تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود

هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود


دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم

کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود


مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 

مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود


پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 

او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود


توی واژه‌نامه جای جنگ، ننگ، می‌نویسم و...  ضمیمه می‌کنم: 

یادگارِ آن غرورِ له‌شده، غیر از این پلاک و پیرهن نبود


زندگی بلای بودنِ من است، مرگ: جشنِ جاودانه بودنم

تا همیشه خواب می‌شدم، اگر، ترسی از دوباره پاشدن نبود

 

مریم جعفری آذرمانی 

۲۰ تیر ۱۳۸۴

کتابِ سمفونیِ روایتِ قفل‌شده

چاپ بهار ۱۳۸۵

نشر مینا