از کتاب "صدای ارّه می آید":

امّا نه تنها خطّ پیشانی، حتّا نه هر پلکی که می‌پژمُرْد
در زندگی، خط‌های بسیاری، او را به سمت پیری‌اش می‌بُرد

ماهیچه‌های نرم صورت را، هر قدر هم ورزیده‌تر می‌کرد
زیبایی‌اش محدودتر می‌شد وقتی زمان، آیینه را می‌خورد

نانوا به نرخ نان خود خوش بود قصاب هم با پول خون‌آلود
من هم به شعرم فکر می‌کردم هرکس که بعد از دیگری می‌مرد

خوابیده‌ام در خاک گورستان، در اضطرابِ روز رستاخیز
شاید اگر سنجیده‌تر بودم می‌شد گناهان مرا نشْمرد

مریم جعفری آذرمانی