، همین درخت پیر
تا کرانه‌های هر چمن رسیده است

مریمم؛ شریکِ آدمی نبوده‌ام
سیبِ دیگری به دست من رسیده است

مریم جعفری آذرمانی


... و به شاعر اگرچه معمولاً

از کتاب "راویه":


... و به شاعر اگرچه معمولاً خسته و ناامید می گویند
شعر، جنگِ زبان و زندگی اَست؛ کُشته اش را شهید می گویند

پدرم وزن شعر می دانست، و ـ خدا رحمتش کند ـ می گفت
که مخاطب اگر سواد نداشت، شاعران هم سپید می گویند

اعتقادی به خود ندارند و... مثل دوزخ که شعله می شمُرَد
از شب و حسرت و هزینه پُرند، باز «هَل مِن مزید» می گویند

بس که بیزار بودم از تقلید،بین من با خودم شباهت نیست
باقیِ شاعران شبیهِ هم اند؛ هرچه را بشنوید می گویند


مریم جعفری آذرمانی



وایت واکرهای فرهنگی


به مناسبتِ نزدیک شدنِ اکرانِ فصل هفتمِ سریال "بازی تاج و تخت"

وایت واکرها (white walkers) زره و لباس می پوشند، تصمیم می گیرند، با یک حرکتِ دستشان لشکرِ خود را آماده می کنند... ولی نه می شود با آنها حرف زد، و نه حرفی برای گفتن دارند.
امّا وایت واکرها فقط پشت دیوارِ سریالِ "بازی تاج و تخت" نیستند، در مجامع فرهنگی هم سالهاست که دارند دنبال زنده ها می گردند تا آنها را به مرده های متحرک تبدیل کنند... این وایت واکرها ممکن است به ظاهر شاعرِ معروفی باشند یا دبیر جلسه ای یا رییس فرهنگسرا یا رییس دانشگاه یا...، فرقی نمی کند، ولی یک صفت را همگی شان دارند: نه حرفی دارند که بزنند و نه می شود با آنها حرف زد. اینها وایت واکرهای فرهنگ و ادب اند و از قضا قدرت بیشتری نسبت به نوعِ تخیّلی شان دارند؛ با چند حرکت دستورهای مهم صادر می کنند: نمی خواهند کسی را زنده و خلّاق ببینند، شاعرانِ مهم را افسرده و عزلت نشین می کنند، دانشجویانِ ادبیات را سرخورده می کنند و... اگر آن قدر جرأت داشته باشی که از آنها انتقاد کنی، اصلاً نمی فهمند چه می گویی...
و نکته اینجاست که حتا اگر یک وایت واکرِ فرهنگ و ادب را با شمشیر مخصوص از بین ببریم، وایت واکرهای دیگر کینه به دل می گیرند و زنده های بیشتری را به مرده های متحرک تبدیل می کنند تا همچنان با زره جنگجویانه و تاج یخی به پادشاهی شان  ادامه دهند.

مریم جعفری آذرمانی

17 تیرماه 1396

به هوش باش...

از کتاب "۶۸ ثانیه به اجرای این اپرا مانده است":


به هوش باش که آتش هوا عوض کرده‌ست

بگو به باد که ابلیس جا عوض کرده‌ست


چگونه گریه کند با دو چشمِ مصنوعی

نقابِ دائمی‌اش چهره را عوض کرده‌ست


مدارِ معتبری نیست در مسیر زمین

که نقطه‌ای‌ست که تنها فضا عوض کرده‌ست


به استفاده‌ی بیگانه می‌رسد نفرت

اگرچه حال مرا آشنا عوض کرده‌ست


جهان خراب شود باز دوستت دارم

که عشق، فاجعه را بارها عوض کرده‌ست


خداپرستیِ من از غرور بیشتر است

منم که آینه را با خدا عوض کرده‌ست


مریم جعفری آذرمانی