من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

سقف دنیا که بر ستون من است


یک مسمّط از کتاب "هفت":


مِه که سر می‌کشد به خانه‌ی من
آسمان می‌رسد به شانه‌ی من
اشک و آه است آب و دانه‌ی من
درد، ای یار جاودانه‌ی من
سیری از سفره‌ی زمانه‌ی من
وه به این مهر بی‌بهانه‌ی من
دشمنی‌های دوستانه‌ی من

من که کارم گذشته از حالا

حلقه‌ی ماه، آسمان را خورد
مکث کردم دهان زبان را خورد
تا سرودم روان دهان را خورد
جان به لب آمد و روان را خورد
چه کنم با جهان که جان را خورد
فرصتی شد زمان جهان را خورد
عشق آمد تن زمان را خورد

بی‌زمان باش و عاشقانه بیا

هرچه حرف است میم و نونِ من است
کینه بیرون‌تر از درون من است
بید مجنون که سرنگون من است
عشق، دیوانه‌ی جنون من است
آن چه می‌نوشد آه، خون من است
سقف دنیا که بر ستون من است
صبح فردا اگر بدون من است

جشن آوار می‌شود برپا

از حریم حرم حرام‌ترم
که از ابلیس هم به‌نام‌ترم
خاصم و از عوام عام‌ترم
گرچه از باد بی‌دوام‌ترم
از حضور عدم مدام‌ترم
من که از فکر شمع، خام‌ترم
باز از اشک چشم‌هام، ترم

آسمان، گریه کن منم دریا

پرده بردار از دو روی زمین
آن ورش شاد و این ورش غمگین
آن ورش دیگری اسیر همین
که بگوید منم چنان و چنین
این ورش من نشسته‌ام به یقین
پس رها کن کنار من بنشین
دو سه حرفی بکار و شعر بچین

تا بدانی چه می‌کنم تنها

نسبتی نیست بین من وَ کفن
تا بپوشانمش به پاره‌ی تن
حافظانه کنار سرو و چمن
غزلی ناب در پیاله و... من
مست، جاویدم از شراب سخن
جان‌گرفتن به جام و طعنه‌زدن؟
آه زاهد، تو هم بگیر و بزن

تا نگویی که من کجا تو کجا

گورکن بذر مرده می‌کارد
شادم از این که دوستم دارد
تا مرا هم به خاک بسپارد
آینه تکّه تکّه می‌بارد
تا دلم قطره قطره بشمارد
آه اگر زندگیم بُگذارد
مرگ، تصویرِ روشنی دارد

آفرین آفرین به آینه‌ها

خسته از دست میزبان شده‌ام
این دو روزی که میهمان شده‌ام
درد در درد امتحان شده‌ام
نه که مشغول آب و نان شده‌ام
که سراپا فقط دهان شده‌ام
خورده‌ام شعر و استخوان شده‌ام
دنده بر دنده نردبان شده‌ام

بروید از مقام من بالا


1386.9.26

مریم جعفری آذرمانی


نگاهی به کتاب ضربان



سایه اقتصادی نیا

سایه اقتصادی نیا

(منتشر شده در مجله جهان کتاب، شماره 331، آذر 1395)

مریم جعفری آذرمانی مجموعه‌ای دیگر از غزل‌هایش را با نام ضربان روانۀ بازار کرده است. این یازدهمین دفتر شعر اوست. از آنجا که صفحۀ «وقت شعر» پیش‌تر نیز، در شمارۀ فروردین و اردیبهشت 1394، با نقد کتاب دیگر این شاعر، دایره، میزبان شعر او بوده است، در این بررسی از تکرار می‌پرهیزیم و اشعار ضربان را به اجمال مرور می‌کنیم. مخاطبان علاقه‌مند به تفصیل بیشتر دربارۀ کار این شاعر، می‌توانند به شمارۀ 311-312 جهان کتاب رجوع کنند.
جعفری آذرمانی، به‌غلط و به‌ناحق، به زن‌ستیزی شهره شده است. اما او زن‌ستیز نیست، بلکه با مضامین زن‌محورانه‌ای که در غزل‌هایش به کار می‌برد، به زنان شنگ و گولی می‌تازد که جز خور و خواب و خشم و شهوت نمی‌دانند و نمی‌خواهند. به شغب و جهل و ظلمت است که می‌تازد و این مایه با زن‌ستیزی توفیر تمام دارد. پس زدنِ لوس‌بازی زنانه و پاک کردنِ بزک و سرخاب از چهرۀ بی‌مغز هم حقی است که او می‌تواند در اشعارش آنِ خود کند و بسراید:

این تازه‌زنان چه رنگ و رویی دارند! تصویر ندیده‌ام به این آسانی
مردان به بروبیای‌شان مشغولند، دعوت نشدم به این همه مهمانی
از صورت من چه انتظاری داری؟ جز غصه که خط‌به‌خط بر آن حک شده است
هر صفحه‌ی هر کتاب من جمجمه‌ای‌ست، عاقل‌تر از این باش اگر می‌دانی

این مضمون در اشعار دفتر ضربان قوّتی تمام دارد. می‌رود و می‌آید و با پرداخت‌های گوناگون بازمی‌گردد. موتیفی است که در اشعار تمام دفترهای جعفری آذرمانی قابل شناسایی و بررسی است. این هم مثالی دیگر:

دلیل ناامیدی‌های من فرسودن تن نیست
سی‌وشش سالگی سنّ پریشان بودن ِ زن نیست
تمام ماسک‌ها را پاره کردم وقت آرایش
زنی دیدم در آیینه که فهمیدم خودِ من نیست

از این درونمایۀ همیشگی که بگذریم و به کلیّت این دفتر بازگردیم، ترکیب اشعاری که در ضربان جا گرفته است آن را در زمرۀ خواندنی‌ترین دفترهای شاعر قرار نمی‌دهد. به زعم من، دفترهای پیشین شاعر پاکیزه‌تر بودند. بر بعضی غزل‌های این دفتر اشکلاتی وارد است، مثلاً در مصراع آخرِ غزل با مطلعِ

اگر شهر این شهروندان پر از سرپناه است
چرا پس فقط کار آواره‌ها رو به راه است؟

«هست» به جای ردیف «است» نشسته و بیت را ناشکیل کرده است:

سکوتی که من می‌شناسم شباهت ندارد
به سعدی که در باب خاموشی‌اش حرف‌ها هست.

در غزل مندرج در صفحۀ 70 نیز محور عمودی چنان ضعیف است که ارتباط منطقی میان ابیات کاملاً گسیخته است، حال آنکه انسجام ابیات در محور عمودی و ارتباط معنایی میان هر بیت با بیت بعد یکی از مشخصه‌های ثابت غزل نو، و اتفاقاً از ویژگی‌های مثبت و قابل دفاع این فرم است.

در مجموع، پس از انتشار یازده دفتر از این شاعر، می‌توان به جمع‌بندی بالنسبه متعادلی از کار او رسید: مریم جعفری آذرمانی نمونه‌ای موفق است از شاعری که توانسته با استمرار در کار و تمرکز هدفمند روی فرم غزل نو، در طول زمان، مخاطبانی خاص و هم علاقمندانی عام‌ را به خود جذب کند. این برای شاعر امروز، بالاخص غزلسرای امروز، بی‌تردید موفقیت است ـ موفقیتی که این شاعر، تنها با تکیه بر استعداد و تلاش و همت شاعرانه‌اش و بدون هیچگونه بزرگنمایی آن را کسب کرده، و از این رو سزاوار تحسین است. امیدوارم روزی بیاید که شعر فارسی جایگاه راستینش را بازیابد و مفاخره‌های نمکین این شاعر نیز به واقعیت بپیوندند:

شاید صد و چند سال دیگر دیدی هرخطّه به هر زبان که می‌اندیشند
هر روز برای هم خطی می‌خوانند از مریمِ جعفریِّ آذرمانی.


موافقِ ثابت قدمِ انصاف و عدل


نگاهی به زندگیِ ادبی ـ سیاسی فرّخی یزدی

مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده در کتاب هفته خبر، شماره 125، هفته اول آبان ماه 1395)


محمّد فرّخیِ یزدی، متولّدِ 1268، و درگذشته و به روایتی شاید درست تر: مقتول در مهرماه 1318 خورشیدی، شاعرِ یکی از پرآشوب ترین دوره های سیاسی اجتماعی ایران است؛ دورۀ تسلّطِ واضحِ نیروهای بیگانه و در عین حال سردرگمیِ خواسته های ملّی، دوره ای که تعداد افراد فرهیخته و صاحب اندیشه ـ فارغ از خوب و بدِ آن ـ به نسبت دوره های بعد کمتر بوده است؛ شاید به همین دلیل است که اهالی قلم و فکر، هم باید نقش پیش برندۀ فرهنگ و زبان ملّی را ایفا می کردند و هم به ناچار در مقاطعی از زندگی شان، در رأس امور سیاسی وظایفی بر عهده داشتند؛ چنانکه فرّخی یزدی نیز، اگر چه در اصل و اولویتِ حضورِ اجتماعی اش شاعر بود، اما کارهای دیگرش از جمله انتشار نشریۀ پرمحتوای طوفان، نمایندگیِ مجلس و مبارزاتِ خستگی-ناپذیرش علیه سیاست های داخلی و خارجی، از شاعر بودنِ او قابلِ تفکیک نیست.

او از خانواده ای زحمتکش و دهقان زاده بود. در اوایل زندگی حتا کارهایی مثل نانوایی و پادویی را تجربه کرد، از این رو با منش و روش زیستیِ تودۀ مردم بسیار آشنا بود و از سوی دیگر، در مدارس قدیم و مدرسۀ مُرسلین انگلیسی ها در یزد فارسی و مقدمات عربی را پی گرفت، به شکلی که او را می توان فرهیخته ای برآمده از تودۀ مردم نامید. تکاپوی آرمان خواهیِ فرّخی از همان نوجوانی آشکار شد، چنانکه در 15 سالگی شعری در اعتراض به مسئولانِ انگلیسیِ مدرسۀ محل تحصیل خود سرود که می توان آن را شروعی برای مبارزۀ سیاسی او دانست:

دین ز دست مردم بُرد فکرهای شیطانی
جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی...

سرودنِ همین بیت در سنِ کم، نشان دهندۀ قریحۀ سرشار و تفکّرِ انتقادیِ اوست. فرّخی در قالب های مختلفی از جمله غزل، قصیده، قطعه، رباعی و مسمّط، هم در مضامین سیاسی اجتماعی و هم عاشقانه، شعر سروده است.

بعضی از شعرهای او از آن دسته شعرهایی است که بیش از نام شاعرش، شنیده شده، از جمله:

شب چو در بستم و مست از میِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم...

در کف مردانگی شمشیر می باید گرفت
حق خود را از دهان شیر می باید گرفت...

یک چند به مرگ شادمانی کردیم
رخساره به سیلی ارغوانی کردیم
عمری گذرانیدم به مُردن، مُردن
مَردم به گمان که زندگانی کردیم...

برخی از شعرهای او اشاره به رخداد یا جریانِ سیاسی اجتماعیِ خاصّی است که اگر چه قدرت قریحه و اندیشۀ شاعر را نشان می دهند، اما به جز در مواردِ مشابه، شاید نتوان آنها را شعری برای همۀ زمان ها دانست:

کابینه ها عموم سیاه است زآنکه هیچ
کابینۀ سفید ندیدیم ما هنوز...

یا:

یزد امن است و اهالیش دعاگو هستند
بهر ابقای حکومت به هیاهو هستند
پیِ تقدیم هدایا به تکاپو هستند
راست گویی همه در روضۀ مینو هستند
الغرض، از ستم و جور، اثری نیست که نیست!
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست!

اما آن دسته از شعرها یا بیت هایی که اشارۀ مستقیم و تک معنایی به یک واقعۀ مشخص ندارند (که بیتِ آخرِ مثال قبل را نیز شامل می شود)، به زمان های مختلف و بحران های سیاسی متعدد، قابل تعمیم اند، بنابرین ارزش فرهنگی و ادبیِ پایداری دارند، مثلِ:

هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملّتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه اهل خرد نیست محترم
هرکس که فکر جامعه را محترم نداشت
با آنکه جیب و جام من از مال و می تهی ست
ما را فراغتی ست که جمشید جم نداشت
انصاف و عدل داشت موافق بسی ولی
چون فرّخی موافقِ ثابت قدم نداشت

فرّخی؛ این موافقِ ثابت قدمِ انصاف و عدل، در طول زندگیِ کوتاهش (حدود 50 سال) آزارهای بسیاری را متحمّل شد، چنان که در حدود بیست سالگی در پیِ سرودنِ یکی از شعرهایش، این قضیه تا جایی پیش رفت که به دوخته شدنِ دهانش منتهی شد، مجازاتی که گویا نه تنها در ایران بلکه در تاریخ نیز کمابیش به این شکل نمی توان سراغی از آن گرفت، بعد از این اتفاق بود که آزادیخواهان یزد به او لقب لسان الملّه (زبان ملت) دادند؛ اگرچه مسلّماً این نوع شکنجه بسیار تأسف بار و وحشیانه است، اما نباید از نظر دور داشت که در دوره های بعدی و تا همین امروز هم، شاعران به انواع و اقسام روش های دیدنی و نادیدنی مورد ظلم واقع می شوند و گاهی این ظلم، نه منحصراً از سوی دولتمردان و واضعانِ سیاست، بلکه به دستِ بعضی از اهالی فرهنگ که به نادرست در جایگاه هایی قرار گرفته اند که صلاحیت آن را ندارند، انجام می شود؛ و همین امر به خانه نشین شدن و افسردگی و سرکوبِ شاعرانِ صاحب اندیشه ختم شده است، بدونِ آنکه افتخارِ کسب لقبی افتخارآمیز را داشته باشند.

پی نوشت:
اطلاعاتِ زندگی نامه و نمونه شعرها از دو کتاب زیر برگرفته شده:
ـ دیوان فرّخی یزدی (شامل مقدّمه ای درباره زندگی و آثار شاعر)، به کوشش حسین مسرّت، انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد، 1378
ـ از نیما تا روزگار ما، یحیی آرین پور، انتشارات زوّار، 1387

شعرهای جاری از سرش، رودهای بی‌شمار شد

از کتاب "دایره":

شعرهای جاری از سرش، رودهای بی‌شمار شد
در سکوت محض دیگران، قطره قطره‌اش بخار شد

عنکبوت تار می‌تند بر تن کتاب‌های‌تان
چون که شعرهای روشنش، موذیانه استتار شد

من که باورم نمی‌شود مریمی دوباره گل کند
خارها قیام کرده‌اند، باغ‌ها شکنجه‌زار شد

جز خدا و مریم و وحید، هیچ شاهدی نبوده است
وقت مرگ هم غزل نوشت، پای شعر، رستگار شد

مریم جعفری آذرمانی

اهمیت کشف و ابداع تصویر


نگاهی به «شکل  های فروتنی» سرودۀ حمیدرضا شکارسری

مریم جعفری آذرمانی

(منتشر شده در روزنامۀ اطلاعات، 21/2/1395)

حمیدرضا شکارسری با وجودِ اینکه در هر مقطع زمانی، با فضاهای جدیدِ ارائه شعر و همچنین با شاعرانِ جوان  تر، همراهی و همکاری داشته، و حتا بعضی از شاعرانی که اکنون مطرحند در کارگاه  های شعرش به نوعی حضور داشته  اند، اما او تمایل چندانی به شیوه  های تبلیغی نداشته و البته همین شکلِ فروتنی موجب شده که برای نمودِ شاعری  اش، نگاهش را معطوف به متن و خودِ نوشتن کند و در نتیجه، در سرودنِ شعر مداومت داشته باشد. او در طول چند دهه شاعری  اش، در قالب  ها و شیوه  های مختلف و متعددی شعر سروده است، از غزل و رباعی گرفته تا سپید و شعر کوتاه. اما شاید بتوان گفت، در شعر سپید بیشتر توانسته است مؤثر باشد، او در این حیطه، شیوه  ای را پیش گرفته که در آن، بیشتر به کشف و ابداع تصویری اهمیت می  دهد تا زبان و حتا بیان شعری. البته از نگاهی دیگر می  توان گفت شاید او زبان و بیان شعری را ذاتیِ شاعر می  داند و این ویژگی به نوعی خود به خود در شعرهایش وجود دارد، اما تصویرهای خلاقانه حاصل تلاش شاعر است و خود به خود بروز نمی  یابد.
در کتاب «شکل  های فروتنی» شکارسری بر اساس تعریفی که از فروتنی دارد و مصداق  هایی که از آن در جریان زندگی روزمره می  بیند، 308 شکل از فروتنی را پیش چشم مخاطب می  گذارد، اما وقتی همۀ این شکل  ها را می  خوانیم، به نظر می  رسد که نه همۀ آن  ها، بلکه تنها بعضی از آن  ها به فروتنی ارتباط دارند.
می  دانیم که اسامیِ معنی مثل سعادت، رنج، غم، تعریفی عینی و مشخص ندارند، اما فروتنی با آنکه در دستور زبان ذیل «اسم معنی» قرار می  گیرد، در معنی واقعی خود، عنصری است که به نوعی، هم عینی است و هم ذهنی؛ یعنی مثلاً وقتی یک شخص را فروتن توصیف می  کنیم، هم شکل ظاهریِ او را در نظر می  گیریم که مثلاً دست به سینه یا آرام و سربه  زیر و کم  سر و صدا است و هم حالتی را که در درون شخص وجود دارد و باعثِ این رفتار شده است. علاوه بر این، فروتنی، از جهت ساختِ واژگانی، تن یا موجودیتی را متبادر می  کند که خم شده یا کوچک شده یا به شکلی در خود فرو رفته است، اما توجه کنیم که گاهی مفهومِ ذهنیِ فروتنی بیشتر از عینی بودنِ آن است، زیرا مثلاً اگر شخصی متملّق را بشناسیم که از سرِ ناچاری برای کسب موقعیتی در مقابل دیگران ظاهری فروتن به خود می  گیرد، هیچ گاه در ذهنمان او را فروتن نمی  دانیم. بنابرین بهترین «شکل  های فروتنی» در این کتاب، شعرهایی هستند که به هر دو عنصر عینی و ذهنی در کنار هم توجه داشته  اند:
«چه فروتن!
دریایی که موج می  زند
در همین صدف کوچک» (ص72)
صدای موج دریا که از یک صدف به گوش می  رسد، هم از جهت عینی، کوچک و فشرده شدن و نهایتاً جا شدنِ دریا در صدف را  نشان می  دهد و هم از جهتِ ذهنی، هماهنگ بودن و هم  قدر شدنِ دریا با صدف را توصیف می  کند.
«چه فروتن!
شعر حافظ
کنار اگزوز شکسته  ی کامیون» (ص102)
در این شعر، فروتنیِ شعر حافظ هم به شکلی عینی، با نوشته شدنش در کنار اگزوز شکسته، و هم به شکلی ذهنی و درونی، قرار گرفتنِ شعر حافظ که نمودی از راستی و خوش  قامتی و پرمعنایی است در کنار وسیله  ای که نه تنها شعر نمی  گوید و دارای معنایی نیست، بلکه فقط دود می  کند و بدتر از آن، شکسته هم هست، نشان داده شده.
«چه فروتن!
آن  که گناهی نکرده بود
اما سنگی پرتاب نکرد» (ص12)
در اینجا هرچند بیشتر مفهوم ذهنیِ فروتنی، قابل شناسایی است، اما سنگ پرتاب  نکردنِ شخصی که گناه نکرده، تصویری از فروتنیِ ملموس را به شکلِ شخصی که آرام و بی  ادعا ایستاده است نشان می  دهد.
«چه فروتن!
پیرمرد واکسی
زانو زده برابر مشتری جوان» (ص42)
زانو زدنِ پیرمرد، به شکل عینی، فروتنی او را در برابر جوان نشان می  دهد و از لحاظ مفهوم ذهنی نیز، در این شعر، فروتنیِ پیرمردی نشان داده شده که نه تنها باید به دلیل کهولت سن، مثلاً بازنشسته و در حال استراحت باشد ـ و نیست ـ ، بلکه برای امرار معاش باید کار کند، و مهم  تر از آن، کارش نه مثلاً کلاه دوختن یا پیراهن رفو کردن یا کوتاه کردنِ موی سر، بلکه واکس زدنِ کفش است، یعنی چیزی که پای انسان را می  پوشاند و زودتر از بقیه پوشش  های انسان کثیف می  شود.
«چه فروتن!
چشم  های آبی تو
در عکس  های سیاه و سفید» (ص54)
در این شعر، به شکل عینی، چشم  های آبی، انگار زیر رنگ سیاه و سفید عکس، بی  رنگ شده  اند. از جهت مفهوم ذهنی نیز، چشم  های آبی در عکس سیاه و سفید به شکلی فروتنانه، حاضر شده  اند که به خاطرِ خاصیت عکس، از رنگ خود چشم  پوشی کنند.
گاهی به نظر می  رسد شاعر خواسته است که نوعی طنز یا فکاهی یا تمسخر به موجودیت چیزی را با صفت فروتنی نشان دهد، مثلاً:
«چه فروتن!
دعایی که از سقف مسجد
بالاتر نمی  رود» (ص75)
جایگاه پذیرش دعا، دست کم از نگاهی عرفی و شناخته شده، معمولاً آسمان است، بنابرین شاعر، به جای آن که دعا را ضعیف یا بی  استجابت توصیف کند، بالانرفتنِ آن از سقف مسجد را با نگاهی طنزگونه، از فروتنی آن می  داند.
یا
«چه فروتن!
روزنامه  ی سیاسی
نیم  صفحه  ای را به شعر بخشید» (ص81)
معمولاً شعر و سیاست دو امرِ متضاد تلقی می  شود، به عبارت دیگر، این سیاست است که تصیم می-گیرد برای انتشار شعر مجوز صادر کند یا نکند، شاعر بر همین اساس، برای این که تعجبش را از انتشار شعر در روزنامۀ سیاسی ابراز کند، آن را به شکلی طنزگونه فروتن توصیف می  کند؛ درواقع، این را از فروتنیِ روزنامۀ سیاسی می  داند که به شعر که در ذات خود متنی اعتراضی است و حتا ممکن است مخالف با سیاست باشد، اجازۀ نشر، آن هم در کنار مطالب سیاسی خود، داده است.
اما در بعضی از شعرهای این کتاب، موصوفِ مورد نظر، بیشتر از آن که فروتن باشد، صفات دیگری دارد، و یا گاهی فروتن بودنِ این موصوف  ها برای مخاطب مبهم است،  مثلاً:
«چه فروتن!
تفنگ دوربین  دار
تنها با یک گلوله» (ص43)
در اینجا فروتنی، شاید به فرو رفتن گلوله در تنِ هدف اشاره دارد یا حتا بودنِ گلوله در تنِ خودِ تفنگ، اما با این حال، بیشتر قدرت و دقت است که می  تواند توصیفی برای تفنگ دوربین دار باشد نه فروتنی.
یا
«چه فروتن!
آخرین دونده
در ورزشگاه خالی» (ص6)
فروتنی در اینجا، نه تنها معنای حقیقی  اش را ندارد، بلکه نهایتاً حالتِ دونده را نشان می  دهد، دونده  ای که در حال دویدن، به نظر می  رسد که روی زمین خم شده است، اما حتا همین فروتنیِ ظاهری هم، به دلیل آن که با حرکت همراه است، آنچنان توصیف  گرِ فروتنی نیست. علاوه بر این، با نگاه دیگر، و با برداشتی دشوارتر از این شعر، اگر تصویر را، وجودِ تنِ این دونده، که در حال تمرین در ورزشگاه است بگیریم، دونده  ای که نه رقیبی دارد و نه تماشاگری، باز هم وجه طنزگونۀ آن، بیش از فروتنی است و حتا ممکن است فقط نمایانگر تنهایی و تلاش دونده باشد.
یا
«چه فروتن!
آدم برفی که شال گردنش را
بخشید به رفتگر پیر» (ص7)
در اینجا فقط شکل ظاهری فروتنی، البته نه به آسانی، قابل برداشت است، اینکه آدم برفی آنقدر تنش فرو می  رود که آب می  شود و شال  گردنش روی زمین می  ماند تا رفتگر پیر آن را بردارد، آنقدر وجهِ ظاهریِ آب شدن آدم برفی بزرگ  نمایی شده است که جایی برای معنای واقعی فروتنی نمی  گذارد و حتا بیشتر، زودگذر بودن و کوتاهی عمر آدم  برفی را نشان می  دهد. البته شاید از منظری بتوان این شعر و بسیاری از شعرهای این مجموعه را، در نهایت شکل  هایی از فروتنی دانست؛ که گاهی واقعی و حقیقی است و گاهی مثل همین آدم  برفی از سر ناچاری است. اما با توجه به آنچه در ابتدای مطلب در تعریف فروتنی گفته شد و مثال  های مربوط به آن، بهترین شکل  های این صفت، هم ظاهری است هم حقیقی.
در پایان، قابل ذکر است که شاعر در چیدنِ شعرهای کتاب، شیوه جالب توجهی را به کار برده است؛ به این شکل که موصوف  های فروتنی، به ترتیب حروف الفبا قرار گرفته  اند، شاید شاعر خواسته است که فروتنی تک تکِ این  ها را در کل کتاب به نمایش بگذارد؛ مثلاً «آزادی» با آنکه موجودیتی بسیار ارزشمند دارد، بعد از «آخرین آدم  برفی» قرار می  گیرد، یا «شاعر» با تمام حساسیت  هایش، بعد از «شاخ گوزن» می آید و به این ترتیب هر پدیده  ای که شکلی از فروتنی را دارد، در این کتاب نه لزوماً در جایگاهِ ارزشیِ خود، بلکه در جایگاه الفبایی خود قرار گرفته است.

چقدر عکسِ پلاسیده مانده بر دیوار!


از کتاب "ضربان":


چقدر عکسِ پلاسیده مانده بر دیوار!
چرا خراب نکرده؟ کجاست پس آوار؟

نه هشت سال که هشتاد قرن جا دارد
خطوط حادثه‌اش بی‌نهایت است این‌بار

در امتداد خبرها نقاط حسّاسی‌ست
که در میانه‌ی اعداد می‌شود انکار

شکاف جنگ پس از این بدون خون‌ریزی‌ست
به جای قمقمه، اعصاب آهنی بردار

که من حواشیِ این جنگ را رصد کردم
زنان شهید به دنیا می‌آورند انگار


مریم جعفری آذرمانی


بازگشت همۀ قالب های شعری به غزل است


نگاهی به حیات ادبیِ شهریار


مریم جعفری آذرمانی


(منتشر شده در کتاب هفته خبر، شماره 121، هفته اول مهرماه 1395)

میر محمد حسین بهجت تبریزی، شهریار، از آخرین نسلِ شاعرانی است که دقیقاً به عنوان شاعر، به شکلی تمام عیار، رسمیتِ عرفی و اجتماعی داشته اند، چیزی که چندین دهه است به اقتضای تحوّلاتِ اجتماعی و سیاسی، نه تنها در ایران بلکه اصولاً در جهان امروز وجود ندارد و  فقط در گروه های محدودِ جامعه یا فقط از جنبه های محدودِ حضورِ اجتماعی یا ادبی می توان سراغی از آن گرفت.

شهریار، هم در آن چهرۀ محسوس و قابل دسترس که در عکس ها و فیلم های شعرخوانی و دیدارش با شاعران دیگر به یادگار مانده، و هم در تمامیتِ چهرۀ ادبی و شاعریِ مکتوبِ خود که به شکلی رازآمیز گستردگیِ شگفت انگیزی میان متخصصان و عموم مردم یافته، نوعی بی اعتنایی به ظواهر زندگی و بی قیدی نسبت به دنیا و اندوهی ذاتی و ازلی، قابل مشاهده است، به شکلی که حتا شادی های او در برخی مفاهیم شعرش، گویی نوعی کنایه و طعنه زدن به دنیای گذراست.

شعرهای او، از پیشینه و فرهنگ و آداب و رسوم دو زبان فارسی و ترکی بر آمده است، دو زبان و فرهنگی که هم از جهتِ امکاناتِ زبانی و روحیاتِ انسانی متفاوتند و هم در همان حال، مشترکات و درهم تنیدگی های فراوان دارند، و همین دو زبانه بودنِ شاعر باعثِ دو چندان شدنِ اهمّیتِ او در منظرِ مخاطبانی است که بسیاری شان، به هر دو زبان حرف می زنند، و هم غزل های فارسی و هم منظومۀ ترکیِ او ـ «حیدربابایه سلام» (سلام بر حیدربابا) ـ را مشتاقانه می خوانند؛ شعرهایی که در هر دو زبان، در کنار شور و هیجان های عاشقانه و تغزّلی، نمودهای درک شاعر از غم ها و رنج های انسان در ابعادِ اجتماعی و تاریخیِ آن را نیز به همراه دارند.   

در فارسی سراییِ شهریار، گاهی مصرعها و بیت هایی بسیار نو و نزدیک به زبان محاوره در میان غزل هایی که به شیوۀ کلاسیک سروده است، دیده می شود. این دوگانگی در بعضی از شعرهای او، نه لزوماٌ زاییدۀ کم دقتی و عدم ویرایش، بلکه شاید حاصلِ بی تکلّفیِ شاعر و اجتنابِ او از تصنّع باشد و از سوی دیگر نمودِ ادبیِ جامعه ای باشد که در دورۀ تاریخیِ پرتلاطمِ شاعر، آزادی و اسارت، عشق و بیزاری، صلح و جنگ، را به تناوب تجربه می کرده است، به عبارت دیگر، به نظر می رسد غزل برای او به مثابۀ جریانی طبیعی از روحیات و درونیات است که متناسب با روزگارش سروده شده است و از این روست که گاهی از جهتِ زبانی و فکری نیز، در مرز غزل کلاسیک و غزل نو قرار می گیرد.

با توجه به همان بازۀ تاریخیِ حضور شهریار در ادبیات معاصر، که هنوز نقد و تئوری ادبی در جامعه به شکل امروز همه گیر نبوده و جای مشخصی نداشته است، نظراتِ او درباره شعر نیز قابل تأمل است، چنان که در جایی می گوید:
«من از آثار خود یک قطعه هست که آن را بیش از همه دوست دارم. امّا این قطعه هنوز روی کاغذ نیامده و آن «شعر ایده آل» من است. شاید به مناسبت نزدیکی به شعر ایده آلم باشد که از ساخته هایم نیز آخرین اثرم را دوست دارم. زیرا گذشته از اینکه مدتی با اندیشه های آن انس گرفته و بالاخره در حال استغراق آن را نوشته ام، هنوز هم انعکاس آن در اعصابم باقی است.»

یا در جای دیگر می گوید:
«اشعاری که گفته ام خوب دارد بد هم دارد. همۀ اینها محتاج رسیدگی و مرور است. باید آنچه قابل و ناقابل است از یکدیگر تفکیک شود... همه چیز را که نمی شود چاپ کرد.»

و حتا علاوه بر این که در مقطعی از شاعری اش، میل به دیدار نیما داشته، در بعضی از صحبت هایش اقبالی قلبی به شعر نو نشان می دهد:
«انواع تازۀ شعر که شعر آزاد و شعر کوتاه و بلند یا جمع بین هر دو باشد، بسیار لازم و بجا و زاییدۀ احتیاج است»

اما با همۀ این اوصاف، غزل جایگاهی ویژه در ذهنِ شاعر داشته است و از این رو در جایی می گوید:
«مرغ اندیشۀ ما به همۀ صورتهای شعری سری می زند و عشقی می بازد، ولی بازگشتش همیشه به غزل است»

و می بینیم که پس از چندین دهه گسترشِ شعر نو و قالب های آزاد، باز هم غزل با دگریسی جدید، قالبی فراگیر در میان شاعران جوانِ دو دهه اخیر شده است، و انگار قالب حقیقیِ شعر فارسی، غزل است که با تمام افت و خیزها و به محاق رفتن ها و دوباره درخشیدن ها، حضورش در تاریخ ادبیات، گریز ناپذیر به نظر می رسد.

پی نوشت:
در این مطلب، نقل قول های شهریار، از کتاب «از نیما تا روزگار ما» نوشته یحیی آرین پور برگرفته شده است و منابع اصلیِ آن ها در کتاب مذکور موجود است.

قفسِ سینه را فروخته‌اند


قفسِ سینه را فروخته‌اند که نفس را مگر حرام کنند
به دبیران بارگاه بگو: فحش را بارِ خاص و عام کنند

آفرین مرده است و... نفرین‌ها دست در دست هم گذاشته‌اند
بلکه بی‌عرضگانِ کینه به دوش، ننگِ گمنام را بنام کنند

با توام شاعر شرافتمند! ادعا کن که بی‌شرف هستی
قصد سلطان و خواجگان این است که علیه شرف قیام کنند

کو سرانجامِ ظلمِ بی‌پایان؟ که به نام خدا شروع نشد
ظالمان سعی می‌کنند هنوز که به نام خدا تمام کنند

۱۳۹۰/۹/۲۳

مریم جعفری آذرمانی



(از شعرهای حذف شده ی کتاب تریبون)

روح من! کو پرنده بودنِ تو؟



از کتاب "دایره":

برخلافِ مقام ابراهیم، وسطِ کوه و درّه جا ماندی
روح من! کو پرنده بودنِ تو؟ هرکجا ذرّه ذرّه جا ماندی

بُرج‌سازان که وام‌دارِ تواَند، خواب «دار و درخت» می‌بینند
خواب «دار» و «درخت» می‌بینی، زیر دندانِ ارّه جا ماندی

گریه‌ات را همیشه مسخره کرد، پس به دنیا چرا نمی‌خندی؟
پشت صحنه کنار دلقک‌ها، با غم روزمرّه جا ماندی

در همین گرگ‌خانه گرگ شدی، بچّگی کردی و بزرگ شدی
خانه‌ات قصر بوده و حالا بسته‌ی این «یه ذرّه جا» ماندی

مریم جعفری آذرمانی

چه جای بحث، از آن ظلمِ مطلقاً شده اش


چه جای بحث، از آن ظلمِ مطلقاً شده اش
وَ شیک پوشیِ عفریتِ نسترن شده اش
ولی به حرمتِ «هاثورن» و مای من شده اش
برای «مارک توآین» و تنِ وطن شده اش
که زیر خاک از این انتخاب می لرزد

مسمّطی بنویسم که بوم گریه کند
از این روابطِ مسموم و شوم گریه کند
فرشته جای جَهول و ظَلوم گریه کند
نه من، که آینه هم رو به روم گریه کند
حقیقت است که یک سِنت هم نمی ارزد

رسید ـ مشعله در دست ـ تا سیاه کند
سرِ نمایشِ آزادی اش تباه کند
فقط مجسّمه ای مُرده رو به راه کند
که هی بِایستد و بِرّ و بِر نگاه کند
به آن پرنده که از ترسِ جنگ پرپر زد

ترانه نیست که تنها صدای بمب و تفنگ
به گوش می رسد از صفحه های شهرِ فرنگ
چگونه خوش بنشینم در این دَلنگ دَلنگ
که پشتِ صحنه، وطن ـ آن زنِ شکسته ی جنگ ـ
به یادبودِ پسرهای کُشته اش سر زد

غریبِ کابل و این مرزهای محدودم
به سوگواریِ شهریورت خودِ رودم
که داغدارِ شهیدِ تو ـ «شاه مسعود» ـ ام
برای شرح تو ای کاش «بیهقی» بودم
که آتش آمد و بر ریشه ی تناور زد

درآمدند که آیینه را حرام کنند
وَ بعدِ کرب و بلا، باز قصد شام کنند
به این خوشند که خود را یزید نام کنند
ـ بگو نفر به نفر نخل ها قیام کنند ـ
چگونه مار در این آشیانه چنبر زد؟

و بیست و هشتمِ مرداد؛ روزِ بی ضربان
غمِ «مصدّق» و تیمارِ «نصرت» و «اخوان»
و اژدهای گرسنه، کنار این همه جان ـ
چقدر کاسه ی غصبی که نفت خورد از آن
وَ باز رفت و به هر جا رسید لنگر زد

جنونِ پنجره ها از روانشناسیِ اوست
که دیو، مسأله اش «غیرِ خود هراسیِ» اوست
شعارِ «من همه ام» منطقِ قیاسیِ اوست
که سازمان ملل کاخ اختصاصیِ اوست
ـ وَ از توحّشِ دربان نمی شود در زد ـ

قرار بود بهشتِ زمین شود، امّا
در این مشاهده، یک برگ هم ندارد تا
مورّخان بنویسند شرح حالش را
اگرچه باز هم از بینِ این همه امضا
به تک نگاریِ ابلیس، عشق می ورزد

مریم جعفری آذرمانی



که عمر من صد و پنجاه سال اگر باشد...



از کتاب "مذاکرات":


قسم به عشق که دنیای من اگر دنیاست
بیا برای تو باشد هر آن‌چه در فرداست

که عمر من صد و پنجاه سال اگر باشد
تمام عمر، فقط فرصتم همین حالاست

به قدر لذّتِ یک لحظه چای نوشیدن
به برکتِ گل سرخی که نقش فنجان‌هاست

چقدر قطره‌ی باران که زیر پا افتاد
ولی طریقتِ دریا هنوز پا بر جاست

چگونه می‌شود از پشت دود ماشین‌ها
برای پنجره ثابت کنم جهان زیباست

فقط خداست که هر جا و هر زمانی هست
بگو که باهمه‌ی شهرتش چرا تنهاست

مریم جعفری آذرمانی

نرو خورشید...



از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است":

نرو خورشید... نشْنید و به سمت کوه، راهی شد
و عکس ماه افتاد و تمام چشمه، ماهی شد

نمی‌شد سد بکارم روبرویش تا که برگردد
و رفت و رنگ اقیانوس، هم‌رنگ کلاهی شد،

که هر شب آسمان کهنه می‌پوشید و می‌پوشد
جهان هم تا جهنّم را بگوید حلقِ چاهی شد

زمین چرخید و هی چرخید و هی چرخید دور من
که دیگر چشم من، محوِ تماشای سیاهی شد

گلو را وا کن و بالا بیاور غصه‌هایت را
حقیقت را بخور، تلخ است، امّا سیر خواهی شد

مریم جعفری آذرمانی

ناگفته های غزل معاصر (1)

مقدمه

درمورد بسیاری از هم­نسلانم، هم در بحث­های شفاهی و هم در بعضی یادداشت­های مربوط و هم در مورد انتشار آثارشان در سایت یا نشریه­ ای که مسئول آن بوده­ ام و هم در مشاورۀ ضمنیِ پژوهشگران دانشگاهی و غیر دانشگاهی، از آوردن نامشان و اشاره به شعرشان دریغ نکرده­ ام و حتا گاهی با وجود نفرتی که از رفتارها و ادعاهای نادرستِ بعضی­ همنسلانم دارم، باز هم در موقعیت­های علمی و تحقیقی، نفرتم را کنار گذاشته­ ام تا پژوهشگر به طور آزادانه بتواند با مقایسه­ ها و تحلیل­های خود به حقیقتی دست پیدا کند. اما با این اوصاف، به جز یکی دو مورد معدود، تقریباً تمام همنسلانم، در موقعیت­های مختلف از آوردنِ نام و اشاره به شعر من دریغ کرده ­اند، به عنوان مثال اگر دانشجویی بخواهد پایان نامه­ ای درباره غزل دو سه دهه اخیر بنویسد و به همنسلانِ من مراجعه کند به ندرت ممکن است به من اشاره ای کنند و بسیاری شان حتا محال است که نام مرا به زبان بیاورند و بعضی از این­ها خودشان تحت تأثیر مستقیمِ شعرهای من بوده ­اند و شیادانه می­ خواهند بعضی نوآوری­های دیگران را به نام خود ثبت کنند.

زمانی درباره حسین منزوی در یادداشتی نوشته بودم که چه خوب شد که منزوی در مقدمۀ  کتاب «از شوکران و شکر» و زیر نویسِ بعضی از غزلهایش به مسئلۀ تأثیرگذاری­های خودش روی دیگر شاعران اشاره کرده است، وگرنه بعید نبود که بسیاری از مسائل ناگفته بماند.

از آنجا که خیلی از مسائل تأثیرگذاری و تأثیر پذیری غزل دو سه دهه اخیر، با هیاهوی عده­ ای از شاعران ـ که شهرت­ طلبی­ شان بیشتر از قریحۀ شاعری­ شان است ـ مخلوط شده و گاهی مطالبی در حیطۀ دانشگاهی و فضای شعر امروز می بینم که در آنها دروغ و راست با هم آمیخته شده، و حتا گاهی دروغ­های محض در بعضی مقاله­ های به ظاهر علمی پژوهشی و پایان نامه­ ها دیده می­ شود، از این پس قصد دارم در فرصتهای مختلف، مسائلی را درباره غزل امروز، در حدِ توانم و تا اندازه ­ای که امکان نشر آن وجود دارد، بگویم.

مریم جعفری آذرمانی

 

پی نوشت:

منظور از همنسلانم، شاعرانی هستند که اکثراً متولد اواخر دهۀ 50 هستند یعنی همگی الان بین 35 تا 40 ساله ­اند و ضمناً در حدود 20 سالگی به طور رسمی  وارد مجامع ادبی شده اند و تا امروز با درجاتِ مختلف، فعالیت شعری داشته اند. بنابرین کسانی که مثلاً همین سن و سال را دارند اما تازه شاعری­ شان را شروع کرده ­اند یا مثلاً دو سال شاعر بوده ­اند و بعد پی کارهای دیگر رفته ­اند و تازه آمده ­اند و عدمِ حضورِ چندساله­ شان را به حساب سالهای شاعری­ شان می­ گذارند، از این دایره خارج اند.

 

زنانِ بار به این جشن اعتقاد ندارند


از کتاب "ضربان":


زنانِ بار به این جشن اعتقاد ندارند

که هرچقدر برقصند چشم شاد ندارند


از آسمان و بهشتش، گناهِ خشت به خشتش

به جز نقاب زدن حیله‌ای به یاد ندارند


ستاره‌های دریده، زنان ماه ندیده

برای خواندن این لکّه‌ها سواد ندارند


لباس تازه نپوشی پدر! که دخترکانت

به صافیِ کت و شلوار، اعتماد ندارند


برای ظلم چه تندیس‌ها بنا شده، امّا

شکستگان و ستمدیدگان نماد ندارند


مریم جعفری آذرمانی 


با پنجره‌ای خسته، پس حال تماشا نیست


از کتاب "زخمه":


با پنجره‌ای خسته، پس حال تماشا نیست
پس خوب نمی‌بینم پس منظره زیبا نیست

می‌بندم اگر زشت است، زشت است که می‌بندم
دنیای پر از در هم، بی‌پنجره دنیا نیست

انسانم و ممکن نیست آزاد بیَندیشم
وقتی همه‌ی فکرم در جمجمه زندانی‌ست

شعر است که می‌بیند آن نقطه‌ی  پایان را
نقطه
سرخط، شاعر بنویس که
من، ما نیست


مریم جعفری آذرمانی


گفتگو


مصاحبه روزنامه ایران با من (1395/6/24) را بخوانید در: اینجا


تذکر:

در ابتدای مصاحبه توضیحی درباره شاعری من از سوی روزنامه داده شده به این شکل:

"مریم جعفری آذرمانی از آن دسته شاعرانی است که امید چندانی به اینکه شعر گفتن به شغل و حرفه‌اش تبدیل شود ندارد اما از انتخاب خود هم چندان پشیمان نیست."

این عبارات ممکن است سوء برداشت ایجاد کند، بنابرین باید به این شکل اصلاح شود:

از بیست سال مداوم شاعر بودن، مسأله من پشیمان بودن یا نبودن نیست؛ چون واضح است که پشیمان نیستم و حتا بسیار هم خشنودم، و دیگر اینکه شاعری دقیقاً کار مداوم و تمام وقت من است ولی در عرفِ اجتماع، شغلی نیست که درآمدی برای امرار معاش داشته باشد...


در این عدم که هنر نیست غیرِ بی‌هنری


از کتاب "ضربان":

در این عدم که هنر نیست غیرِ بی‌هنری
منم که جلوه ندارم برای جلوه‌گری

کجاست باور انسان در این شکسته‌زمان؟
ـ زمانِ جنبل و جادو، زمان دیو و پری ـ

کجا عجیب‌تر از این که با مداد سپید
خطوط تیره کشیدند روی لفظ دری

کنار این همه ویرانه، این منم که هنوز
دلم خوش است به ترمیمِ خانه‌ی پدری

تمام شاعریِ من شبیهِ مولانا
مورّخ است به هجریِّ شمسی و قمری

1393/10/7

مریم جعفری آذرمانی


آسیب‌شناسی ترجمۀ شعر

چند بحث انتقادی درباره ترجمه شعر

(با تأکید بر تفاوتهای وزنی و هجایی زبانها)


مریم جعفری آذرمانی


(منتشر شده در مجله تخصصی شعر، شماره 70، پاییز 1392)


     وزن شعر از زبانی به زبانی دیگر ممکن است متفاوت باشد، مثلاً در زبان فرانسه تساوی تعداد هجاهای هر مصراع، وزن را به وجود می‌آورند (یعنی وزن عددی)، اما همین وزنِ شعر در زبان انگلیسی و آلمانی بر اساس تکیه‌ای که بر هجاها می‌شود به وجود می‌آید (یعنی وزن تکیه‌ای) و در زبان فارسی و عربی بر اساس کوتاهی و بلندی هجاهاست (یعنی وزن کمّی). (شمیسا، 1389، ص24)
     به این مثال از شعر لافونتن توجه کنیم:

"Même il m'est arrivé quelquefois de manger
Le Berger.

اما گاه برایم اتفاق افتاده است که
چوپان را بخورم" (کهنموئی‌پور،1372، ص17)
    

     تصور کنیم که یک مترجم بخواهد وزن اصلی شعر را در زبان فرانسه به وزن فارسی برگرداند. این عمل تقریباً محال است، چون ایجاد وزن در این دو زبان از اساس با هم تفاوت دارند. اما اگر وزنِ فرانسوی را بخواهد به وزن فارسی تبدیل کند ممکن است به این عبارت برسد:

برایم اتفاق افتاده گاهی خوردنِ چوپان
(بر وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن)

     می‌بینیم که ترجمۀ اول که به صورت عبارات نثریِ ساده است، بیشتر منظور شاعر را می‌رساند تا دومی که در آن سعی شده مصرعی با امکانات وزنی فارسی ساخته شود. مخاطب فارسی‌زبان حتا اگر دلیلش را نداند، به طور ذاتی و از روی شمّ زبانی‌اش متوجه می‌شود که چیزی تصنعی در ترجمۀ دوم وجود دارد و همین باعث می‌شود از روح اصلی اثر کاسته شود. حالا اگر مترجم بخواهد مثلا کلمۀ "manger" و "berger" را هم با همان نسبت آوایی که در زبان فرانسه دارند به فارسی برگرداند، مشکل مضاعف می‌شود، چون شاید مجبور باشد مثلاً به جای «خوردن» از «چپاندن» استفاده کند تا با «چوپان» اندکی تناسب کلمه‌ای داشته باشد. در واقع فهمیدنِ این‌که ترجمۀ دوم بهتر است، نیازی به دانستنِ زبان فرانسه ندارد، بلکه بدون متن اصلی و فقط به وسیلۀ هوشِ ادبی کسی که زبان فارسی را می‌خواند و با آن تکلم می‌کند می‌توان فهمید که ترجمۀ دوم چیزی اضافه بر اثر اصلی دارد که به جای آن‌که ارزشی به آن اضافه کند، حتا از ارزش ادبی آن کم کرده است.

1. مقایسۀ ترجمۀ موزون و غیر موزون از شعر پوشکین

     به این ترجمه توجه کنیم:
در اعماق کان‌های سیبیر
با فخر تحمل کنید، یاران!
گم نمی‌شود رنج دلگیر
و بلند پرواز فکرهاتان.

     ترجمۀ بخشی از یک شعر پوشکین که همه او را یکی از شاعران بزرگ روسیه می‌شناسند همین است، مترجم (که نامش در کتاب نیامده است) خواسته ترجمۀ موزونی ارائه دهد و حتا قافیه را هم حتماً رعایت کند، اما علاوه بر آن که وزن را هم درست رعایت نکرده، تقریباً معلوم نیست که پوشکین چه می‌خواهد بگوید. این کتاب در یکی از انتشاراتی‌های روسیه بدون درج متن اصلی شعر، منتشر شده و اگر در کشوری غیر از روسیه منتشر می‌شد تصور می‌رفت که شاید برای غرضی غیر شعری، شعرهای شاعری مثل پوشکین را به این صورت ارائه داده‌اند تا به زبان فارسی گفته شود که پوشکین شاعر بزرگی نیست.

     اما همین بخش از شعر پوشکین را به ترجمه‌ای دیگر بخوانیم:

«در اعماقِ معدن‌های سیبری
پاس‌داری کنید
                صبرِ غرورآفرین‌تان را
پیکارِ محزونِ شما
چون اشتیاقِ بلندِ اندیشه‌تان
                               از میان نخواهد رفت.» (آتش‌برآب، 1388، ص40)

     این ترجمه تقریباً به صورت نثر است و بهره‌ای هم از موسیقی شعر گرفته و از لحاظ رسایی و شاعرانگی قابل مقایسه با ترجمۀ قبلی نیست. اگر چه ممکن است بسیاری از ظرایف کلام را منتقل نکند. اما چاره‌ چیست؟ تنها راهی که می‌توان یک ترجمۀ کامل ارائه داد ـ که تمام ابعاد شعر را نشان دهد ـ این است که پوشکین را زنده کنیم و بگوییم همان را به زبان فارسی بگوید که در این صورت هم؛ به دلیل تفاوت امکانات زبانی و شعریِ فارسی و روسی، محال است. می‌بینیم که ترجمۀ دوم به سلیقه و هوش ادبی قابل‌قبول‌تر است، چون منظور شاعر مشخص است و می‌دانیم که با یک کلام شاعرانۀ جدی روبه‌روییم نه مثل اولی، با مجموعۀ موزونی از کلمات که منظور جملات در آن مشخص نیست. از سوی دیگر برای موزون کردن آن باید نحو جمله را به هم ریخت، چون شاعر شعری گفته است به زبانی دیگر و ما می‌خواهیم در زبانی دیگر آن را موزون ترجمه کنیم، پس حتا ممکن است در زبان اصلی، شعر مورد نظر بسیار هم از قواعد نحوی به شکل دقیق استفاده کرده باشد و ما با ترجمۀ موزون آن و به هم‌ریختن غیر منطقیِ دستور زبان در واقع به اثر اصلی آسیب برسانیم. باید در نظر داشت که امری مثل دستور زبان در شعر، شاید مهم‌تر از وزن باشد.

2. مقایسۀ ترجمۀ موزون و غیر موزون از شعر الیوت

     مترجم دیگری در مورد ترجمۀ آثار تی. اس. الیوت به زبان فارسی تلاش داشته که آن را موزون ترجمه کند. اگرچه این ترجمه از ترجمۀ موزونی که از شعر پوشکین ارائه شده بسیار ادبی‌تر و قابل فهم‌تر است و در بسیاری از بخش‌های شعر، ترجمۀ خوبی هم ارائه داده، اما با وجود این که در مقدمۀ ترجمه‌اش قصد خیرخواهانه‌اش را از این موزون ترجمه کردن قید کرده، باز هم برای به دست دادن یک ترجمۀ موزون، بخش‌هایی از متن اصلی تقریباً عوض شده است:

What are the roots that clutch, what branches grow
Out of this stony rubbish? Son of man,
You cannot say, or guess, for you know only
A heap of broken images, where the sun beats,

«کدامین ریشه چنگ اندازد اندر سنگزار پست؟
کدامین شاخه می‌روید در این شنزار بی‌حاصل؟
ای فرزند انسان پاسخی هرگز نخواهی داشت
گمانی هم نخواهی برد
که درک تو به جز مشتی بت‌های شکسته نیست.
در آنجایی که خورشید آتش سوزان فرو ریزد...» (شهیدی، 1377، ص37)

     اگر همین ترجمه به صورت نثر انجام می‌گرفت، مترجم اجباری نداشت که مثلا در معنی"a heap" به جای «پشته» یا «توده»، «مشتی» بیاورد در حالی که منظور الیوت از "images"، مجسمه‌ها یا تمثال‌ها بوده و «پشته» یا «توده» بیشتر با آن متناسب است، در واقع نوعی ویرانی مورد نظر بوده اما «مشتی» فقط به یک ریزش درونی برمی‌گردد و ویرانی را به صورت کامل تداعی نمی‌کند.

     نکته دیگر این است که نمی‌توان به صرف این‌که در زبان انگلیسی ترتیب ارکان جمله، با ترتیب آن‌ها در دستور فارسی، متفاوت است، عبارتی را از انگلیسی به صورت به‌هم ریخته‌اش در فارسی ترجمه کرد، حتا اگر در زبان فارسی غلط دستوری هم نداشته باشد. مثلاً اگر در ترجمۀ سطر اول همین شعر الیوت:

April is the cruellest month

بگوییم: آوریل است ستمگرترین ماه.

     در واقع دستور این جمله در زبان فارسی غلط نیست اما آن را درست هم رعایت نکرده‌ایم چون در این جمله خودِ شاعر دستور زبان انگلیسی را به صورت کامل و سرجای خودش رعایت کرده، پس نمی‌توان ترجمه را کلمه به کلمه و با همان ترتیب انگلیسی‌اش انجام داد. پس برای رعایت کردن منطق نثریِ زبان در انگلیسی و فارسی بهتر است بگوییم:

آوریل ستمگرترین ماه‌ است.

     حالا ترجمۀ دیگری از همان بخش شعر الیوت بخوانیم:

«درین سنگستان پرزباله
چه ریشه‌هایی چنگ بند می‌کند
چه شاخه‌هایی می‌روید؟
آدمیزاد تو را حدس و پاسخی نیست
چون در این دشت که آفتابش گدازان و سوزان است
تو را تنها با توده‌ای ز پیکرهای شکسته
روزگاران دیرین سر و کار است» (لشکری)

این ترجمۀ نثری نسبت به ترجمۀ موزون، شاید حتا شاعرانگی کمتری داشته باشد یا از لحاظ دستوری مواردی را هم بتوان مورد انتقاد قرار داد، اما منظور شاعر را بهتر نشان داده، چون مترجم مجبور نبوده است که کلمات را به خاطر وزن و قافیه، تغییر دهد یا جابجا کند، و از لحاظ ارزشی که شعر در تأثیرگذاری خود دارد موفق‌تر است.

3. مترجم یا شاعر

     حالا تصور کنیم که یک مترجم با ترجمۀ موزونِ اثری مانند شاهنامه به انگلیسی، قصدش این باشد که هم محتوا و هم شکل اثر را به زبان انگلیسی منتقل کند، آیا واقعاً ممکن است؟ در واقع این گونه موزون ترجمه‌کردن، این ادعا را هم در زیر متن خود دارد که مترجم می‌خواهد بگوید خودش در جایگاه کسی مثل فردوسی در زبان انگلیسی‌ست، آن هم در عصر حاضر، در حالی که باید توجه داشت فردوسی فقط در زبان فارسی به طور کامل فردوسی‌ست و درست است که زمان و مکان زندگی او و منش و روش او و کار بزرگی که انجام داده است در تاریخ ادبیات جهان هم منحصر به فرد است، اما در زبانی دیگر غیر از فارسی، شاید دست آخر بتوان حکمت و صور خیال و برخی جزئیات دیگر را منتقل کرد، بر فرض هم اگر مترجمی باشد که مقام فکری و شعری فردوسی را دارا باشد حتا اگر بزرگترین شاعر انگلیسی‌زبان باشد و در عین حال به فارسی هم بتواند شعر روان بگوید باز هم به دلیل تفاوت دستور و امکانات دو زبان، دور از ذهن است که  بتواند به زبان انگلیسی شاهنامه را به صورت موزون با همین موقعیتش در زبان فارسی تبدیل کند، حتا بعید نیست چیزی بهتر از ترجمۀ موزون پوشکین که در این متن اشاره شد، از آب در نیاید.

     تا همین چند دهه پیش رسم بر این بود که برخی شاعران فارسی‌زبان شعرهای شاعران دیگر زبان‌ها را بازسرایی می‌کردند و خوب هم از کار در می‌آمد چون شاعری که این کار را انجام می‌داد اولاً از اثر اصلی به شکل یک الهام‌بخش استفاده می‌کرد، ثانیاً قصد ترجمه هم نداشت و در عین حال به نوعی بهترین شکل ترجمۀ موزون بود.

4. ترجمۀ غزل فارسی

     اگر شاعری مثل حسین منزوی در بیت‌های مختلف ارکان دستور زبان را به هم می‌ریزد، باید به این نکته توجه کرد که شاید شاعر منظوری از این جابجایی‌های نحوی داشته باشد. مثلاً بسیاری اوقات همین به هم ریختن دستور زبان، نه فقط برای موزون کردن شعر، بلکه در جهت تأکید به عبارتی خاص و همچنین تأثیرگذاری بیشتر شعر است، مثل تأکیدهای متفاوت بر عباراتِ «شتک‌ زده» و «خون بسیاران» در این سطر از منزوی:
شتک زده‌ست به خورشید خونِ بسیاران (منزوی، 1376، ص167)
     بیشتر ترجمه‌هایی که تا حالا از آثار حسین منزوی صورت گرفته، از شعرهای سپید یا آزاد او بوده است و شاید گمان می‌رود که غزلش باید موزون ترجمه شود، در صورتی که می‌توان با گرفتن وزن از آن‌ها ترجمه‌هایی موفق از شعرهای اصلی او که غزل هستند ارائه داد. مثلاً توجه کنیم به این بیت منزوی:

زبان به رقص درآورده چندش آور و سرخ
پر است چنبر کابوس‌هایم از ماران (همان، ص168)

     همین بیت را که در آن ارکان دستوری جابه‌جا شده‌اند می‌توان برای ترجمه به این جمله تبدیل کرد:

چنبرِ کابوس‌هایم پر است از مارهایی که زبان سرخ شان را به صورتی چندش‌آور به رقص در آورده‌اند.

     در این مورد می‌بینیم که جملۀ دوم عین شعر مورد نظر نیست، اما همین که پیام شاعر را می‌رساند بهتر از این است که به زبان دیگری که شکل وزنی‌اش با زبان فارسی فرق دارد موزون ترجمه شود. چون حتا اگر ترجمۀ موزون و در عین حال کامل و بی‌نقصی هم ارائه شود باز هم خود شعر اصلی نیست، و ثانیاً مخاطبی که به زبان دیگر این شعر را می‌خواند دنبال این نیست که بداند شاعر وزن را در یک زبان دیگر، رعایت کرده است یا نه، چون او می‌داند که با ترجمه روبه‌روست نه با یک شاعر هم‌زبان، و بیشتر دنبال شعریتی است که از تصاویر یا پیام متن یا دیگر صفات شعری ناشی می‌شود. فقط می‌توان در مقدمۀ ترجمه قید کرد که این شعر در زبان اصلی دارای چه قالبی‌ست و قالب را برای مخاطب توضیح داد.

یا در شعری دیگر از منزوی:

کسی نگفت نسیم از تبار طوفان است
وگرنه غنچه کجا مشت بسته وا می‌کرد (همان، ص222)

     این بیت را می‌توان به صورت جمله‌ای خبری ترجمه کرد و خواهیم دید که باز هم شعر خواهد بود چون منظور اصلی شاعر، مشخص است و وزن و قافیه فقط به تأثیرگذاری بیشتر آن کمک کرده است وگرنه همانطور که می‌بینیم بیت مذکور دقیقاً منطق دستور زبان عادی را با رعایت ترتیب تمام ارکان جمله داراست و می‌توان فارغ از وزن، آن را شعری قابل ترجمه و دارای حرفی و نگاهی نو دانست.

نتیجه

     1. از آغاز جریان ترجمۀ شعر، تا حالا، مترجمان بسیاری بوده‌اند که سعی کرده‌اند شعرهای موزون را به صورت موزون ترجمه کنند و به جز موارد معدود نتوانسته‌اند کار خوبی ارائه دهند و همین باعث شده است که شاعری که در زبان اصلی خود، شعرهای بسیار مورد توجهی دارد، در جریان ترجمه به شاعری تبدیل شود که بر اساس شنیده‌های مخاطبان نام بزرگی دارد اما وقتی ترجمۀ شعرش خوانده می‌شود این شگفتی به وجود می‌آید که این چه شاعری‌ست که مثلاً نه دستور زبان را بلد است نه تقدم و تأخر کلمات را درست به کار برده است.

     2. درست است که هر شاعری گاهی در شعرش از اختیارات دستوری استفاده می‌کند و به شکلی به‌قاعدۀ آن را به هم می‌ریزد، اما به هم ریختن دستور زبان، آن هم در حالی که شاعر این کار را در زبان خودش انجام نداده، نه تنها به شعریت ترجمه اضافه نمی‌کند بلکه آن را به اثری تصنعی تبدیل می‌کند.

     3. توجه کنیم که دربارۀ شاعری که شعر موزون می‌گوید، این‌گونه نیست که اول شعر را گفته باشد و بعد آن را موزون کند، بلکه وزن و اندیشه و زبان و تمام عناصر شعری، به صورت همزمان و موازی با هم شعر را به وجود می‌آورند.

     4. وقتی عنوان ترجمه روی یک اثر گذاشته می‌شود نمی‌توان هم بر موزون بودن ترجمه تأکید داشت و هم به منظورِ شاعر وفادار بود. همان‌طور که بسیاری از بازی‌های زبانی را از زبانی به زبان دیگر نمی‌توان ترجمه کرد، بنابراین لزومی ندارد وزن را که درجۀ اهمیتش بعد از باز‌ی‌های زبانی یا تناسبات کلمه‌ای در یک زبان است لحاظ کنیم. دست کم باید منظور نویسنده و شاعر را منعکس کرد، نه این‌که با پیچیدن آن‌ها در قالب وزن و قافیه که گاهی اوقات به شدت ایرادات وزنی هم دارد کاری کرد که اثر اصلی مخدوش شود.

     5. شاید یکی از دلایلی که مترجمان غزل فارسی را ترجمه نمی‌کنند همین باشد که تصور می‌کنند غزل باید به صورت موزون به زبان دیگر ترجمه شود، در حالی که فقط کافی‌ست جمله‌ها و تصاویر و منظور شاعر را به زبان دیگر ترجمه کنند؛ در واقع اگر بخشی از آرایش‌های فرمی و کلامی هم در ترجمه از میان برود بهتر از این است که ترجمۀ موزونی ارائه شود که بیشتر از آن که شعر باشد به مجموعه‌ای کلمات به هم ریخته تبدیل شود که مخاطب از فهم صورت عادی آن ناتوان باشد.

     6. اگر مترجمِ یک شعر، خودش در زبان مقصد شاعر باشد، ترجمۀ بهتری ارائه خواهد داد.

منابع:
1. شمیسا، سیروس، آشنایی با عروض و قافیه، نشر میترا، 1389
2. کهنموئی‌پور، ژاله ، دهشیری، سید ضیاء‌الدین ، انواع شعر و صناعات شعری در زبان فرانسه، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
3. کلاسیک‌های ادبیات روسی، الکساندر پوشکین، بنگاه نشریات پروگرس، مسکو (به زبان فارسی بدون متن اصلی، نام مترجم درج نشده و بدون تاریخ است)
4. آتش‌برآب، حمیدرضا، عصر طلایی و عصر نقره‌ای شعر روس، نشر نی، 1388
5. الیوت، تی. اس.، دشت سترون، نقد و ترجمه منظوم شهریار شهیدی، نشر هما، 1377
6. الیوت، ت‌. اس.، دشت سترون و اشعار دیگر، ترجمه پرویز لشکری، انتشارات نیل
7. منزوی، حسین ، از ترمه و تغزّل، انتشارات روزبهان، 1376

زنِ کتاب‌خانه‌ام...


منم زنِ همیشه مست؛ بی‌حساب می‌خورم
و غالباً بدونِ مزّه مثل آب می‌خورم

وحید! جای شمس را نمی‌شود عوض کنی؟
وگرنه جرعه جرعه حرص و اضطراب می‌خورم،

که مثل بچّه‌ها همیشه اعتراض می‌کند
چرا در استکانِ مولوی شراب می‌خورم.

دلیل رستگاری‌ام: همین گناه مختصر
که در حضور خاص و عام، بی‌حجاب می‌خورم

زنِ کتاب‌خانه‌ام، درآمدی ندارم و...
همیشه از سرِ گرسنگی کتاب می‌خورم

1392/5/27

مریم جعفری آذرمانی


(از شعرهای حذف شده ی کتاب "دایره")


چه نیازی‌ست که این رود به دریا برسد


از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است":


چه نیازی‌ست که این رود به دریا برسد
شب به شب ترسم از این است که فردا برسد

گریه‌ی کوسه‌ی غمگین، شده دریایی شور
شورِ این گریه درآمد که به دریا برسد

- اشک‌های تو، همه، نطفه‌ی مرواریدند،
هق هقِ تو، که به رویای صدف‌ها برسد

کوسه! صیاد می‌آید که نجاتت بدهد
گریه بس کن که به تو، چشمِ تماشا برسد

خاک، مرگ است تو در بستر من خواهی مرد
ساحلم، بر تنِ من، روزِ مبادا برسد

چه کنم با دلِ ساطوریِ ماهی‌گیران؟
چه نکردند که کار تو به این‌جا برسد؟

تکّه تکّه، تنت از تور بیاید بیرون
وقت تشویش و تقلّا و تمنّا برسد

پیش دریا زده‌ها، بودنِ تو نابودی‌ست
جز ضرر هیچ نداری که به دنیا برسد

کوسه! از دور، تماشای تو زیباتر بود
باز اگر هم به نظر، مرگ تو زیبا برسد

1386/11/19

مریم جعفری آذرمانی


نامه دوم یداله رویایی


نامه


پاریس، بیستم آوریل 2008

31 فروردین 1387

آذرمانی عزیز،

سکوت مرا ببخشید، که سکوت فراموشی نیست. خیلی وقت است که تصمیم دارم نامۀ شما را از روی میزم بردارم با همین چند خط، که باری از من بر نمیدارند، ولی باری را به زمین می‌گذارند که از شما در ذهن من می‌چرخد، و می‌رسد، مثل بار درخت. و مثل آن بیت بیدل که برای من نوشته‌اید، و اینجا گاه و بیگاه به زبانم می‌آید، و شما را تا سر زبانم می‌آورد، و معذلک نمی‌دانم چرا دیر برایتان می‌نویسم با اینکه «بیگاه نوشتن» به عادت‌های من بیشتر نظم می‌دهد، تا وقتی برای نوشتن. «وقتی برای نوشتن» نوشتن را از من می گیرد. منظورم توجیه تأخیر نیست. فرصتی است برای اینکه بگویم همیشه آنچه مرا بیشتر به تأمل کشانده است شیوه های نوشتن بوده است، نه خودِ نوشتن. به راه خودم هم که رفته‌ام در سر چارراه‌ها تأمل بسیار کرده‌ام. به هر دو راهی که رسیدم به راهی رفتم. و به راهی که می‌رفتم مرا از راهی که نمی‌رفتم دور می‌کرد، احساس من این بود. نمی‌خواستم به جائی برسم. و آن جائی هم، همان راهی بود که می‌رفتم، همیشه در راه! حالا هم «پیانو» توقفم می‌دهد. مثل وقت‌هایی که راهم به دو راهی می‌رسید.

شما چی؟ گاهی از خود پرسیده‌اید که راهی که می‌روید شما را از راهی که نمی‌روید دور می‌کند؟ اوه، این سایه‌ای که گفتید اسیر شما نیست معذلک اسیر شما می‌مانَد. نیمرخی که از کنار جاده نیمرخِ راه را بهتر از ما می‌بیند، و نیمرخِ راه‌ها را. می‌خواهد با پشت سر بماند ولی ما برنمی‌گردیم که برنگردیده باشیم با اینکه می‌دانیم همین پیش رو لحظه‌ای دیگر پشت سر خواهد شد. چون می‌رویم. من این رفتن را در «پیانو» می‌بینم. زیبا است. قفای ما زیبا است، وقتی که بهتر است. و در بهترین شرایط بودن، شرطِ زیبایی است. بهترین‌های ما همیشه در راهند. و این همان چیزی است که برای شما در سال نو آرزو می‌کنم: بهترین‌هایتان!

با شما: (امضا یداله رویایی)

بعدالتحریر:
ـ به من از خودتان حرف‌های تازه و غزل‌های تازه بفرستید.





پی نوشت وبلاگ:
نامه اول ایشان را بخوانید در: اینجا

نسترن! شبیه من نباش!


از کتاب "مذاکرات":


نسترن! شبیه من نباش! اعتنا نکن به دیگران
مادرت همیشه باخته، در ملاحظاتِ این و آن

هرچقدر هم بها دهند، شاعری نکن به هیچ‌وجه
شعر حرفِ عاقلانه نیست، گرچه می‌بَرند بر زبان

در ازای خنده‌های تو، هیچ ارزشی نداشتند
شاعران و فیلسوف‌ها، با تمام حرف‌های‌شان

این که از هزار سالِ پیش، خط به خط مرور کرده‌ام
قدرِ مصرعی نبوده است درد مادرانِ بی نشان

عاشقِ تو محضِ دل‌خوشی، عشق را وسیله می‌کند
جان مادرت خراب کن! هرچه ساخته‌ست در جهان

مریم جعفری آذرمانی

 

این که تنها نه روی درختان...


از کتاب "ضربان":


این که تنها نه روی درختان، روی احساس من هم نشسته
برنگشتم... که بیرون کافه: برفِ لج‌باز نم نم نشسته

عکسِ خوش‌بختیِ من که عمری‌ست هی قرار است فردا بیاید
تا هوس می‌کنم ـ بی‌افاده ـ قهوه‌ی تلخ در دم نشسته

مردِ برفی کنار خیابان، آب شد در ترافیکِ زن‌ها
 انتظارم زنِ بی‌قراری‌ست؛ پا به پا کرده کم کم نشسته

از زمان انتظاری ندارم با کسی هم قراری ندارم
پس شروعش کنم درد دل را؛ صندلی مثل آدم نشسته


مریم جعفری آذرمانی


گفتگو


گفتگو با ایبنا را بخوانید در: اینجا


گفتگو با ایسنا را بخوانید در: اینجا

جایزه ادبی پروین اعتصامی




کتاب "دایره" برگزیده هفتمین دوره جایزه ادبی پروین اعتصامی شد.


شرح خبر را بخوانید در: اینجا و اینجا و اینجا

گزارش تصویری اختتامیه را ببینید در: اینجا و اینجا و اینجا


پی نوشت:

پیش از این نیز، کتاب دومم، "پیانو" برگزیده سومین دوره جایزه پروین شده بود، همچنین کتابهای دیگرم "زخمه" و "قانون" نامزده نهایی جهارمین و پنجمین دوره همین جایزه بودند.


قسم به هجرتِ مأیوسِ نخبگانِ عزیز


قسم به هجرتِ مأیوسِ نخبگانِ عزیز
که خسته‌ایم از این سرزمینِ مسئله‌خیز

درخت را که بریدند قحط‌سالی شد
تمامِ بی‌ثمران تکیه داده‌اند به میز

به خاطراتِ غم‌انگیزِ روح می‌خندند
بر آن سرند که بازی کنند با هر چیز

چنین که باغچه‌ها له شدند نسل به نسل
گل اعتماد ندارد به روز رستاخیز

مجال داد کشیدن نبود و یک عمر است
تقاصِ زمزمه را می‌دهیم ریز به ریز

9/8/93
مریم جعفری آذرمانی


(از شعرهای حذف شدۀ کتاب "ضربان")


خدای من! این جا که جای شما نیست!


از کتاب "دایره":


زنم، گرچه بیزارم از دل‌بری‌ها
که حظّی ندارند افسون‌گری‌ها

خدای من! این جا که جای شما نیست!
فقط کینه می‌آورد داوری‌ها

که این طایفه غیر نیرنگ‌هایش
چه پنهان کند زیر این روسری‌ها؟

نگهبانِ صندوقِ عفریته‌خانه
جهان را قُرُق کرده از مشتری‌ها

به زشتی قسم اعتقادم همین است
که نفرین به زیباییِ این پری‌ها

زمان بچه‌ای بود بکر و درخشان
دلش خون شد از مهر نامادری‌ها

نه از خوردنِ سهمِ باران و گندم
که ترکیدم از غصّه‌ی دیگری‌ها

سری نیست از شدّت بی‌خیالی
قلم مُرد از فرط بی‌جوهری‌ها

که در پیش چشمِ سفید و سیاهم
جلایی ندارند خاکستری‌ها

بدیع‌الزّمان! مُردم از بس که هر جا
پر است از ابوالفتحِ اسکندری‌ها*

سعادت نشد از جنابش بپرسم
چه می‌خواهد از این زبان‌آوری‌ها

همه حرف‌های مرا بد شنیدند
امان از هیاهوی پامنبری‌ها

حقیرم اگر فخر بفروشم این جا
که داغ است بازار ناباوری‌ها

چه سرها که با خاک یکسان شد آخر
به جز این چه مانده‌ست از سروری‌ها

زمین عار و بی‌کار و بار است باران
بهاری نمی‌روید از بی‌بری‌ها

بشر حقّ شیطانِ بیچاره را خورد
که پیری ندیدم به این لاغری‌ها

5/4/92

مریم جعفری آذرمانی


پی نوشت:
* اشاره به کتاب مقامات بدیع‌الزمان همدانی و قهرمان آن ابوالفتح اسکندری

چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟

چندی پیش برای آنکه ببینم چه کارهای جدیدی در زمینه سعدی شناسی انجام شده است، به سایت مرکز سعدی شناسی، مراجعه کردم و همین طور که در سایت گشتم دیدم در بخشی با عنوان کتابخانه سعدی فایل های پی دی اف آثار سعدی موجود است و همچنین دفترهای سعدی شناسی. با این که چندین نسخه چاپی از آثار سعدی را دیده بودم و بعضی را در کتابخانه ام داشتم، با خود گفتم نسخه پی دی اف آن هم می تواند مورد استفاده ام باشد، و تصورم این بود که قطعاً مرکزی که نام سعدی را روی خود گذاشته و کارش تنها به آثار سعدی محدود می شود، حتماً نسخه پی دی اف آثار سعدی را به بهترین شکل ارائه داده است، برای همین نه تنها نسخه پی دی اف بوستان و گلستان، بلکه نسخه پی دی اف کتابهایی با عنوان «دفترهای سعدی شناسی» را نیز دانلود کردم. اما با مرور چند صفحه اول نسخه پی دی اف بوستان، که از سوی این مرکز ارائه شده، متوجه شدم نه تنها در آن، از یک فونت درست و زیبا و صفحه بندی شایسته، دریغ شده است، بلکه در همان چند صفحه اول چند مورد ایراد تایپی دارد. شاید در نگاه اول، شنونده بگوید خب چه اشکالی دارد پیش می آید...
اما مسئله این است که حتا شاعران جوانی که کتاب اولشان را منتشر می کنند یا از آن بالاتر، حتا اگر کسی یک شعر در طول عمرش گفته باشد و ببیند که در جایی با ایراد تایپی و فونتهای نامناسب و به صورتی نازیبا منتشر شده است، دلگیر خواهد شد، حالا مسئله این است که سعدی اگر امکانی داشته باشد که ببیند در مرکزی که به اسم او و برای آثار او تشکیل شده، آثارش اینگونه منتشر شده، چه حالی خواهد داشت. البته من به دلیل آنکه بسیار متأثر شدم، طاقت مرور بقیه پی دی اف را نداشتم تا ببینم باز هم ایراد تایپی دارد یا نه.
اما جدای از خود شاعر، افرادی که ذره ای ارزش و اهمیت برای میراث فرهنگی خود قائلند، چگونه می توانند این مسئله را تاب بیاورند؟
از این نسخه نامعتبر پی دی اف که بگذریم، در دفترهای سعدی شناسی که در این سایت باز هم به صورت پی دی اف و به صورت کتابی در همان بخش کتابخانه سعدی، گذاشته شده، غیر از دفتر اول، باقی دفترها، با صفحه بندی ناشایسته و فونت های آشفته منتشر شده است (تا دفتر ششم سعدی شناسی را دیدم و بقیه اش را به همان دلیل قبلی تاب نیاوردم) به شکلی که مثلاً در مواردی حتا کلمات بیتها در مقاله ها آن قدر در هم فرو رفته که قابل خواندن نیست و شماره های صفحات، با فونت انگلیسی است، در حالی که متن، فارسی است و فهرست و صفحه بندی به شکلی مخدوش ارائه شده، یعنی یک آشفتگی عجیب در آنها وجود دارد که اگر کسی علاقه به تحقیق و بررسی آثار سعدی داشته باشد، با دیدن این آشفتگی، بعید نیست که شور و شوقش را از دست بدهد.
اما نکته اصلی این است: مرکز سعدی شناسی یا بودجه لازم را دارد یا ندارد. اگر دارد که واقعاً برای این سهل انگاری ها چه توجیهی می توان داشت؟ برای ارائه آثار سعدی به صورت مناسب و با فونت و صفحه بندی درست و بدون ایراد تایپی، اصلاً نیازی به دکترای ادبیات هم نیست، یک نفر که صفحه آرایی بلد باشد و یک دانشجوی مقطع لیسانس ادبیات فارسی کافی است تا قبل از پی دی اف کردنِ متن و گذاشتن آن روی سایت، نسخه تایپ شده را با نسخه چاپی معتبر تطبیق دهند و فونت و شکل صفحه ها را درست کنند تا دیگر شاهد این مشکلات تأسف انگیز نباشیم.
اما اگر این مرکز واقعاً بودجه این نوع کارها را ندارد، من به عنوان یکی از علاقمندان آثار سعدی، خواهشمندم که این فایلهای پی دی اف مخدوش را دست کم از سایت خود حذف کنند تا اگر کاری برای سعدی نمی شود، دست کم حیثیت آثارش حفظ شود. زیرا می بینیم که سایتها و نرم افزارهایی هستند که بعضاً حتا بدون هیچ بودجه ای آثار سعدی را بسیار درست تر و شایسته تر از آنچه در مرکز سعدی شناسی وجود دارد، ارائه کرده اند.
این مرکز، برای معرفی خود در سایتش نوشته است: "با توجه به جایگاه ویژه سعدی شیرازی در تاریخ ادبیات فارسی و نقش برجستۀ او در فرهنگ و ادب ایران اسلامی و برای شناختن و شناساندن ویژگی‌های شخصیت، آثار، دوران تاریخی و اجتماعی، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری استاد سخن سعدی و همچنین سامان‌دهی پژوهش‌های مربوط به «سعدی‌شناسی» و نیز با انگیزۀ ارتقای سطح دانش و بینش عمومی و اعتلای فرهنگ و هنر کشور و ترویج و اشاعۀ فرهنگ و هنر اصیل ایرانی و اسلامی در شهریورماه1378 مرکز سعدی‌شناسی در شیراز تشکیل گردید."

با اوصافی که قبل از این گفته شد، چگونه این مرکز می تواند سعدی را درست بشناساند و پژوهش های سعدی شناسی را سامان دهد؟

مریم جعفری آذرمانی
26/10/1394


فتوحات طهرانیّه (2)

    

بعضی اشخاص در فضای شعر و ادبیات، فقط در حال بازی کردنِ نقش های دروغین اند برای رسیدن به جایگاه و منفعتی که بی زحمت نمی توان به آن رسید، فرقی ندارد که متنی به ظاهر جدّی بنویسند یا رفتاری ظالمانه یا به ظاهر مهربانانه انجام دهند، چون همه ی اینها فقط نقش هایی است که برای ناشر یا متصدّیِ یک برنامه ادبی یا یک منتقد یا حتا عموم مردم، به نمایش گذاشته اند تا بدون آنکه متن ادبی قابل توجهی داشته باشند فقط خودشان را مطرح و معروف کنند.
بارها پیش آمده که از منشِ ادبی و حرف های غیرمنصفانه ی کسی انتقاد کرده ام، بعد متوجه شده ام که رفتار مذکور، یکی از نقش های آن فرد برای رسیدن به اهدافش بوده و انتقاد من به نوعی مقابله با دیالوگ های ساختگیِ شخصیتی کاذب است، در واقع، مقابله با این گونه اشخاص، مثلِ این است که بخواهیم واردِ یک فیلم شویم و شخصیتِ منفی را کتک بزنیم!


مریم جعفری آذرمانی

چه بهتر است که...


از کتاب "صدای ارّه می آید":


چه بهتر است که آماده‌تر کند بدنش را
که مرده‌ها بشناسند بوی پیرهنش را

برای آن‌که به زیباترین بهانه بمیرد
چقدر پوست ببافد شیارهای تنش را؟

اگر شبی نوه‌هایش دوباره قصه بخواهند
چطور جمع کند آبِ گوشه‌ی دهنش را

و پیرمرد که مُرد و... فرشته‌ها که محال است
به گوش او برسانند گریه‌های زنش را

خطوطِ مفرطِ پیشانی‌اش برابرِ سنّش
زمان که می‌شمرد چوب‌خطِّ کم شدنش را

فرشته باز نیامد... و کار پیرزن این است
که طبق عادت هر شب به تن کند کفنش را


مریم جعفری آذرمانی


فصل شهید است سر آورده‌اند


از کتاب "هفت":


گریه به صف شد خط دریادلان
وردِ زبان مرثیه‌ی «کاروان»
خونِ دلش پُر شده در استکان
گم شده در خاطره‌ی پادگان
چکمه‌ی سرباز و کمی استخوان

هق هقِ این هَروَله را گوش کن

باز درختان ثمر آورده‌اند
خنجری از شاخه برآورده‌اند
فصل شهید است سر آورده‌اند
آی پسرها! پدر آورده‌اند
جان پدر را که درآورده‌اند

جسمی اگر هست کفن‌پوش کن

خون که نخورده‌ست سرِ بی‌گلو!
شبنمِ خون ریخته بر روی او
لاله ندارد به جز این، آب رو
آه از این جنگل بی‌گفتگو
یوزپلنگانه در این جستجو

گوش به آوازه‌ی خرگوش کن

آتش سوزنده‌ی زیبا و زشت
جنگ، همان دیوِ جهنّمْ‌‌سرشت
تن به تن آوار کند، خشتْ خشت
مرگ، بُنَکدارِ همین کار و کشت
ذایقه‌اش بسته به بوی بهشت

بزمِ مرا سوگِ سیاووش کن

نامه‌ای از مادر... جا مانده بود
آن شب چشمی تر... جا مانده بود
رازش در دفتر... جا مانده بود
پایی در سنگر... جا مانده بود
پشت سرش یک سر... جا مانده بود

خاطره‌ای نیست فراموش کن

مریم جعفری آذرمانی

نقدی دیگر بر نقد ضربان

در ادامه ی پاسخ آقای شکارسری به نقد ضربان، که در پُست قبلی همین وبلاگ قابل مشاهده است، یکی دیگر از دوستان، آقای مهدی شعبانی هم لطف کردند و مطلبی را درباره ضربان نوشتند که علاوه بر پاسخ به نقد مذکور، شامل مثالهایی از شعرها و تبیین برخی ویژگیهای کتاب ضربان است:


ضرب ضربان
نگاهی به مجموعه غزل ضربان از مریم جعفری آذرمانی



مهدی شعبانی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی

مریم جعفری از مجموعه‌های سمفونیِ روایتِ قفل شده، پیانو، هفت، زخمه، 68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است، قانون، صدای ارّه می آید، تربیون، مذاکرات، دایره به ضربان رسیده است. توجه به همین عنوان‌ها نشان می‌دهد که صرافتی که شاعر در انتخاب نام مجموعه‌هایش داشته است بیانگر این نکته است که وی تأکید دارد به عنصر "صدا" و "موسیقی" در شعرش توجه کنیم. از نوجویی‌هایی وزنی گرفته تا بازی‌های جناسی و واج‌آرایی.
مجموعه ضربان در اواخر سال 1394 منتشر شد و در 25 اردیبهشت 1395 متنی مغرضانه درباره آن، توسط نویسنده‌ای مجهول‌الهویه در آدرس زیر منتشر شد:
http://www.ketabestan.ir/news/1395/02/25/index.html:id=3582
متن فوق به‌شدت عامدانه نوشته‌شده است و نویسنده‌اش هیچ شاهدی برای ادعاهای خود پیرامون نقد کتاب ضربان، ارائه نکرده است.
حمیدرضا شکارسری هم مطلبی در جواب متن فوق ارائه دادند که در آدرس زیر ثبت است:
http://iampoet.blog.ir/post/67
در این نوشته خواسته‌ام زوایایی از ضربان را پیش روی مخاطبان مطرح کنم تا با خواندن هرکدام از نقدها و البته با مراجعه به کتاب ضربان، مخاطبان خود به داوری نهایی برسند.

1- نویسنده مجهول‌الهویه نوشته است:
«مریم جعفری از معدود شاعرانی است که در لحن و جنس سُرایش خود، زنانگی خود را عامدانه پنهان می‌کند، هرچند در برخی لحظات این زنانگی کم‌وبیش و ناخودآگاه بروز می‌کند ولی اصرار او بر جسارت و لحنی غیر زنانه در سروده‌های او کاملاً مشهود است.»
با توجه به نوشته فوق، صفت "معدود" یعنی شاعران زن دیگری هم هستند که لحن و جنس سرایش خود را عامدانه پنهان می‌کنند. بهتر بود در این مورد از شاعران دیگری که به پنداشت نویسنده فوق از جنس مریم جعفری‌اند، نام می‌برد. چون تا جایی که من در بین شاعران زن معاصر که حرفی برای گفتن دارند، سراغ دارم، غالباً بر زنانه نوشتن اصرار دارند.
نکته جالب‌توجه این است که اساساً اگر چنین موضوعی هم در شعر مریم جعفری و معدود شاعران زن مثل او باشد، یعنی زنانگی‌شان را مخفی کنند، چه قدر مهم است؟ آیا اهمیتی دارد که زنانگی را زنان در شعر پنهان کنند یا مردانگی را مردان مخفی کنند؟ اصلاً کدام شاعر زنی گفته است من مَردم؟
خواننده شعر مریم جعفری با مرور آثار قبلی وی و همین اثر تازه یعنی "ضربان" می‌تواند به‌راحتی لحن و جنس زبان زنانه را در شعر او ردیابی کند اما جهت ارائه شواهد، ابیاتی از ضربان را نقل می‌کنم که گویی نویسنده مجهول‌الهویه به این ابیات در ضربان برنخورده است:
مرد برفی کنار خیابان، آب شد در ترافیک زن‌ها
انتظارم زن بی‌قراری ست، پابه‌پا کرده کم‌کم نشسته (ضربان/11)
این تازه زنان چه رنگ و رویی دارند، تصویر ندیده‌ام به این آسانی
مردان به بروبیایشان مشغول‌اند، دعوت نشدم به این‌همه مهمانی (ضربان / 12)
علاج این‌همه تنهایی‌ام نخواهد شد
اگر تمام زنان خواهران من باشند (ضربان/16)
که من حواشی این جنگ را رصد کردم
زنان شهید به دنیا می‌آورند انگار (ضربان / 18)
دلیل ناامیدی‌های من فرسودن تن نیست
سی‌وشش‌سالگی سن پریشان بودن زن نیست (ضربان / 21)
به پرستارهای خسته بگو که زنان باردار تدفین‌اند
گریه می‌آورند و می‌خندند به زنی که شبیهشان نشده (ضربان / 23)
و همین‌طور اگر تا انتهای کتاب ورق بزنیم در هر یکی دو صفحه بیتی می‌یابیم که یا از "زن" بودن گفته یا شخصیت، واژگان و ترکیباتی دارد که حس و حال گوینده یا مخاطب زن را داراست.
خیلی‌ها فروغ را شاعری با زبان زنانه می‌شناسند، اما آیا در اشعار زیر می‌توانیم زنانگی یا مردانگی شاعر را تشخیص دهیم؟
شعرهای زیر از دفتر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»:
پرنده مردنی‌ست؛ دلم برای باغچه می‌سوزد؛ بعد از تو؛ پرنده فقط یک پرنده بود؛
و شعرهای زیر از دفتر «تولدی دیگر»:
فتح باغ؛ آیه‌های زمینی؛ مرداب؛ تنهایی ماه
شعرهای بالا هیچ‌یک زبان زبانه ندارند و اگر ندانیم شاعرشان فروغ است ممکن نیست جنسیت شاعر را حدس بزنیم. اصلاً چرا همان‌طور که فروغ معتقد بود هر شعر "آدمی" است، نگوییم هر شاعری آدمی است و این موضوع چندان هم مهم نیست که اگر شاعر زن است باید حتماً زنانه بنویسد و اگر مرد است مردانه بنویسد و اگر مرد است باید عاشقانه بنویسد و...
باید توجه داشته باشیم بحث زنانگی در زبان شعری زاده مباحث فمینیستی است و چندان موضوعیتی ندارد که در مواجهه با اثر یک نویسنده، شاعر، نقاش، فیلم‌ساز و هر هنرمند دیگری، درگیر این باشیم که زبان و جنس هنرش زنانه است یا مردانه و اساساً «سبک نگارش زنانه، در جنبش فمینیسم زمانی مطرح شد که زنان از مصرف‌کننده ادبیات به تولیدکننده ادبیات تبدیل شدند.» (طاهری، 1388: 103) سوسور در مورد مقوله فراجنسیتی بودن زبان می‌گوید: «زبان بخش اجتماعی قوه ناطقه و مستقل از فرد است که [فرد] به‌تنهایی نه می‌تواند آن را بیافریند و نه آن را تغییر دهد.» (سوسور، 1382: 22) همچنین در این زمینه رجوع کنید به مقاله «زبان و نوشتار زنانه؛ واقعیت یا توهم؟» نوشته دکتر قدرت اله طاهری، فصلنامه زبان و ادب پارسی، شماره 42، زمستان 1388.

2- نویسنده مجهول‌الهویه نوشته است:
«در شعر او برخلاف اغلب شاعران زن، رد پای ملموسی از عشق و عاطفه یافت نمی‌شود ... او تنها توانایی رصد و روایت گری نقاط سیاه را دارد؛ نقطه‌ی سیاه را با دیدی سیاه دیدن یعنی تکثیر و تأکید بر سیاهی آن‌که اگر این نوع مشاهده بر نگاه شاعر به پیرامون خویش چیره شود، نه‌تنها خود او و شعر او دچار یکنواختی ملال‌آوری می‌شود بلکه این ملال از طریق انرژی منفی واژه‌ها به ذهن مخاطب رسوخ کرده و از او یک شاعر ناامید و سیاه نویس در ذهن‌ها می‌سازد که همین می‌تواند باعث فاصله گرفتن تدریجی مخاطب از شعر شاعر شود.»

سؤال اینجاست:
آیا می‌توان برای شاعر تجویز کرد که چه چیزی بنویسد؟ سعدی شاید بیش از هر شاعری شعر عشقی و عاطفی دارد، هر شاعری مخاطب خود را دارد، گیرم کسی که عاشق نیست شعر سعدی را نخواند، سعدی مخاطبش را از دست می‌دهد؟ یا مثلاً بیدل را مثال بزنیم، وی شاید کمتر از همه در شعرش عاشقانگی باشد تا حدی که بتوانیم شعرش را "معشوقانه" بدانیم اما مخاطبانی دارد که وی را از سعدی و حافظ در غزل فراتر می‌دانند. هر شاعری جهان‌بینی خاص خودش را دارد (حتی اگر گاه به فراخور دوره‌های زندگی و حس و حال‌های متنوع، جهان‌بینی متناقضی داشته باشد).
به چه مجوزی باید خوب و بد "سیاه نوشتن و ناامید بودن" شاعر را تعیین کنیم؟
در بین تمام شاعران فارسی‌زبان، شاید هیچ شاعری به‌قدر بیدل که نماینده تمام‌عیار اوج پیچیده نویسی سبک هندی است، نومید نباشد (یاس عرفانی و فلسفی را مدنظر ندارم؛ صرف کلمه یاس و نومیدی منظورم است)، اما زیباست با تمام محتوای مأیوسانه‌ای که دارد، زیباست. بیدل مرگ ستاست، عدم گراست، از زندگی جز "نرسیدن" چیزی ندیده است؛ اما خواندن اندکی از شعر وی "باعث فاصله گرفتن تدریجی مخاطب از شعر" او نمی‌شود. این مسئله را می‌توان در مورد خیام و هدایت هم بررسی کرد.
آیا باید حتماً زبان عاطفی و عشقی داشت؟ ناصرخسروها در ادبیات ما جایی ندارند؟ پروین اعتصامی که معمولاً به شاعری فاقد زبان زنانه و عاطفی مشهور است، مخاطب خود را ندارد؟ (البته او را هم نمی‌توان صرفاً بی‌عاطفه خواند زیرا خودش می‌گوید: کس ندانست که من می‌سوزم، سوختن، هیچ نگفتن هنر است. این جهان‌بینی شاعره ماست که شاید با دلایلی مثل بیت فوق خود را قانع کرده است زنانه و عاطفی ننویسند.)
به نظر می‌رسد ناامیدی و انرژی منفی دادن یا یکنواخت نوشتن باعث نمی‌شود مخاطب بگریزد؛ چراکه این بحث یک مقوله محتوایی است. مهم‌ترین چیزی که ممکن است مخاطب همیشگی یک شاعر و نویسنده را بگریزاند، تکرار و زبان الکن است که در دفتر ضربان این‌گونه نیست.
آیا شاعرانی که پس از شکست دکتر مصدق در کودتای 28 مرداد سال 1332، از شدت نومیدی به افیون و "بستر" پناه بردند و تا دهه‌ها، سیاه دیدند، مخاطبانشان را از دست دادند؟ مهم‌ترینشان نصرت رحمانی، فروغ، کسرایی و... (در این زمینه نگاه کنید به تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، 1370. ج 2، 20 و330 ).
شاعر امروز ما حق دارد سیاه ببیند و نومید باشد. چنانکه نویسنده مجهول‌الهویه "تنها توانایی رصد نقاط سیاه" این مجموعه را داشته است و از مریم جعفری به‌کلی نومید شده است.

3- نویسنده مجهول‌الهویه نوشته است:
«غزل‌های مریم جعفری ازنظر بار صنایع لفظی و ادبی، غنای چندانی ندارد که شاید خود شاعر " نو " بودن زبان و تألیف خود را توجیه این ضعف معرفی کند ولی با ذات و ماهیت معنوی غزل که از اولویت‌های آن، آراستگی شعر به آرایه‌های ادبی است مغایرت دارد و همین نقص باعث عدم جذابیت غزل برای مخاطب می‌شود. مخاطب شعر فارسی خصوصاً مخاطب غزل بنا به حافظه‌ی تاریخی خود در عرصه‌ی ادبیات، طالب غزلی است که بتواند از چینش تک‌تک واژه‌ها و خوش‌نشینی آن‌ها در جوار یکدیگر حظ وافی و کافی را ببرد نه اینکه صرفاً با روایات و سخنرانی‌هایی در یک چارچوب منظوم و مقفی روبه‌رو شود.»
مریم جعفری را بیش از هر چیز دیگری به دلیل نوآوری وی در حوزه وزن و توجه در موسیقی کلمات می‌ستایم. درباره وجود صنایع لفظی و ادبی در شعر مریم جعفری به‌زعم من این ویژگی‌ها شاید بیش از هر غزل نویس دیگری در غزل مریم جعفری وجود دارد:
برای نمونه به موارد زیر از همین دفتر توجه کنیم که از دید نویسنده مجهول‌الهویه دور مانده است:
فقط به برکت تشریف ماعران شریف
نصیب شاعر این رنج خانه بیکاری ست (ضربان / 20)
(جناس تشریف و شریف؛ به ساختن اسم فاعل از کلمه مهمل تابع مِعر هم توجه شود)
جای دیگر نوشته است:
عرعرش روی صفحه ضبط شده: ماعری که دو روزه شاعر شد
هیچ ترسی ندارد از این‌که: آبروی درخت را ببرد (ضربان /50)

برای چشم غم‌انگیزت زباله صورت انسان داشت
در این زمینه چه می‌دانی به‌جز زمین هدررفته؟ (ضربان / 26)
(جناس زمینه و زمین)

اگر محل بدهم خنده‌های طوفان را
لجاجتش به لجن می‌کشد درختان را (ضربان / 30)
(نوعی واج‌آرایی در لجاجت و لجن)

ستاره‌های تو در زمین‌اند و من هوادار آسمانم
صراحت من نمی‌گذارد که فیلم بازی کنم برایت (ضربان /32)
(ایهام تناسبی که "هوا" در دو معنی "هوی و هوس و اشتیاق" و "جو" با "دار" و "آسمان" ایجاد کرده است و ایهامی که ستاره با "آسمان" و فیلم" ساخته است.)

مصیبت‌اند که هرلحظه بی‌شمار می‌آیند
همیشه داغ و دقیق‌اند و بی‌گدار می‌آیند (ضربان / 33)
(واج‌آرایی داغ + دق)

دلت به این‌همه فرزند بی بهار نسوزد
که لابه‌لای لجن خوب هم به بار می‌آیند (همان‌جا)
(تبادر لای و لجن)

برایشان نکند قطره‌ای حیا بگذاری
که با کرانه‌ی بی نفت هم کنار می‌آیند (همان‌جا)
(جناس کرانه و کنار)

عجیب نیست که رود از نجابتش گندید
ولی هنوز لجن از لجاجتش جاری‌ست (ضربان /20)
(واج‌آرایی لجاجت و لجن)

چه باری به‌جز حسرت کودکی‌ها
به دنیا بیارند این جفت‌فردان (ضربان / 35)
(ترکیب پارادوکسیکال جفت‌فرد)

زن بی‌سرانجام سرزنده می‌شد
اگر جابه‌جا مرده بودند مردان (همان‌جا)
(تناسب زن و زنده و مردن و مرد)

گناه را کاشتم گیاهی شده دقیقاً گناه‌کارم
ببار باران و رحمتم کن به‌غیراز این برگ‌ها ندارم (ضربان / 68)
(شاعر با قید "دقیقاً" واژه "کار" را از ایهام به ایهام تناسب تبدیل می‌کند و از کار، "کاشتن" را موردنظر قرار می‌دهد و این تصرف در محور جانشینی، تازگی دارد، گویی در ظاهر اتفاقی نیفتاده است، اما درواقع شاعر هنرمندانه به کشف مهمی رسیده است)

حسنک! قدبلندتر شده‌ای، مثل مسعود پادشاهی کن!
چند قرنی گذشت و فهمیدی: زندگی پای دار بیشتر است
(حسن تعلیل قدبلندی حسنک دار است و از سویی ک تحبیب حسنک را –که در کودکی بدین وجه، حسنک نامیده می‌شد- با آوردن "قدبلندتر" به ک تصغیر تبدیل کرده است؛ کاری مشابه مورد قبل رخ داده است)

زبان‌شناسیِ افسردگی چگونه بداند
که با کدام هجاها ادا کنم هیجان را (ضربان / 54)
(واج‌آرایی هجا و هیجان)

کنار حرمتِ قلبم که ضربه ضربه شکسته
نشد که دوست بدارم زنانِ بی‌ضربان را (همان‌جا)
(واج‌آرایی ضربه و ضربان)

تمام شاعریِ من شبیهِ مولانا
مورّخ است به هجریِّ شمسی و قمری (ضربان/52)
(ایهام تناسب شمس به شمس تبریزی و قمر به غلام قمر)
و...

4- نویسنده مجهول‌الهویه نوشته است:
«هیچ محوری حتی یک محور نسبی محتوایی نیز نمی‌توان در شعرها (ی مریم جعفری) یافت.»
باید توجه داشت، پریشانی ابیات و نداشتن محور عمودی مختص شعر مریم جعفری نیست، این شیوه که در غزل گذشتگان و معاصران هم کم‌وبیش وجود دارد، شاید برخاسته همان اضطراب و یاسی است که در جهان‌بینی شاعر هست. یا اصلاً ویژگی سبکی شاعر است مثلاً در میان قدما معروف‌ترین شاعران این شیوه حافظ و بیدل و برخی شاعران سبک هندی‌اند. خود شاعر معتقد است:
ببین تشویش من شعر است الگویی نساز از آن
که مثل من مشوش خوش ندارم هیچ‌کس باشد (ضربان/ 72)
با همه این صحبت‌ها باز معتقدم می‌توان برای وجود محور عمودی در شعر مریم جعفری شواهدی آورد. غزل‌هایی که بیشتر از این دیدگاه مورد توجهم است، با مطلع‌های زیر شروع می‌شوند:
این‌که تنها روی درختان روی احساس من هم نشسته
برنگشتم که بیرون کافه برف لج‌باز نم‌نم نشسته (ضربان/11)

با خودم فکر می‌کنم آیا
من چه آورده‌ام به این دنیا (ضربان/15)

اگر زمان و مکان فکر جان من باشند
ستاره‌ها همه در آسمان من باشند (ضربان/16)

دلیل ناامیدی‌های من فرسودن تن نیست
سی‌وشش‌سالگی سن پریشان بودن زن نیست (ضربان / 21)

این‌که عاشق نبوده‌ای خوب است چون هنوز آخرالزمان نشده
عشق مطلق نیازمند دلی ست که هوادار این‌ و آن نشده (ضربان/23)


در آخِر دعوت می‌کنم غزل‌های زیر را از مریم جعفری آذرمانی بخوانیم:

چه فرق می‌کند این‌ها زن‌اند یا مردند
که لای فاجعه‌ها شیک‌پوش می‌گردند
و عاشقان ‌که به‌هرحال نسبی‌اند هنوز
و قلب‌های دوقطبی که مطلقاً سردند
برادرانِ عزیزی که بعدِ گشت‌وگذار
به گرگ بودنشان افتخار هم کردند
چقدر زجر کشیدم به میزبانیِ خود
و خواهرانِ حسودم ادا درآوردند
چگونه فاجعه‌ها را قشنگ بنویسم
که هرچه این‌ور و آن‌ور کنم همان دردند

و

اگر زمان و مکان فکر جان من باشند،
ستاره‌ها همه در آسمان من باشند،
سخنورانِ جهان پشت هر تریبونی
به غرب و شرق اگر هم‌زبان من باشند،
زمین و جمعیتِ آن چهار چشم شوند
و روز و شب نگران جهان من باشند،
جَهول و عاقل و دیوانه و روانکاوش
همیشه مستمع داستان من باشند،
به احترام جنونی که در من است، اگر
فقط مواظب روح و روان من باشند،
علاج این‌همه تنهایی‌ام نخواهد شد
اگر تمام زنان خواهران من باشند.


منابع:

مقاله «زبان و نوشتار زنانه؛ واقعیت یا توهم؟» نوشته دکتر قدرت اله طاهری، فصلنامه زبان و ادب پارسی، شماره 42، زمستان 1388.
تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، 1370. ج 2. تهران: مرکز.
دوره زبان‌شناسی عمومی، فردینان دوسوسور، ترجمه کورش صفوی، 1382، چاپ دوم. تهران: هرمس.
ضربان، مریم جعفری آذرمانی، 1394، تهران: فصل پنجم.



نقدی بر نقد ضربان

یک هفته پیش، مطلبی در نقد جدیدترین کتابم "ضربان" در سایتی منتشر شد بدون ذکر نام نویسنده.

یکی دو روز پس از انتشار این مطلب، آقای حمیدرضا شکارسری جوابیه ای مفصل در قالب کامنت ذیل آن نوشتند و همان را برای من هم ایمیل کردند، از آنجا که کامنت ایشان هنوز بعد از چند روز، در سایت مذکور منتشر نشده، با سپاس فراوان از آقای شکارسری که با وجود برخی اختلاف نظراتی که همواره درباره تعریف "غزل نو" با ایشان دارم، وقت گذاشتند و پاسخ دادند. ابتدا متن نویسنده ناشناس و سپس متن جوابیه آقای شکارسری را همین جا منتشر می کنم:


نقد و بررسی مجموعه شعر ضربان
25 اردیبهشت 1395

در شعر مریم جعفری،محتوا تکلیف روشنی ندارد و هیچ محوری حتی یک محور نسبی محتوایی نیز نمی توان در شعرها یافت و حاصل این از هم گسیختگی معنوی،پریشان سروده هایی است که شاعر خودش هم نمی داند از جان جهان و واژه ها چه می خواهد؛...


ضربان

مریم جعفری آذرمانی

نشر فصل پنجم

مریم جعفری از معدود شاعرانی ست که در لحن و جنس سُرایش خود،زنانگی خود را عامدانه پنهان می کند هرچند در برخی لحظات این زنانگی کم و بیش و ناخودآگاه بروز می کند ولی اصرار او بر جسارت و لحنی غیر زنانه در سروده های او کاملاً مشهود است.

در شعر او برخلاف اغلب شاعران زن،رد پای ملموسی از عشق و عاطفه یافت نمی شود و شاعر خود را در جایگاه یک ناظر می بیند که گستره ی دید او انسان در بستر دنیاست.اما گویا نوعی ضعف بینایی،نگاه این ناظر را مبتلا کرده که او تنها توانایی رصد و روایت گری نقاط سیاه را دارد؛نقطه ی سیاه را با دیدی سیاه دیدن یعنی تکثیر و تأکید بر سیاهی آن که اگر این نوع مشاهده بر نگاه شاعر به پیرامون خویش چیره شود،نه تنها خود او و شعر او دچار یکنواختی ملال آوری می شود بلکه این ملال از طریق انرژی منفی واژه ها به ذهن مخاطب رسوخ کرده و از او یک شاعر نا امید و سیاه نویس در ذهن ها می سازد که همین می تواند باعث فاصله گرفتن تدریجی مخاطب از شعر شاعر شود.

اکثر غزل های او از لحاظ زبانی در دسته ی نئوکلاسیک طبقه بندی می شوند،هرچند خود شاعر تمایل دارد او را یک نوپرداز در حوزه ی تألیف و زبان بشناسند و حتی روی جلد همه ی مجموعه هایش زیر عنوان " غزل نو " را درج کرده است که اصرار او برای اثبات گذر او از زبان کلاسیک و حتی نئوکلاسیک به زبان موسوم به " نو" را نشان می دهد.

غزل های مریم جعفری از نظر بار صنایع لفظی و ادبی،غنای چندانی ندارد که شاید خود شاعر " نو " بودن زبان و تألیف خود را توجیه این ضعف معرفی کند ولی با ذات و ماهیت معنوی غزل که از اولویت های آن،آراستگی شعر به آرایه های ادبی است مغایرت دارد و همین نقص باعث عدم جذابیت غزل برای مخاطب می شود.مخاطب شعر فارسی خصوصاً مخاطب غزل بنا به حافظه ی تاریخی خود در عرصه ی ادبیات،طالب غزلی است که بتواند از چینش تک تک واژه ها و خوش نشینی آن ها در جوار یکدیگر حظ وافی و کافی را ببرد نه اینکه صرفاً با روایات و سخنرانی هایی در یک چارچوب منظوم و مقفی رو به رو شود.

از نظر گرایشات ساختاری و عروضی؛جعفری با توجه به اینکه گفته شد علاقه مند به روایت گری در بستر غزل است،به اوزان دوری و بلند تمایل بیشتری دارد.پاشنه آشیل شاعر در این نوع از اوزان فقدان یک نظام موسیقایی منظم است،به طوری که در بیشتر آثار او در این نوع از به کارگیری عروض،موسیقی ها و طنین های درونی،بیرونی و کناری یا لحاظ نشده اند یا به قدری نامتوازن و فاقد هارمونی هستند که شنیده نمی شوند.در برخی موارد هم شاعر سراغ اوزان کمتر شنیده شده و به قول عروضی ها " غریب " رفته است که همین غربت موسیقی در ذهن باعث غربت معنا و تألیف هم می شود و از شانس مخاطب پسندی آن می کاهد.

در شعر مریم جعفری،محتوا تکلیف روشنی ندارد و هیچ محوری حتی یک محور نسبی محتوایی نیز نمی توان در شعرها یافت و حاصل این از هم گسیختگی معنوی،پریشان سروده هایی است که شاعر خودش هم نمی داند از جان جهان و واژه ها چه می خواهد؛از طرفی در برخی شعرها بی اعتقادی یا حداقل بی اعتنایی تمام و کمال خود را به مقوله ی " عشق " نشان می دهد و در طرفی دیگر در برخی سروده ها مخاطبی را با عبارت " تو " خطاب قرار می دهد؛" تو" یی که عطر عاشقی دارد و دیگر تناقضاتی از این دست که بیش از اینکه بخواهد تابع صنعتی مثل تضاد (پارادوکس) باشد،از یک ذهن پریشان و صرفاً حرّاف تبعیت می کند که تنها دغدغه ی آن تخلیه ی ناآرامی های ذهنی یک انسان تثبیت نشده از نظر جهان بینی و تفکر است و هیچ توجهی به مؤلفه های شاعرانگیِ کلام و وحدت قول و تفکر ندارد؛انسانی که همه ی افراد و اتفاقات پیرامون خود را با عینک بدبینی نگاه می کند و همه ی مقدرات و پیش آمدها را بدون پشتوانه و بیهوده فرض می کند و برای خودش در جهانی که زندگی می کند هیچ نقشی قائل نیست و بنا به همین دلایل به استقبال نجات بخشی چون مرگ می رود و با خیال رهایی از پوچی هایی خودساخته به مدح مرگ می پردازد و علاج همه ی دردهای انسان را مرگ می داند.


پاسخ آقای شکارسری:



با متن خصمانه ای روبرویم که نمی دانم نویسنده ی ناشناس آن چه پدرکشتگی ای با شاعر «ضربان» دارد !؟ از گزینش خاص سطرهای پیش نویس به عنوان چکیده ی مطلب گرفته تا به کارگیری عباراتی نامحترمانه .
اما بعد نویسنده ناشناس در ابتدا به نقد دیدگاه شاعر از جهان پرداخته ست اما دقت نکرده است که باید تنها به توصیف و تبیین  آن بپردازد و نه ایرادگیری از آن . منتقد مگر دادگاه تفتیش عقاید برگزار کرده است ؟ اگر دیدگاه شاعر سیاه بینی و سیاه نمایی ست ، اصلا به چه کسی مربوط است !؟ کدام یک از ما در دیگری زیسته ایم که بتوانیم دیدگاه او را مورد نقد قرار دهیم ؟ نویسنده ی ناشناس سپس از عمومیت این نوع نگارش انتقاد می کند و از یکنواختی متن ها و خستگی مخاطب و انتقال انرژی منفی !!! به خواننده می نویسد . عجبا ! نمی دانستیم که شاعر باید بنگاه شادمانی تاسیس کند و مخاطب را سر حال بیاورد ! ایشان از تکرار این وضعیت انتقاد می کنند پس لابد حضرت خیام که در سرتاسر رباعیاتش یک حرف را بیشتر نمی زند از متهمان بعدی ست و نیز شاعران بزرگی چون مولانا و حافظ و بیدل و نیما و شاملو و به خصوص سهراب و فروغ (در دوران پختگی اش در دو مجموعه ی واپسینش) که دیدگاه جهان بینی شان در سراسر آثارشان به مثابه یک گفتمان دائما در حال زایش و تکرار است . این رویه اتفاقا مجموعه شعر را از حالت جنگ شعری به وضعیت کتاب شعر نزدیک می کند و بر خلاف نظریه نویسنده ی ناشناس اتفاقا روالی است نظام بخش به پراکندگی های موضوعی رایج در جنگ های شعری این سال ها .
نویسنده ی ناشناس ما سپس به فقدان صنایع لفظی و ادبی در اشعار «ضربان» اشاره می کنند اما از اشاره به دهها نمونه به کار گیری صنایع لفظی و معنوی در شعرهای این کتاب شانه خالی می کنند . اساسا باید پرسید که خانم یا آقای محترم در کجای بوطیقای غزل فارسی چنین صنایعی ذاتی شعر محسوب شده اند که نبودشان مانع شعریت و حتی مانع زیبایی شعر بشود ؟
با نو نبودن غزل های خانم مریم جعفری موافقم و با نصب تابلو غزل های نو بر سر در کتاب های شان مخالف اما از سوی دیگر فقدان روایت به شیوه ی این دو دهه را اتفاقا از عوامل این نو نبودن می دانم . این که نویسنده ی ناشناس ما این خط روایی را در کدام غزل ها تشخیص داده اند و چرا مصداق نمی آورند ، جای سوال است .
من مشکل عمده ی این نوشته را ارائه ی نظراتی کلی و فاقد نمونه می دانم . نظراتی که می توان راجع به هر مجموعه غزل دیگری هم نوشت و به سرعت رد شد . قضاوت هایی از این دست که فلان عامل باعث مخاطب گریزی این غزل ها می شود و یا این که شاعر هیچ توجهی به شاعرانگی کلام ندارد و وحدت قول و تفکر ندارد یا .... در شأن یک نقد ادبی ، هرچند کوتاه و مختصر نیست .
بگذارید در انتها بر فقر حرمت شناسی در روزگار سیاه ادبی مان هم به سوگ بنشینم . حرمت شاعری که غزل هایش حداقل به خاطر تشخص و ویژگی های خاصش در بین خیل عظیم غزل های معاصر دارای مهر شناسایی خاص خود است و این کم چیزی نیست . شاعری که به خاطر آلوده نشدن به بازی های سیاسی و ادبی و عدم حضوری کاسب کارانه در بازارهایی مکاره چون غرفه های شلوغ نمایشگاه کتاب یا در جلسات پرشمار و معمولا کم مایه ی ادبی پایتخت ، از جذابیت مورد نظر نویسنده ی ناشناس ما (خوشبختانه یا متاسفانه !) برخوردار نیست .

حمیدرضا شکارسری


تصویر ندیده‌ام به این آسانی


از کتاب "ضربان":


این تازه‌زنان چه رنگ و رویی دارند! تصویر ندیده‌ام به این آسانی
مردان به برو بیای‌شان مشغولند، دعوت نشدم به این همه مهمانی

از صورت من چه انتظاری داری؟ جز غصّه که خط به خط بر آن حک شده است
هر صفحه‌ی هر کتاب من جمجمه‌ای‌ست، عاقل‌تر از این باش اگر می‌دانی

شعر من اگر شده شعاری در مشت، این جامعه عاشقانه‌هایم را کُشت
از عشق و مخلّفات آن محرومم، احوال دلم گذشته از ویرانی

من مثل قیامتم که مقدورم نیست در جرگه‌ی منکران حقیقت باشم
آینده! به همسایگی‌ام عادت کن! غمگین نشوی از این مصیبت‌خوانی!

شاید صد و چند سال دیگر دیدی هر خطّه به هر زبان که می‌اندیشند
هر روز برای هم خطی می‌خوانند از مریمِ جعفریِّ آذرمانی


مریم جعفری آذرمانی


نمایشگاه بین المللی کتاب تهران 1395


جدیدترین کتابهای من در غرفه انتشارات فصل پنجم (شهر آفتاب، سالن 3، راهرو 1، غرفه 3):


ضربان (مجموعه 62 غزل نو)


معنای دیگر (بررسی معانی ضمنی در شعر حسین منزوی بر اساس نظریه تحلیل گفتمان پل گرایس)


            


ـ  سه کتاب صدای ارّه می آید، تریبون و دایره نیز در صورت موجود بودن در غرفه فصل پنجم عرضه می شود.


کتاب مذاکرات نیز از غرفه نشر شانی (شهر آفتاب، سالن 2، راهرو 4) قابل تهیه است.


فتوحاتِ طهرانیّه (1)


یادم می آید در یک سایت ادبی که متعلق به یکی از نهادهای ادبی تهران است، مطلعِ غزلی را که در جلسه خوانده بودم، در میان گزارش آورده بودند، اما همان یک بیت هم غلط درج شده بود، و غلطشان بر عکس همیشه فقط تایپی نبود، بلکه کل بیت عوض شده بود! در واقع بارها قبل از آن شعرهایم با اغلاط تایپی در سایت مذکور منتشر می شد، اما چون کارمندانی غیر شاعر داشت، صبر بیشتری نشان می دادم و خودم نسخه درستِ شعر را برایشان ایمیل می کردم، ولی این بار می دانستم شخصی که سایت را به روز می کند خودش شاعر است یا دست کم ادعای شاعری دارد، بنابرین خیلی تعجب کردم و به محض دیدن این قضیه، زنگ زدم و گفتم که بیتم را اشتباه گذاشته و درستش را گفتم تا اصلاح کند، به طور خیلی سرسری چیزی بینِ باشد و نباشد را گفت و مکالمه تمام شد، فکر می کردم که در اولین فرصت اصلاح خواهد کرد، چون خودش شاعر است و حتما حساسیت های شاعران را درک می کند، اما عجیب این که تا چند روز بیتِ مورد نظر همان طور غلط روی سایت مانده بود، تا اینکه هفته بعدش، همان شخص را دیدم که در حیاط جلسه ایستاده بود، بعد از سلام و احوالپرسی، با حالتی عادی گفتم:
- چرا بیت من در سایت هنوز اصلاح نشده؟
با حالتی حق به جانب گفت:
- حتما فکر کردی که از قصد اصلاح نکردم؟
سوالش برایم خیلی عجیب بود چون اصلاً انتظار این حرف بی مورد را آن هم از سمت کسی که یک هفته است غلطی را مرتکب شده و با وجود گوشزد شدن هنوز هم آن را درست نکرده، نداشتم، و مانده بودم که یک شخص چقدر می تواند وقیح باشد. و برای اینکه دوست ندارم با وقیحان در بیفتم، گفتم:
- نه، چرا باید این فکر را بکنم؟
و مکالمه را تمام کردم و رفتم داخل جلسه. بعد از اتمام جلسه به رئیس نهاد مذکور که حقوق آن شخص را می داد، زنگ زدم و گفتم لطفا بگویید که بیت مرا در سایت درست کنند، و جالب اینکه فردای آن روز، غلطِ سایت درست شده بود! برایم تجربه شد که اگر کسی سرِ غلطی که کرده، نه تنها معذرت نمی خواهد بلکه جواب سربالا به آدم می دهد، فقط باید با وکیل و وصی اش صحبت کرد تا غلطش را اصلاح کند!

مریم جعفری آذرمانی


نصیبی نداریم جز داغ‌داری


از کتاب "مذاکرات":

نصیبی نداریم جز داغ‌داری
هم از شادمانی هم از سوگواری

به جُرمِ همین خوابِ خرگوشی اما
چه کردند با ما سگان شکاری!

تنی مانده تنها به دیروزمان خوش
که از ما سری بود در سرشماری

زمین‌گیرِ بخت‌آزمایی شدیم و
بلیتی نداریم جز بی‌قراری

چه تقصیر دارند دستان تقدیر
اگر خوب بردیم در بدبیاری


4/12/90

مریم جعفری آذرمانی


سخت بیدار بودم که دیدم


از کتاب "صدای ارّه می آید":
 
سخت بیدار بودم که دیدم عدّه‌ای پشت دیوار هستند
برگ‌ها را لگد می‌کنند و... چرک‌ها را ولی می‌پرستند

رنگشان نقره‌ای بوده قبلاً، این کلاغان که حالا سیاهند
گفته بودم مبادا بسوزید باز روی دکل‌ها نشستند

تا مبادا معطّل بمانیم مرگ مجبور شد زنده باشد
چون کسانی که از دارِ دنیا، رفته بودند در را نبستند

از پسِ پنجره، کوه مغرور، سعی می‌کرد چیزی نبینم
ساختارِ طبیعت عوض شد شیشه‌ها سنگ‌ها را شکستند

مریم جعفری آذرمانی

نسل امروز شعر ایران، پنجره‌های جدیدی را رو به ادبیات و هنر باز کرده


بخشهایی از گفتگوی خبرگزاری ایبنا با محمدعلی بهمنی (1395/1/1):

بهمنی در توضیح فعالیت‌های نسل جدید گفت:‌ از وضعیت فعلی راضی هستم. امروز شاهد فعالیت نسلی هستیم که شگفتی آفریده و پایش را فراتر از مرزهای شعری گذاشته، وقتی این نسل را با نسل خودم مقایسه می‌کنم متوجه می‌شوم که این نسل تفاوت‌های زیادی با ما دارد و دست به کارهای بزرگی زده است. نسل ما کارهای ارزنده زیادی انجام داد اما مثل جوانان امروز باانگیزه و پرانرژی نبود. نسل امروز شعر ایران، پنجره‌های جدیدی را رو به ادبیات و هنر باز کرده، ما شعر را از یک زاویه سنتی نگاه می‌کردیم و معتقد بودیم که یک سری از چارچوب‌ها را باید رعایت کرد و پایمان را فراتر از آن چارچوب‌ها نگذاشتیم.

وی افزود: این چارچوب‌ها را خودمان درست کردیم، در صورتی که هنر و شعر چارچوب نمی‌شناسد و آزاد و رهاست، نسل جدید این چارچوب‌ها را قبول ندارد و با عبور از بن‌بست‌هایی که ما ایجاد کرده بودیم به دریچه‌های جدیدی دست پیدا کرده است. البته شاید صحبت‌های من به مزاج خیلی از دوستان خوش نیایید اما آیندگان قضاوت خواهند کرد که چقدر محصور بودیم و نسل جدید چه اتفاقات مهمی را رقم زده است.
...

این غزل‌سرای مطرح با اشاره به نمونه‌های ارزشمند شعر امروز اظهار کرد:‌ ما با باورهایی رشد کردیم که قابل‌احترام است اما باید قبول کنیم که این باورها با ذات جهانی شعر همخوانی ندارند و ما بی‌دلیل به این باورها دل خوش کرده‌ایم. این روزها شعرهای خوب زیادی می‌شنوم که هر یک حرف‌های زیادی برای گفتن دارد اما از میان شاعران جوان، شعرهای مریم جعفری آذرمانی را بسیار می‌پسندم.

وی افزود: به نظرم آذرمانی در آثارش، پنجره‌های بسته غزل را باز کرده است و با زبان شعر به این نکته پرداخته که شعر در قالب نمی‌گنجد. کارهای او بی‌نظیر است و فضاهای فراوانی را برای فردای شعر و غزل باز کرده است...
...
این چهره ماندگار ادبیات معاصر در بخش پایانی صحبت‌هایش اظهار کرد: برای همه مردم ایران سال خوب و خوشی را آرزو می‌کنم  و امیدوارم که تعطیلات خوب و کم‌خطری را داشته باشند. در پایان کتاب غزلیات مریم جعفری آذرمانی پیشنهاد من برای مطالعه در تعطیلات عید است...


به استعانتِ شلاق و کتف‌های کبود


از کتاب "قانون":

به استعانتِ شلاق و کتف‌های کبود
رفیقِ خسته، دهان را به اعتراف گشود:

زوالِ عقلِ معاشم به گشنگیم کشاند
که سال‌هاست به رونق رسیده اَست رکود

شکنجه! حرف بزن، بازجوی ویژه کجاست؟
که ناله را برساند به دستگاه شنود

نه از تو و نه از او، از خودم فقط گفتم
مطالبی‌ست خصوصی، کنارِ نورِ عمود

از اسم رمز تو... تا شستشوی مغزیِ من
دو نقطه بود که آن‌شب دو چشمِ من شده بود

به نام نامیِ امروز؛ روز رستاخیز
که از نسوجِ کفن‌ها نه تار مانده نه پود

دو چشم بسته‌ی من واقعیتی دیده‌ست
که هیچ ربط ندارد به اشتباهِ شهود

مریم جعفری آذرمانی