من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

عامه پسند بودن سپید و غزل ندارد!


مریم جعفری آذرمانی

در گزارش خبرگزاری ایسنا از مراسم اختتامیه جایزه شعر خبرنگاران که روز جمعه 21 اسفند 1394 برگزار شد، اظهارات بسیار تلخ و دور از انصافی درباره غزل معاصر دیدم که عنوان گزارش هم بر اساس همان اظهارات بود، در انتقاد از این گزارش باید چند نکته را بگویم:

اول این که عنوان گزارش را گذاشته اند: «هشدار نسبت به وضعیت غزل معاصر»
این عنوان گذاری واقعا چه معنایی دارد؟ جایزه ای که در آن اکثرا شاعران سپیدسرا حضور دارند چرا باید این عنوان برای گزارش اختتامیه انتخاب شود؟ ساحت غزلسرایانی که غزل برایشان هنر و خلاقیت و دست کم بخشی از زندگی شان را تشکیل می دهد چه می شود؟ توجه کنیم که مثلا اگر کسی بیاید و جایزه ای ترتیب بدهد و به هر دلیلی فقط به غزلسرایان جایزه بدهد، آیا رواست که عنوان گزارش را مثلا بگذارد: هشدار نسبت به وضعیت شعر سپید؟

در اواسط گزارش، این اظهارات آمده:

«می‌خواهم در اینجا پرسش مشترکی تعدادی از دوستان را که در این دوره مطرح شده است، پاسخ بگویم. از ما سؤال می‌شود که آیا قصد نداریم جایزه‌ی شعر خبرنگاران را به دوبخش کلاسیک و شعر نو تقسیم کنیم. در پاسخ به این پرسش لازم است بگویم که تجربه‌ی برگزاری جایزه‌ی کتاب سال غزل بیش از هر سند دیگری ثابت کرد که تصور کم‌توجهی جایزه‌هایی از جنس خبرنگاران به قالب‌های شعر کلاسیک و غزل، یک سوء تفاهم است.»
در اینجا باید گفت که در جایزه کتاب سال غزل، آیا شده است یکبار به غزلسرایان جدیِ این سالها بگویید که کتابشان را شرکت بدهند؟ این را با اطمینان می گویم که شاعران جدی تری که شعرهای بهتری نسبت به متوسط فضای شعر امروز دارند، هیچ گاه خودشان کتابشان را در معرض داوری قرار نمی دهند، به بد و خوبش کاری ندارم، فقط می خوام بگویم که بر اساس جایزه ی کتاب سال غزل و خبرنگاران، که حوزه بسیار محدودی از شاعران را در بر می گیرد، به هیچ وجه نمی شود درباره فضای کلی شعر قضاوت کرد، و بعلاوه، نکته جالب در همین جایزه خبرنگاران این است که در حوزه شعر سپید چطور ممکن است شاعران شرکت کننده که تعداد قابل توجهی از آنها پیش کسوت هستند، همه بدون استثنا، خودشان با دست خودشان شرکت کرده باشند؟ عقل حکم می کند که دست کم از بعضی از اینان درخواست شده که کتابشان را شرکت بدهند، چنانکه نمونه هایش را در جوایز به عینه دیده ام، و این البته اشکالی ندارد، اتفاقا حرف من در همین است، شما واقعا تا حالا به چند تا از غزلسراها گفته اید که کتابشان را در جایزه شرکت دهند، اگر از من بخواهید فهرستی دست کم ده نفری برایتان آماده می کنم که همین دو سه سال اخیر چند کتابِ غزل با خلاقیت های فردی و امضای شخصیِ شاعری شان منتشر کرده اند ولی اخلاقشان طوری است که خودشان در جایزه شرکت نمی کنند.

در ادامه گفته شده:

«قطعا دوستی که محتوای بسیار غمگینی را در قالب یک وزن فو‌ق‌العاده طرب‌انگیز ارایه می‌کند، با وجود مشخصه‌های مثبت کارش، استاندارد انتخاب شدن در جایزه‌ی شعر خبرنگاران را ندارد.»
در این مورد باید گفت اولا نفسِ آوردن محتوای بسیار غمگین در وزن طرب انگیز لزوما ایراد نیست، اما از این گذشته آیا واقعا فقط غزل است که درگیر آسیب است؟ آیا نمی بینیم که شعر سپید در حجم تولیدیِ انبوهش، چه ایراداتی دارد. در این جا با آثار ممتاز شعری چه غزل چه سپید کاری ندارم، حرفم این است که اگر قرار باشد شعر سپید این سال ها را آسیب شناسی کنیم، یک مشکل بزرگش همین به هم شبیه بودن است، که عموما در شبکه های اجتماعی حتا بیش از نمونه های مبتذل غزل، یافت می شود. حتا گاهی نه تنها تشخیص تفاوت شعر دو شاعر سپیدسرا، بلکه تشخیص آنها از شعرهایی که از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه شده اند، دشوار است، می توانم مثالهای فراوانی بزنم اما از آنجا که برای هر شاعری در هر سطحی، شأن و حیثیت قائلم، از این امر خودداری می کنم، مخاطب می تواند خودش با گردشی در صفحه های شاعران، قضاوت کند که چه می گویم. حرف اصلی این است که در جایزه ای که از سپیدسرایان تجلیل می کنیم، دلیلی ندارد که غزل را مورد انتقاد قرار دهیم، چون هر قالب شعری و اصولا هر هنری در هر مقطعی، نکاتی آسیب شناسانه نیز دارد.


و سپس در همین گزارش می خوانیم:
«او با اشاره به وضعیت بد شعرهایی که این روزها در قالب غزل سروده می‌شود و دربین مخاطبان شبکه‌های اجتماعی مخاطبانی به‌دست آورده است، گفت: این وضعیت که به‌میمنت مخاطبان ناپایدار از جنس شبکه‌های اجتماعی پدید آمده است، به ما هشدار می‌دهد، غزل زرد و عامه‌پسند در حال فراگیری است»
در این جا باید گفت اقبال مخاطبان عام شبکه های اجتماعی هم برای غزل هست و هم برای سپید، و این نوعی خلط مبحث است که این امر را فقط به غزل نسبت دهیم، بله غزل عامه پسند داریم ولی آیا شعر سپید عامه پسند نداریم؟ باید حواسمان باشد که ممکن است یکی از همین شاعرانِ عامه پسند، دم گوشمان باشد اما به دلایل مختلف هویت واقعی اش را تشخیص ندهیم. عامه پسند بودن، سپید و غزل ندارد، اتفاقا در سپید واضح تر است چون حجم کثیری از مخاطبان عام از خواندنِ یک وزن ساده هم ناتوانند و گاهی جمله های دم دستی و روزمره را که اسمش را شعر سپید گذاشته اند بهتر می فهمند.

در ادامه آمده:
«هرچند این قالب کهن، فراز و نشیب‌های بسیاری را از سر گذرانده و حتا از دوره‌ی بازگشت که به وضعیت اکنون بسیار شبیه بوده است هم درنهایت رد شده... اگر پیروان و دوستداران راستین، برای این وضعیت فکری نکنند، شاید در ادامه، حاصل تلاش‌هایی که در چند دهه‌ی اخیر به‌دست آمده است، به‌کل، به محاق رود.»
باید بگویم که اگر به جای معیار قرار دادنِ شبکه های اجتماعی، سری هم به کتابفروشی های تخصصی شعر بزنیم و به جای کتابهایی که از صدقه سریِ شبکه های اجتماعی پرفروش شده اند، مجموعه غزلها را تورقی بکنیم و کاری به پر فروش بودنشان نداشته باشیم،  به راحتی متوجه می شویم که این دوره هیچ شباهتی به دوره بازگشت ادبی ندارد، اینکه یکی دو نفر به سبک بازگشت ادبی غزل می گویند و ادعاهایی بزرگتر از حدشان دارند دلیل نمی شود که تمام غزلسرایان این گونه اند.
در پایان باید بگویم که پیروان و دوستداران راستین شعر چه غزل چه سپید، شاعری شان را کنار نگذاشته اند و هنوز هم شعرهایشان را چه در کتاب چه در صفحات مجازی شان منتشر می کنند فقط حیثیت ادبی شان مانع از این است که در شبکه های اجتماعی با روشهای غیر شاعرانه، دنبال افزایش تعداد مخاطبان عام برای آثارشان باشند.

23 اسفند 1394


مگر برقصم...


به جای تنبک، دو دست را بر سرت بزن تا مگر برقصم
به برکتِ سازهای ممنوع، پشتِ هفتاد در برقصم

مجوّزی هست توی صندوقِ کهنه‌ی بی‌صدای مادر
در آور و نت به نت بسوزان که بعد از این شعله‌ور برقصم

پدر به ساز کسی نرقصید من چرا لج کنم؟ که از من
هزار رقاص در می‌آید اگر به جای پدر برقصم

کلاه تنگی سرم کشیدند تا تنم از رمق بیفتد
بیا مگر بشنوی ببینی که می‌شود کور و کر برقصم

وحید! این سنگ مال من نیست قبر من صاف‌تر از این بود
شکسته‌تر کرده‌اند آن را که عشوه‌انگیزتر برقصم

ببین قیامت شده‌ست دنیا؛ پلِ صراطی بیاور این‌جا
که حاضرم با تو پیشِ چشمِ هزار میلیون نفر برقصم

مریم جعفری آذرمانی


(از شعرهای حذف شدۀ کتاب "مذاکرات")


نکند فرض کنی من هم از آنان هستم


از کتاب "قانون":

یکی از خانه به دوشانِ فراوان هستم
کیسه پر کرده و شب‌گردِ خیابان هستم

گربه‌ها چشم ندارند ببینند مرا
شب به شب بزمِ زباله‌ست که مهمان هستم

مردم از این طرف و آن طرفم می‌گذرند
نکند فرض کنی من هم از آنان هستم

نکند فکر کنی هیچ ندارم، من هم
صاحب سفره‌ی خالی شده از نان هستم

به شناساندن آیینگی‌ام مشغولم
گاه اگر دیوم و گاهی اگر انسان هستم

چاره‌ای نیست، مگر چشم بپوشند از من
تا نبینند که در صورت امکان هستم

مریم جعفری آذرمانی

منم که شاعرِ دربارِ سینه‌سوختگانم


از کتاب "ضربان":


چگونه شکر کنم این مخاطبان جوان را
از این که مفت خریدند خاطرات گران را

منم که شاعرِ دربارِ سینه‌سوختگانم
به روح من صله دادند غصّه‌های جهان را

زبان‌شناسیِ افسردگی چگونه بداند
که با کدام هجاها ادا کنم هیجان را

غرور، عاطفه‌ام بود و درّه درّه بریدند
که با نزاکتِ قلبم دوباره پر کنم آن را

کنار حرمتِ قلبم که ضربه ضربه شکسته
نشد که دوست بدارم زنانِ بی‌ضربان را

مریم جعفری آذرمانی


مادرم که مطلقاً زن است


از کتاب "قانون":

با وجود هر چه داشتم حسرتی همیشه با من است
می‌کِشد حسادتم به او؛ مادرم که مطلقاً زن است

ظرف‌ها هنوز مانده‌اند من هنوز بیت دومم
جای چایِ دم نکرده‌ام آب گرم توی کلمن است

همسرم صبورتر شده مثل تکه‌ای فلز در آب
در مرام شعرهای تر، ضربِ جمله‌ها مطنطن است

نفرتِ شدید از پیاز، بی‌سالاد کرده سفره را
طعمِ این خوراکِ حاضری با صدای من مزیّن است

لذتِ زنی به نام شعر تا به ازدواج‌ِمان کشاند
من وَ همسرم در این میان قصدمان شریک بودن است

مریم جعفری آذرمانی


ضربان منتشر شد


ضربان
(مجموعه 62 غزل نو)

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

این کتاب یازدهمین مجموعه شعر من است که شامل 70 غزل بوده که پس از حذف اصلاحیه‌های ارشاد، به 62 غزل رسید. شعرهای این کتاب در فاصله اردیبهشت 1393 تا فروردین 1394 سروده شده اند.

یک شعر از این کتاب:

گُل! به زیبایی‌ات چه می‌نازی؟ مگر از یک بهار بیشتر است؟
که زمینِ سیاه‌سوخته هم، عمرش از روزگار بیشتر است

حسنک! قدبلندتر شده‌ای، مثل مسعود پادشاهی کن!
چند قرنی گذشت و فهمیدی: زندگی پای دار بیشتر است

سی و شش سالِ آزگار کشید به شعورم نشان دهم که اگر
نقطه‌ها را درست بشمارد، هیچ و پوچ از هزار بیشتر است

از لجِ هر چه نیست هم که شده،  عاشق هرچه هست خواهم شد
دل من بس که تکّه تکّه شده، از خودش بی‌شمار بیشتر است

مریم جعفری آذرمانی


معنای دیگر منتشر شد



معنای دیگر
(بررسی معانی ضمنی در شعر حسین منزوی بر اساس نظریه تحلیل گفتمان پل گرایس)

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

این کتاب برگرفته از پایان نامه کارشناسی ارشد نگارنده در دانشگاه الزّهرا است. برای این پژوهش، غزل‌های کتاب «از ترمه و تغزّل» حسین منزوی بررسی شده اند.
مباحث پل گرایس (1913-1988) در فلسفه زبان و معناشناسی، شامل اصول همکاری، معنای طبیعی و غیر طبیعی و معانی نحوی است که تا کنون برای بررسی شعر مورد استفاده قرار نگرفته و اولین بار است که شعر فارسی بر اساس این مبانی بررسی می‌شود و به وسیلۀ نگارنده روشمندیِ جدیدی پیدا کرده است. شاید بتوان این پژوهش را روشی نو در بررسی ارتباطات سطرها و عبارات شعر، در ادامۀ نظریه پل گرایس نامگذاری کرد.

هر شعر که می‌سروده‌ام بی‌تو


از کتاب "قانون":

هر شعر که می‌سروده‌ام بی‌تو، آویزه‌ی گوش‌های کر بوده‌ست
حالا که عجیبْ شاعرم با تو، باور نکن آن‌چه معتبر بوده‌ست

حوّا نشدم که آدمم باشی شاید که قدیم‌تر از ابلیسیم
«شاید» نه، که «حتما» است این قِدْمَت، پیش از تو و من کسی مگر بوده‌ست؟

جانم به توان رسید در حسّت، تا جسم من و تو محوِ معنا شد
جریان شدیدِ این هم‌افزایی، از سرعت نور، بیشتر بوده‌ست

فریاد بکش که دوستم داری من هم بکشم که دوستت دارم
در فرصتِ التیامِ دردِ ما، داروی سکوت، بی‌اثر بوده‌ست

هر نقطه که در حضور هم هستیم شعری‌ست که انتشار خواهم داد
من در پیِ بازگفتنِ عشقم؛ شرحی که همیشه مختصر بوده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


خواننده‌ی من به نور حساس است


از کتاب "زخمه":
 
هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحی‌ست که از خودش فراتر نیست
باید فقط از غرور بنویسد از آینه‌ای که در برابر نیست

هرچند غزل به خون من آمیخت تیغی به رگم کشید و جوهر ریخت
هر چند که سر به گردنم آویخت در سطح به‌جز قلم، سَری، سَر نیست

خوب از همه می‌رسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ
تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صدای دیگر نیست

تاریک نوشته‌ام نمی‌داند روشن بنویسمش نمی‌خواند
خواننده‌ی من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من، تر نیست

تا شعر نخوانده رو به بالایم تا کف بزنند رو به پایین‌ام
تشویق مخاطبان چه تکراری‌ست هرچند سرودنم مکرر نیست

دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهانِ در را بست
حالا شبِ شعرِ من خصوصی شد دیوار چهارگوش من، کر نیست

مریم جعفری آذرمانی


درگیر احساسات خود هستند


از کتاب "قانون":

درگیر احساسات خود هستند مثل خیانت در وفاداری
مزدورها هر لحظه می‌ترسند از اتهام نسخه برداری

خون، آب و انسان نانِ من، اما... جرمم از آنان بیشتر هم نیست
چیزی به جز امضا ندزدیدم از برگه‌های مردم‌آزاری

آنان نباید دیدنی باشند زیرا سیاهی محوشان کرده‌ست
من دیده‌ام گاهی حقیقت را؛ رنگی‌ست بینِ خواب و بیداری

تا تو کلیدت را بچرخانی با دست‌بندم حرف خواهم زد
برگرد زندان‌بان! که می‌ترسم از موش‌های چاردیواری

مریم جعفری آذرمانی


شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد!

بحثی درباره شعر و شبکه های اجتماعی
مریم جعفری آذرمانی

در این مطلب، می‌خواهم از یکی از مشکلات عمده فضای شعر امروز بگویم:
بزرگ شدنِ ظاهریِ شاعرانِ متوسط و زیر متوسط و چه بسا ناشاعرانی که خود را آگاهانه یا ناآگاهانه شاعر جا زده‌اند.
این مشکل از جایی شروع شد که هر کسی توانست رسانه‌ای برای خود داشته باشد، البته نه اینکه خودِ رسانه داشتن و امکانِ وجودی آن مشکلی باشد، بلکه فی‌نفسه بسیار هم عالی بود، و نه اینکه قبلاً این مشکلات نبود، بود، ولی بسیار محدود بود، در دهه های قبل شاید کسانی بودند که بدون صلاحیت در جایگاه‌هایی قرار گرفته بودند و آن را از طریق حربه‌های غیر ادبی به دست آورده بودند، اما اگر رسانه‌ای وجود داشت یا دست دولت بود که معدود شاعرانی را تبلیغ می‌کرد و یا دست مجلاتی بود که به اصطلاح غیر دولتی محسوب می‌شدند و آن هم معدود شاعرانِ دیگری را برای مخاطبان مهم جلوه می‌دادند، ولی به هر حال تکلیف شاعر روشن‌تر از امروز بود. اما در سالهای اخیر، گسترش شبکه های مجازی امکانی فراهم کرد که مخاطبان عمومی هم به مخاطبان واقعی شعر، اضافه شوند و چون همیشه عمومیت است که اکثریت دارد، فضای تحسین و تشویق، برای عده ای به وجود آمد که نه تنها آثارشان ارزش ادبیِ ممتاز ندارد، بلکه بعضاً هیچ گونه خلاقیت و نوآوری منحصر به فردی نیز در آن ها دیده نمی شود. متاسفانه در این میان کسی توجه به این نکرد که اصلا برخی از ابزارهای دنیای مجازی، برای شاعر ساخته نشده است، مثلا اینستاگرام (و حتا همان فیسبوک و ...)، اصلا رسانه شعر نیست، زیرا شاعر با شعرش تعریف می شود نه با عکسهای رنگارنگ یا دوستی هایش با این و آن،  اما متاسفانه آن قدر این فضاها به وسیله شاعرانِ نه چندان جدی، پر شد که گویی فضای اصلی شعر مثلا اینستاگرام است! (علیرغم اینکه به عنوان مثال در اینستاگرام می بینیم که عکسهای یک صفحه با 50 هزار فالور و یک صفحه با 100 هزار فالور، تعداد لایکهای یکسان دارند و یا می بینیم که یک صفحه بعد از دو سال 50 هزار فالور دارد و در عرض دو سه روز این تعداد به صد هزار می رسد و از این قبیل تغییرات، اما با این حال فرض را بر این می گیریم که فالورهای تمام افراد در اینستاگرام یا تلگرام واقعی است و هیچ کس نه فالور خریده و نه لایک. برای مشاهده امکان خریدن صفحه یا فالور و لایک، می توانید عبارت "خرید اینستاگرام" را در گوگل جستجو کنید.) و در این میان شاعران جدی تر هم که به متن و شعر و نقد، اهمیت بیشتری می دادند و در وبلاگ یا سایت (که مناسب ترین فضاها برای شعر و متن است) مطالب و شعرهایشان را می گذاشتند، خود به خود به فضاهای جدیدتر که برای شعر ساخته نشده به طور جدی وارد نشدند. بنابرین حضورشان کم رنگ تر است یعنی یا اصلاً صفحه ای ندارند یا اگر دارند فقط برای این است که از این فضا به کلی حذف نشوند.

بعضی از افرادی که الان با عنوان های استاد و شاعر خوب و این عنوان های کاذب، در این فضاهای جدید شناخته می شوند، دقیقا از پنج شش سال پیش اهمیت ظاهری پیدا کردند. چون بعضی از اتفاقات سیاسی را بهانه کردند و در مورد آن‌ها عباراتی موزون نوشتند، چند درجه ضعیف‌تر از دورۀ بازگشت ادبی، و با کلماتی مهجور مثل «اندر» به جای در، «کز» به جای «که از» و...  عباراتی به ظاهر گُنده ولی در معنی سطحی و بدون تأویل، خود را در نظر مخاطبانِ تازه از راه رسیده، شاعر فاخر و دور از سطحی نویسی جلوه دادند. این افراد عموما موضع گیری هایشان در مسائل سیاسی اجتماعی دقیقا همان موضعی است که افکار عمومی دارند و ربطی به شاعر بودن ندارد. اینها معمولا ناآگاهی های سیاسی خود را با الفاظ به ظاهر کوبنده، با جمله های مستقیم و روزمره و بدون ارزش ادبی، در لباس آگاهی و دغدغه اجتماعی و سیاسی و بشری، جلوه می دهند. در حالی که باید توجه داشت که شاعران واقعی فراتر از اتفاقات روزمره می اندیشند و نظرات و انتقادات اجتماعی و سیاسی شان در شعرشان نمودِ هنرمندانه دارد، مثلا شاعرانی مثل حسین منزوی، فروغ فرخزاد یا اخوان ثالث را می بینیم که بدون اشاره به جریان یا اتفاق خاصی، چگونه موضع های اجتماعی و انسانی شان، به صورتِ امری فراتر از زمان، هم در قالب شعرهایی با ارزش ادبی بالا قابل مشاهده است و هم برای بسیاری از مصیبت ها و دشواری های انسان در تمام زمان ها و مکان ها مصداق پیدا می کند.
بعضی از اینها همواره از مهربانی و مدارا حرف می زنند و شعارشان این است که «همه با هم دوست باشیم!» در حالی که شعر، کار اولشان نیست، یعنی کار اصلی شان چیزی است که از آن پول در می آورند، و با وجود اینکه به ظاهر در فضای شعر و شاعری حضور دارند، شعر برایشان امری تفننی است. واقعا باید دید که اینها در کار اصلی شان هم همین شعارِ «همه با هم دوست باشیم!» را می دهند یا نه، مثلاً اگر در محیط کارشان، در کنار کسی قرار بگیرند که دو روز است وارد آن کار شده ولی خودش را برتر و مهمتر از اینها در همان محیط جا بزند، تاب تحمل آن را دارند؟ و باز هم با همه دوست هستند یا نه؟ مثلا تصور کنید که یک آشپزِ متخصص که در آشپزی آنقدر جدی است که مقالاتی هم درباره آن می نویسد، می تواند حضور کسی را تحمل کند که دو روز است یاد گرفته املت درست کند، و با همان تجربه دو روزه، همایش آشپزی تخصصی برگزار می کند؟! یا مثلا تصور کنید کسی که در یک اداره یا شرکت، دارای سابقه بسیار و پشتکار فراوان بوده و ناگهان ببیند که یک همکارِ تازه وارد و نه چندان آشنا به کار، با ترفندهای غیرشغلی، شامل ترفیع یا مزایای خاصی شده، آیا می تواند از کنار این مسئله به راحتی عبور کند و باز هم با همه مهربان بماند؟ همین جا به مخاطبان علاقمند به شعر با تأکید می گویم که افرادی که در صفحه هایشان از دوستی با افراد متعدد می گویند و آنها را تعریف و تمجید می کنند، دقیقا همان کسانی هستند که شعر برایشان کار اصلی و تمام وقت نیست، پس گول مهربان بودنِ این افراد را نخورند، چون این مهربانی شان در شعر، فقط با افراد هم سطحِ خودشان است و وقتی نوبت به شاعرانِ جدی و مهمتر برسد از گرگ هم نا مهربانترند.
بعضی از اینها ناسزاگفتن و تهمت زدن به دیگران را با ذکر نامشان، جرأت و جسارت و شرافت معنی می کنند. اینان بسیاری اوقات با بی‌ادبیِ تمام، بدون آنکه سواد انتقاد کردن و قدرت تحلیل مسائل را داشته باشند، فقط به شاعران نسلهای قبلی توهین می‌کنند، آن هم فقط در جایی که سفره‌ای پهن بوده و به این‌ها نواله‌ای نرسیده و به قول عطاملک جوینی دریدگی و بی‌حرمتی را جرأت و شهامت می‌دانند (نقل به مضمون) جالب است که اگر کسی دوستِ اینگونه افراد باشد، به نظرشان با شرف است و شاعر خوبی است و اگر رقیب این گروه باشد به گمانشان بی‌شرف است و در شعر هم اهمیتی ندارد. و مسئله این که مخاطب جدیدِ شعر که با شاعران جوانِ دو سه دهه‌ی اخیر آشنا نیست، اینان را شاعران نسل جدید تصور می کند در حالیکه اعتبار واقعی را در شعر امروز ندارند.
بعضی از اینها سن و سالشان را با تجربه شاعری شان یکی می دانند، مثلا اگر چهل سالشان باشد و پنج سال باشد که وارد حیطه شعر شده باشند، خودشان را با شاعران چهل ساله ای که بیست سال است به طور مداوم شاعر بوده اند، یکی می دانند!
بعضی از اینها، به کمک تعریف و تمجیدهای محفلی و به به و چه چه های بی موقع و بی جا، توهم های عجیبی پیدا کرده اند، در این مورد باید گفت که آدمهایی که سن و سالی از آنها گذشته است باید حواسشان باشد که هر تازه واردی را آنقدر بزرگ نکنند که توهم برش دارد که استاد است و می تواند درباره وضعیت غزل دو سه دهه اخیر نظر بدهد، در حالی که دو روز است وارد غزل شده، و اصلا نمی داند که غزل تا همان اواخر دهه هشتاد، چه مصیبتهایی را پشت سر گذاشته است. قصه این افراد این است که مثلا اگر مطرح شدن در شعر و شاعری، ده پله داشته باشد، اینها دو پله را به ضرب و زور بالا رفته اند و هشت پله دیگر را همان سن و سال دارهای موقعیت نشناس، بغلشان کرده اند و بالا برده اند، برای همین است که اینها تا ابد از طی کردن آن هشت پله با پای خودشان محروم هستند و برای همین شأن و پشتکار آدمهای دیگر را سهل و بی اهمیت تلقی می کنند. اینها را نمی شود کاری کرد، نه می شود نقدشان کرد نه می شود تشویقشان کرد، فقط باید تحملشان کرد!
بعضی از اینها چون در فضای جدی و تخصصی ادبیات، جایگاهی نداشتند، تمام توان خود را در جهت جذب مخاطبان عام صرف کردند، اینان معمولاً آثارِ سهل و ساده و بعضاً سخیف دارند و اگر غزلسرا باشند به نوعی مقلّدِ غزلسرایان نسلِ دهه هفتاد و هشتاد هستند و اگر سپیدسرا باشند، دقیقاً شبیه شعر ترجمه یا ملغمه‌ای از شاعران سپیدسرای همان دو دهه هستند و هیچ یک از این‌ها، در جریان تخصصیِ شعر امروز، واجد خصوصیات منحصر به فرد نیستند چون آثارشان نسخۀ اصلی نیست، بلکه به نوعی کپی و رونویسی است چه در غزل چه در سپید. اما مسئله اصلی این گروه این است که خود را متخصص و منتقد و دردکشیدۀ ادبیات می‌دانند و همین اقبال عموم را که معمولاً به دلیل ناآگاهی از شعر ناب است، دلیل بر مهم بودن خود تلقی می‌کنند...
بعضی از اینها هر ادایی در می‌آورند تا مبادا از رقیبان‌شان عقب بمانند، حتا اگر برای یکی حکم زندان هم بدهند به آن هم حسادت می‌کنند، چون حکم زندان ممکن است باعث محبوب‌تر و مشهورتر شدنِ آدمها شود.
بعضی از اینها از جمع شدن کتابشان از بازار کتاب حرف می زنند بعد که گذرتان به کتابفروشی ها می افتد می بینید که در بهترین جای پیشخوان کتابفروشی کتابشان هست، یا اگر مثلا پنج تا بیت از آنها مجوز نگرفته باشد، شیپور می زنند که آی جماعت افکار و عقاید مرا سانسور می کنند، در حالی که اکثر شاعران وقتی می خواهند کتاب منتشر کنند قطعا تعدادی از شعرها یا سطرهایشان مجوز نشر نمی گیرد و این برای کسانی که کتابهای فراوان دارند امری طبیعی است و هرگز آن را حربه ای برای مهم جلوه دادن خود نکرده اند.
تنها چیزی که در این میان اهمیت ندارد خودِ شعر است و چه مصیبتی بیشتر از این برای شعر، که حربه‌ی عده‌ای شده، تا با همان به خودِ شعر ضربه بزنند و چه ضربه‌ای بدتر از این که وقاحت و بی‌سوادی را در کالبد یک شاعر به مخاطبان نشان دهند.
البته بعضی از افراد هم هستند که چند یا تمام صفت های ذکر شده در بالا را یک جا دارند!
در این میان، جالب است که بعضی مسئولان و متصدیان فرهنگی نیز، فریب این فضا را خورده اند و برای برگزاری جلسات شعر و نقد، از همین نوع شاعران و ناشاعران، دعوت می کنند. در واقع تأسف این است که فضای اصلی فرهنگی که باید در پی متخصصان باشد، گویا در اینستاگرام و کانالهای تلگرام به دنبال منتقد و شاعر در برنامه های ادبی، می گردد!

عنوان مطلب برگرفته از این بیت حافظ است:
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

خانه وابسته‌ی در بود و شکست




از کتاب "هفت" :


گرچه اندازه‌ی دنیا نشده‌ست
در زوایای خودش جا نشده‌ست
قطره‌ای هست که دریا نشده‌ست
بستر رود مهیا نشده‌ست

پس کجا می‌رود این قایق پیر

صبح تا شب همه باید بدوند
خسته در یک صف ممتد بدوند
ها مبادا که مردّد بدوند
قدر یک لحظه اگر بد بدوند

حلقِ شلاّق بگوید که بمیر

خون به خون بر تن او لک شده است
خط به خط خون به زمین حک شده است
مزرعه خاک مشبّک شده است
بَبْر، مشغول مترسک شده است

توی زندان خودش مانده اسیر

خانه وابسته‌ی در بود و شکست
حُرمت خانه پدر بود و شکست
مادر آیینه‌ی تر بود و شکست
خواهرم شانه به سر بود و شکست

نای فریاد نداری بپَذیر

نسبش می‌رسد از خون به جنون
او که خون می‌خورد از کاسه‌ی خون
غولِ کج با حرکاتی موزون
دُمش این بار بیفتد بیرون

پیِ دزدیدن یک تکّه پنیر

وسط صحنه عروسک باشد
راستش گریه‌ی کودک باشد
نور چپ هم اگر اندک باشد
تلخک تازه مبارک باشد!

کارگردان! به کسی خرده نگیر

روی در، نقشه‌ی دریا، آبی
زیرِ پرپرزدنِ مهتابی
- در چه فکری حسنک؟ بی تابی!
زنگ تاریخ فقط می‌خوابی؟

- شب نخوابیده‌ام آقای دبیر!

مریم جعفری آذرمانی

اما هنوز مانده گناهانِ دیگران


از کتاب "قانون":

شاید رسیده‌ای به حسابِ برابران
اما هنوز مانده گناهانِ دیگران

کرکس که هیچ، بر سر تقسیم ارزنی
تغییر می‌کنند تمام کبوتران

هم رشک می‌بریم به آنان که قانعند
هم غبطه می‌خوریم به قدر توانگران

ما با کدام جنبه‌ی جرأت، دلِ تو را
تشبیه می‌کنیم به دریای بیکران

دائم شهید می‌شوی از بس که زنده‌ای
دنیا اگرچه پر شده از مرگ‌باوران

مادر! به آن بهشت که در سرنوشت توست
این‌جا جهنم است به دنیا نَیاوران!

28/3/89

مریم جعفری آذرمانی


وقتی ستاره‌های سینما نقش شاعران را بازی می‌کنند

بحثی انتقادی درباره ارتباط شعر و اهالی سینما

مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده در روزنامه قدس ۱۳۹۴/۵/۲۸)


۱. چندین سال پیش یادم می‌آید، در یک جلسه شعر، چند بازیگرِ نه چندان فعال سینما حضور داشتند و اگر چه در آن جلسه، شاعرانی بودند که مقام هنری‌شان در شعر، بسیار بیشتر از جایگاه هنری آن بازیگران در سینما بود، اما عملاً همان چند بازیگر بودند که در آن جلسه از سوی مجری و صاحب جلسه، مورد توجه قرار گرفتند و حتی چند شعر هم خواندند و به همین دلیل به چند نفر از شاعران نوبت شعر خوانی نرسید.

2. همین چند وقت پیش، به یک کتاب گزیده از شاعران غزلسرا انتقادهایی نوشته بودم که در یک خبرگزاری منتشر شد، ولی با کمال تعجب یکی از واکنش‌های گردآورنده آن گزیده که خودش هم شاعر است، این بود که فلان کارگردانِ سینما از این کتاب خوشش آمده است، بنابراین، این انتقادها به این کتاب وارد نیست! و نتیجه بحثش این بود که انتقادهای مطرح شده از سوی یک شاعر غزلسرا درباره گزیده غزل، شخصی و غیر تخصصی  است ولی نظر یک سینماگر در حیطه غزل، کاملاً تخصصی است!

بله، متأسفانه اگر کسی از منِ شاعرِ غزلسرا بخواهد که درباره ارتباط شعر و سینما در ایران حرفی بزنم، همین خاطرات تلخ را باید بگویم. اما مسایل تلخ‌تری هم هست که باید به آنها اضافه کنم:

3. مدت‌هاست کتاب‌هایی به صورت گزین‌گویه یا گزیده‌سطرهایی از شاعرانی مثل حافظ و مولوی و سعدی و حتی نیما یوشیج، به روایتِ یک فیلمساز منتشر می‌شود، یعنی این فیلمساز شعرهای شاعران مذکور را تکه تکه می‌کند و در هر صفحه کتاب، یک تکه را به انتخاب خود می‌گذارد  و حتی کتاب ساخته شده توسط این فیلمساز بسیار شکیل‌تر و زیباتر از کتاب اصلی آن شاعر منتشر می‌شود و خریداران کتاب، این نسخۀ مخدوش و تکه تکه شده را که در بهترین جای پیشخوان کتابفروشی گذاشته شده به جای کتاب‌های اصلی، مثل ورق زر می‌برند و حتی به دوستانشان هدیه می‌دهند. بعید می‌دانم این فیلمساز طاقت داشته باشد، ببیند که یک شاعر بدون تخصصی در سینما، تکه‌های فیلم این فیلمساز را به صورت پراکنده و جسته گریخته و بی‌ربط کنار هم بگذارد و به صورت بستۀ فرهنگی به بازار عرضه کند. علاوه بر این فراموش نکنیم که جایگاه و اهمیتِ تاریخیِ شعر با جایگاه سینما در کشور ما قابل قیاس نیست و بدتر از آن، تفاوت جایگاه شعر ما در جهان با جایگاه سینمای ما برای همه روشن است و همه اینها در حالی است که برای یک نسخۀ درست و حسابی از آثار شاعران مذکور - که مصحح آن دقیق و معتبر باشد - باید بازار کتاب را زیر و رو کرد.

4. چند وقتی هست که دو سه ناشر اقدام کرده‌اند به انتشار کتاب شعر از بازیگران سینما. در نگاه اول می‌شود گفت: خب چه ایرادی دارد؟ مگر شعر فقط باید در انحصار یک عده باشد. اگر شعر این بازیگران ایراد دارد، خب ایرادهایش را بگویید و دلیلِ شعری بیاورید.  اما واقعیت این است که هر دلیل شعریِ تخصصی، پاسخی عمومی و عرفی را هم در پی‌اش دارد، مثلاً اگر بگوییم این نوشته‌ها تصویرهای شعریِ تازه ندارند، در پاسخ می‌گویند: خب شعر می‌تواند حتی بدون ارایه تصویر هم شعر باشد. اگر بگوییم این نوشته‌ها زبان سستی دارند، در پاسخ می‌گویند: خب بعضی شاعران نوآور هم در بعضی شعرهایشان زبان سستی داشته‌اند؛ اگر بگوییم، اینها فقط ملغمه‌ای از احساسات است که هر انسانی که شاعر هم نیست می‌‌تواند داشته باشد، می‌گویند: خب مگر شعر چیزی جز احساسات آدمی است؟ خلاصه هر دلیلی که بیاوریم پاسخی عرفی و غیرتخصصی دارد و در نهایت مجموعه این ایرادها و پاسخ‌ها، حاصلی جز این ندارد که یک بازیگر که معروفیتش را از سینما کسب کرده و شعر برایش امری تفننی و گذرا بوده، تبدیل شود به شاعری که شعرهایش آنقدر جنجال‌برانگیز است که مهمترین پرسشهای ادبی درباره او مطرح می‌شود! و چه نامهربانی بدتر از اینکه در کنارش می‌بینیم بسیاری از شاعرانِ تأثیرگذار دو سه دهه اخیر، چه زنده چه از دنیا رفته، برای انتشار شعرهای دقیق و ارزشمندشان هنوز یک ناشر درست و حسابی پیدا نشده، و اگر فضای آزاد مجازی نبود، شعرهایشان اصلاً بروز و ظهور عمومی پیدا نمی‌کرد.  نکته اساسی این است که بعضی ناشران اگر چه برای عموم مخاطبان شعر اهمیتِ حرفه‌ای ندارند، اما در میان اهالی تخصصیِ شعر، دارای جایگاهی تاریخی و مهم در شعر معاصر هستند و حتی اگر به روی خودشان نیاورند، می‌دانند که حدود اختیاراتشان در ارایه آثار فرهنگی چیست و در کنار انتشار آثار حاشیه‌ای، می‌دانند که آثار مهم بسیاری از شاعران را یا به طور شایسته و جامع منتشر نکرده‌اند یا اصلاً به فکر انتشارشان نبوده‌اند.

وقتی با تصور همه اینها به تماشای آثار سینماییِ ایرانی و خارجی می‌نشینم، می‌بینم که در فیلم‌ها و سریال‌های جدید غرب، حتی برای تظاهر هم شده، و حتی شده در حد چند لحظه از کل سریال یا فیلم، حتماً کتابی در دست یکی از بازیگران دیده می‌شود که در حال مطالعه است و نه اینکه نقش استاد دانشگاه یا دانشجو یا نویسنده را، بلکه نقش یک فرد عادی را در فیلم بازی می‌کند، اما در سینمای ایران، آن هم در جدی‌ترین آثاری که ساخته می‌شود، کتاب و کتاب‌خوانی حضوری جدی و مشخص ندارد، آقایان و خانم‌های سینمای ایران! می‌دانم که مطالعه شاید در ایران آنچنان همگانی نباشد و شما هم گویا خیلی واقع‌گرا هستید، اما خواهشمندم محض تظاهر هم که شده در فیلم‌هایی که می‌سازید، دست کم در یک صحنه‌اش یک کتاب دست بازیگر بدهید که ترجیحاً نقش استاد یا دانشجو را در فیلم نداشته باشد، اصلاً می‌تواند یک نقش حاشیه‌ای و جزیی داشته باشد، حتماً نباید کتاب را همان جا بخواند، حتی در حالی که کتاب در دستش هست می‌تواند سرش بالا باشد و با کسی حرف بزند. کافی‌ است کتاب را باز کنید و در دست بازیگر بگذارید؛ اصلاً خرجی هم ندارد می‌توانید همان کتاب شعر چاپ شدۀ خودتان را به دستش بدهید، چون حتی لازم نیست که روی کتاب زوم کنید تا تماشاگر بفهمد چه کتابی دست بازیگر است؛ باور کنید که با همین کارِ بظاهر کوچک که حتی دقیقه‌ای از صحنه را هدر نخواهد داد، می‌توانید به مردم نشان دهید که حتماً نباید استاد و دانشجو باشند تا کتاب بخوانند، اگر این کار را بکنید، اجرتان برای فرهنگِ ایران، کمتر از اجرِ شاعران و نویسندگان نیست.


اگر این کارها محالِ شماست...


از کتاب "دایره":

یا زمین را مچاله‌اش بکنید، تا به اصلِ خودش رجوع کند،
نقطه‌ای کور و کر شود، و سپس از همان نقطه هم شروع کند،

یا که از استواش کش بدهید بلکه مثل عصای سوخته‌ای
دست بردارد از تکبّرِ خود تا به خورشید هم رکوع کند

اگر این کارها محالِ شماست دستِ کم بی‌جواب نگذارید
این که خورشید بینوا باید تا کی و تا کجا طلوع کند

نه مهندس نه میزبان نه رییس هیچ یک از سؤال راضی نیست
هرکسی عاجزانه می‌خواهد حرف را از خودش شروع کند

17/2/92

مریم جعفری آذرمانی

سلام بر شاعران باران


از کتاب "قانون":
 

سلام بر شاعران باران، کمک کنیدم کمی ببارم
منم همان ابرِ ناسروده... که تن به خورشید می‌فشارم

نه ابر، تاکیدِ آتشم من، سپس‌تر از خطِّ رعد و برقش
غُلُوْ نبینید اگر، مگر جز گمانِ رنگین‌کمان چه دارم؟

خدا نگهدار ای بیابان که با وجودِ هرآن‌چه گفتم
بعید هم نیست بعدِ باران که از زمین، آسمان در آرم

کجایی ای ماه بی‌توقّع که روی مرداب هم می‌افتی
فقط برای تو اَست... اگر شب، ستاره‌ها را نمی‌شمارم

چنان به مرگ اعتبار دادم که در عدم، زندگیم جاری‌ست
کنارِ هر گوشه و کنایه، به ناامیدی امیدوارم

مریم جعفری آذرمانی


انسان یا پر از درد است یا مرد است


از کتاب "پیانو":

مادرم می‌گوید: انسان یا پر از درد است یا مرد است
دردسرهای پدر سردرد شد مادر چه نامرد است

گاهی از این جمله‌ی مادر جنون می‌گیردم، امّا
باز می‌پرسم: پدر با اینهمه دردش چرا مرد است

تختشان سنگین شده از بس که تنهایند پس او کیست
حق شهوت را تصاحب می‌کند حقی که با مرد است

مادرم عاشق شده معشوق او هرجا بخواهد هست
کاری از دست پدر هم برنمی‌آید خدا مرد است

تا «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی»
پس «به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحالِ» ما مَرد است

24/3/85
مریم جعفری آذرمانی


تربیتِ عروضی همیشه تربیتی‌سنتی نیست

از وبلاگ یداله رویایی (février 18, 2013):

تربیتِ عروضی همیشه تربیتی‌سنتی نیست


در شعر شاعران میانه رو (چهار پاره سرایان) مثل نادرپور، توللی و محمد علی اسلامی، ویا نصرت رحمانی و فروغ ِپیش از تولدی دیگر، که از چهره های قادر ِاین قلمرو بودند ، و حتا در بعضی‌ از قوی ترین غزل‌ سرایان امروز، مثل سیمین بهبهانی، حسین منزوی و مریم آذرمانی... گاهی حضورعروض چنان است که انگار استعاره و تصویر را هم، همان (یعنی وزن) می‌‌آفریند. بعبارت دیگر‌ سَیَلان وزن طوری است که سهمی در آفرینش تصویر دارد . این را، دیده ام، که خواننده ها در وقتِ خوانش بیشتر حس می کنند تا سراینده در وقتِ سرایش. در شعر نوپردازها اما، چه نیما گرایان و چه آوانگاردها و حجمگراها، برعکس، موسیقی کلام بعد از تصویر می‌‌آید، و یا، همزمان با خلقِ ِ تصویر خلق می‌‌شود. اصیل‌های هردو گروه در کار خود اصیل می مانند. چه میانه رو چه غزلسرا. ولی برخی از میانه‌روها که تمایلات نیمائی پیدا کرده اند، و با وزن شکسته‌ی نیمایی شعرهائی با لحن قدمائی می‌سرایند، گمان بر این برده‌اند که بدعتِ نیما تنها در این است که وزن عروضی را در داخل مصرع شکسته است. وچون از نوادری هستند که "عروض شکستۀ نیمائی" را بدرستی فهم کرده اند همین فهم درست را کافی دانسته اند که بطورعجیبی خودرا "نیما شناس" باور کنند. آنها با تربیتی کلاسیک، و ذوقی سنتی، نو سرائی می‌کنند بی آنکه "زیبا‌شناسی ِفُرم" را درکار او  فهمیده باشند. ولذا شعرشان، هم در سطح کلاسیک و هم در منظرِ نو، متوسط می ماند. شعرآنها "شعرنو" ئی ست که در نو بودنش محتاج می مانَد. شعر محتاج. به همین جهت شعر‌هایی مثل برخی از سروده‌های اخوان ثالث، البته آنهایی که خواسته است نو و نیمایی بگوید ، در نیمائی بودنشان لنگ می زنند، وبقول نصرت به بلبل خوشنوایی می‌‌مانند که در وقتِ خواندن سرفه هم می‌‌کند. که اگر خود را نیمایی بهر قیمت نمی خواست، لااقل در استیل ِقدمائی ِخود بلبلی خوشنوا باقی می‌ماند. نادر نادرپور و فریدون توللی اما این هوش نادر را داشتند که وقتی تجربه‌های خود را در وزن شکسته موفق ندیدند بهترآن دیدند که در منظرِخود چهره‌ای اصیل و قادر باقی بمانند تا در منظرِ نیمایی، شکسته سرائی عاریه و لنگ. شاید توبه‌ی محمدعلی اسلامی ندوشن‌هم، که قوی ترین چارپاره سرای آن روزگار بود، از همین عارضه می‌آمد... عجیب است که برای من شعر چهارپاره همیشه ریشه‌ای شیرازی داشته است.

از میان یادداشت ها، به نقل از فصلنامه سیتما و ادبیات شماره 35 

یداله رویائی

یکی‌ست شخصِ حقیقت


از کتاب "قانون":

یکی‌ست شخصِ حقیقت، اگر غبار نباشد
که با کمالِ تأسف نشد هزار نباشد

دو ضرب در دوی معمول، طبق قاعده‌ی من
به احتمال قوی ممکن است چار نباشد

به روشناییِ چشمم قسم نمی‌خورم اما
ببین که من نگرانم که صحنه تار نباشد

چه خوب چیده شدند این ستاره‌های ضروری
ولی خدا کند این چیدمان قمار نباشد

بدم می‌آید از این داستانِ کهنه‌ی تاریخ
بشوی اسم مرا بلکه ماندگار نباشد

مریم جعفری آذرمانی


کارت به ناشرها نیفتاده‌ست



از کتاب "تریبون":
 

دارد می‌آید! پس کلاهت را، محکم‌ترش کن تا نیفتاده‌ست
حافظ! چه می‌دانی؟ مواظب باش! کارت به ناشرها نیفتاده‌ست

سعدی! بگردم! بعدِ چندین قرن، ساده‌نویسان دوره‌ات کردند
افسوس برعکسِ گلستانت، تصویرهاشان جا نیفتاده‌ست

در شعرها نظم و نظامی نیست؛ الیاس خان! گنجِ تو رنجت شد
یا در سرِ مجنون محبت نیست، یا در دلِ لیلا نیفتاده‌ست

هر انتقادی، شمس قیس! اینجا، معیارهای دیگری دارد
از اتفاقاتی که بعد از تو، چیزی به آن معنا نیفتاده‌ست

23/7/90
مریم جعفری آذرمانی

زمان را رسم کردم روی کاغذ


از کتاب "قانون":

سندسازی کنم یا نه؟ نگویم از شما بوده‌ست؟
تمام نقطه‌پایان‌ها که بعد از جمله‌ها بوده‌ست

تمامش کن نمی‌خواهم بخوانم جمله‌ای دیگر
که این تاریخ تکراری برایم آشنا بوده‌ست

زمان را رسم کردم روی کاغذ، کاغذ آتش شد
نفمیدم که این ویرانه، اصلاً کی، کجا بوده‌ست

من این‌جا پیر خواهم شد، و شک دارم زمان چیزی
به جز فرسودنم باشد که از اول بنا بوده‌ست

شهادت می‌دهم خورشید، روشن بود در آن روز
و کشتن‌های پنهانی که کارِ سایه‌ها بوده‌ست

پرستش می‌کنم با شیوه‌های سنّتی هر شب
به یاد روزگارانی که تنها یک خدا بوده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


نقدی بر کتاب "غزل اجتماعی معاصر"

چند نگرانی در مورد «غزل اجتماعی معاصر»

(منتشر شده در خبرگزاری مهر 12/3/94)


مریم جعفری آذرمانی

شاید با کمی تسامح بتوان قبول کرد که هر شاعری یا هر اهل شعری در هر سطحی از درک ادبی می‌تواند گزیده‌ای از شعرهای شاعران را در مجموعه‌ای گردآورد و اگر به ناشری دسترسی داشت با عنوانهایی مثل "غزل امروز" یا "غزل معاصر" و غیره منتشر کند چنان که در بازار کتاب، از این دست بسیار می‌بینیم. به اینگونه گزیده‌ها معمولا نمی‌شود ایراد گرفت چون گردآورندگان چه شاعر باشند چه دوستدار شعر، خودشان را محق دانسته‌اند که سلیقه‌شان را معیار انتشار گزیده شعر شاعران تصور کنند. اما وقتی این قضیه، شکلی به ظاهر پژوهشگرانه و حجیم به خود می‌گیرد، راه برای نقد و نظر بازتر است.
کتابی سه جلدی با عنوان "غزل اجتماعی معاصر" به گردآوری مهدی مظفری ساوجی، از سوی نشر نگاه در اواخر سال 93 منتشر شده است. در برخورد اول باید خوشحال بود که کتابی با این حجم و به شکلی تقریبا شکیل، در حیطۀ غزل منتشر شده است آن هم با تأکید بر بازه تاریخی از 1285 تا 1384 دارای سه زیرعنوان به شرح: انقلاب مشروطه تا کودتا، از کودتا تا پیروزی انقلاب، از پیروزی انقلاب تا پایان دولت اصلاحات. از آنجا که جمع کردنِ این همه غزل در یک جا، خودش زحمت بسیاری می‌خواهد و تردیدی ندارم که گردآورنده خواسته در حد توانش کاری مثبت برای غزل انجام دهد، لازم است نکاتی را اشاره کنم با این امید که در ویرایش‌های بعدی لحاظ شود:


1. گردآورنده آنگونه که در مقدمه جلد اول و روی جلد سوم اشاره کرده، غزلهای مذکور از بین غزلهایی که تا خرداد سال 84 سروده شده‌اند انتخاب شده است. اما گویا توجه نداشته است که بسیاری از شاعران جوانی که چندین شعر از آن‌ها در جلد سوم آمده در نیمه دوم دهه هشتاد، تازه شاعری را شروع کرده‌اند چطور ممکن است که قبل از سال 84 که اصلا وارد دنیای شعر نشده بودند غزل گفته باشند آن هم غزل اجتماعی. گویا گردآورنده بسیاری از غزل‌ها را در همین چند ماه اخیر از صفحه‌های خود شاعران در شبکه‌های اجتماعی یا کتابشان برداشته و به این تصور که آنها قاعدتا سال‌هاست که شعر می‌گویند، شعرهای اخیرشان را به جای شعرهای ده سال پیش تصور کرده است.


2. گردآورنده در ابتدای کتاب مقدمه‌ای چند بخشی در جهت تاریخ‌نگاری غزل اجتماعی ایران نوشته است که اگر کسی با شعر و شاعری دست کم در دهه هفتاد و هشتاد آشنا نباشد تصور خواهد کرد که غزل مثل یک عزیز دردانه برای اهالی ادب و مطبوعات و مجلات ادبی، در تمام صفحات و مجالس ادبی مورد ستایش قرار می‌گرفته، در حالی که اصلا تا سال 84 عملا به جز مجله حوزه هنری یا یکی دو روزنامه هم طیفِ آن، اکثریت قریب به اتفاق جامعه شعری غزل را به عنوان شعر امروز قبول نداشتند و نه تنها مطبوعات و مجلات و سایت‌ها بلکه بسیاری ناشران هم با غزلسرا رفتار درستی نداشتند. در دوره مذکور یعنی قبل از 84 شاید به زعم گردآورنده فضای فرهنگی باز بوده، اما نه برای غزل و غزلسرا، اتفاقا در همین دوره بیشترین برخوردهای حذفی با غزل در تاریخ غزلسرایی فارسی، صورت گرفته و به جز چند نفر انگشت‌شمار، بسیاری از کسانی که در جلد سوم نامی از ایشان آمده، مجالی برای بروز و ظهور غزلهایشان نداشتند. البته اینکه غزلهایی در این دوره در وبلاگهای شخصی شاعران منتشر شده، بحث دیگری‌ست، منظور اصلی این است که در مقدمه چنین کتاب حجیمی با تقسیم بندی سه بخشی تاریخی، برای غزل معاصر و عنوان‌های پرطمطراق روی جلد، توقع می‌رود که مشکلاتی که غزل معاصر برای ارائه حرفه‌ای خود داشته، دست کم اشاره‌وار بازگو شود، نه اینکه برای مخاطب این تصور به وجود بیاید که انگار غزل هیچ گونه مخالفت و ممانعتی نداشته و مثل قالب‌های آزاد منتشر می‌شده است.

3. همان پنج غزلی که از من در این کتاب آمده، تمامشان بعد از خرداد 84 سروده شده و با تاریخ دقیق روز در مجموعه شعر چهارمم با عنوان «زخمه» منتشر شده‌اند، در حالی که به راحتی می‌شد شعری از من از کتابهای قبل از آن انتخاب کنند که تاریخ سرایش آن‌ها در دهه هفتاد و تا بازه زمانی خرداد 84 است.

4. وقتی عنوان یک کتاب سه جلدی با این حجم را می‌گذاریم غزل اجتماعی معاصر، معنی‌اش این است که جریان یا جریان‌هایی بوده‌اند که اولا غزل را به عنوان یک قالب معاصر قبول داشته‌اند و ثانیا آن را با رویکرد اجتماعی موجودیت داده‌اند، پس کسانی که به طور تفننی یکی دو غزل هم در عمر ادبی‌شان گفته‌اند، نه تنها لزومی به آوردن غزل آن‌ها نیست، بلکه گاهی حتا ضعف آثارشان که عمدتا با زبانی بسیار کهن و خالی از خلاقیت گفته شده، آسیبی برای این گونه کتاب‌ها تلقی می‌شود.

5. از بعضی غزلسرایانِ دو سه دهۀ اخیر که قبل از سال 84 غزلهای اجتماعی گفته‌اند اصلا غزلی ذکر نشده، در حالی که شاعرانی که از لحاظ سنی و سابقه شعری، بیش از یک دهه بعد از این شاعران محسوب می‌شوند شعرشان در کتاب هست.

6. گردآورنده در مقدمه با استناد قرار دادنِ کتابی با عنوان «مدح، داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی» مهمترین شاعران تاریخ ادبیات را مورد انتقاد قرار می‌دهد، در حالی که در جلد سوم همین کتاب، از شاعران معاصری غزل‌های متعددی آورده که گاهی حتا بدون زحمت مدیحه‌سرایی بلکه با سیاست‌ورزی، از شعر نه تنها به نان و نوایی رسیده‌اند بلکه از پست و مقام هم بی‌نصیب نمانده‌اند. البته بررسی این موضوع مجالی گسترده‌تر می‌طلبد و فقط مختص به این کتاب نیست.

7. متاسفانه گزینش شعرها در این کتاب به گونه‌ای است که بعد از مرور آن، مخاطبانی که تازه با ادبیات آشنا شده‌اند یا دانشجویان و دانشگاهیانی که در جریان مستقیم وقایع ادبی دو سه دهه اخیر نبوده‌اند، قاعدتا به این نتیجه می‌رسند که محمدعلی سپانلو و شمس لنگرودی و اسماعیل شاهرودی و نیما یوشیج و احمد شاملو و اخوان و محمد حقوقی و سهراب سپهری و منوچهر آتشی و ... همگی شاعر غزلسرا هستند (حتا عکس منوچهر آتشی روی جلد سوم درج شده آن‌هم در کنار منزوی و بهمنی و...) و همگی به اتفاق غزل اجتماعی گفته اند و احتمالا به دلیل سابقه طولانی‌شان در این زمینه مبدع هم بوده‌اند! و گویا تفاوتشان با شاعرانی مثل حسین منزوی و بهمنی و بهبهانی فقط در تعداد آثار است! البته مثلا آتشی در این زمینه هم گویا چنان فرقی ندارد. در حالی که بعضی از این‌ها به پیروی آن جملۀ «غزل شعر امروز نیست» غزل را از مطبوعات تخصصی شعر به راحتی حذف کردند چون خودشان غزلسرا نبودند البته غزلهایی که از اینها در این کتاب می‌بینیم، کاش منتشر نمی‌شد چون لزومی ندارد که ما مثلا غزل‌هایی از شمس لنگرودی یا نیما یوشیج در سیر غزل بیاوریم که اصلا نه تنها چیزی به کارنامه‌شان اضافه نمی‌کند بلکه به نوعی سطح ادبی شان را هم پایین می‌آورد چون غزلهایی که از این افراد منتشر شده حتا در حد متوسط روزگار خودشان نیست. جالب است که با وجود این، غزل فروغ فرخزاد که اتفاقا بسیار مهم‌تر و بهتر از دیگر شاعرانِ «شعر نو» است نیامده. . بعضی از این اشخاص، حتا باید پاسخ دهند که چرا برخورد حذفی با غزل داشته‌اند، نه اینکه غزل‌های ضعیفشان را در کنار امثال حسین منزوی که عمرشان و هستی‌شان را فدای غزل کرده‌ند قرار دهیم. در حالی که همین حسین منزوی، حتا شعرهایی هم در قالب‌های نو تر دارد که اتفاقا خیلی هم امروزی‌تر و متعالی‌تر از سطح متوسطِ «شعر نو» در زمان خود بوده، اما هیچ‌گاه در تاریخ «شعر نو» نامش نمی‌آید.

8. گردآورنده می‌توانست قید سال‌نگاری را تا 88 یا حتا تا همین سال 92 و 93 ادامه دهد، تا بعضی ایراداتِ زمانیِ شعرها رفع شود، اینکه دوره‌های سیاسی را جدا کننده دوره‌های شعری بگذاریم، نباید باعث شود که از این نکته غافل باشیم که شعر اگر چه از اتفاقات اجتماعی سیاسی تاثیر می‌پذیرد اما واقعیت این است که همیشه هم اینطور نیست مثلا از اواخر دهه هشتاد بود که غزل اجتماعی بیشتر نمود پیدا کرد و یکی از دلایلش این بود که شاعران خودشان صاحب صفحه‌های شخصی شده بودند و دیگر نیازی به گذشتن از فیلترهای ضدغزلِ بعضی مجلات و مجالس نداشتند.

9. من بیشتر نگران این هستم که این گونه کتابها که ظاهری علمی و حجیم دارند به جای کتابهای مستقل شاعران، به کتابخانه‌های مراکز پژوهشی راه پیدا می‌کنند و مقالاتی که یکی از منابعش این کتاب باشد گزاره‌هایی غیر صحیح را وارد ادبیات پژوهشی ما خواهد کرد.

در پایان برای گردآورنده این کتاب که یقینا خواستار تبیین و گسترش غزل معاصر برای عموم مخاطبان شعر امروز است، آرزوی توفیق دارم.

 

گوش‌ها بسته دهان‌ها بازند...


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است":

گوش‌ها بسته دهان‌ها بازند، کر شدم بس که شنیدم از هیچ
با دو تا چشم خودم سر کردم جز بدی هیچ ندیدم از هیچ

شادی‌ام ظاهر و پنهان شده غم، روحِ من بیشتر از تن شده کم
همه در همهمه، من در همه‌ام، به همین هیچ رسیدم از هیچ

آرزویی که ندارم در سر، از امیدی به امیدی دیگر
خطّ گمراهیِ من دایره شد تا سرِ هیچ دویدم از هیچ

ـ گرچه در دست کسی فال تو نیست حال من بهتر از احوال تو نیست
مریم! این شعر مگر مال تو نیست؟  ـ آی بس کن که بریدم از... هیچ


5/7/1386
مریم جعفری آذرمانی

می روم با خودم قمار کنم...


نقدی بر کتاب "دایره" سروده مریم جعفری آذرمانی

مریم ایران نژاد

(منتشر شده در روزنامه ی بامداد جنوب - 94/1/24)


در یک تقسیم بندی موضوعی، شاید بتوان اشعار دهمین کتاب مریم جعفری آذرمانی، «دایره » را از سه زاویه ی شکایت، اجتماعی ـ سیاسی و غزل های زنانه، [البته زنانه از آنگونه که «مریم جعفری آذرمانی» می نویسد]بررسی کرد.
ـ چون که در هر نقش هم باشم، حس مریم جعفری دارم (ص 16)
به دلیل در هم تنیدگی این موضوعات با یکدیگر، جدا کردن غزلها، بر مبنای این دسته بندی گاه،  کار ساده و (حتی) ممکنی نیست! و تعدادی از غزلها، هر سه موضوع را دربردارند.
در غزلهایی که به آنها عنوان «شکایت» داده شده، مخاطب شاعر، بدگویان و حاسدان و کینه توزانی هستند که به هر «دلیل بی بدیلی» آگاهانه شاعر را آزار می دهند:
ـ  با دلیل های بی بدیل عاقلانه ظلم می کنید (ص22)
یا:
ـ که این طایفه غیر نیرنگ هایش
چه پنهان کند زیر این روسری ها؟ (ص 12)
و ظاهرأ، آنگونه که از غزل ها برمی آید، این افراد نه از عموم مردم، بلکه از شمار « سخنوران جهان دیده » هستند:
ـ سخنوران جهان دیده! زبان که مدرسه ای ساده ست
به جز سکوت نسنجیده، چه چیز یاد شما داده ست؟(ص14)
و یا افراد نه چندان ناآشنائی که هرچند «کوچک» اند ولی «حرفهای گنده گنده» ای می زنند:
ـ مردهای کوچکند و با صدای نارسای شان
گنده گنده حرف می زنند پشت هر رسانه ای (ص 50)
(به جناس زیبای نارسا و رسانه توجه شود.)
شاعر، آزرده از تمام «نیرنگ»ها، کدورت ها ،‌«نقاب ها»و «ناامیدی»ها، گاه چنان تحت تأثیر قرار گرفته و چنان رنجیده است که انسان را شاگرد دست پرورده ی شیطان و روباه صفت میداند:
ـ  بشر حق شیطان بیچاره را خورد (ص 13)
یا:
ـ در این اندازه ها روباه بودن
فقط از دست انسان برمی آید (ص 15)
یا:
ـ  به من نگو مهربان بمانم، برای روباه های خندان (ص 17)
که ناگفته نماند، شاید با مضمون نویی روبرو نباشیم ولی زبان و نحوه ی بیان، بسیار نافذ و گیراست.
آنچه به این دست از شعرها اهمیت میدهد و آنها را از شکوائیه هایی صرف، جدا می سازد، همین شاعرانگی ها، تعابیر نو و زبان یکدست شاعر است:
ـ  چه دوستانی که در تخیّل به هرزبانی کشیدم اما
مع الأسف ملتفت نبودم، خیال ها کالبد ندارند (ص 17)
پیداست که دوستان شاعر، همه خیالی بوده اند و طبیعتأ کالبد و جسمی در کار نیست. و ضمنأ از تعبیر زیبا و زیرکانه و جعفری وار «به زبان تخیّل کشیدن» غافل نشویم! هم دوستانی دارای زبانهای متفاوت کشیدم و هم با زبان های گوناگون، دوستانی برای خود نقش کردم.
مریم جعفری خود می داند که آنچه سرچشمه ی اشعارش می شود، عاشقانه ها و زیبایی هایی از این دست نیست:
ـ گشاد کن دهنت را و موذیانه بخند
که من غزل بنویسم برای این همه گند (ص 52)
پس، تکلیفمان با سبک و زبان و ذهنیت شاعر روشن است. غزل می نویسد برای «این همه گند»ی که مسبّبش «زنان» و «مردان» و گاه، دوستان خیالی اند:( و البته در مواردی نیز شکایت از جهان است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت).
ـ خاک انسان پر از لجن شده است، پس کجا را بهار خواهد کرد؟ (ص 34)
یا:
ـ  هرچقدر تیشه میزنم، گند ریشه های تان به جاست (ص 22)
حتی در بیتی به «زشتی» قسم می خورد و معتقد است اگر زیبائی این است که نوع بشر، آن را معرفی کرده، همان بهتر که به زیبایی سوگند یاد نشود:
ـ  به زشتی قسم اعتقادم همین است
که نفرین به زیبایی این پری ها (ص 12)
از آنجا که خاستگاه این گونه شعرها اندوه و ناامیدی هایی تقریبأ شخصی است، این دسته از اشعار کتاب، با تمام شاعرانگی ها و زبان آوری ها شاید در طول زمان ماندگار نباشد و نیز نتواند تعمیم پذیرد.
در واقع از این زاویه، بخش هایی از اشعار آذرمانی را میتوان درد دلهایی شاعرانه دانست.
از زاویه ی دید دوم، برخی از اشعار کتاب دایره، که در مرحله ای متعالی تر و برتر قرار میگیرند، اشعاری هستند در حوزه ی غزلهای اجتماعی ـ سیاسی. که اتفاقأ تعمیم پذیرند و ستایش برانگیز!
ـ نه از خوردن سهم باران و گندم
که ترکیدم از غصّه ی دیگری ها (ص 12)
«غصّه» یا به تبادر، «قصّه» ی دیگران، که همانا محروم بودن از سهم باران و گندم است، دغدغه ی ذهن شاعر شده است.
ـ باید کنار خط کش ده سانتی، هرچیز را حساب کنم، اما
آن غصّه ی زمخت چه خواهد شد؟ اندازه اش بزرگ تر است از آه (ص 58)
در این مجموعه، عوامل و وقایع گوناگونی، منشأ چنین اشعاری شده اند؛ چیزی فراتر از آب و نان ، همچون جهل که چنان در دل و ذهن انسان ریشه دوانده که ظاهرأ امیدی برای نابودی اش نیست:
ـ مثل رعد و برق روشن است، جهل پیش چشمتان خداست
هرچقدر تیشه می زنم، گند ریشه هایتان به جاست (ص 22)

یا عدالت، که خارخار همواره ی ذهن آذرمانی ست:
ـ ساقه ها اگرچه یخ زدند در خلال حسرت بهار
دانه های برف نیّتی، در ستمگری نداشتند...
عدل با خیال منصفش گریه کرده و دلیل آن
ظالمان که ـ از قضا ـ غمی جز برابری نداشتند (ص 18)

در فضایی دیگر و شاعرانه تر( شاید)، مفهوم عدالت را غیرمستقیم و با طنزی تلخ، به چالش کشیده است؛ با مطرح کردن داد و ستدهایی نابرابر،مقایسه ای نه چندان عادلانه را رو می کند. اینکه بازگشت «همه» به سوی خداست، چه آنها که با تزویر به اهداف خود می رسند و چه آنها که راه تزویر را نمی دانند و همیشه در داد و ستدهایشان باد به دست هستند، از دید شاعر، عادلانه نمی تواند باشد:

ـ جدا نباش از این خیل ظاهرأ انسان
صبور باش که تزویر امید آخر ماست
صدای پول شمردن کلافه ام کرده
که هرچه داد و ستد می کنیم باد هواست

همین مقایسه کفر مرا در آورده
که بازگشت «همه» عاقبت به سوی خداست (ص 27)

و شاعر، از تزویر خیل به ظاهر انسان یاد می کند و به طعنه می گوید همچون این جماعت رفتار کن و صبور باش و به تزویر امید داشته باش؛ زیرا بدبختانه، شاعر این جماعت نیز، ناچار بر لطافت ها چشم بسته و به این نتیجه رسیده است که تزویر، اولین سلاح این انسان نماها، آخرین امید ماست.
ـ دل بسته ام به شغل ریاکاری تا بلکه زندگی کنم از این راه (ص58 )

و از همین دست نابرابری و بی عدالتی را در وجه دیگری از زندگی و جایی دیگر دیده و لمس کرده و بیان می کند:
ـ ولی... پدر که خودش باسواد بود چرا
نصیحتش به من این شد که باسواد شوم؟ (ص 53)
درواقع به نوعی، ادامه ی همان تفکر « فلک به مردم نادان دهد زمام مراد » می باشد.
ـ حالا که خوب و زشت مساوی شد، حرف حساب هیچ نمی ارزد (ص58)
اما شاید یکی از بهترین غزل های این مجموعه با محوریت اعتراض به نابرابری ها و ناراستی ها، غزل شماره ی 16 باشد، که شاعر پیشنهادهای جسورانه ای برای رفع این نابرابری ها ارائه میدهد:
یا زمین را مچاله اش بکنید تا به اصل خودش رجوع کند،
نقطه ای کور و کر شود، و سپس، از همان نقطه هم شروع کند،
یا که از استواش کش بدهید بلکه مثل عصای سوخته ای
دست بردارد از تکبّر خود، تا به خورشید هم رکوع کند
و بعد درمانده از پیشنهاد غیر منطقی و غیر ممکن خود میخواهد که دست کم به این سوال جواب دهند که خورشید تا کی و تا کجا باید طلوع کند و بتابد به امید بهروزی؟ :
اگر این کارها محال شماست دست کم بی جواب نگذارید
این که خورشید بینوا باید تا کی و تا کجا طلوع کند؟
یأس و ناامیدی بخش جدانشدنی پایان شعرهای جعفری آذرمانی ست:
نه مهندس( که قرار بود زمان و زمین را به هم بزند) نه میزبان، نه رئیس، هیچ یک از سوال راضی نیست
هرکسی عاجزانه میخواهد حرف را از خودش شروع کند (ص 29)
این گروه از اشعار دایره، مفاهیمی چون: زمان، جرم، یأس، سرنوشت مقدّر و ... را در برمی گیرند.

و اما نگاه از زاویه ی سوم را به نوعی در تمام غزلهای کتاب، می توان پی گرفت؛ این نگاه، مربوط میشود به زنانه سرائی های جعفری آذرمانی؛ زنانه هایی از جنس خود شاعر، با تمام درک و تجربیات و احساسات زنانه ی خاص خودش.
کتاب با بیتی زنانه آغاز می شود:
ـ زنم، گرچه بیزارم از دلبری ها
که حظّی ندارند افسون گری ها (ص11)
به نظر می رسد شاعر بیش از هر وجه دیگری این وجه از زن بودن را فهمیده است. زنی که ذاتأ زن است و برای اثبات زنانگی اش دست به دلبری ها و افسون گری های تصنّعی نمی زند چون (این گونه دل بردن )حظّی ندارد.
در خوانشی دیگر اما می توان گفت زنانگی های شاعر از جنس خودش است. به دلبری ها و افسون گری های زنانه، کاری ندارد چون از آن لذّتی نمی برد.
و صراحتأ بیان می کند که «خودش» است و نقش، بازی نمی کند:
ـ چرا هر بار بشناسم زنی را
که با آرایشی دیگر می آید؟ (ص 15)
چرا باید زنی را بشناسم که «هربار» با آرایشی دیگر می آید؟
جز اینکه به دورویی و نقاب چهره ی بشری اشاره می کند، رک و رو بودن و یکرنگی خود را هم متذکر می شود.
و همین مضمون را در بیتی دیگر و در فضایی دیگر به کار می گیرد:
ـ بر خلاف تک تک زنها، بازی من بدتر از من شد
چون که در هر نقش هم باشم، حسّ مریم جعفری دارم (ص 16)

زنی که ظاهرأ «در جیب هایش عقل معیشت ندارد»؛ [ چقدر این ایجاز هنرمندانه در به کار گرفتن جیب و عقل و معیشت و پول به دلم نشست.]
زن مجموعه ی دایره،  برخلاف زنهای دیگر، زندگی را  با عقل معاش پیش نمی برد:
ـ بر عکس زنهای دیگر، بیزارم از بچّه داری
گفتی به حکم وظیفه، باید به دنیا بیاری (ص21)
که حکم وظیفه همان، عقل معیشت است.
یا در جایی دیگر می گوید:
ـ نه به معشوق بودنم شادم، نه زن زندگی شدم هرگز (ص25)
در غزل شماره 25،  با مطلع «زمان با آدم بد، لحظه لحظه خوب تا کرده»، زمان و تاثیر بی رحمانه ی آن را بر جسم و روح و زندگی انسان مطرح می کند.
اینکه در 7 بیت 8 مرتبه واژه ی زمان را به کار برده، گویای این واقعیت است که سلطه ی زمان، از سطرهای زندگی ما حتی فراتر می رود و منتظر کسی نمی ماند! آنچه در این غزل اهمیت دارد یکی شدن زمان و زن است؛ که هرچند زمان، زن خوبی ست و سعی می کند زندگی اش را آباد کند ولی بی عرضه و بی دست وپاست و از تمام خوبی اش ترس و لرز حاصل از بی دست و پا بودنش را برایمان فراهم(دست و پا ) کرده و در نتیجه به مرور، بی شمار، خانه ی ویران بنا کرده است! زن زمان، با ناخن های بلند و جذاب زنانه اش چنان خط عمیقی بین ابروهایم کشیده است که دیگر به سراغ آیینه نمی روم.
زمان هرقدر آرایش کند خود را، همان پیری ست
که عمری عمر زیبایی شناسان را فنا کرده (ص38)
چون در نهایت به زشتی می رسند و زشت می شوند.

زمان با آدم بد لحظه لحظه خوب تا کرده
زمان کاری اگر کرده، همیشه نابجا کرده
زمان با آب و جارو خانه داری می کند هرجا
ندیدی تا کجاها خانه ی ویران بنا کرده؟
زمان مثل زنی خوبست اما سخت بی عرضه
که تنها ترس و لرزش را برایم دست و پا کرده
زمان ناخن کشیده بین ابروهای اخمویم
همین خط عمیق آئینه را از من جدا کرده
زمان هرقدر آرایش کند خود را، همان پیری ست
که عمری عمر زیبائی شناسان را فنا کرده
به حالم غبطه خوردی گرچه حتی قدر یک لحظه
نمی دانی زمان با این زن لاغر چه ها کرده (ص 38)
بد نیست در پایان این مقال، به انتخاب هوشمندانه ی آیات و عنوان کتاب که در اکثر کتابهای آذرمانی می بینیم، اشاره کنیم؛
آیه ی آغازین مجموعه غزل دایره، آیه ی 93 سوره ی کهف است، که با توجه به فحوای مجموعه، بسیار بجا و مناسب می نماید و براعت استهلالی ست بر مضمون غزلهای کتاب:
حَتّى‏ اِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ‏ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَولاً.
(سپس راهی را دنبال کرد)، تازمانی که میان دو کوه رسید، نزد آن دو کوه، قومی را یافت، که هیچ سخنی را به آسانی نمی فهمیدند!
و« دایره » عنوانی زیباست برای مجموعه ی شعر شاعری که بعد از دور زدن در فضای 50 غزل گوناگون، به این نتیجه می رسد که:
مایه داران حریف من نشدند
می روم با خودم قمارکنم (ص64)
شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم مریم جعفری آذرمانی، در حال حاضر، در استفاده ی چند وجهی از واژه ها ، ساختن ترکیب ها و مضمون های نو، استفاده از وزن های گوناگون و به طور کلی در عرصه ی غزل امروز، فقط با خودش می تواند قمار کند.

که جای ریا هست و هستید در آن


یک شعر از کتاب "قانون":

یقیناً هر آن‌جا که حاضر شمایید
عیارِ صداقت ـ به ظاهرـ شمایید

که جای ریا هست و هستید در آن
که تزویر، کفر است و کافر شمایید

اگر خوب اگر بد، جوابِ شما بو ـ
ـ دُ من هر چه کردم مقصّر شمایید

بمانید سرگرمِ نو کردنِ خود
من آینده هستم معاصر شمایید

فقط مانده‌ام بار و بندیل‌تان را
چرا من ببندم؟ مسافر شمایید

مریم جعفری آذرمانی


دنیا پر از سگ است...


از کتاب "سمفونیِ روایتِ قفل شده":


دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی‌ست
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی‌ست
 
لبخند و نان به سفره‌ی امشب نمی‌رسد
پایان ماه آمد و خلق پدر سگی‌ست
 
از بوی دود و آهن و گِل مست می‌شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی‌ست
 
جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی
اخبار یک ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی‌ست
 
آهنگ سگ ترانه‌ی سگ گوش‌های سگ
این روزها سلیقه‌ی اهل هنر سگی‌ست
 
بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی‌ست
 
آدم بیا و از سر خط آفریده شو
دیگر لباس تو به تن هر پدرسگی‌ست


17/12/83
مریم جعفری آذرمانی


در اختلاطِ اشک و خون


یک شعر از کتاب "قانون":

در اختلاطِ اشک و خون، تا حد امکان
من لاشه‌ها را دیده بودم زیر باران

بعدش شروعِ جشن آتش بود دیگر
کاری نمی‌شد کرد جز تشویق شیطان

تنها صدای کف زدن می‌آمد... اما
دستی نمی‌دیدم کنار کتف‌هاشان

هم آینه، هم عینک و هم چشم‌ها سوخت
با اختراعاتش چه فرقی داشت انسان؟

در عمقِ تصویر لجن، زشتی مهم نیست
از تشنگی مُردند زیبایی‌شناسان

مریم جعفری آذرمانی


نقدی بر کتاب دایره


نقدی بر کتاب "دایره" سروده مریم جعفری آذرمانی

سایه اقتصادی ‌نیا

(منتشر شده در ماهنامه جهان کتاب شماره فروردین - اردیبهشت 94)

خسته نمی ‌شود این زن. مریم جعفری ‌آذرمانی را می ‌گویم. دهمین کتابش را منتشر کرده: دایره، مجموعه ‌ای از پنجاه غزل نو.
جعفری با طبع ‌آزمایی در اکثر قوالب کلاسیک شعر فارسی، از غزل و مثنوی و چهارپاره گرفته تا مسمط و مخمس و ترکیب ‌بند، نشان داده که قالب برای هیچ شاعر راستین و هیچ مضمون بنیادینی قفس نیست. شجاعت، بلکه سماجت او در به کارگیری قوالب متنوع برای طرح مضامینی امروزی به ‌راستی ستودنی است. و فرخنده که این شهامت مقرون به موفقیت هم بوده و شعر جعفری به ‌تدریج مخاطبانی خاص خود یافته است. از میان این قوالب متعدد اما گویی این غزل است که شاعر در آن درنگی بیشتر دارد و به نظر می ‌رسد با امکاناتی که به ‌ویژه غزل نو در اختیار شاعر قرار می ‌دهد، مجال سخن آزادانه ‌تر و فراخ ‌تر به دست می ‌آید.
جعفری با غزل نو آزادانه خود را می ‌سراید. با خود سخن می ‌گوید، مچ خودش را می ‌گیرد، سر خودش را کلاه می ‌گذارد، به خودش دلداری می ‌دهد، خودش را دست می ‌اندازد، به خودش می ‌بالد و ... خلاصه مواجهه ‌ای تمام ‌عیار با خودش راه می ‌اندازد. البته در این مواجهه مخاطب هم شریک است. جعفری پای او را هم وسط می ‌کشد تا جواب دهد، داوری کند، دل بسوزاند، عصبانی شود... و خلاصه کام خود را از شعر بگیرد. دیالکتیک در شعر جعفری از همین مواجهه پدیدار می ‌شود. جدل مدام شاعر با خود و با پیرامونش به شعر او خون می ‌رساند، مخاطب را به چالش می ‌کشد و زمینة پویایی برای تحرک و گسترش مضامین در متن پدید می ‌آورد. اشاره ‌ای که پیش ‌تر به امکانات غزل نو کردم، ناظر بر همین خصوصیت است، چراکه سرودن مصراع ‌های طولانی و شکستن و بریدن آنها امکان ‌پذیر است و ریتم کمک شایان توجهی به پیش بردن مجادله می ‌کند. فضای شعر تخت نیست، دینامیک است و های و هو دارد. "گفتم، گفتا" در آن به راحتی به اجرا درمی ‌آید و می ‌توان دائم از حوزة خبر به حوزة انشا رفت و بازگشت. شناخت به ‌جا و عمق ‌یافتة جعفری از همة این امکانات است که مضمون را در دل قالب غزل جا انداخته و بدان صورتی امروزی و پرآب داده است.
هسته ‌های شعر مریم جعفری را چند مضمون اصلی تشکیل داده ‌اند که شاعر در طی این سال ‌ها پیوسته با آنها زندگی کرده و از آنها سروده است. یکی پرسش از حیات و اندیشیدن به مرگ است. این مضمون هستة فلسفی شعر او را می ‌سازد. هستی ‌شناسی گاه در شعر شاعر قوّت گرفته، گاه در سایة مضامین دیگر کم ‌رنگ شده، و گاه با شاخه ‌های دیگری پیوند خورده است. از قوی ‌ترین شاخه ‌های پیوندی پرسش از موقعیت انسان در کرة خاکی، در برابر خدا و در برابر انسان ‌های دیگر است. قطعة زیر از جمله اشعاری است که دغدغه ‌های فلسفی شاعر را روایت می ‌کند:

یا زمین را مچاله ‌اش بکنید، تا به اصل خودش رجوع کند،
نقطه ‌ای کور و کر شود، و سپس از همان نقطه هم شروع کند،
یا که از استواش کش بدهید بلکه مثل عصای سوخته ‌ای
دست بردارد از تکبّر خود تا به خورشید هم رکوع کند
اگر این کارها محال شماست دست کم بی ‌جواب نگذارید
این که خورشید بینوا باید تا کی و تا کجا طلوع کند
نه مهندس نه میزبان نه رییس هیچ ‌یک از ﺳﺆال راضی نیست
هرکسی عاجزانه می ‌خواهد حرف را از خودش شروع کند

زن بودن مضمون عمدة دیگری است که در این سال ‌ها دغدغة شعر جعفری بوده. سخن گفتن مریم جعفری از زن بودن، تفاوت چشمگیری با اکثر شاعران معاصرانی دارد که این مضمون را در شعر خود وارد کرده ‌اند. در اشعار بیشتر این شاعران زن، با اعتراض به جامعة مردسالار و سنّت ‌های سرکوبگر مواجه می ‌شویم و شعری می ‌خوانیم که روایتگر آلام و شکایات زنان در برابر معشوق مرد است. اما آماج اعتراض در شعر جعفری بیشتر زنان ‌اند تا مردان. زنانی با صورت ‌های پنهان زیر آرایش و بزک، نیرنگ های پنهان زیر روسری ‌، و به ‌قول فروغ با تاج ‌های کاغذین بر سر:

زنم، گرچه بیزارم از دل ‌بری ‌ها
که حظّی ندارند افسون ‌گری ‌ها
خدای من! این ‌جا که جای شما نیست
فقط کینه می ‌آورد داوری ‌ها
که این طایفه غیر نیرنگ ‌هایش
چه پنهان کند زیر این روسری ‌ها؟
به زشتی قسم اعتقادم همین است
که نفرین به زیباییِ این پری ‌ها...

اما جعفری سخن گفتن با زنان مزوّر را به همین ‌جا ختم نمی ‌کند. از رهگذر انکار آنان به یقین به خود می ‌رسد و خود را در مقابل آنان معنیِ دیگر می ‌کند:

گشاد کن دهنت را و موذیانه بخند
که من غزل بنویسم برای این همه گند
تو تازه مد شده ‌ای؛ خام ‌دست بازاری
عجیب نیست ندانی که قلب سوخته چند
به خنده ‌های تو افسوس می ‌خورد ابلیس
و گریه می ‌کند این بار با صدای بلند
چه می ‌کنی اگر آرایشت خراب شود؟
چه می ‌کنی اگر آیینه ‌ها خراب شوند؟
خلاصه این که نداری به غیر مشتی پوچ
مخاطبم تو نبودی زنِ شعارپسند!

در مقام محبوب هم که می ‌نشیند، دیگرگونه زن بودنش را به رخ می ‌کشد و از معشوقِ بزک ‌پرست نه با زنانگی، که با شعرش پذیرایی می ‌کند:

خطّ چشم می ‌کشم ولی چشم من -همین سیاه ‌مست-
روسیاه می ‌کند مرا، بینِ این ‌همه بزک ‌پرست
وقت شستشوی ظرف ‌ها، هی به شعر فکر کرده ‌ام
در ازای خانه ‌داری ‌ام، ظرف ‌ها یکی ‌یکی شکست
هیچ رغبتی نداشتم، تا به شام دعوتت کنم
میزبانِ بی ‌تدارکم، غیر شعر نیست هرچه هست
بی ‌طلا و بی ‌جواهرم، دل ‌خوشم به اینکه شاعرم
گوشواره ‌ام دروغکی ‌ست، زن شدن به من نیامده ‌ست

بدین ترتیب روایت مریم جعفری از زنانگی روایتی دیگرگون، و حتی متناقض با گفتمان مسلط بر مقولات زنان است. این روایت، هرچند جنگنده و عصبی ‌ست، صداقت دارد، شعاری و توخالی نیست و از رهگذر همین راستی است که باورپذیر می ‌نماید:

بر خلاف تک ‌تک زن ‌ها بازی من بدتر از من شد
چون که در هر نقش هم باشم حسّ مریم جعفری دارم

از دیگر درونمایه ‌های اصلی و تکرارشونده در اشعار مریم جعفری خود «شعر» است. او همواره از نقش شعر و زندگی شاعرانه، زندگیِ توﺃم با نوشتن، و نوشتن به مثابة خود زندگی می ‌سراید. او هم از آن دست شاعرانی ‌ست که شعرشان زندگی ‌ ‌ست و زندگی ‌شان شعر. اعتقاد راسخ و ایمانی که مریم جعفری به کار شعر دارد، به غزل ‌هایش رنگ مفاخره داده و این صنعت ادبی قدمایی را در کسوتی نو پیش چشم گذاشته است. مفاخره ‌های او گاه جنگجویانه و خاقانی ‌وار است و گاه طنزآمیز، و در هر دو صورت شیرین:

گرچه بین شاعران فصاحت و بلاغتم مسلم است
حرف عادی بلد نبوده ‌ام، همین برای من غم است
من که شاعرم همیشه کم می ‌آورم، ولی شبانه ‌روز
جمله ‌های تازه ‌ای برای چاپلوس ‌ها فراهم است...

نه. خسته نمی ‌شود این زن.

کتاب تریبون


تریبون

انتشارات فصل پنجم

پاییز 1391
(شامل شصت و دو غزل نو)


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.



حال و روزم را عوض کردم


یک شعر از کتاب "دایره":

حال و روزم را عوض کردم، بعد از این سنگین نخواهم شد
سنگِ قبل از این اگر بودم، سنگِ بعد از این نخواهم شد

دوستدارِ زن شدن بودم، دشمنم کردم عجوزان را
پیرِ صاف و ساده‌ای هستم، صورتی پُرچین نخواهم شد

سرنوشتم ناگزیرم کرد، چار فصلِ سال گُل باشم
مثل مهمان‌های ناخوانده، بارِ فروردین نخواهم شد

باتلاقی‌های بی‌دریا! گرچه بارانِ مرا کُشتید
هر چه هم دنیا لجن باشد، تا ابد چرکین نخواهم شد

مریم جعفری آذرمانی

بازنشر الکترونیکی سمفونی روایت قفل‌شده و پیانو

 

نسخه پی دی اف کتاب های نایاب سمفونیِ روایت قفل شده و پیانو (فشرده شده به صورت rar) را می توانید از لینک های زیر دانلود کنید:

 

کتاب سمفونیِ روایتِ قفل شده

 

کتاب پیانو

 

مشخصات چاپ کاغذی این دو کتاب:

 

سمفونیِ روایتِ قفل‌شده

سروده مریم جعفری آذرمانی

نشر مینا - بهار ۱۳۸۵

(شامل چهل غزل نو، هفت چهارپاره، دو مثنوی با زبان محاوره‌ای و سه مثنوی دیگر)

 

پیانو

سروده مریم جعفری آذرمانی

نشر مجنون - زمستان ۱۳۸۵

(شامل چهل غزل نو، یک مثنوی، یک مخمس در استقبال یکی از غزل‌های مولوی و یک ترکیب بند)

این کتاب برگزیده‌ی جایزه ادبی پروین اعتصامی ۱۳۸۷ و کاندیدای نهایی اولین دوره جایزه شعر زنان ایران (خورشید) ۱۳۸۷ شده است.

 

به جز شکستن و بستن چه مانده از باور


از کتاب "قانون":

به جز شکستن و بستن چه مانده از باور؟
بخوان پریدنِ افتاده را، منم؛ دفتر:

کبوتری که به تمرینِ نقشِ روشنفکر
دو بال سوخته‌اش ماند زیر خاکستر

کدام دست به آتش کشید باران را
که روی صحنه ندیدیم جز تماشاگر

چه افتخارِ کثیفی‌ست این‌که چرکِ غرور
تو را بزرگ کند در جهانِ بی‌داور

چقدر حوصله‌ی گریه کردنت جدّی‌ست؟
که خنده را بگذارم به فرصتی دیگر

مریم جعفری آذرمانی